![]() |
تا عهد ت بربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها |
الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد
مباد آندم مرا روزی که بی یاد تو بنشینم |
نقل قول:
------------------------------------------------- مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد |
دانی که ما بند هواییم ای دوست
سر تا به قدم کفرو خطائیم ای دوست |
تا نفسهای تو در تاریکی شب، گرم وجاری ست
میشود شب را تحمل کردبا مردارهایش |
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه |
میتوانم سر خود را به تو بسپارم،از این باکی نیست
می توانی تو به من نیز دلت را بسپاری یانه؟ |
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران |
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیمه شب دوش به بالین من آمد و بنشست |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها |
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم |
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بر كند |
راز ایــن داغ نـه در سـجـده ی طـولانـی مــاسـت
بوسه ی اوست كه چون مهر به پیشانی ماست |
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسيد ای محب خموش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد |
دوست میدارمت آن قدر که تشبادی وحش
دوست دارد که آغوش کشد صحرا را |
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن |
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این |
نقل است تو مسؤل کل ثبت نام عاشقان هستی
ای کاش من هم نام کمرنگی به کنج دفترت باشم |
نقل است تو مسؤل کل ثبت نام عاشقان هستی
ای کاش من هم نام کمرنگی به کنج دفترت باشم |
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
تا سحر گر زد وصد مثنوی کهنه گریست
تا سحر گل زدو ده ها غزل تازه سرود |
دلا یاران سه نوعند ار بدانی
زبانیند و جانیند و نانی |
یکرنگی و بوی تازه از عشق بگیر
پرسوزترین گدازه از عشق بگیر در هر نفسی که می تپی ای دل من یادت نرود اجازه از عشق بگیر |
راز درون پرده ز رندان مست مپرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را ... |
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود |
درخت دوستس بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد |
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد |
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم |
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار... |
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما سعدی |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد |
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم |
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بازم |
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم |
میرفت خیال تو زچشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندهست |
اکنون ساعت 11:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)