پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   حس عشق و عاشقانه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=974)

behnam5555 04-03-2010 12:10 PM



تونیستی
...
که ببینی
چگونه
عطر تو
در عمق لحظه ها جاری است
چگونه
عکس تو
در برق شیشه ها پیداست
چگونه
جای تو
در جان زندگی سبز است...

GolBarg 04-03-2010 09:56 PM

ای کاش می دانستی چقدر سخت است. چقدر دشوار است،
هر شب بی آنکه تو در
کنارم باشی با یادت بنشینم و ترا زمزمه کنم و برایت بنویسم.

ای کاش بودی تا ببینی. چقدر در التهابم. نیستی در کنارم تا
حرفهای دلم را رو در رو برایت بازگو کنم و من بایست هر شب، خسته از
گذشت روز، خمیده از خستگی ها،
بی تاب از خمودگی ها و رنجور از بی تابی ها و رنجیده از غریبه ها
بنشینم و برایت سخنان شیرین بنویسم.

هیچ کس نیست که بداند در دلم چه می گذرد.
اگر می بینی می نویسم و می نویسم
و به نوشتن ادامه می دهم از آن روست که می دانم تو می خوانی.

می دانم تو هستی و تو می بینی و می شنوی. می دانم که تو
در کنار منی. شاید نه در فاصله ای نزدیک اما لاقل آنقدر که ... .

اصلا مهم نیست. کافی لبخندی از تو و یا حتی گوشه
چشمی را در ذهن مرور کنم. می توانم ساعتها بنویسم و برای
همین است که می گویم اینها همه از سر عاشقی است.نترس.

هنوز دیوانه نشده ام. اما فرصت دارم. برای دیوانگی. برای فرزانگی.
برای جاودانگی. و من به حضور نزدیکم. و به دیدار. و به کنار.

در کنارم باش. حتی اگر از من دوری. عزیز دل!

دلم طاقت نشستن ندارد وقتی به چشمهایم می نگری
چشمهایم تحمل نگریستن ندارد وقتی مرا می نوازی
روحم پر می کشد وقتی با من سخن می گویی
زبانم هم که بند می آید

تو بگو چه کنم با این همه التهاب که همه از دوست داشتن توست
غزل هایم را فراموش می کنم
از سهراب یا نیما، فروغ یا شهریار چیزی به یاد نمی آورم
فقط باید زمزمه کنم زیر لب به گونه ای که تو نیز بشنوی
کسی درون من است که از دریچه چشمم به کوچه می نگرد
:53:کسی درون من است:53:

{پپوله}صادقانه دوستت دارم.{پپوله}

Setare 04-07-2010 12:02 AM

برای آنکه بدانی چه میکشم بی تو
خدا تو را به یکی چون تو مبتلا بکند...

Setare 04-07-2010 12:07 AM

یک لحظه حواسم پرت شد و خودکار اثرش را بر دفترم گذاشت...و چه لذتی داشت این پرتی حواس...
n.kalhori

behnam5555 04-07-2010 09:35 AM

يه روزي فكر ميكردم بدون تو ميميرم
پيش خودت ميگفتي تو چنگ تو اسيرم
يه روزي فكر ميكردم كنار تو ميمونم
تا دنيا دنيا باشه از عشق تو ميخونم
يه روزي فكر ميكردم برام خيلي عزيزي
اگه يه روز نباشي دل رو به هم ميريزي
يه روزي فكر ميكردم صادق و باوفايي
اما حالا ميبينم از اين حرفا رهايي
برام ديگه مهم نيست عاشق من نباشي
فقط مي خوام خيلي زود از پيش من جدا شي
فقط بدون كه ديگه تو قلب من تو مردي
خيلي وقته ميدونم قلبم و از ياد بردي
منم ميخوام رها شم ميخوام با تو نباشم
منم ميخوام مثل تو با يكي آشنا شم
الان ديگه ميفهمم كه عشق تو سراب بود
خدا رو شكر تو قلبم هنوز يه قطره آب بود
خداحافظ عزيزم.حال دلت خرابه
تو ديگه هيچي نيستي عشقت مثل حبابه

behnam5555 04-07-2010 09:36 AM


سرنوشت بدیه اول جاتو ازم گرفت

صبح فردا شد دیدم رد پاتو ازم گرفت
تا می خواستم به چشمای روشنت نگا کنم
مال دیگری شدی و چشاتو ازم گرفت
تو رو جادو کرد یکی با یه چیزی مثل طلسم
اثرش زیاد بود و خنده هاتو ازم گرفت
تو با من حرف می زدی نگات یه جای دیگه بود
خدا لعنتش کنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت
لحظه هات یه وقتایی مال دوتامون می شدن
اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت
خیلی وقته سختمه دیگه تنفس بکنم
یه جور عجیبی انگار هواتو ازم گرفت
خدا دوس نداشت بیام پیشت کنار تو باشم
باورت نمی شه حس دعاتو ازم گرفت
دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده
لحن فیروزه ای مریماتو ازم گرفت
سلامت ، خداحافظیت عزیزمای نقره ایت
حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت
تو حواس واسم نذاشتی چه کنم از دست تو
اشتباهم بهترین جمله هاتو ازم گرفت
نمی خواد بپرسی چی ، خودم دارم بهت می گم
تو یه خط خوردگی دنیا ،‌ صداتو ازم گرفت
یه کم از برگشتن قشنگتو وقتی گذشت
یکی اومد و یه ذره وفاتو ازم گرفت
هفتم اردی بهشت نزدیکای تولدت
جمعه که قد تموم زندگیم دلم گرفت

