پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=25)
-   -   طومار تاریخ (http://p30city.net/showthread.php?t=39490)

behnam5555 07-28-2014 06:44 PM


تاريخ كهن(1)

گفتار اول:
منابع مورد استفاده در بررسي تاريخ ايران

در بررسي تاريخي بايد توجه بر اين داشت كه مورخ بسته به شرايط مكاني و زماني، منابع موجود و در دسترس، شرايط سياسي و حكومتي و همچنين گاه در خواسته هاي قومي و آرمان هاي ملي به نوشتن شرح حال يك ...قوم دست برده و از اينرو نمي توان در تمام موارد آنرا صحيح و در قالب حقيقت موجود در گذشته در نظر گرفت.
تاريخ ايران را از منابع فوق مي توان گزارش نمود:

1- نوشته هاي مورخان يوناني و رومي و ارمني و كلداني كه معاصر پادشاهان هخامنشي، اشكاني و ساساني بوده و اغلب ناظر وقايع تاريخ ايران بوده اند. از اينرو قول ايشان در نزد محققان با مختصري ايجاد تعادل معتبر است مانند نوشته هاي هرودوت ، گزنفون و كتزياس
- هرودوت: يوناني، «در يوناني هرودوتوس» كه پدر مورخانش خوانند. از مردم هاليكارناس مستعمره يوناني در آسياي صغير بوده كه چون از مستملكات دولت ايران نيز بشمار مي رفته وي از اتباع ايراني شمرده مي شده است. 484 تا 425 قبل از ميلاد. نتيجه سياحت هاي خود را در ممالك مشرق زمين نوشته معروف به تاريخ هرودوت. روايات هرودوت راجع به ايران را حسن پيرنيا «مشيرالدوله» در جلد اول و دوم تاريخ ايران باستان بفارسي ترجمه نموده. دكتر هدايتي آن را به در چهار جلد بفارسي ترجمه و چاپ نموده.
- توسيديد Thucydide «يوناني»، 460- 395 ق.م. اوضاع ايران در جنگ هاي پلوپونز كه بين اسپارت و آتن واقع شده است را شرح داده.
- گزنفون «يوناني»، 430- 325 ق.م. شاگرد سقراط و چند كتاب درباره ايران دارد اول- سفر جنگي كورش كوچك. دوم- عقب نشيني ده هزار يوناني – سوم: كتابي درباره كودكان و نوجوانان موسوم به سيروپدي كه به معناي «تربيت كوروش» مي باشد زيرا كوروش بزرگ را اعلاي تربيت جوانان مي دانسته.
- كنه زياس، «يوناني» 415 تا 398 ق.م.، طبيب اردشير دوم، با كتاب هاي: پرسيكا (تاريخ ايران)، اينديكا (تاريخ هند) نوشته هاي او را درباره ايران زياد معتبر نمي دانند.
- برس «كلداني» معاصر اسكندر و سلوكي ها. و كساني ديگر مانند: پلوتارك (50-120 ميلادي)، ديودورسيسيلي، ازپ دوسزار (كشيش مسيحي)، آم مين مارسلن (330-400 ميلادي)

2- مورخان اسلامي اعم از عرب و ايراني كه تاريخ ايران بخصوص ايران در زمان ساسانيان را از قول ايرانياني كه قريب به عهد ساساني بوده اند روايت كرده، و يا اينكه مستقيما از منابع پهلوي و زردشتي (كه امروز گاها در اختيار ما نيست) مانند خداي نامه و غيره استفاده كرده اند. ‌[قول اين مورخان در مورد ايران قبل از ساساني آميخته با اساطير و افسانه است. از اين لحاظ در آن مورد قابل اعتماد نيت – اما روايتشان درباره ساسانيان چون اين عصر متصل بزمان اسلام و عرب است و آثار ساساني تا چند قرن پس از سقوط آنان هنوز موجود بوده لذا قول ايشان در مورد ساسانيان و رسوم و آداب آن ها حجت مي باشد «دكتر محمد جواد مشكور- ايران در عهد باستان- سال 2537 پهلوي»].
- ابو عثمان عمروبن بحر الكناني معروف به جاحظ (160-255 هجري)
- طبري – ابو جعفر محمد بن جرير بن يزيدبن خالد طبري آملي متولد در آمل مازندران متوفي در بغداد در سال 310 هجري. كتاب او موسوم به تاريخ الامم و املوك و يا تاريخ الرسل و الملوك است كه راجع به ايران اطلاعات بسيار مفيد دارد.
- بلاذري (279 هجري) با فتوح البلدان كه درباره ساسانيان و شهر هاي ايران كه بدست عرب فتح شد.
ابن خرداذ به- 211 تا 300 هجري – ابتدا زردشتي بوده و بدست برمكيان مسلمان گرديد با كتاب اوالمسالك و الممالك كه در جغرافياست.
دينوري – 290 هجري با كتاب الاخبار الطوال و حمزه اصفهاني – 355 هجري – با كتاب سني ملوك الارض و الانبيا و مسعودي – 345 هجري ،اصطخري با كتاب صورالاقاليم و مسالك و الممالك در قرن چهارم.
- ابوريحان بيروني در اواخر قرن چهارم. صاحب كتاب الاثار الباقيه عن القرون الخاليه (ترجمه علي اكبر دانا سرشت) و كتاب الهند كه هردو از مدارك مهم تاريخ ايران قديم بشمار مي روند
- ابن مسكويه – اهل ري – در ابتدا زرتشتي بوده – قرن چهارم - كتاب تجارب الامم و تعاقب الهمم كه در اغلب موارد مشابه به تاريخ طبري مي باشد.
- ابن العربي – گريگوريوس ابولفرج ابن اهرون از علماي مسيحي مي باشد – 685 هجري – كتاب ابن عربي از اين لحاظ داراي اهميت است كه تاريخ ايران را از روي كتب و مآخذ يوناني گرفته است.
ابن خلدون – 806 هجري – فردوسي (شاهنامه) – ابن اسفنديار (تاريخ طبرستان) – ابن بلخي (فارسنامه) –

3- كتيبه ها و لوح هاي نوشته شده در عصر هخامنشي ، پارتي وساساني كه از منابع معتبر به شمار مي روند.

4- كتب پهلوي بزبان پهلوي ساساني كه اغلب ديني، افسانه و داستان است. جز چند مورد كه قبل از اسلام و در زمان ساسانيان نوشته شده، بقيه در دوره اسلامي و اغلب در قرن سوم و چهارم نگارش شده. اطلاعات آن ها را جز در مسائل ديني و ادبي و لغوي از لحاظ تاريخي چندان معتبر نمي دانند و غالبا مخلوط با افسانه و اسطير است.

5- آثار مكتوبي كه در روي اوراق مخصوص به زبان پهلوي ، تخاري و ايغوري و سانسكريت كشف شده كه مشهور آن آثار شهر تورفان در تركستان مي باشد و از منابع مهم تاريخ قديم ايران بشمار مي رود.

6- روايت هاي ادبي، سياحت نامه ها و گزارش هايي كه از چينيان تا روميان در مورد ايران گفته اند.

7- روايات مذهبي پهود و نصارا در كتب مذهبيشان، كه چون داراي نعصبات مذهبي است نبايد آن ها را بطور خام و كامل پذيرفت.

10 كتاب ودا، مخصوصا ريگ ودا كه از زمان با هم زيستن آريايي هاي ايراني و هندي ياد مي كند و كتاب اوستاي زرتشت. كه بايستي از آن ها با كمك تجزيه و تحليل ساير منابع استفاده نمود.



behnam5555 07-28-2014 06:45 PM


تاريخ كهن (2)

