![]() |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو |
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست |
تا تمنای سپیده دلم برات تپیده شعر می گفتم فقط سبد سبد قصیده |
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم |
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر نگردان که مبارک فالی است |
تیشه را زانبوهی شاخ درخت
کی هراس اید ببرد لخت لخت |
توپنداری که بد گو رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تو خود محور داستان دل انگیز دردی
بدون تو جریان غم ماجرایی ندارد |
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش |
شب که میشد،چه کسی غیر خدا میدانست
مادر از داغ جگر گوشه چه احوالی داشت؟ |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
دل همی گوید از او رنجیده ام
وز نفاق سست می خندیده ام |
من عمر این زمینم اغاز برگ و برکه در گردش نگاهی از تو به تو رسیدن |
نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار |
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز درین شهر که نامی داری |
يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر |
یار چشم توست ای مرد شکار
از خس و خاشاک او را پاک دار |
راهی دراز بودوزمین همسفر نداشت
مثل زمانه،همنفسی،آفریده شد |
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز |
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی |
یا رب آن نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد |
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود |
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است |
تو به ده رکعت نماز ایی ملول
من به پانصد در نیایم در نحول |
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه ما پنداشتیم |
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد |
در چنين عهدي که نزديکان ز هم دوري کنند
يار غم بين که از من يک نفس هم دور نيست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
ارب چه چشمه ايست محبت که من ز آن
یــک قــطـــره خــوردم و دريــــا گريـســتــم |
مومن و کافر بر او یابد گذار
ما ندیدیم اندرین ره دود نار |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا |
اکنون ساعت 11:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)