![]() |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که بر دیده چه ها رفت |
تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایتها |
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها |
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد |
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی بیاد خطّ تو بر آب میزدم {پپوله} |
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم |
من و شمع صبحگاهی سزد از به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد |
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش |
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزار ساله را بر تو گواه می کند |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند |
در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود |
در محفل ما رونق اگر نيست صفا هست |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
در آ که در دل خسته توان در آید باز
بیاکه در تن مرده روان در آید باز |
زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توست
دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد |
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند |
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذر
کرده ام خاطرخود را به تمنای تو خوش |
شود چون بید لرزان سروآ زاد
اگر بیند قد دلجوی فرخ |
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است |
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک |
کوی جانان را که صد کوه و بیابان در رهست
رفتـم از راه دل و دیـدم کـه ره یک گــام بود |
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار بازآید |
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سرا چه بازیچه غیر مشق مباز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد |
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم |
مرحبا ای پیک مشتاقان بگو پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست |
تو چنان خورشید شوخ صبحدم خندیدی ام
من چنان ابر غریب نیمه شب گرییدمت |
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد |
در میان آب و آش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشکبارانم چو شمع |
عکس میخواهد که بیدارش کند،اما چگونه؟
گونه اش رامیکشد آهسته روی تار گیسش! |
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم |
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
مانی امد میهن و برد از رخ افرنگ رنگ
لاجرم شد خانه بهر طاغی دلتنگ تنگ |
تا سحر زلف صبا دارد ز هر شب بوی بوی
از حجابش در فکنده ماه زیبا روی روی |
یک عمر لگد خوردو در اندوه خود افسرد
بیچاره ودرمانده زمینی که چمن بود |
دم نمی زنم به یاوه تا جهان بود
گفته های من گفته های جاودانیند |
دانی که ز میوه ها چرا سیب نکوست؟ نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست |
تلمیذ درس مکتب عشق تو ناصرست
تا روز حشر صاحب دیوان خسرویست |
تامعطر کنم از ازنسیم تومشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار |
تو را از کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که درد این دامگه چه افتادست |
اکنون ساعت 11:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)