ايران در گذر تاريخ
گفتار دوم: جغرافياي ايران

ايران كشوري كه 6 برابر جزاير بريتانيا وسعت دارد، آشكارا چشم اندازي متنوع و بسيار ناهموار ، معتدل و بي آب و علف دارد.
حسن پيرنيا (مشيرالدوله سابق) در كتاب ايران باستان اينگونه بيان مي دارد:
ممل...كتي كه ما آن را ايران مي ناميم قسمت اعظم سرزميني وسيع است كه در جغرافيا موسوم به «فلات ايران» مي باشد و حدود آن را طبيعت اينگونه تعيين كرده: در مشرق كوه هاي سليمان – در مغرب سلسله كوه هاي كردستان زاگرس از طرف شمال رود كورا (در سابق كورو مي گفتند به نام كوروش بزرگ) و درياي خزر و قسمت بالاي رود آمويه (جيحون) از طرف جنوب خليج فارس و درياي عمان».
بنابر اين فلات ايران را مي توان شامل ممالك ذيل دانست: ايران، افغانستان و بلوچستان (پاكستان) اين صفحه وسيع جلگه خيلي بلندي است كه از اطراف به كوه هاي بلند احاطه داشته و به واسطه بلندي فلات ناميده شده است. فلات مزبور مابين جلگه بين النهرين و دره رود سند واقع است. مساحت اين فلات دو ميليون و ششصد هزار كيلومتر مربع بوده كه از اين مساحت سهم ايران امروزي حدود شصت و سه درصد با تقريبا دو ثلث از كل ميشود (در اسفند 1306) و آنچه باقي مي ماند سهم ممالكي است كه از اوايل قرن 13 هجري تدريجا از دولت ايران كه سابق تمام فلات ايران را فرا گرفته بود جدا شده اند. فلات ايران از هر طرف به كوه هاي بلند احاطه شده است، در طرف شمال كوه هاي البرز كه از غرب به شرق امتداد داشته به طوري كه در غرب به كوه هاي ارمنستان و شرق به هندوكوش مي رسد. در سمت غرب كوه هاي كردستان قرار دارد كه به سمت شرق و جنوب كشيده شده و امتداد آن به درياي عمان و اقانوس هند مي رسد. در طرف مشرق سه رشته كوه متوازي موسوم به كوه هاي سليمان قرار داشته كه از شمال به جنوب امتداد دارد.
در وسط فلات ايران كويري است كه اهالي جنوب آن را "لوت" مي نامند. اين كوير با وجود اينكه پست ترين قسمت فلات است باز هم ارتفاعش به 609 متر مي رسد. عبور از كوير براي كاروان ها بواسطه باتلاق ها و تل هاي ماسه كه جا عوض مي كنند بسيار خطرناك است و اگر باد هم همراه آن ها شود بسيار مشكل است.
رودهاي مهم ايران: تنها رودخانه اي كه در فلات ايران قابل كشتيراني است «كارون» مي باشد كه از كوه هاي بختياري شروع شده و در خوزستان جاري است و به شط العرب مي ريزد. «كرخه» با نام قديم "خواسپ" از كوه هاي نهاوند جاري گرديده كه در قديم به خليج فارس مي ريخته اما اكنون به باتلاق هاي هويزه مي ريزد. رود «ارس» كه اراسك نام قديم آن مي باشد و يونانيان آن را آركسِس مي ناميدند، از كوه هاي آرارات جاري شده و به درياي خزر مي ريزد كه امروز مرز شمالي ايران را تشكيل داده است. رود «قزل اوزن» طولاني ترين رود ايران مي باشد و از كوه هاي چهل چشمه كردستان سرچشمه مي گيرد و به درياي خزر مي ريزد. رودهاي تجن و اترك نيز در شمال به درياي خزر مي ريزند. «زاينده رود» كه از زرد كوه سرچشمه گرفته و به مرداب گاو خوني ميريزد. رود «هيرمند» از كوه هاي بابا در افغانستان سرچشمه گرفته و به درياچه هامون مي ريزد. «هريرود» از كوه بابا در افغانستان سرچشمه گرفته و پس از سيراب كردن هرات به ريگزار خوارزم مي ريزد. «جيحون» در قديم آن را "وخش" مي گفته اند و يونانيان به آن اكوس مي گفته اند و آمودريا نيز نام دارد. از كوه هاي پامير سرچشمه گرفته به درياچه آرال يا خوارزم ميريزد. اين رود در زمان اسكندر به درياي خزر مي ريخته است و مسير كشتي هاي تجاري بوده كه از آن به رود «كورايا» يا "كوروش" در قفقاز نزديكي درياي سياه مي رفته اند، بدين ترتيب ارتباط تجاري هند و شرق با درياي سياه بيشتر با آب بوده است . بعد ها اين رود مجراي خود را تغيير داده بدرياچه آرال ريخته اما مغول ها در اوايل قرن هفتم هجري (قرت سيزده ميلادي) براي ويران كردن شهر "اورگنج" پايتخت خوارزم رود را به مجراي سابق انداخته اند و آب را به آن شهر برده اند و تقريبا تا سه قرن اين رود به درياچه خزر مي ريخته و بعد از آن دوباره به سمت درياچه آرال روانه شده است. آن طرف جيحون را به يوناني ترانس اكسيان يعني ماوراء النهر مي گويند. رود «سيحون» نيز در نوشته هاي هرودوت همچنين حالتي داشته است. «فرات» از مغرب ايران و از جبال توروس در تركيه روان مي شود و از بابل قديم مي گذشته و پس از پيوستن به دجله شط العرب را تشكيل داده و با هم به خليج فارس مي ريزند. «دجله» كه ايرانيان قديم آن را تگزه به معني ناوك و تيغ مي خوانده اند از كوه هاي فوق الذكر سرچشمه مي گيرد. به زبان پهلوي اين رود را اروند مي گويند. .
چنانكه گفته شد فلات ايران محدود به درياي خزر است اين اسم بمناسبت مردماني است كه موسوم به خزر بوده اند و در كنار شمال غربي اين دريا مدتي به سر مي برده اند. اروپاييان اين دريا را "كاسپين" مي نامند بعضي از محققين بر اين عقيده اند كه اين اسم از اسم مردماني آمده كه در اعصار قبل از تاريخ سكنه بومي اين سرزمين بوده اند. قبل از آمدن آريايي ها بايران مردمان بومي ايران موسوم بوده اند به «كاس پو» و اين اسم در جمع "كاسپ" يا "كسپ" مي باشد. همچنين بعضي از محققين اسم قزوين (كسپين) و بحر خزر را كه اروپائي ها آن را كاسپين مي نامند مشتق از اسم مردمان مذكور مي دانند (عقيده پوفسور ا. هرتسفلد آلماني).
در جنوب فلات ايران به «خليج فارس» محدود مي گردد، خليج مذكور شعبه اي از اقيانوس هند بوده و جزو گرمترين نقاط دنيا به حساب مي رود، اين خليج شبه جزيره عربستان را از ايران جدا مي كند و توسط تنگه هرمز به درياي عمان متصل مي گردد.
«درياچه اروميه» داراي نامي آرامي و به معني شهر آب است و در اوستا نام آن درياچه "چي چست" و بزبان فارسي كبوذان يا كبودان و در پهلوي كبوتان مي باشد.
اگر چه عرض جغرافيايي فلات ايران تقريبا بيست و چهار الي چهل و دو شمالي است و نمي بايست در اين عرض اختلافات آب و هوايي زيادي را در نقاط مختلف شاهد باشيم اما بواسطه اختلاف ارتفاع و عوارض جغرافيايي متفاوت آب و هوا هاي متفاوتي نيز در آن شاهد هستيم و بدين جهت همه قسم درخت و گل و ريحان در قسمت هاي مختلف ايران مي رويد.
راه هاي تجاري و روابط امروزه فلات ايران تقريبا همان است كه در تاريخ بوده لذا فقط بعضي را كه براي تاريخ اهميت دارد ذكر مي كنيم؛ راهي كه از بين النهرين به فلات ايران مي آيد از جائي كه موسوم به سلوكيه بود (در مقابل تيسفون) از دجله گذشته و متابعت دره دياله را كه به آرتي مي تا كه در نزدكي قزل رباط امروزه بود مي رسد و با گذشتن از كوه هاي زاگرس وارد دره بلند كرخه مي شود بعد اين راه به كامبادن كه كرمانشاه امروزه باشد مي رسيد و پس از عبور از كنگاور به همدان منتهي مي شد. همدان با شوشو و شهر هاي ديگر بواسطه راه هاي ديگر ارتباط مي يافت. راه ديگر راهي است كه از فلات ايران به هند ميرفته كه مي توان به راهي اشاره كرد كه از دره كابل شروع شده و از كوههاي سليمان گذشته به پيشاور كه در دره رود سند است مي رسد. ديگري كه كوتاه تر است از تنگه خيبر مي گذرد و فاتحين هند كه نادر شاه افشار يكي از آن هاست از اين راه گذشته اند. بالاخره راهيكه افغانستان را بدره آمويه ارتباط مي داد و امروزه نيز همان اهميت را دارد كه راهي است كه از باميان و بلخ شروع شده و كوه هاي هند و كوش را بريده به دره مذبور ميرسد. ساير راه هاي ايران يعني از ري به آذربايجان و گيلان و خراسان و از خراسان به آسياي ميانه و از بندرعباس ( كه در قديم گُمرون بوده) به شيراز و از ري از راه دامغان به طبرستان همان بوده كه حال هم هست.
عدد نفوس فلات ايران دقيق معلوم نبوده اما حدس مي زنند كه بايد جمعيت ايران و افغانستان و بلوچستان شانزده ميليون باشد.
زيستگاه انسان ايراني بر روي دامنه هاي كم شيب و دشت هاي شمال و غرب ترمركز يافته است كه در سراسر كوه هاي البرز به سوي ايالت هاي ساحلي درياي خزر گسترش يافته است.
گذشته از رودخانه هاي كارون و كرخه، هيچ شبكه رودخانه اي منظمي در ايران براي تامين آبياري، آنچنان كه در عراق مصر هست، وجود ندارد.
در تمام جنبه هاي با اهميت، ايران از نظر اقتصادي كشوري خود كفا است. حيوانات وحشي اگر چه به طور شايع در ايران وجود نداشته است ولي بقاياي تعداد كافي از آن ها به ما يادآور مي شود كه در ايران باستان هيچ موضوعي عمومي تر از اين حيوانات وحشي در نزد هنرمندان و صنعتگران نبوده است.
منطقه گرايي همواره نقش مهمي را در تاريخ كشور بازي كرده است.
از ساير اطلاعات جغرافيايي چون ارتباط مستقيمي با تاريخ ندارد مي گذريم اما اين نكته را كه براي تاريخ اهميت دارد بايستي در نظر داشت: فلات ايران پلي است كه آسياي بالاخص را به آسياي پيشين (آسياي صغير و ارمنستان و بين النهرين و شامات و عربستان غربي و شمالي ) اتصال داده و آسياي پيشين را ممالك درياي مغرب (مديترانه) نيز مي نامند، كه موقعيت در تاريخ اهميت فراواني داشته
برخي نام هاي جغرافيايي در كتاب اوستا:
در بخش اول كتاب ونديداد كه از كتب پنجگانه اوستا است از شانزده سرزمين به شرح زير ياد شده است:
1- ائيريان وئجه (كشور آريا ها) 2- سوغده (كشور سغد) 3- مورو (مرو) 4- باخذي (بلخ و باختر) 5- نيسايه (حوالي نيشابور يا سرخس) 6- هرايو (هرات) 7- واي كرته (كابل) 8- اوروه ( طوس يا غزنه) 9- وهركان (گرگان) هرهواتي (رخج در جنوب افغانستان) 11- اي تومنت (وادي هيرمند) 12- رگا (ري) 13- شخره (شاهرود) ورنه (صفحه البرز يا خوار) 15- هپت هندو (پنجاب هند) 16- ولاياتي كه در كنار رودخانه رنگهه بوده است.
سعي بر اين است كه در ادامه با توجه به تقسيمات تاريخي جغرافياي هر دوره تاريخي را همراه با شرح رخداد ها و وقوع اتفاقات بيان نماييم.


