![]() |
آن کس که ترا نقش کند او تنها تنها نگذاردت میان سودا |
در خانه تصویر تو یعنی دل تو بر رویاند دو صد حریف زیبا |
از آتش عشق در جهان گرمیها وز شیر جفاش در وفا نرمیها زانماه که خورشید از او شرمنده ست بی شرم بود مرد چه بی شرمیها |
بی تو مهتاب شبی،باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم ،خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. |
از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم من گوهر کانی بدم کاينجا بديدار آمدم {پپوله} |
ز عشق این حرف بشنیدم خموشی راه خود دیدم بگو عشقا که من با دوست لا و لم نمیدارم |
مولوی:
«بر هر چه همی لرزی میدان که همان ارزی زين روی دل عاشق از عرش فزون باشد.» |
تو گل یا خار باشی،نازنینم، هر چه که باشی
نیاز من به من آموخت تا باشم غزلخوانت |
همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي |
ای كه بر ماه از خط مشكین نقاب انداختی لطف كردی سایه ای بر آفتاب انداختی ... |
خاموش در ساغر ما گل شرابی نشکفت در این شب تیره ،ماهتابی نشکفت گفتم به ستاره:خانه صبح کجاست؟ افسوس که بر لبش جوابی نشکفت. |
عشق مرا بر همگان برگزید آمد و مستانه رخم را گزید ... |
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دگری پــا بستی گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم آیا تو چنان که می نمایی هستی |
زمانه پندی آزاد وار داد مرا زمانه چون نگری سر به سر همه پند است به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری بسا کسا که به روز تو آرزومند است |
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز تا زو طلبم واسطه عمر دراز لب بر لب من نهاد و می گفت به راز می خور که بدین جهان نمی آیی باز |
از همان راهی که آمد گل مسافر می شود باغبان بیهوده می بندد در گلزار را {پپوله} |
هستی بی حاصل ما از این هستی ده روزه به جان آمده ایم وای بر خضر که زندانی عمر ابدیست |
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود |
آرام تو رفتار به سرو چمن آموخت تمكين تو شوخي به غزال ختن آموخت خندان چو گل از مي به شبستان شدي و شمع از شيوه رفتار تو افروختن آموخت افروختن و سوختن و جامه دريدن پروانه ز من ، شمع ز من ، گل زمن آموخت طالب آملی |
ما بر در و بام عشق حیران آن بام که نردبان ندارد |
قیامت در قیامت بین نگار سروقامت بین کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد |
غلط است آنكه گويد دل به دل راه دارد |
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت نداني قدر وقت ايدل مگر وقتيكه درماني |
در اين هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است كه بوي عود دل ماست در مشام شما -------- ابتهاج كتاب سياه مشق |
دلي كه پيش تو ره يافت باز پس نرود هوا گرفته ي عشق از پس هوس نرود |
دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر دل سنگین نمی خواهم که پندار گهر دارد |
آن سفر کرده که صد غافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش |
این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست وین عشق که قد از او چو چنگست ز چیست وین دل که در این قالب من هر شب و روز با من ز برای او به جنگست ز چیست |
خوشا آندل که از غم بهرهور بی بر آندل وای کز غم بیخبر بی ته که هرگز نسوته دیلت از غم کجا از سوته دیلانت خبر بی ... بابا طاهر > دیوان اشعار > دوبیتیها |
شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین |
من آنم که چون جام گیرم بدست ببینم در آن آینه هر چه هست |
به آوازی می اندیشم که شبی پر شور زیر پنجره ای ،به غفلت خوانده باشم. |
در اين دنياى بى حاصل چرا مغرور ميگردى ........ سليمان گر شوى آخر نصيب مور ميگردی |
خوشتر آنکه بخوانم وبخوانم سنگ بر شانه ودل رها واپس نمی نگرم که چه بوده است به پیش می نگرم که چه مانده است |
از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هرکس وقت سیری پیش سگ نان افکند |
من از اختران شنیدم که کسی اگر بیابد اثری ز نور آن مه خبری کنید ما را چو بدین گهر رسیدی رسدت که از کرامت بنهی قدم چو موسی گذری ز هفت دریا |
گزيده اي از رباعيات حكيم عمر خيام رو بر سر افلاك و جهان خاك انداز مي ميخور و دل به ماهرويان ميباز چه جاي عتاب آمد و چه جاي نياز كز جمله رفتگان يكي نيامد باز |
مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد |
الا ای قادر قاهر ز تن پنهان به دل ظاهر زهی پیدای پنهانم تو را خانه کجا باشد |
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست هرکه در این حلقه نیست فارق از این ماجراست *سعدی* |
اکنون ساعت 08:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)