![]() |
آنــان كــه خــاك را بـه نــظــر كـيـمـيـا كننـد
حافظ در جواب چنین می گوید! آنــان كــه خــاك را بـه نــظــر كـيـمـيـا كننـد آيـا بـُـوَد كـه گوشـهي چشمي به ما كنـنـد دردم نـهـفـتـه بــِــــه ز طـبـيـبـان مــدّعــي بـاشـد كـه از خـزانــــهي غـيـبــم دوا كـنـنـد معشـوق چـون نـقـاب ز رخ در نـمـي كـشـد هـر كـس حـكـايـتـي بـه تـصــوّر چـرا كـنـنـد چون حُسن عاقبت نه به رنديّ و زاهديست آن بـه كـه كار خـود بـه عـنـايـت رهـا كـنـنـد بي معرفت مباش كه در " مَنْ يزيد" عشـق اهـــــــــل نـظــر مـعـامـلـه بـا آشـنـا كـنـنـد حـالـي درون پــرده بـسـي فـتـنـه مــي رود تا آن زمان كه پـرده بـر افـتـد چـههــا كـنـنـد گر سنگ از اين حديـث بـنـالـد عـجـب مـدار صـاحـبــدلان حـكـايـت دل خـوش ادا كـنـنـد مـِي خور كه صـد گـنـاه ز اغـيـار در حـجـاب بـهـتـر ز طـاعـتـي كـه بـه روي و ريـا كـنـنـد پـيـراهـنـي كـه آيـــــــد از او بــوي يـوسـفـم تــرســم بــرادران غـيــورش قــبـــــــا كـنـنـد بـگــذر بـه كـوي مـيـكـده تـا زُمـرهي حـضـور اوقــــــات خـود ز بـهـر تــو صـرف دعـا كـنـنـد پنهان ز حاسدان به خودم خوان كه منـعمان خــيــر نـهــان بــراي رضــاي خـــــــدا كـنـنـد حــافـــــظ دوام وصـل مـيـسّـر نـمـي شـود شــاهـان كـم الـتـفـات بـه حـال گــدا كـنـنـد {پپوله} |
|
|
|
|
|
دوست دارم بر شبم مهمان شوی |
عاشقانه
ما عاشق هم بودیم حسی که یه عادت نیست از من که گذشت اما این رسم رفاقت نیست اینکه من و از قلبت بی واهمه میگیری اینکه من و می بازی دنبال کسی میری وقتی همه ی دنیات تنهایی و غربت بود وقتی همه جا با تو احساس یه وحشت بود {پپوله} |
مرگ من مرگ من روزی فرا خواهد رسيد در بهاري روشن از امواج نور در زمستاني غبار آلود و دور يا خزاني خالي از فرياد و شور مرگ من روزي فرا خواهد رسيد روزي از اين تلخ و شيرين روزها روز پوچي همچو روزان دگر سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها ديدگانم همچو دالانهاي تار گونه هايم همچو مرمرهاي سرد ناگهان خوابي مرا خواهد ربود من تهي خواهم شد از فرياد درد مي خزند آرام روي دفترم دستهايم فارغ از افسون شعر ياد مي آرم كه در دستان من روزگاري شعله ميزد خون شعر خاك ميخواند مرا هر دم به خويش مي رسند از ره كه در خاكم نهند آه شايد عاشقانم نيمه شب گل به روي گور غمناكم نهند بعد من ناگه به يكسو مي روند پرده هاي تيره دنياي من چشمهاي ناشناسي مي خزند روي كاغذها و دفترهاي من در اتاق كوچكم پا مي نهد بعد من با ياد من بيگانه اي در بر آينه مي ماند به جاي تار مويي نقش دستي شانه اي مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش هر چه بر جا مانده ويران مي شود روح من چون بادبان قايقي در افقها دور و پنهان ميشود مي شتابند از پي هم بي شكيب روزها و هفته ها و ماهها چشم تو در انتظار نامه اي خيره ميماند به چشم راهها ليك ديگر پيكر سرد مرا مي فشارد خاك دامنگير خاك بي تو دور از ضربه هاي قلب تو قلب من ميپوسد آنجا زير خاك بعد ها نام مرا باران و باد نرم ميشويند از رخسار سنگ گور من گمنام مي ماند به راه فارغ از افسانه هاي نام و ننگ http://www.bisheh.com/Uploaded/PostI...0032055000.jpg |
ماه من غصه چرا؟!
|
اکنون ساعت 12:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)