behnam5555 07-28-2014 06:47 PM


فرهنگ واژگان نوروز

پیش نهاد هایی برای خوان نوروزی
هفت سین : ۱ – سبزه ، ۲- سپند ، ۳- سپندار (شمع) ، ۴- ستر (سکه) ، ۵- سرکه ، ۶- سماک ، ۷- سمنو ، ۸- سنجد ، ۹- سیب و ۱۰- سیر
هفت شین : شب افروز (شمع) ، ۱۱- شانه ، ۱۲- شایه (میوه) ، ۱۳- شیرینی ، ۱۴- شاهنامه ، ۱۵- شیر ، ۱۶- شکر ، ۱۷- شاه بو (عود) ، ۱۸- شب چره (آجیل) ، درکنار ِ ، ۱۹- ماهی ، ۲۰- نسک (کتاب) ، ۲۱- آیینه ، ۲۲- انار ، ۲۳- تخم مرغ ، ۲۴- عروسک خواجه پیروز ، ۲۵- نارنج ، ۲۶- نان
نمادها :
سبزه: سبزه از گندم یا جو درست می شود که خوراک آدمی ست و هم نماد خجستگی و فزونی ، شادی و سرسبزی است . سه سبزه به نشانه ی گفتار نیک
کردار نیک و اندیشه ی نیک در خوان می گذارند.
اسپند: اسپند { به چم ِ مقدس } زداینده ی چشم بد و رشگ ورز
سپندار: شمع ، شب افروز { برای هفت شین ! } نماد روشنایی و تابش آتش
سِتِر: سکه ، نماد خجستگی و سرشاری ِ کیسه
سرکه: نماد شکیبایی / برای پاکیزگی و گندزدایی
سماک: سماق / به رنگ خورآمد ِ (طلوع) خورشید است و نماد آغاز دوباره
سمنو: سمنو از جوانه ی گندم درست می شود که نماد خوبی برای زایش و باروری گیاهان است
سنجد: بوی و برگ و شکوفه ی درخت آن انگیزه ی دلباختگی است
سیب: نمادی از زایش و باروری و همچنین دلباختگی
سیر: دارویی برای تن درستی
آجیل: نماد خجستگی و بالندگی
آیینه: نماد به خویشتن نگریستن
انار: از درختان ورجاوند از بهر رنگ سبز تند برگ ها و همچنین گل و غنچه ی آن که مانند آتش دان است
تخم مرغ: نمادی از زهک (نطفه) و نژاد
خواجه پیروز: حاجی فیروز / به سان عروسک در خوان هفت سین گذاشته می شود
شایه: میوه / نماد بالش و باروری
شیرینی: شیرین کامی در روز های سال
ماهی: در آب که نشانه ی روشنی دل است که نماد ایزد بانوی نیرومند آب ها آناهیتا می باشد که جایگاه بسیار والا در ایزدان ایران باستان دارد .
آناهیتا: ایزد بانوی دلباختگی ، باروری ، آب و پیروز مندی است
نارنج: نارنج شناور در میان آب نماد زمین بر روی آب است . در میتخت (Myth) آفرینش آمده است که پروردگار آب را آفرید سپس خدای گاه خود را بر آن بنیاد نهاد
نان: نماد روزی
نسک: کتاب / مسلمانان قرآن می گذارند و زرتشتیان اوستا ، برخی از مردم نیز در کنار نسک ورجاوند ، دیوان حافظ و شاهنامه ی فردوسی نیز می گذارند / نماد یاد خدا
- منبع: پالایش زبان پارسی ، parsi-l.com


behnam5555 07-28-2014 06:49 PM


تاریخ زرتشتیان

گزارشی کوتاه از وضعیت اجتماعی بهدینان(زرتشتیان) در روزگار ناصرالدین شاه

پولاک پزشک ناصرالدین شاه از اهالی آلمان قدیم در سال های 1855 و 1882 در ایران به سر می...برده، او درباره ی شرایط اجتماعی زرتشتیان چنین مینویسد:
آنطور که خود آنها میگویند زرتشتیان به تعداد کم در شهرهای یزد و کرمان سکنی دارند. اینها که تصور میشد بت پرستند هرگاه فبرمان آزادی از حضرت علی در دست نداشتند(به واقع نامه ای که به حضرت علی نخستین امام شیعیان نسبت میدهند وجود خارجی ندارد و نامه ای جعلی است. بهدینان برای اینکه از تجاوزات مسلمانان در امان باشند میگفتند که محله خلف خان علی باغ و خانه حضرت علی در یزد بوده است و زرتشتیان خدمه ی این خانه و از آن زمان این نامه در دست آنان است در صورتی نه علی ابن ابی طالب یزد را به چشم دیده بود و نه نامه ای در پشتیبانی بهدینان نگاشته بود) و در حمایت پارسیان هند نبودند، تا کنون قلع و قمع شده بودند، پارسیان هند هر سال مقادیر معتنابعی پول برای زرتشتیان ایران میفرستند تا بتوانند باج لازم را به حکام بپردازند و توقعات آنان را ارضا کنند(زرتشتیان مکلف بودند که سالانه جزیه بپردازند و این رسم رسمی اسلامی و در قران ذکر آن آمده است، مبلغ جزیه بهدینان معمولا از توان آنان بیشتر بوده و از جزیه به عنوان یکی از ابزارهای اصلی نابودی آنان استفاده میکردند، این جزیه ها همیشه وصول میشدند ولو به غیمت غارت خانه و زندگی افراد، در آن دوران زرتشتیان بسیار فقیر بودند و به گفته ی کسانی که این وضعیت را دیده اند نقل میکنند که فقیر ترین مسلمانان از زرتشتیان توانگرترند و در پایان باید افزود که جزیه و اقدامات همراه آن تنها یکی از موارد ستم به زرتشتیان بوده است)، زیرا آنان بسیابر علاقه مند هستند که بقایای همکیشان در سرزمین مادری بمانند و آتش مقدس را پاس دارند و به همین دلیل نگرانند که مبادا اینها تمام و کمال به مهاجرت بپردازند.
نماینده ای از طرف پابرسیان هند به تهران گسیل شد تا برای زرتشتی های ایبران کسب اجازه کند که اولا مالیات آنها از هندوستان پرداخته شود، ثانیا مدرسه ای برای تبربیت کودکان زرتشتی تاسیس گردد(این فرد سوشیانت معاصر ما همان مانکجی هاتریا است که پس از سی سال تلاش بالاخره جزیه را از روی نفوس زرتشتیان برداشت، مانکجی به درستی دانسته بود که بدترین مایه سیاه روزی زرتشتیان بی سوادی آنان است.زیرا آنان تحصیل را به هیچ وجه نداشتند. بنابراین مانکجی هاتریا با تلاش بسیار مدرسه ای در تهران تاسیس و با زحمات فراوان شماری از کودکان زرتشتی را از یزد و کرمان به آنجا برد. در بسیاری از موارد مانکجی از جیب خود پول هایی را به خانواده این کودکان میداد تا پدر و مادر به آمدن آنان به تهران رضایت میداند....)
اما دولت با این دو تقاضا مخالفت کرد. در مورد نخست، برای این که این کار نوعی دخالت خارجی ها در مملکت ایران تلقی میشود. در مورد دوم از آن جهت که نمیتوانستند به خیال خود برای بت پرستان مدرسه ترتیب دهند.
بیش از همه زرتشتی ها از این ناراحتند که دختران زیبایشان را یا فریب میدهند و یا به زور میربایند و بعد به بهانه ی اینکه آنها مسلمان شده اند از استردادشان مطلقا خودداری میورزیدند(این مساله حقیقت تاریخی دارد و به غیر از دختران گاهی مسلمانان زنان شوهردار و بچه دار را نیز میدزدیدند و به دروغ و بهانه مسلمان شدندشان از استرداد آنها خودداری میکردند).
گبرها به عنوان بازرگان و اقتصاد دان از شهرت بسیار برخوردارند و پشتکار،و تحمل و درستکاری آنها زبانزد است.
در کار تجارت با هندوستان واسطه هستند و صاحب چند کاروانسرا در تهبران و اصفهان و شیراز هستند.
با یکدیگر به فرس قدیم سخن میگویند(در حقیقت بهدینان با یکدیگر به پارسی دری سخن میگفتند و امروز نیز کمابیش میگویند) و روحانی آنها موبد نامیده میشود.
گورستانشان که یکی نزدیک تهران است در جاهای دور افتاده قرار دارد و آنطور که معروف است اجساد مردگان خود را چنان قرار میدهند که طعمه ی مرغان شکاری شوند(اجساد به طور معمول در دخمه توسط کرکس ها خورده میشدند و نه مرغان شکاری).
زرتشتی ها حق نداشتند به گرمابه مسلمانان وارد شوند و میتوانستند فقط به حمام ارمنیان و یهودیان بروند(مسلمانان زرتشتیان را نجس میپنداشتند به طوری که آنان در روزهای بارانی نیز حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند زیرا به ضن مسلمانان زمین و افراد و اشیا را نجس میکردند.آنها همچنین نمیتوانستند به میوه و خوراک در بازار دست بزنند زیرا آنان را ناپاک میپنداشتند و همانگونه که اشاره شد در حمام های عمومی نیز چنین وضعیتی حکمفرما بود). از جشن های مذهبی، فقط نوروز را با مسلمانان مشترک دارند و بهتر بگویم مسلمانان با آنان شریکند؛ زیرا این جشن ها را از گبرها به عاریت گرفته اند.
هرچند که شاه ایران دین دیگری دارد، زرتشتیان در عمل وی را فرمانروای بر حق میدانند و به عنوان جانشین کاووس و جمشید گرامیش میدارند( زرتشتیان همواره پادشاه ایران را گرامی و سایه یزدان میدانسته اند و حتی در اوستا نیز مطالبی در رابطه با احترام و حمایت از پادشاهان درستکار آمده است).
تعداد نفوس آنها طبق شمارش بین هشت تا نه هزار تن برآورد میشود(این آمار بر اساس شمارش مانکجی هاتریا نخستین نماینده پارسیان به دست آمده.ایشان کاری فوق بشری کرده و شهر به شهر و روستا به روستا جستجو کرده و نام و نشان بهدینان را میجوییده است) .

behnam5555 07-28-2014 06:56 PM


مي گويند آغا محمد خان قاجار معمولا نصف مرغ بريان را موقع ناهار و نصفه ديگر را شام مي خورد . تصادفا يک روز عصر نصفه ديگر مرغ بريان را گربه خورد . آشپز بيچاره از ترس غضب سلطان اخته! مرغ ديگري را با پول خود خريداري كرد و نصفه آن را موقع شام به حضور آغامحمد خان برد تا متوجه مطلب نشود .

آغامحمدخان ضمن صرف شام گوشه چشمي هم به آشپز انداخته گفت : « نصفه ديگر را فردا ناهار بياور !»

آشپز يكه خورد و عرض كرد : قربان ! نصفه اولي را امروز ناهار ميل كرديد . ديگر چيزي باقي نمانده است !
آغامحمدخان با عصبانيت گفت : « فضولي موقوف ! نصفه اي كه امروز آوردي قسمت راست مرغ بود اين نصف هم قسمت راست آن است . معلوم مي شود جرياني رخ داده كه مرغ ديگري خريداري كرده اي !
آشپز را فراست و تيز هوشي آغامحمدخان چنان مبهوت كرد كه تا مدتي دهانش باز و چشمانش خيره مانده بود

behnam5555 07-28-2014 06:58 PM


اگر مدرس بميرد

پس از اينكه آيت الله مدرس طرح استيضاح سردار سپه (رضا خان ) را تقديم مجلس كرد و روز تاريخى استيضاح (27 مرداد 1303) فرا رسيد، كارآگاهان شهربانى و پليس هاى آشكار و رجاله هاى مزدور، و چاقو كشان چريك و هوچيان داوطلب و امثال آنها در ميان گروه تماشاچيان كنجكاو، در حوالى مجلس پراكنده شدند و نگاههاى مظنون و كله هاى مشكوك همه جا به نظر مى رسيد و احساس مى شد. .
در حوالى ساعت ده صبح مدرس ‍ عصازنان به مجلس آمد و از همان بدو ورودش تعزيه شروع شد.

هوكنان مزدور از دم در، طبق دستور شهربانى شروع به جنجال و اهانت را نسبت به مدرس گذاشتند.

صداهاى قالبى (مرده باد مدرس ) تمام صحن مجلس را پر كرد.

