![]() |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار... |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است |
ترا رسد شکر آویز خواجگی گه جود
که آستین بکریمان عالم افشانی |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یارب به که شاید گفت آن نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
داده ام باز نظر را به تد زوی پرواز
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند |
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان منست بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه از غم هجران تو بر جان من است... |
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار |
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن |
نامم از کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم |
من و شمع صبحگاهی سزد از به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد |
دُردی كِش بلای توام یا محمدا
دیوانه ولای توام یا محمدا |
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درد دل می گفتم و افسانه می پنداشتی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم |
ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان
هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد |
دردیست غیر گفتن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را رها کن.... |
ندارم به جز دل مکانی برایت
اگر عیب این خانه تنگی نباشد |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها |
اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم |
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را |
آمدآن مرد امینی که خدا یارش بود
و صداقت همه جا تشنه ی دیدارش بود |
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت |
|
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را ... |
آن را که چنین دردی از پای در اندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها |
|
الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد
مباد آندم مرا روزی که بی یاد تو بنشینم |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت
ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم |
من با تو حدیث بی زبان گویم
وز جمله حاضران نهان گونم |
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست |
تا بریزی و برویی آن زمان در باغ او
روی گل بر روی گل هم یاسمن بر یاسمن |
نکتهها رفت و شکايت کس نکرد |
مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو |
ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست |
اکنون ساعت 08:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)