پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

رزیتا 11-20-2009 02:55 AM

ببخشید ز پیدا نکردم

باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها
ايستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند اين سو و آن سو

می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی

يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان:

کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دريا
يک دو ابر اينجا و آنجا
چون دل من
روز روشن

بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زيبا پرنده

برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان
چتر نيلوفر درخشان
آفتابی

سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشيده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا

رودخانه
با دوصد زيبا ترانه
زير پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

چشمه ها چون شيشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ريزه
سرخ و سبز و زرد و آبی

با دوپای کودکانه
می پريدم همچو آهو
می دويدم از سر جو
دور می گشتم زخانه

می پراندم سنگ ريزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله

می کشانيدم به پايين
شاخه های بيدمشکی
دست من می گشت رنگين
از تمشک سرخ و وحشی

می شنيدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی

هرچه می ديدم در آنجا
بود دلکش ، بود زيبا
شاد بودم
می سرودم :

" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان !

" اين درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !

" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديده تيره
بسته شد رخساره خورشيد رخشان
ريخت باران ، ريخت باران

جنگل از باد گريزان
چرخ ها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا

برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت می زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی
از ميانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره

گيسوی سيمين مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا

بس دلارا بود جنگل
به ! چه زيبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران
وه! چه زيبا بود باران
می شنيدم اندر اين گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

" بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -
هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "

Omid7 11-20-2009 02:57 AM

مهم نیست خودم با "ز" میگم تا شما لذت ببری:

زیر خاکستر ذهنم باقیست آتشی سرکش و سرزنده هنوز
یادگار است زعشقی سوزان که بود گرم و فروزنده هنوز
عشق همانگونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم میگیرد پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت یادی آرد از این بنده هنوز؟
سخت جانی را بین که نمردم از هجر
مرگ صدبار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو خواهم مرد چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه روز
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
روزهاست که از دیده برفتی لیکن
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی وبا دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز...

رزیتا 11-20-2009 03:08 AM

بازم نه دیده خفت و نه ‌اندیشه آرمید.

نی زان امیر قافله شب‌، خبر رسید.

آن بامداد پردگی شب‌، كه از افق‌.

سربرزد و به پرده شب گشت ناپدید.

و آن آفتاب‌ دانش و انصاف و مردمی‌.

در شهر بند فتنه اهریمنی چه دید؟

Omid7 11-20-2009 03:16 AM

با "ز" باید می گفتی؟

در آن شبي كه براي هميشه مي رفتي
در آن شب پيوند
طنين خنده من سقف خانه رابرداشت
كدام ترس تو را اين چنين عجولانه
به دام بسته تسيليم تن
فروغلتاند ؟
خنده ها نه مقطع كه آبشاري بود
و خنده ؟
خنده نه قهقاه گريه واري بود
كه چشمهاي مرا در زلال اشك نشاند
و من به آن كسي كز انهدام درختان باغ مي آمد
سلام مي كردم
سلام مضطربم در هوا معلق ماند
و چشمهاي مرا در زلال اشك نشاند





ساقي 11-23-2009 08:57 PM

دل سخت گرفته..
ز این مهمانخانه مهمان کش..
روزش تاریک....
شبش.....



...

amir ahmadi 11-23-2009 09:28 PM

شب است و ماه می تابد ستاره نقره می پاشد

Omid7 11-25-2009 10:49 AM

دست در دستم نه
پاي رٿتارم نيست
با كسي جز تو سر و كارم نيست
گر نباشي تو
سايه و
سنگي و
ديوارم نيست.
دست در دستم نه
كه مرا مرگ در اين ٿاصله به
صبر بسيارم نيست.

ساقي 01-26-2010 10:07 PM

تاريك

چه جاي ماه ،
كه حتي شعاع فانوسي
درين سياهي جاويد كورسو نزند
به جز قدمهاي عابران ملول
صداي پاي كسي
سكوت مرتعش شهر را نمي شكند

به هيچ كوي و گذر
صداي خنده مستانه اي نمي پيچد

كجا رها كنم اين بار غم كه بر دوش است ؟
چرا ميكده آفتاب خاموش است

Omid7 01-26-2010 10:50 PM

تو را هنوز اگر همتي به جا مانده ست
سفر كنيم
سفر
سفر ادامه بودن
ز سينه زنگ كدورت زدودن است
آري
سفر كنيم و نينديشيم
اگر چه ترس در اين شب كه از شبانه ترين است
اگرچه با شم شومم هميشه ترس قرين است
سفر كنيم سفر
دراين سياهي شب اين شب پر از ترفند
از اين هياكل ترس آفرين چه مي ترسي ؟
مترسكان سر خرمنند و با بادي
چو بيد مي لرزند
سفر به عزم گريز ؟
اين گمان مبر كه مرا
سفر به عزم ستيز است
سفر شكفتن آغاز و ترجمان شكوه است
سفر به عزم رهايي ز خيل اندوه است
سفر به عزم رسيدن به صبح هشياري ست
سفر كنيم
سفر ابتداي بيداري ست
سفر كنيم و ببينيم
تمام مزرعه از خوشههاي گندم پر
و هيچ دست تمنا
دريغ سنبله ها را درو نخواهد كرد
دروگران همه پيش از درو
درو شده اند

ساقي 01-28-2010 08:04 PM

و من اینجا گفتم :



دل جدا ، دیده جدا ،
سوی تو پرواز کند ...

گرچه من در قفسم !
بال و پرم بسیار است ...

و تو از دور جوابم دادی
دلم از سینه به تنگ است خدایا ،برهان

هر کجا در قفسی ،
مرغ گرفتاری هست ...



..



اکنون ساعت 10:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)