مدرس در آن جنجال خطرناك نه تنها هراسى به خود راه نداد و دست و پاى خود را گم نكرد بلكه دست از متلك گويى هم نكشيد و مثل اينكه آن حوادث را كاملا عادى و با نظر حقارت نگريسته باشد برگشت و به آن دسته اى كه مرده باد مدرس مى گفتند، گفت : (اگر مدرس بميرد ديگر كسى به شما پول نخواهد داد )

بالاخره مدرس هر طور بود خود را به سر سراى مجلس رساند. هنگاميكه از پله ها بالا مى رفت مجددا از صحن حياط صداى (مرده باد مدرس ) شنيد، مدرس مجددا روى خود را برگردانيد فرياد كشيد و گفت (زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه ) اين جمله را چند نفر از وكلاى طرفدار سردار سپه شنيده غرغر كنان رد مى شوند و مدرس خود را به اطاق فراكسيون اقليت مى رساند.

سردار سپه به مجلس ‍ مى آيد و حتى به او خبر مى دهند كه مدرس گفته است (مرده باد سردار سپه ) از اين سخن خيلى اوقاتش تلخ مى شود و به خود مى پيچيد، مجددا از پائين صداى (مرده باد مدرس ) بلند مى شود. مدرس از همان اطاق بالا، پنجره را باز كرده سر خود را بيرون آورده فرياد مى زند (زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه ).

به محض اينكه مدرس اين جمله را تكرار مى كند چند نفر از طرفداران دو آتشه سردار سپه از جمله سيد يعقوب انوار و يكى دو نفر ديگر با دوات و بادبزن و غيره به طرف مدرس حمله ور شده به او بناى ناسزاگويى را مى گذارند. اما سردار سپه كه قبلا هم شنيده بود مدرس چنين جمله اى را گفته اكنون هم با گوش خود همان جمله را مى شنود از جا در مى رود و به طرف مدرس حمله مى كند و يقه آن پيرمرد لاغر خسته را گرفته و او را با غضب كنج ديوارى گذاشته مى گويد: (آخر سيد تو از من چه مى خواهى ...؟!)

behnam5555 07-28-2014 06:59 PM


رضاشاه سه تومان نمى ارزيد

در ميدان سپه تهران سيد حسين مدرس و شيخ ‌الاسلام ملايرى به قصد رفتن به سعد آباد و ديدار رضاشاه پهلوى درشكه اى را پيدا كردند. قرار بود شب را در جعفر آباد منزل دوستى بخوابند و فردا صبح زود به سعد آباد بروند.

مدرس : درشكه چى ، تا جعفر آباد ما را چند مى برى ؟
درشكه چى : سه تومان . مدرس : سه تومان !! هرگز من سه تومان نمى دهم .
سردار سپه سه تومان نمى ارزد:lol: (مدرس رضا شاه را تا وقتيكه سردار سپاه بود رضا خان مى ناميد وقتى كه رضاشاه شد تازه او را سردار مى خواند.) (1)

-----------------------------
1.خواجه نورى بازيگران عصر طلائى (زندگى سيد حسن مدرس ) انتشارات جاويدان چاپ سوم تهران 1367 ص 157.

behnam5555 07-28-2014 07:00 PM


ترور اشتباهى

در روز هفدهم آبانماه 1304 هجرى قمرى، ملك الشعراء بهار پشت تريبون مجلس نطق مفصلى با رويه يكى به نعل و يكى به ميخ زدن ايراد كرد.
كسانيكه از طرف رضاخان ماءمور كشتن ملك الشعراء بودند شخصى را جزء تماشاچيان مجلس داشته كه جاسوس( متر صد) خارج شدن او باشد.
چند نفر ديگر هم در صحن مجلس با اسلحه آماده در تاريكى كشيك مى دادند.
ملك الشعراء پس از پايان نطقش از جلسه خارج شد. فورا ماءمور مرگ هم از ميان تماشاچيان برخاست و با عجله خارج گرديد. هنوز چند دقيقه نگذشته بود كه صداى چند تير در صحن مجلس بلند شد...

شرح واقعه را خوب است از زبان خود ملك الشعراء بشنويم .
من در اطاق اقليت سيگار در دست داشتم ، در همان حال حاج واعظ قزوينى مدير دو جريده (نصيحت ) و (رعد) كه از قزوين براى رفع توقيف جريده اش به تهران آمده بود با يكى از رفقهايش براى تماشاى جلسه تاريخى و ديدن هنرنمايى رفقا هم مسلكانش به بهارستان آمد. رفيقش بليط داشت و وارد شد و حاج واعظ داخل بهارستان شد و فورا در اداره مباشرت براى گرفتن بليت وارد شد و قدرى هم معلل شد. من سيگار مى كشيدم و حاج واعظ بليت گرفته بهمراه اجل معلق داخل صحن بهارستان شد، از جلو سرسرا ،رد شد، عبا و عمامه كوچكى و ريش ‍ مختصرى و قد بلند و قدرى لاغر با همان گامهاى فراخ و بلند.( يعنى مثل ملك الشعراء بهار http://forum.persiantools.com/styles...foro/clear.png) از در بيرون رفت كه از آنجا بطرف راست پيچيده و از در تماشاچيان وارد شود.
حضرات در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند.
استاد آنها هم مترصد ايستاده بود كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شروع به شليك كردند و گلوله اى به گردن واعظ مى خورد، واعظ به طرف مسجد سپهسالار مى دود. خونيان از پيش دويده در جلو خان مسجد به او مى رسند. واعظ آنجا به زمين مى خورد، پهلوانان ملى بر سرش ‍ مى ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مى زنند و سرش را با كارد مى برند...!!
در اين حين يك نفر به رفيق آن جاسوس :f34r:خبر مى دهد كه يارو اينجاست و نرفته است . آن شخص به عجله بيرون مى رود و دوان دوان خود را به حضرات مى رساند و به آواز بلند مى گويد (بوده يير)!! يعنى (او نيست )...! (1)

-------------------------------------------------------------------------------------------------
1. بازيگران عصر طلائى ص 148.

behnam5555 07-28-2014 07:01 PM


چرا رضاشاه ترور نشد.

روزى كه قرار بود سردار سپه ( رضا خان ) :f34r:ترور شود، دو نفر از زبر دست ترين تيربندان ماءمور شده بودند نزديك در ورودى مجلس پشت اتومبيل حضرت اشرف مراقب باشند و اسلحه خود را زير عبا حاضر نگهدارند تا به محض خارج شده رضاخان از مجلس او را با تير بزنند.
در همان موقع چند نفر ديگر ماءمور بودند در محوطه جلو نگارستان بين مردم پراكنده شده و به محض شنيدن صداى تير از جاهاى مختلف شليك كنند تا به اين وسيله وحشت و آشوبى در ازدحام ايجاد شود و ماءمورين نفهمند كجا به كجاست .
من (منتخب السلطان ) و يكى دو نفر ديگر صبح همان روز صلاح نديديم كه يك چنين كار مهمى را ولو به نفع مملكت باشد به اعتقاد آدم غير معتمدىhttp://forum.persiantools.com/styles...foro/clear.png مثل پسر معتمدالسلطنه (قوام السلطنه ) انجام دهيم . اين بود كه به زحمت هر طورى بود سردار انتصار را پيدا كردم و قضايا را به او گفتم . او گفت : فورا خود را به آن دو نفر تروريست برسانيد و بگوئيد كه فعلا دست نگهداريد تا دستور ثانوى .

ما با شتاب خودمان را به نگارستان رسانيديم ، ازدحام عجيبى بود و به سختى مى شد جلو رفت .
از دور يكى از تروريستها را ديدم كه در پشت اتومبيل با عبا ايستاده و چشمش را به در مجلس دوخته است هنوز ما چند قدمى به زحمت جلو نرفته بوديم كه از حركت قراولان معلوممان شد ارباب دارد مى آيد...
اى داد و بيداد چه بكنيم تا ما بخواهيم مردم را عقب كنيم و جلو برويم كار از كار خواهد گذشت ..ماءيوس و وحشت زده در جاى خود خشك شديم تا اقلا ً توجه مردم را به خود جلب نكنيم .
از قضا و از بخت سردار سپه http://forum.persiantools.com/styles...foro/clear.pngدرست در وسط مجلس سيدى عريضه اى به سردار سپه داد و او را چند دقيقه به حرف كشيد و به اين طريق من خودم را به آن دو نفر عبائى رسانده و از آنجا دورشان كردم . (1)
------------------------------------------------------------------------
1 - بازيگران عصر طلائى ص 62.

behnam5555 07-28-2014 07:08 PM


برخورد اقای دیکتاتور با یک شاعر ضد استبداد و استعمار و دیکتاتوری

http://www.dowran.ir/pics/18/04/01.jpg

از فرخي يزدي به عنوان يكي از غزل‌ سرايان بزرگ تاريخ معاصر ايران ياد مي‌كنند. او در 1267 متولد شد و در جريان جنبش مشروطيت از يزد به تهران آمد و با شعر و نثر و آثار ادبي خويش در مطبوعات، نهضت مشروطه را مورد حمايت قرار داد.

او قرارداد 1919 وثوق‌الدوله با انگليس را در اشعارش به باد انتقاد گرفت. كمي بعد روزنامه تندرو «طوفان» را بنيان نهاد و در آن به انتقاد از دولت پرداخت. در مجلس هفتم (مهر 1307 تا آبان 1309) به نمايندگي مردم يزد وارد مجلس شد و در رأس اقليت مخالفان رضاخان قرار گرفت. اودر اكثر جلسات مجلس سياستهاي مستبدانه رضاشاه و حكومتش را مورد اعتراض قرار مي‌داد. اكثر نمايندگان اين دوره از عوامل رضاشاه بودند كه با تقلب و تزوير به مجلس راه يافته بودند. آنان سعي داشتند فرخي را به نحوي رنج دهند تا او خود داوطلبانه مجلس را ترك گويد. آنها آشكارا به فرخي دشنام مي‌دادند و او را با كلماتي چون «دشمن وطن» و «ضد اصلاحات» صدا مي‌‌كردند؛ اما فرخي به شيوه‌ي آزاد مردان اهانتها را تحمل مي‌كرد و حاضر نبود سنگر مجلس را ترك گويد.