nae 04-07-2010 09:40 AM

بعد ز من و تو عاشقی شاید به قصه ها بره
شاید با مرگ من و تو عاشقی از دنیا بره

behnam5555 04-07-2010 09:06 PM


شاید بگید آدم برای گذشته هاش دلتنگی میکنه نه برای روزی که هنوز نیومده .
من کاملا موافقم اما منظور من فردایی نیست که نیومده , من فردا و فرداهایی رو میگم که گذشته ... وتمام شده...
روز هایی که کلی برنامه ریزی براشون انجام داده بودیم .
و انتظار رسیدنشونو میکشیدیم.
و میخواستیم کارهای مفید کنیم ...
اخلاقمونو تغییر بدیم ...
بهتر باشیم ...
به جایی که میخواستیم برسیم و خلاصه چیزی که میخواستیم بشیم...
اینا همون حرفایی بود که برای روز نیومده (فردا) میزدیم .
اما وقتی که فردا میومد دوباره همه چیز مثل دیروز میشد و انگار که هیج تصمیمی نداشتیم برای خودمون...
و همین طور روزها و فرداهای دیگه...
و اینطور بود که بزرگ شدیم .
بعضی هامون تو گذشته موندیم و حسرت کارهای نکرده و راههای نرفته ای رو خوردیم که باید انجام میدادیم و میرفتیم ...
و به جاش بیراهه رو انتخاب کردیم .
بعضی دیگه هم بعد از کیش و مات شدن ; دوباره بازی درست تری رو با دقت و پیش بینی کردن شروع کردیم تا اشتباههای گذشته رو جبران کنیم ...
...و بعضی دیگه هم (به خیال خودمون) فکر کردیم دیگه هیچی فایده نداره...
حتی جبران! اما یادمون رفت که " انسانی برنده ست که تو بازی زندگی بعد از شکستش دوباره بلند شه و شروع کنه! شروع..."

...و اینطور می شه که آدم برای گذشته(فردای تموم شدش) دلتنگی میکنه که ای کاش اون فرداها رو به خوبی تموم میکرد و زود تر به خواسته های خوب زندگیش میرسید و "دوباره میگه هنوز هم دیر نیست! فردا های زیادی هست که هنوز نیومده ! "

...و به خودمون میگیم :
امروز فرداییست که دیروز منتظر آن بودی پس از دستش نده تا همانند قبل افسوس بخوری و آن را بر باد رفته ببینی..
.هنوز فردایی هست که از دستت نرفته!

پس این حرفو رسمی تر و عادلانه تر برای خودمون و تو گوش دیگران زمزمه می کنیم :

"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست آن را درست بپیماییم "


behnam5555 04-07-2010 09:07 PM


نمی
دونم که کی عمرم تموم میشه،نمیدونم وقتی میخوام با این دنیای مادی خداحافظی کنم کی بالا سرمه،نمیدونم وقت مردنم به تو رسیدم یا نه ، ولی تورو خدا نزار با حسرت بی تو بودن از این دنیا برم،بذار حداقل دلم خوش باشهبه عشقت .به خدا همه و همه آرزوم این بود که قبل از رفتنم به چشمات نگاه کنم و بگم دوست دارم و حال که میخوای کمترین چیز رو از من دریغ کنی پس بزار دلم به این خوش باشه که در حسرت عشقت مردم،اگه بشه گفت دلخوشی،ولی من به حسرتشم قانع هستم...

behnam5555 04-08-2010 08:52 AM


گمگشته

امشب تنها در کنار پنجره ای که در قاب شیشه خاکستری بود، خفته بودم،
آن سوی پنجره خاموشی بود و من کلام هایی داشتم برای گفتن،
اما نه تماسی بود،
نه یاری ونه دستی که به نیتِ نوازش دل زخم دیده ام آمده باشد.
او دیگر رفته بود... سالهاست که رفته...
و من امشب به خاطراتِ غبار گرفتۀ او می اندیشم، هنوز هم در رویای او به سر می برم و در عطش عشقی که برایم به یادگار گذاشت می سوزم بی آنکه صدایی از گلویم سر دهم.
به آسمان خالی خیره مانده ام و حال چشمانم را می بندم و به گیسوان سیاهم دستی می کشم و در امواج خاطره ها سرگردان به دنبال چیزی هستم که در همان دقیقه نفرت را در دلم جایگزین کند...
اما...
اما محال است عشق بمیرد،
چون عشق جاودانگی ست
.
او دیگر رفته است و برگشتی نخواهد بود،
بی آنکه بداند در واژۀ انتظار غرق برگشتنش هستم.
آری او دیگر مرا به دست فراموشی سپرده و من گیج و سست در حالی که به آسمان می نگرم در گلویم فریاد میزنم...

ای روح فنا پذیر...
ای عشق ابدی...


تا ابد دوستت دارم


اکنون ساعت 05:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)