پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   یا صاحب الزمان (http://p30city.net/showthread.php?t=11517)

ابریشم 12-08-2010 11:16 PM

سرت سلامت آقا

فرارسیدن ماه خون بر شما تسلیت باد

__________________
اگر مهر و ماه را به دودستم نهد غرال
یک ذره از محبت زهرا(س) نمیدهم


ابریشم 12-08-2010 11:17 PM

اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش ....http://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif


ابریشم 12-18-2010 10:58 PM

و این بحر طویل است...

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا ب
ه همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی


ابریشم 12-18-2010 10:59 PM

بی تو ای صاحب زمان... بی قرارم هر زمان..
از غم هجر تو من دلخسته ام....همچو مرغی بال و پر بشكسته ام..

كی شود آیی نظاره بر دل اندازی تو یارا...بر دل خسته كه دم سازی تو یارا


میت نوروزی و گردشگری اصفهان با مدیریت ناب
خرم آن روز کزین منزل ویران برم راحت جان طلبم از پی جانان برم
http://www.okonlife.com/poems/img2/rok44pic.gif

ابریشم 12-18-2010 11:00 PM

بی تو ای صاحب زمان ، بی قرارم هر زمان !

از غم هجر تو من دلخسته ام

همچو مرغی بال و پر بشکسته ام

کی شود آیی نظاره بر دل اندازی تو یارا ؟

بر دل خسته که دم سازی تو یارا

ده مدال دیده بانی ز عنایت

به من و از مهر و عشق بازی خدا را

یابن الحسن آقا بیا، یابن الحسن آقا بیا
یابن الحسن آقا بیا، یابن الحسن آقا بیا


ای تو شور عشق من ، روشنی انجمن

بی تو در دام بلا افتاده ام

بر تو یارا جان و دل را باخته ام

از فراق تو شده حال من خسته پریشان

کی میایی منجی و سلطان امکان ؟

عقده ها را وا کنی با یک نگه ، ای نور یزدان

بین چه کرده با دل من سوز هجران

یابن الحسن آقا بیا، یابن الحسن آقا بیا

یا بن الحسن آقا بیا
یا بن الحسن آقا بیا


ابریشم 12-19-2010 07:10 PM

ز رازهای سر به مهر تو
دیدنت مرا بس است
ز گفته های سر به مهر تو
شنیدنش مرا بس است
ز دوریت که سالهاست
به انتظار نشسته ام
به جمعه در مناره ها
صدای تو
شنیدنش مرا بس است
به شب به روز
ستاره ها و ماهتاب
درون روز و آفتاب
به انتظار
نشستنت مرا بس است

ابریشم 12-22-2010 06:32 PM

می دانم که تو این جایی. تو غایب از نظر و حاضر در دلی... با خود می گویم اگر تو بیایی، اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟ یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقان خود نخوانی چه؟ بیا و مرا هم در خیلِ سپاهِ عاشقان خود در گوشه ای جا بده و می دانم که تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانی می سازی. وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه ندارد. شب و روز یکی می شود. دنیا یکسره در قیامِ قیامت فرو می رود. وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند. وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاکِ کف پایت باشم. آه چه قدر انتظار سخت است و تلخ... دعا کن در روزی که تو می آیی ما عاشقانه و استوار، در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانی ات باشیم...

ابریشم 12-22-2010 06:33 PM

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

امیر عباس انصاری 12-23-2010 12:54 AM

شعر مرحوم آقاسی درباره امام زمان

خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می روم

بر در سلطان خوبان می روم

می روم بار دگر مستم کند

بی سر و بی پا و بی دستم کند

می روم کز خویشتن بیرون شوم

در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را

بر که بسپارد زمام خویش را

با همه لحن خوش آوایی ام

در به در کوچه تنهاییم

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر

نغمه تو از همه پرشورتر

کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی

مایه ی آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسایل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان منست

نامه تو خط امان منست

ای نگهت خواستگه آفتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز زچشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما

کی و کجا وعده دیدار ما

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم

تویی که نقطه عطفی به اوج آیینم

کدام گوشه مشعر کدام کنج منا

به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش

تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

ببوسم خاک پاک جمکران را

تجلی خانه پیغمبران را

خبر آمد خبری در راه است

سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید، شاید


ابریشم 12-27-2010 09:27 PM

دلم امروز گواه است كسي مي آيد
حتم دارم خبري هست، گمانم بايد

فال حافظ هم هربار كه ميگيرم باز
"مژده اي دل كه مسيحا نفسي..." مي آيد

ماه در دست به دنبال كه اينگونه..
زمین مست ميگردد و يك لحظه نمي آسايد؟

بايد از جاده بپرسم كه چرا ميرقصد
مست موسيقي گامي شده باشد شايد

گِله كم نيست ولي لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبي بگشايد


اکنون ساعت 01:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)