يك روز عده‌اي از نمايندگان اكثريت تصميم گرفتند در داخل مجلس او را كتك بزنند. آنها ابتدا براي آنكه او را به خشم آورند به وي دشنام دادند؛ اما فرخي كه به نقشه‌ي آنها پي برده بود در جواب آنها سخني نگفت. ولي اكثريتيها دست بردار نبودند. آنان با جسارت جلو رفتند و شروع به كتك زدن او كردند. فرخي سعي كرد تا حدي كه مي‌تواند از ضربات آنها خود را در امان نگه ‌دارد؛ اما آنها بيرحمانه او را كتك زدند به طوري كه خون از دهان و بيني او سرازير شد.
پس از پايان ماجرا فرخي با دهان خون‌آلود رو به بقيه‌ي نمايندگان كرد و گفت: وقتي در پايتخت يك مملكت، آن هم در مجلس، نماينده‌اي را اين طور كتك مي‌زنند ببينيد در بيرون مجلس چه خبر است و چه به روزگار مردم مي‌آورند!»
فرخي يزدي در پايان مجلس هفتم پس از آنكه مصونيت پارلماني‌اش خاتمه يافت، از بيم جان خود مدتي از نظرها ناپديد شد سپس بدون گذرنامه از مرزهاي شمالي به اتحاد جماهير شوروي گريخت و از آنجا به آلمان رفت ودر برلين اقامت نمود.

تيمورتاش وزير دربار رضاشاه زماني در اروپا با وي ملاقات كرد و به او اطمينان داد كه در صورت بازگشت به ايران مورد رأفت و مهر ملوكانه قرار خواهد گرفت. فرخي با اين فريب به تهران بازگشت تا اينكه عده‌اي به اسم «طلبكار مالي» شكايتي عليه او طرح كردند و وي را با برنامه‌ريزي به زندان كشاندند.
فرخي در زندان يك بار اقدام به خودكشي كرد اما او را از مرگ رهانيدند تا اينكه در 25 مهر 1318 در زندان رضاخان با آمپول هوا كه توسط «پزشك احمدي» به وي تزريق شد به قتل رسيد. چهار سال بعد وقتي «پزشك احمدي» در دادگاه جنائي تهران به جرم «قتل‌هاي عمد در عصر رضاشاه» به اعدام محكوم شد، از جمله جرائم اعلام شده‌اش در دادگاه قتل فرخي يزدي بود.


پس از مرگ فرخي يزدي، غزل‌ها و اشعار پرباري كه وي در زندان سروده بود و در آنها به انتقاد از استبداد رضاشاهي پرداخته بود، كشف گرديد.

با استفاده از:
ـ هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي،‌ج 3.
ـ شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، نشر گفتار.

behnam5555 07-28-2014 07:38 PM


بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد !

روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد باغ بزرگی در کنار روستا است که اگر تقسیم اش کنید هر کدام از ما صاحب باغ کوچکی می شویم و همیشه دعاگوی شما خواهیم بود . سردار پرسید اگر صاحب باغ هستید پس چرا به پیش من آمده اید ؟! بروید و بین خویش تقسیم اش کنید .
مرد گفت : در حال حاضر باغ از آن ما نیست اما ما آن را سبز کردیم ابومسلم متعجب شد و پرسید : داستان این باغ چیست از آغازش برایم بگویید.
آن مرد گفت مردم روستای ما 15 سال پیش تنها چند باغ کوچک داشتند تا اینکه مرد مسافری شبی در روستای ما میهمان شد و فردای آن ، مسافر بخشی از زمینهای اطراف روستا را از مردم روستا خرید و بخشی از مردان و زنان روستا را به کار گرفت تا باغ سبز شد . سردار پرسید در این مدت مزد کارگر و سهم زحمت مردم روستا را پرداخته است و روستایی گفت آری پرداخته اما ریشه او از روستای ما نیست و مردم روستا می گویند چرا او دارایی بیشتری نسبت به ما دارد؟ و باغی مصفا در اختیار داشته باشد و ما نداشته باشیم ؟!
سردار گفت شما دستمزد خویش را گرفته اید و او هم برای آبادی روستای شما زحمت کشیده است پس چطور امروز این قدر پر ادعا و نالان شده اید روستایی گفت دانشمند پرهیزگاری چند روزی است میهمان ما شده او گفت درست نیست که کسی بیشتر و فزون تر از دیگری داشته باشد و اینکه آن مرد باغدار هم از زحمت شما روستاییان باغدار شده و باید بین شما تقسیم اش کند .
ابومسلم پرسید این مردک عالم این چند روزی که میهمان روستا بوده پولی هم به شما پرداخته روستایی گفت ما با کمال مهربانی از او پذیرایی کرده ایم و به او پول هم داده ایم چون حرفهایش دلنشین است .
سردار دستور داد آن شیاد عالم را بیاورند و در مقابل چشم مردم روستا به فلک بستن اش .
شیاد به زاری و التماس افتاده و از بابت نیرنگ و دسیسه خویش طلب بخشش و عفو می نمود . آنقدر او را فلک نمودند که از پاهایش خون می چکید سوار بر خرش کرده و از روستا دورش نمودند .
مردم روستا بر خود می لرزیدند ابومسلم رو به آنها کرده و گفت : شما مردم بیچاره ایی هستید ! کسی که ثروتش را به پای روستای شما ریخته برایتان کار و زندگی به وجود آورده را پست جلوه می دهید و می گویید در داشته های او سهیم هستید و کسی را که در پی شیادی به اینجا آمده و از دسترنج شما شکم خویش را سیر می کند عزیز می دارید چون از مال دیگری به شما می بخشد ! هر کس با ثروتش جایی را آباد کند و با اینکار زندگی خویش و دیگران را پر روزی کند گرامی است و باید پاس اش داشت .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر کشورمان می گوید : (( کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او )) می گویند مردم بر زمین افتاده و از ابومسلم خراسانی بخشش خواستند . و از آن پس هر یک به سهم خویش قانع بودند و آن روستا هر روز آبادتر و زیباتر می گشت .


behnam5555 07-28-2014 08:17 PM


پیشینه اصطلاح حرف مفت!!!!!!!!!!

وقتی ناصر الدین شاه دستگاه تلگراف را به ایران آورد و در تهران نخستین تلگراف خانه افتتاح شد ؛ مردم به این دستگاه تازه بی اعتماد بودند، برای همین ؛ سلطان صاحبقران اجازه داد که مردم یکی - دو روزی پیام های خود را رایگان به شهر های دیگر بفرستند . وزیر تلگراف استدلال کرده بود که ایرانی ها ضرب المثلی دارند که میگوید " مفت باشد ؛ کوفت باشد ". یعنی هر چه که مفت باشد مردم از آن استقبال میکنند .همینطور هم شد . مردم کم کم و با ترس ؛ برای فرستادن پیام هایشان راهی تلگرافخانه شدند .دولت وقت ؛ چند روزی را به این منوال گذراند و وقتیکه تلگرافخانه جا افتاد و دیگر کسی تلگرافخانه را به شعبده و جادو مرتبط نکرد مخبر الدوله دستورداد بر سر درتلگرافخانه نوشتند:
از امروز حرف مفت؛ قبول نمی شود.

می گویند " حرف مفت " از آن زمان به زبان فارسی راه پیدا کرد


behnam5555 07-28-2014 08:28 PM

گزارشی باور نکردنی و جالب از ایرانیان باستان

بنابه تحقیقی در بریتانیا، ایرانیان باستان اولین بشرهایی بوده‌اند که از گازهای شیمیایی در جنگ استفاده کرده اند.

یک محقق بریتانیایی گفته است که شواهدی را کشف کرده است که امپراطوری ایران در قرن سوم میلادی در جنگ با رومی‌ها از گازهای سمی در شهر "دورا" - واقع در شرق سوریه کنونی- استفاده کرده است.

این نظریه بر اساس بقایای حدود 20 سرباز رومی که در زیر دیوار این شهرکشف شده اند، مطرح شده است.

بقایای کشف شده در زیر دیوار دورا نشان ازآن دارد که ازگازهای سمی برای محاصره این شهر استفاده شده.

بقایای کشف شده در نشست سالانه موسسه باستان شناسی آمریکا به نمایش گذاشته شد.

تحقیق جدید نشان می‌دهد که ایرانیان باستان برای ورود به شهر دورا در زیر دیوار آن یک نقب حفر کرده بودند.

سایمون جیمز، باستان شناس از دانشگاه لستر انگلستان، می‌گوید آنها همچنین قیر و سنگ سولفور آتش زده بودند تا گازهای پر تراکم سمی تولید کنند.

او افزود که دودکش‌های زیرزمینی احتمالا به تولید و توزیع این گازهای مرگ آور کمک کرده است.

رومی‌ها ظاهرا برای جلوگیری از محاصره این شهر نقب خودشان را حفر کرده بودند. دهانه دو نقب در زیر زمین با یکدیگر تلاقی پیدا می‌کرده است.

سایمون جیمز می‌گوید: " ایرانیان باستان برایکشتن 20 مرد در فضایی به ارتفاع یا پهنای کمتر از 2 متر و طول یازده متر به سربازان فوق بشر نیاز داشته‌اند اما این کار را با گازهای سمی در عرض چند دقیقه انجام داده‌‌اند."

دکتر جیمز می‌گوید: "سربازان رومی کشف شده در محل تلاقی دو نقب در زیر زمین با دودهای سمی مواجه و در عرض چند ثانیه بیهوش شده اند و ظرف چند دقیقه مرده اند."

حفاری‌ها نشان داده است که اجساد سربازان رومی توسط دشمنانشان در نزدیکی محل تلاقی نقب‌ها و در محل ورود به نقب رومی‌ها انباشته شده بودند تا پیش از آتش زدن تونل برای ورود به آن ایجاد سد کرده باشند.

باستان شناس بریتانیایی می‌گوید: "شواهد باستان شناسی به دست آمده در شهر دورا به روشنی نشان می‌دهد که ایرانیان دوره ساسانی به اندازه رومی‌ها در محاصره کردن شهرها به عنوان روشی در جنگ، مهارت داشته اند."

شواهد همچنین ثابت می‌کند که ایرانیان باستان با هدف فرو ریخته شدن دیوار شهر دورا و همچنین برج که کنار آن بوده به حفر نقب دست زده‌اند.

با این که نقب ایرانیان باعث نشده که ساختار این دیوار فرو بریزد، مهاجمان سرانجام دورا را تصرف می‌کنند.

با این حال، این که ایرانیان باستان چگونه توانسته‌اند وارد این شهر بشوند هنوز هم یک راز به حساب می‌آید چون جزئیات عملیات محاصره در شواهد تاریخی به جای مانده کشف نشده است.

دورا مدتی بعد از تصرف رها شده و ساکنان آن توسط ایرانیان باستان کشته یا به امپراطوری ایران منتقل شده‌اند.

در سال 1920 بخشی از بقایای این شهر که در شرایط خوبی مانده بوده است توسط سربازان هندی که تلاش داشته‌اند در کنار دیوار دورا سنگرهای دفاعی ایجاد کنند، از زیر زمین بیرون آورده شد.

اسکلت شهر دورا در دهه‌های بیست و سی میلادی توسط محققان فرانسوی و آمریکایی کشف شد.


behnam5555 07-28-2014 08:29 PM



آیا میدانید : کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد
اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.

آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد.

آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت.

آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ – ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد
آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.

داریوش

آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.

آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.

آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند.

آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است.

آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است.

آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند.

آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک -سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.

آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.

آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.

آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.

آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش کبیر ۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت

داریوش در سال ۵۲۱ قبل از میلاد فرمان داد
من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم
و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم


behnam5555 07-28-2014 08:33 PM


خلیج فارس و سندی معتبر از داریوش بزرگ


بیش از 2 هزار سال پیش، آن هنگام که داریوش بزرگ، کانال داریوش را که بعدها به سوئز مشهور شد،ساخت، به یادگار کتیبه‌ای در آنجا نصب کرد.

این سند قدیمی‌ترین سند در دنیاست که نام خلیج فارس را در خود جای داده است. این کتیبه اکنون در موزه لوور نگهداری می‌شود.

کتیبه کانال سوئز یکی از مهم‌ترین اسنادی است که نام خلیج فارس در آن با ظرافت تمام ذکر شده است.

این کتیبه که به صراحت فرمان داریوش بزرگ را در حفر کانال سوئز بیان می‌کند، 12 سطر دارد و به زبان فارسی باستان نوشته شده است.

سطر اول تا چهارم این کتیبه به ستایش اهورامزدا اختصاص دارد و در سطر چهارم توصیف سرزمین پهناور بزرگی به میان آمده که داریوش، شاه آن است.


در سطر هفتم کتیبه از زبان داریوش آمده است: (می‌گوید داریوش شاه، من پارسی‌ام، از پارس، مصر را گرفتم، من دستور دادم این جویبار (کانال سوئز) را کندند از سوی رود پیرآوه (پرآب = نیل) که در مصر جاری است، که به سوی دریای پارس می‌رود، سپس من این جویبار را دستور به کندن دادم و آنچنان که دستور دادم کنده شد و ناوگان از اینجا، یعنی از مصر به آن سوی، یعنی پارس حرکت کردند آنچنان که مرا اراده بود


behnam5555 07-30-2014 05:55 PM



نامه ها سخن میگویند
نامه‌اي خانوادگي (از پاريس) محتوي مطالبي منجمله ديدار نويسنده نامه با فرح ديبا، ديدار بختيار در پاريس با ثريا پهلوي، احتمالاً جهت طرح مسئله جدايي او و محمدرضا پهلوي [8-03-113ق] (صفحه۱)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_2.jpg
نامه‌اي خانوادگي (از پاريس) محتوي مطالبي منجمله ديدار نويسنده نامه با فرح ديبا، ديدار بختيار در پاريس با ثريا پهلوي، احتمالاً جهت طرح مسئله جدايي او و محمدرضا پهلوي [8-03-113ق](صفحه۲)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_3.jpg
نامه‌اي خانوادگي (از پاريس) مشتمل بر موضوعاتي منجمله انتشار خبر نامزدي محمدرضا پهلوي و گابريلا دو ساوا(Gabriella de savoie)در پاريس و عملي ندانستن آن توسط نويسنده نامه [25-4-2-113ق] (صفحه۱)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_4.jpg

نامه‌اي خانوادگي (از پاريس) مشتمل بر موضوعاتي منجمله انتشار خبر نامزدي محمدرضا پهلوي و گابريلا دو ساوا(Gabriella de savoie)در پاريس و عملي ندانستن آن توسط نويسنده نامه [25-4-2-113ق](صفحه۲)
http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_5.jpg


نامه‌اي خانوادگي (از پاريس) حاوي مطالبي چون پخش خبر ازدواج شاه با فرح در تلويزيون فرانسه و چاپ عكس سال قبل فرح در يكي از مجلات [۲۴-4-2-۱۱۳ق] (صفحه۱)
http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_6.jpg

نامه‌اي خانوادگي (از پاريس) حاوي مطالبي چون پخش خبر ازدواج شاه با فرح در تلويزيون فرانسه و چاپ عكس سال قبل فرح در يكي از مجلات [۲۴-4-2-۱۱۳ق]


behnam5555 07-30-2014 06:00 PM


كارت دعوت عروسي و سند ازدواج محمد رضا پهلوي با فرح ديبا

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_10.jpg

دعوت از مهندس قطبي و بانو جهت حضور در مراسم عقد ازدواج فرح و محمدرضا پهلوي [43-2-3-113ق]
http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_11.jpg

عقدنامه محمدرضا پهلوي و فرح ديبا [1-3-121پ] (صفحه۱)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_12.jpg

عقدنامه محمدرضا پهلوي و فرح ديبا(صفحه۲)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_13.jpg

عقدنامه محمدرضا پهلوي و فرح ديبا(صفحه۳)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_15.jpg

عقدنامه محمدرضا پهلوي وفرح ديبا(صفحه۵)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_17.jpg

عقدنامه محمدرضا پهلوي وفرح ديبا(صفحه۷)

http://www.iichs.org/docimages/D_namzadiplvfarah_18.jpg

عقدنامه محمدرضا پهلوي وفرح ديبا(صفحه۸)

behnam5555 07-30-2014 06:03 PM


كلنل پسيان


http://www.iichs.org/docimages/D_pesyan_1.jpg

رونوشت تلگراف احمد قوام رئيس‌الوزرا به شجاع‌الملك حاكم باخزر و اعلام اعزام پنج هزار قزاق به خراسان جهت سركوبي كلنل پسيان با همكاري حكام خراسان، سالارخان بلوچ، سردار شجاع، سردار نصر و ... [21531ق] (صفحه۱


http://www.iichs.org/docimages/D_pesyan_2.jpg

[2153۲ق] (صفحه۲)

http://www.iichs.org/docimages/D_pesyan_3.jpg

رونوشت تلگراف كلنل پسيان به [ژاندارمري]سرخس مبني بر غلبه بر قواي سالور شجاع، سالورخان عمادالملك و غلام شاه بربري [21534ق]


http://www.iichs.org/docimages/D_pesyan_4.jpg

رونوشت تلگرافهاي پسيان به ژاندارمري سرخس درباب شكست اشرار مهاجم به پست ژاندارمري نصرآباد، دولت‌آباد و تربت توسط قواي ژاندارمري [21533ق]

http://www.iichs.org/docimages/D_pesyan_5.jpg

گزارش نحوه قتل كلنل پسيان در جعفرآباد به دست كردها [21759ق]


behnam5555 07-30-2014 06:05 PM


ستارخان


http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_1.jpg

تلگراف ستارخان و باقرخان (از تبريز) به انجمن ايالتي خراسان مبني بر پناهنده شدن بالاجبار در شهبندري عثماني از شدت تجاوزات استيلاجويانه مهمانان جديد [قواي روسيه] [17042 ]



http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_2.jpg

نامه جوابيه جواد سعدالدوله كفيل رياست وزرا به انجمن ايالتي خراسان مبني بر تحصن ستارخان و باقرخان در شهبندري عثماني در اعتراض به تصميم توقيف اموال‌شان به بهانه خسارات وارده به راه تبريز در جريان درگيري مشروطه‌خواهان با مستبدين، و قول خروج قواي روس از تبريز در آينده نزديك[17044] (صفحه 1)


http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_3.jpg

[1704۵] (صفحه 2)



http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_4.jpg

نامه ستارخان و باقرخان به نايب‌السلطنه دائر بر لزوم تبعيد عناصر مخل در مشروطه[5145ق] (صفحه 1)


behnam5555 07-30-2014 06:07 PM


ستار خان

http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_16.jpg
نامه رياست وزرا به ميرزامحسن و اعلام ناممكن بودن پرداخت شهريه ورثه مرحوم ستارخان به يدالله خان فرزند ايشان

http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_17.jpg
درخواست حاج عظيم، برادر ستارخان از مجلس جهت تأمين مخارج خود و ساير بازماندگاني از خانواده‌ي آن مرحوم كه تكفل آنان را عهده‌دار است، با توجه به مخالفت دولت با واگذاري يكي از دهات شجاع‌الدوله به آن در ازاي خسارات مالي و جاني وارده بر آنها توسط نامبرده در جريان نهضت مشروطه [21-17-144م]
http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_18.jpg
پاسخ رياست وزرا به وزارت ماليه: تسريع در تهيه لايحه برقراري ماهانه 60 تومان مقرري براي عظيم خان برادر ستارخان جهت ارائه به مجلس به پاس فداكاريهايش در جريان نهضت مشروطه، و كافي نبودن سوابق دولتي وي به منظور برقراري حقوق بازنشستگي [20-17-144م]
http://www.iichs.org/docimages/D_satarkhan_19.jpg
نامه‌اي به مجلس شوراي ملي متضمن فداكاريهاي افراد مبارزي چون ستارخان و باقرخان جهت برقراري عدالت، مشروطيت، آزادي افكار و حفظ مجلس شوراي ملي، ضمن بيان خدمات خويش، درخواست برقراري مقرري در حد شهريه ستارخان و باقرخان و يا پرداخت خسارات وارده به خود [80-33-144م ] (صفحه 1)

behnam5555 07-30-2014 06:09 PM


سخنان کوروش بزرگ


فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند
تـا تـکــه تـکــه ی بـدنـم قـسـمـتـی از خـاک ایـران شــود
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَد…، شاه چهار گوشه ی جهان

من برای صلح کوشیدم

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست


behnam5555 02-26-2015 09:01 PM

اسامی سلاطین هخامنشیان (۳۳۰ - ۵۵۰پیش از میلاد) به ترتیب و با تاریخ تقریبی حکومت هر یک از شاهان:
1. کوروش کبیر (559- 539 قبل از میلاد مسیح)
2. کمبوجیه (530- 522 قبل میلاد مسیح)
3. گئومات مغ (بردیای دروغین) ( 522 قبل میلاد مسیح بمدت هفت یا هشت ماه)
4. داریوش اول (522-486 قبل میلاد مسیح)
5. خشایارشا ( 485-465قبل میلاد مسیح)
6. اردشیر اول (465-424 قبل میلاد مسیح)
7. خشایارشای دوم ( 424قبل میلاد مسیح کمتر از یکسال)
8. سغد پانوس (424-423 قبل میلاد مسیح)
9. داریوش دوم (423-404 قبل میلاد مسیح)
10. اردشیر دوم (404-358 قبل میلاد مسیح)
11. اردشیر سوم ( 358-338قبل میلاد مسیح)
12. اردشیر چهارم (ارسس) (338-336 قبل میلاد مسیح)
13. داریوش سوم حدوداً ( 336-330قبل میلاد مسیح)

سلوکیان :

سلوکوس نیکاتر Salukis Indicator یکی از سرداران اسکندر مقدونی بود که بعد از مرگ وی خود را فرمانروای ایران کرد و سلسله سلوکیان را بنیان نهاد دوام این سلسله حدودا (از324تا 250 قبل از میلاد) بود که بدست پارتها نابود شدند. نیکاتر لقب سلوکوس به معنی فاتح می باشد که وی بعد از شکست آنتیگون این لقب را بر خود نهاد و در سال 312 ق.م در بابل تاج گذاری کرد و همین سال مبدا تاریخ سلوکی یا اسکندری بشمار می رود. پس از مرگ او در سال 281 پسرش "آنتیوخوس" Antiochus اول و پس از وی پسر او آنتیوخوس دوم بپادشاهی رسیدند . در زمان آنتیوخوس دوم اشکانیان ، در سرزمین پارت به پیشوایی نامی شوریده و دولت اشکانی را (250 ق . م ) تأسیس کردند .

