![]() |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار
که در برابر چشمی و غایب از نظری |
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد |
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم |
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد |
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم |
مائیم فدائیان جان باز
گشتاخ و دلیر و جسم پرداز حیفست که جان مار ا باشد تن خاکسار انباز |
ز حسرت لب شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خون دیده فرهاد |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
يارب چه چشمه ايست محبت که من ز آن
یــک قــطـــره خــوردم و دريــــا گريـســتــم |
من اگر کامروا و گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز |
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل |
زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند تهمت بد نامی چند |
در زير کتابت همه کس نام نويسند
من گمشده عشق توام ؟ نام ندارم |
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی! |
یک جرعه_گاه_کار دو صد کاسه می کند
با من،ببین چه کرد نگاهی یواشکی! |
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد بیا کین داوری ها را به پیش داور اندازیم |
ماهم این هفته برون رفت وبه چشـمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک |
کیستی؟ ای که ازل تا به ابد در پی توست
نا کجای تو رسیده است مگر تا به کجا؟ |
اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد |
دل ما به دور رویت ز چمن فراق دارد
که چو سرو پایبندست و چو لاله داغ دارد |
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ |
یار با ما بی وفایی می کند
بی دلیل از من جدایی می کند شمع جان را بکشت آن بی وفا جای دیگر روشنایی می کند |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی |
یک همدم با ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
من ملول از گردباد تند باورهای خویشم
دل ولی مست از هوای ابری پندارهایش |
شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درجست
کلاهی دلکش است اما تبرک سر نمی ارزد |
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد |
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر |
رسيد موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد |
دل و دینم شد و دلبر بملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
دل آزرده ما را بنسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته بتن بازرسان |
نه رازش میتوانم گفت با کس |
اکنون ساعت 05:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)