![]() |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تا مگر جرعه فشاندلب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم |
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تورا می بینم و میلم زیادت می شود هردم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها |
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که ابروی شریعت بدین قدر نرود |
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم |
من گدا هوس سرو قامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود |
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تــو نـیــایـد که دل شـکن باشی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد |
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را |
این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید |
در مسجد ومیخانه خیالت اگرآید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم |
میوزد از چمن نسیم بهشت هان بنوشید دم بدم می ناب |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی |
یارب مگیرش ار چه دل چون کبوترم افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین در یکتای که و گوهر یکدانه ی کیست؟ |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند سر جمله اش فرو خوان از میوه بهشتی |
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلی نشست |
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد |
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد |
در خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد |
دلـنشان شد سخنم تا تـو قبولش کردی
آری آری سخـن ِعـشــق نشـانی دارد |
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجیب بینم حال پیر کنعانی |
یـاد یـاران قدیـمم نرود از دل تنـگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس |
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش |
شاهد شیرین من برده دل و دین من
برد دل و دین من شاهد شیرین من |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد |
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد |
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم |
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدرست |
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم |
اکنون ساعت 09:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)