اسامی سلاطین سلسله سلوکیان (از324تا 249 قبل از میلاد) به ترتیب عبارت بودند از:

1. سلوکوس یکم (حکومت وی حدوداً از 312 تا 280 قبل از میلاد مسیح)
2. آنتیوخوس یکم (حکومت وی حدوداً از280 تا 261 قبل از میلاد مسیح)
3. آنتیوخوس دوم (حکومت وی حدوداً از261 تا 250 قبل از میلاد مسیح)

اشکانیان (پارت ها):
پادشاه این سلسله بنام ارشک بود و نام اشکانیان منتسب به نام وی می باشد وی سلسله ای را بنیان گذاشت که نزدیک به 500 سال دوام یافت (حدوداً۲50 پ. م تا ۲۲۴ م.) یا (238 پ.م تا حدود 226 میلادی) و به طولانی مدت ترین حکومت تاریخ ایران معروف شد.

ترتیب اسامی پادشاهانسلسلهاشکانی :
1. ارشک ، اشک اول: (250-247 ق.م)
2. تیرداد اول ، اشک دوم: (247-211 ق.م) .
3. اردوان اول، اشک سوم: (211-191 ق.م)
4. فری یاپت ، اشک چهارم: (191-176 ق.م)
5. فرهاد اول ، اشک پنجم: ( 176-171ق.م)
6. مهرداد اول ، اشک ششم: (171-140 ق.م)
مهرداد کبیر نخستین شاه بزرگ اشکانی است که دولت پارت را به جایگاه یک امپراتوری خاوری رساند. وی از 160 تا 140 قبل از میلاد ایالتهای ماد - پارس - خراسان - بابل - آشور - هرات و سیستان و . . . را جزو ایران بزرگ نمود . و موقعی که پادشاه سلوکیان را اسیر نمود با وی به مهر و داد رفتار کرد و به او در گرگان اقامت داد و برای حسن نیت با دختر وی ازدواج نمود . حسن شهرت وی موجب شد تا او را از بزرگ ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران قلمداد کنند.
7. فرهاد دوم ، اشک هفتم: ( 140-128ق.م)
8. ارداون دوم ، اشک هشتم: (128-123 ق.م)
9. مهرداد دوم ، اشک نهم: ( 123-87ق.م)
10. گودرز اول(91-78 ق.م)
11. ارد اول ( 78- 76ق.م)
12. سنتروک یا سیناتروک ، اشک دهم: (76-70 یا 69 ق.م)
13. فرهاد سوم ، اشک یازدهم: : (70یا69-58یا57 ق.م)
14. مهرداد سوم ، اشک دوازدهم: ( 58یا 57-56ق.م)
15. ارد دوم ، اشک سیزدهم: (56-37یا36 ق.م)
16. فرهاد چهارم ، اشک چهادهم: ( 37-32ق.م) (زمان حضرت موسی)
17. تیرداد دوم: ( 32-30ق.م)
18. فرهاد پنجم یا فرهادک ، اشک پانزدهم: (2 ق.م – 4 م) تولد عیسی مسیح در این زمان بود
19. ملکه موزا (2 ق.م – 4 م) همراه پسرش فرهاد پنجم
20. ارد سوم ، اشک شانزدهم(4-6 یا 7– م)
21. ونن اول ، اشک هفدهم(7- 12– م)
22. اردوان سوم ، اشک هجدهم(12- 39– م)
23. وردان ، اشک نوزدهم(39-45– م)
24. گودرز دوم ، اشک بیستم(45-50– م)
25. ونن دوم ، اشک بیست و یکم(50-51– م)
26. بلاش اول ، اشک بیست و دوم(51-77– م)(وی کتاب ایرانیان ( اوستا ) را که در زمان حمله اسکندر از میان رفته بود با تلاش و همت خود مجددا گردآوری نمود)
27. پاکور ، اشک بیست وسوم(77-108– م)
28. اردوان چهارم(108-110– م)
29. خسرو ، اشک بیست وچهارم(110-128یا 129– م)
30. بلاش دوم ، اشک بیست و پنجم(128یا129-147– م)
31. بلاش سوم ، اشک بیست وششم(146-191– م)
32. بلاش چهارم ، اشک بیست وهفتم(191-208– م)
33. بلاش پنجم ، اشک بیست و هشتم(208-216– م)
34. اردوان پنجم ، اشک بیست و نهم(216- 224یا226– م)
سلسله اشکانی در اثر اختلافات و کشمکش‌های داخلی و شکست در جنگ‌های خارجی به تدریج ضعیف شد و اعتبار سلاطین واپسین را مخدوش کرد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.

behnam5555 02-26-2015 09:02 PM


ساسانیان: (۲۲۴ یا 226 تا ۶۵۱ میلادی)
(این دوره را برای درک و فهم علت سقوط سهل و آسان نظام ایران بدست اعراب کمی بیشتر از دیگر سلسله ها توضیح میدهیم)
اردشیر بابکان بین سالهای 224 تا ۲۲۶ میلادی در تیسفون تاجگذاری نمود و خود را شاهنشاه ایران نامید. و سلسله ساسانیان را بنیان نهاد. پادشاهان ساسانی که اصلیت ایشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد بود. . اردشیر دین زردشتی را دین رسمی کشور اعلام کرد بعد از مرگ وی پسرش شاپور اول بر تخت شاهنشاهی نشست وی از شاهان بزرگ ساسانی بشمار میرود. شاپور توسط مهندسان و اسرای رومی سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون بنا کرد و شهر شاپور را در نزدیکی کازرون احداث نمود.

گفته می شود بنای نیشابور و گندی‌شاپور نیز در زمان وی ساخته شده است. وی در سال 271 م. چشم از جهان بربست . بعد از وی هفت تن بر تخت سلطنت جلوس کردند تا اینکه نوبت به شاپور دوم رسید شرایط در این دوران چندان مساعد نبود و قبایل عرب مرزهای ایران را در بین النهرین مورد تاخت و تاز و غارت خود قرار داده بودند. لذا اولین حرکت شاپور دوم نبرد و سرکوب عربهای مهاجم و بیابانگردهای شمال خراسان بود . اما بعد از فارغ شدن از آن، اختلافات دیرین بین روم و ایران موجب جنگ دیگر شد شاپور دوم در جنگ رومیان را به زانو درآورد تا حدی که حاضر شدند کلیه شرایط ایران را پذیرفته و در امور ارمنستان دخالت نکنند.بعد از مرگ شاپور دوم (قرن پنجم) ده تن از شاهاهان ساسانی بر ایران حکومت کردند که معروف ترین آنها بهرام گور بود. در زمان بهرام که مسیحیت در روم رواج یافته و از قبل (قرن جهارم) دین رسمی آنان قلمداد شده بود. نظر همه مسیحیان را بخود جلب کرده بود لذا مسیحیان در ایران متهم به همکاری با رومیان قلمداد شده و اغلب مواخذه و مجازات می شدند خاصه آنکه هر روز تعداد مسیحیان در ایران رو به افزایش می نهاد. این امر موجب نابسامانی اوضاع داخلی ایران می شد در این میان موبدان زرتشتی برای سرکوب مسیحیان بر دولت فشار مضاعف می آوردند. و نظر شاهان را بر آزادی دینی تحت فشار قرار می دادند. تا اینکه در زمان بهرام پنجم (بهرام گور) این مسئله موجب اختلاف مجدد میان ایران و روم و آغاز جنگ گردید اما این جنگ بدون غلبه هیچ یک از طرفین بر دیگری به صلح انجامید و مقرر شد آئین زرتشتی در روم و مسیحیت در ایران آزادی کامل داشته باشد. اما موبدان زرتشتی تن به این قرارداد ندادند و از پذیرفتن آن استنکاف نمودند. بعد از بهرام پنجم ایران چهار پادشاه دیگر را تجربه کرد تا اینکه نوبت به قباد اول رسید وی در سال 487 یا 478 میلادی بر تخت سلطنت نشست در این زمان دولت ساسانی درگیر مشکلات فراوانی بود مهمترین آن عبارت بود از جنگهای مستمر خارجی که هر از چند سال اقتصاد کشور را تحت تاثیر قرار میداد – اختلافات ناشی از زیاده خواهیهای موبدان زرتشتی و افسران ارشد با پادشاهان – اختلاف بین بزرگان برسر امتیاز خواهی بیشتر- فاصله طبقاتی بیشتردر جامعه ساسانی - دخالت مزدک و ایجاد شکاف در تصمیمات و وحدت بین بزرگان.
قباد با این مشکلات ساخت تا اینکه پادشاهی به خسرو انوشیروان رسید. وی با تدابیر خود در امر اصلاحات و نظارت جدی، و آرام ساختن نظامیان بار دیگر قدرت ساسانیان را احیا نمود و حکومت خود را در سلسله ساسانیان درخشان ساخت. در زمان خسرو انوشیروان شهرهای بزرگی در ایران احداث گردید. تیسفون پایتخت ساسانیان یکی از با شکوه ترین شهرهای آن زمان بشمار می رفت. وی همچنین کاخ های مجللی برای خود بنا کرد که خرابه های یکی از آن ها به نام طاق کسری یا ایوان مداین هنوز پابرجاست. البته در این دوره ساختن ایوان در بناها رواج یافت.
همچنین به دستور او دانشگاهی در جندی شاپور ساخته شد. در این شهر دانش پزشکی رونق یافت و پزشکانی از ایران و دیگر کشورهای جهان در آنجا به فعالیت مشغول گردیدند.
پس از انوشیروان ، پسرش هرمز چهارم به سلطنت رسید در آن زمان ترکان به شمال خراسان حمله ور شدند ، بهر ام چوبین از فرماندهان ارشد به نبرد علیه آنها رفت و توانست با شکست آنان پیروزی بزرگی کسب کند . شهرت فراوان بهرام موجب نگرانی پادشاه شد و در بازگشت از بهرام استقبال خوبی نکرد این امر سبب شورش بهرام شد ، و در آن هرمز به قتل رسید و بهرام چوبین به پادشاهی ایران رسید . اما خسرو پرویز یکی از پسران هرمز با فرار به روم توانست با دادن امتیازات فراوان به رومیان سپاهی را تجهیز و به نبرد با بهرام بپردازد که نهایت این امر موجب بقدرت رسیدن وی شد. در دوران خسرو پرویز به واسطه یکی از همسرانش بنام مریم که دختر قیصر روم بود، مسیحیان بر دربار نفوذ بیشتری یافتند. که این امر موجب نارضایتی پنهانی موبدان بود. بعد از کشته شدن قیصر روم بدست شورشیان رومی خسرو پرویز این امر را بهانه ای برای کشور گشایی خود کرد و فتوحات خود را از سمت سوریه و فلسطین و لبنان به دریای مدیترانه و قسمت دیگر سپاه خود را از سمت آسیای صغیر به سوی دروازه های قسطنطنیه (پایتخت روم) پیشروی داد. مصر نیز به تصرف ایرانیان درآمد نیروهای ایرانی در واقع به سواحل دریای مدیترانه و سیاه رسیده بودند و ادامه جنگ به نیروی دریایی نیاز داشت که ایران بر خلاف رومیان فاقد این قدرت بود. در این زمان هراکلیوس به خسرو پرویز پیشنهاد صلح داد این پیشنهاد مورد نظر فرماندهان ایرانی بود اما شاه ایران حاضر به پذیرش آن نشد که نهایتا ادامه جنگ به شکست محکم ایرانیان منجر گردید. و چون مقصر اصلی این شکست شاه ایران بود و نظامیان از بد رفتاری او به ستوه آمده بودند لذا دست به شورش زده و شاه را دستگیر و زندانی کردند و نهایتا در زندان وی را بقتل رساندند این جنگ که 25 سال طول کشید موجب سست شدن ارکان سلسله ساسانیان و سقوط آن در تاریخ قلمداد شده است. از مهمترین رخ دادهای زمان حکومت خسرو پرویز می توان به نامه پیامبر اسلام و دعوت وی به این دین اشاره نمود که وی این دعوت را نپذیرفت و نامه پیامبر را پاره کرد. نهایتا بعد از خسرو پرویز (628 یا 629 ) پسر وی بنام شیرویه (قباد دوم) بر تخت نشست که در همان سال نیز معزول یا به قتل رسید. در آن ایام هرج و مرج در ایران به اوج خود رسید بطوریکه ظرف مدت چهار سال بیش از ده تن بر تخت پادشاهی نشستند اما بلافاصله معزول یا مقتول شدند.تا اینکه یزدگرد سوم در سال 632 م. به سلطنت رسید. در این زمان مزدک پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود پرداخت البته موسس این مذهب زردشت خورک بابوندس بود. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی تکیه داشت: که عبارت بودند از: روشنائی دانا (نیکی با عقل) و تاریکی نادان (بدی یا جهل) ، و می گفتند که این دو نیرو دائما با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام بر تاریکی و جهل پیروز خواهد شد.

