پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تاپیکهای سریالی (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=160)
-   -   هرچه مي خواهد دل تنگت بگو (http://p30city.net/showthread.php?t=13979)

مهدی 10-01-2010 05:21 PM

سایه آرمیده



لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
به من افتادگی صفا بخشید
سایه آرمیده را مانم

رزیتا 10-01-2010 06:55 PM

بشارت بر به کوی میفروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد

وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد

مهدی 10-01-2010 07:39 PM

آخر ای دوست كجایی ؟
كه دگر خسته ترینم
به خدا بی تو پریشان شده دنیای حزینم
خانه بی عطر نفس های تو پژمرده و خسته است .
و از اینجا دل من سیر گرفته است
لحظه ای از پس احساس غریبت تو ببینم .
تو نگاهم كن و یك بار صدایم بزن ای دوست .
شعله ای هم تو به فانوس نگاهم بزن ای دوست .
<< التماس >> از در و دیوار دلم می بارد


بال در حال و هوایم بزن ای دوست .

دیر گاهیست نیایی به سراغ دل خسته نكنی یادی از این قاصدك بال شكسته .
كه دگر دیر زمانیست سر یك بوته ی خشكیده نشسته
تو چه دانی كه غم نامدنت .
سوخت وجودم.

دست نامردمیان شعله زده بود و نبودم
خنجر از پشت به ناحق خوردن .
بحر نامردی مردان مردن.
خون دل را به قصاص بی گناهی خوردن .
تو چه دانی كه چه دردی دارد !!
و چسان « بغض » به دیوار گلو بگذارد.
و چه شبها ای دوست نم نم درد ز چشمان تر بی گنهی می بارد .

تو كه از آه سحر خون هیچ ندانی .
تو ز پروانه ی افروخته پر هیچ ندانی .
به خدا بی تو هوا دودی و در هاله گرد است .
« مرغ عشقی » كه به دیوار قفس كز كرده
دلش اینجا چه گرفته است و تنش خسته ی درد است
و ببین باغچه ی غرق شقایق
امروز مثل این سینه پاییزی من بی حس و زرد است .

قمُری از نامدنت میگوید .
كوچه جا پای قدم های تو را می بوید .
اشك در چشم قناری جاریست .
بی تو دنیا همه شب رویاییست.
تنم این جا تنهاست و دلم پر ز غم است.
لحظه ها مبهوتند و هوا بحر تنفس چه كم است .
یاس در بهت سكوت عطرشب بو جاریست .
دست من خسته و محتاج حضور یاریست .
غصه ها آزادند خنده ها در بندند .
دل من محو سكوت همه غم ها به دلم می خندند .
سینه از شعله غم لبریز است .
لحظه ی صبح بهار دل من پاییز است .

باغچه خسته و خواب آلود است .
بلبل از این همه خاموشی گل غمگین است .
بی تو اما اینجا پلك گل غمگین است .

لحظه ها میگذرد بی تو اما در خواب !
می تپد این سینه هنوز بی تو اما بی تاب .
تو خودت می دانی .
بی تو چون می گذرد و خودت می دانی
ورنه هر لحظه ی
تنهایی من بی تو در جاده ی سر سبز جنون می گذرد .
« « تو سراپای وجودت ز صفایی تو فقط زاده ی لبخند خدایی » »

و بدان دوست زمانی كه بیایی :
نه دگر از نی غم ساز ببینی
نه اثر از غم پرواز ببینی
تو چه دانی ؟
چون روی این دلم از سوز بمیرد .





مهدی 10-02-2010 04:38 PM

وقتی باران می بارد همه ی پرنده ها .. به فکر پناهگاهی هستند برای محفوظ ماندن از باران
اما عقاب ...
اما عقاب باران را دور می زند
باران را رد می کند
از باران عبور می کند
جرا که او بالای ابرها پرواز می کند !
این اتفاقی نیست که برای همه رخ دهد
باید عقاب بود تا از باران عبور کرد
باید به فراتر از آنچه می پندارند رفت به بالای ابرها !
تا هیچ بارانی پر پرواز تو را خیس نکند و سنگین !


shokofe 10-02-2010 07:50 PM

چرا یه سری میان ویه رد پا روی دل می ذارن ومیرن
چرا وبه کدامین گناه همیشه عاشق ها باید مجازات شوند
چرا هر کس ونا کسی عشق رو به بازی میگیره
چرا عاشق بازنده و ومعشوق برندست
چرا؟ چرا؟ چرا؟

مهدی 10-04-2010 11:36 AM

ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز

ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من

ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت ونهر را
بازگرداندند خرمشهر را

ای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت

خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد

وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک

به گاه شیر خواری گاهواره
به دور درد پیری عین چاره

وطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان

وطن یعنی هویت اصل ریشه
سر آغاز و سر انجام و همیشه

ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس زاینده رود اروند کارون

وطن یعنی سرای ترک تا پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارس

وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدن

زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه فین

وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن

وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران

وطن یعنی رهایی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدون

وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث جان زال و بال سیمرغ

سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن

نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن

وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن

وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران

مهدی 10-04-2010 11:40 AM

لالالالالا ، لالالالالا
لالالالا ،لالا لالا ، لالالالا


اگر تو آمده بودی بهار می آمد
بهار با همه ی برگ و بار می آمد
گلوی زمزمه پَر می شد از ترانه ی رود
ترنّمی به لبِ جویبار می آمد
اگر تو آمده بودی بهار می آمد
زمانه با دلِ عاشق کنار می آمد
اگر تو آمده بودی بهار می آمد
زمانه با دلِ عاشق کنار می آمد


لالالالالا ، لالالالالا
لالالالا ،لالا لالا ، لالالالا


هزار شاخه غزل چون انار گل می کرد
دل شکسته ی ما هم به کار می آمد
به کار می آمد
هزار شاخه غزل چون انار گل می کرد
دل شکسته ی ما هم به کار می آمد
به کار می آمد


لالالالالا ، لالالالالا
لالالالا ،لالا لالا ، لالالالا

مهدی 10-04-2010 11:59 AM

نو ه

دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را

مهدی 10-04-2010 12:11 PM

سلام ای غم

سلام ای خفته ی مغرور در قلبم
تو تنها ساکن روح سرکشم هستی
تو تنها عابری در مغز بیمارم
به شبهای عمیق پر ز اندوهم
به درد بی علاج خفته در روحم
تو همچون قطره ی اشکی
که می جوشی درون چشم بیمارم
تو تنها مرحمی
تنها علاجی
تو خون منی و جاری به رگهایم
گهی دردی
گهی مرحم به تبهایم
عجب زیبا غمی دارم
چه زیبا عالمی دارم
چه شیرین مرحمی دارم
سلام ای غم
ای همراز دیرینم
تو را من عاشقانه دوست می دارم

BaHaReH 10-04-2010 05:18 PM

به ساعت نگاه میکنم :
حدود سه نیمه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سو سوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام.


اکنون ساعت 03:50 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)