![]() |
تن آدمي شريف است بجان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت |
تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و بدل دوست دارمت |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست |
تـا بــال و پـرم بـود ز دامـم نـرهـاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق
آدم و جن و مَلـک مـانده به پیچ و خم عشق |
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم |
مرا میبینی و هر دم ز یادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم |
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر زه اش قتالیست |
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت وزهد بی مشیت او |
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش |
شرف مرد به جود است و کرامت به سجود
هر که این هـر دو نــدارد عدمش به ز وجود |
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد |
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید |
دلا چو غنچه شکایت به کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم... |
مرا میبینی و هردم
زیادت میکنی دردم |
چرا کامل نمی نویسی؟؟
ماهم این هفته برون رفت وبه چشـمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد |
دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی
دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
ای که دور از من در قلب منی
باوفا باش که دنیای منی |
يار ما بي رحم ياري بوده است عشق او با صعب كاري بوده است |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید |
دل سوخت تمام از غم و آهی نکشیدیم
آتش که برافروخته شد دود ندارد |
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار |
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای عشق چون تو پاک نیست |
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
جان به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش |
شيوه مردان نباشد عشق پنهان باختن
کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن |
نرگس همه شیوههای مستی
از چشم خوشت به وام دارد |
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
تا بود نسخه عطری دل سودا زده را
ا زخط غالیه سای تو سوادی طلبیم |
مرا چون نیست از عشقش بجز تیمار و غم روزی
ضرورت میخورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟ |
اکنون ساعت 11:58 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)