اساس تعلیمات اجتماعی مزدک بر برابری و دادگری استوار بود. در حدی که گفته می شود به اباحه زنان نیز اعتقاد داشتند. در آن ایام مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. اما جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش بشدت سرکوب گردید.

ورود اسلام به ایران:
در سال ۶۳۳ میلادی برابر با ۱۲ هجری قمری و در زمان خلافت اولین خلیفه، سپاه مسلمانان با فرماندهی خالدابن ولید با مشاوره و راهنمایی مثنی بن حارثه (که در زمان خسرو پرویز در خدمت وی بود) به مزرهای ایران در بین النهرین رسیدند. در سال ۱۴ هجری برابر با ۶۳۶ میلادی در جنگ قادسیه لشکریان عرب بر لشکر ایرانیان به فرماندهی رستم فرخزاد پیروز شدند و شهر مدائن پایتخت ساسانیان سقوط کرد و یزگرد سوم که در آن زمان پادشاه ایران بود به مرکز ایران گریخت . در سال ۲۱ هجری در نزدیکی نهاوند سپاهیان ساسانی در برابر اعراب صف آرایی کردند . در این جنگ نیز لشکر ساسانی شکست خورد و یزگرد سوم به شمال خراسان عقب نشینی کرد و اعراب شهرهای ایران را یکی پس از دیگری به تصرف خود درآوردند.
در سال ۳۱ هجری یزگرد سوم در شمال خراسان به دست یکی از مخالفین خود کشته شد و بدین ترتیب در سال ۳۱ هجری مطابق با ۶۵۲ میلادی دوران فرمانروایی سلسله ساسانی منقرض گردید .


behnam5555 02-26-2015 09:04 PM



اسامی پادشاهان سلسلهساسانی به ترتیب اسامی و تاریخ تقریبی حکومت هر یک از شاهان:

1. اردشیر اول (اردشیر بابکان) : (226یا224-243 میلادی)
2. شاپور اول : (243-272 میلادی)
3. هرمز اول : ( 272-273میلادی)
4. بهرام اول : ( 273-276میلادی)
5. بهرام دوم : (276-293 میلادی)
6. بهرام سوم : ( 293میلادی)
7. نرسی : (292-302 میلادی)
8. هرمز دوم : (302-310 میلادی)
9. آذرنرسی : (310 میلادی)
10. شاپور دوم (ذوالاکتاف): (310-379 میلادی)
11. اردشیر دوم : (379-383 میلادی)
12. شاپور سوم : (383-388 میلادی)
13. بهرام چهارم : (388-399 میلادی)
14. یزدگرد اول : (399-421 میلادی)
15. بهرام پنجم (بهرام گور): (421-439 میلادی)
16. یزدگرد دوم : (439-457 میلادی)
17. هرمز سوم : (457- 459 میلادی)
18. پیروز اول : ( 459-484میلادی)
19. بلاش : ( 484-487میلادی)
20. قباد اول : ( 487-497میلادی)
21. جاماسب : (497-499 میلادی)
22. قباد اول (پادشاهی مجدد): (499-531 میلادی)
23. خسرو انوشیروان (خسرو اول): (531-579 میلادی)
24. هرمز چهارم (ترک زاد): (579-590 میلادی)
25. بهرام ششم : (590-591 میلادی)
26. خسرو پرویز (خسرو دوم): (591-628یا629 میلادی)
27. شیرویه (قباد دوم) : ( 628 یا 629میلادی)
28. اردشیر سوم : ( 629-630میلادی)
29. شهربراز : ( 630میلادی)
30. خسرو سوم : ( 630میلادی)
31. جوانشیر : ( 630-631میلادی)
32. پوراندخت : ( 631میلادی)
33. پیروزدوم : (631 میلادی)
34. آذرمی دخت : (631 میلادی)
35. هرمز پنجم : (631 میلادی)
36. خسرو چهارم : (631 میلادی)
37. پیروز دوم : (631 میلادی)
38. خسرو پنجم : (631-632 میلادی)
39. یزدگرد سوم : ( 632-651میلادی)

behnam5555 02-26-2015 09:09 PM


داستان تاریخی اعدام بابک خرمدین
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.

بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.

پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.

پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.

برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند ....

که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است!

بابک گفت: خواهید دید.

چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره‌ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .

به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد... پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس ازآن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .

آخرین گفتار بابک چنین بوده است :
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود ..

تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت !

این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .

من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند .

اما تو ای افشین . . . در انتظار
و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
" پاینده ایران "

روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد

برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.

طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.

معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.

در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدی دیگر-شجاع الدین شفا).


در كتاب «البلدان يعقوبي» مي‌خوانيم: «مردم شهرهاي آذربايجان و بخش‌هاي آن، آميخته‌اي از ايرانيان آذري و جاودانيان قدمي، خداوندان شهر (بذ) هستند كه جايگاه بابك (خرمي) بود.»
در فتوح البلدان بلاذري (تأليف 255 ق / 248 خ) نيز در فصل «‌فتح آذربايجان» خبر از فهلوي بودن زبان آذربايجان مي‌دهد.
در اين كه زبان مردم آذربايجان ايراني بوده، جاي ترديد نيست بي‌گمان «‌آذري» از لهجه‌هاي ايراني به شمار مي‌رفته است. همه مؤلفان اسلامي نخستين سده‌هاي هجري در اين باره اتفاق نظر دارند.
دانشمند و جهانگرد مشهور سده چهارم هجري به نام «‌ابوعبدالله بشاري مقدسي» در كتاب خود تحت عنوان «احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم»، كشور ايران را به هشت اقليم تقسيم كرد، و در پيرامون زبان مردم ايران مي‌نويسد:
«‌زبان مردم اين هشت اقليم عجمي (ايراني) است. برخي از آنها دري و ديگران پيچيده‌ترند. همگي آن‌ها فارسي ناميده مي‌شوند» وي سپس چون از آذربايجان سخن مي‌راند
، چنين مي‌نويسد:
«‌زبانشان خوب نيست. در ارمنستان به ارمني و در اران به اراني سخن گويند. پارسي آنها مفهوم و نزديك به فارسي است در لهجه.»
ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمي كه در سده چهارم هجري مي‌زيست، در كتاب «‌مفاتيح العلوم»، زبان فارسي را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دري را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از ميان زبان‌هاي مردم خاور و لغات زبان مردم «‌بلخ» است. همو در پيرامون زبان پهلوي چنين اظهار مي‌دارد:
«‌فهلوي (پهلوي) يكي از زبان‌هاي ايراني است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن مي‌گفته‌اند. اين لغت به پهلو منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر [سرزمين] اطلاق شده: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان»
ابن حواقل در ادامه‌ي سخن، به زبان‌هاي مردم ارمنستان و اران نيز اشاره كرده و زبان آن‌ها را جز از زبان فارسي دانسته است. وي در اين باره مي‌نويسد: «‌طوايفي از ارمينيه و مانند آن، به زبان‌هاي ديگري شبيه ارمني سخن مي‌گويند و همچنين است مردم اردبيل و نشوي [نخجوان] و نواحي آن‌ها. و زبان مردم بردعه اراني است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پيش از آن گفتگو كرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن كافران به زبان‌هاي گوناگوني سخن مي‌گويند:
در كتاب المسالك و ممالك نيز درباره «‌آذربايجان» چنين مي‌خوانيم: «‌و اهل ارمينيه و آذربايجان و اران به پارسي و عربي سخن مي‌گويند.»
ابن حوقل نيز اين مساله را به روشني بيان كرده و مي‌نويسد: «‌زبان مردم آذربايجان و بيشتر مردم ارمينيه، فارسي است و عربي نيز ميان ايشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاك كمتر كسي است كه به فارسي سخن گويد و عربي را نفهمد».
علامه قزويني در كتاب بيست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلماني كه در كتاب ايرانشهر خود آورده، مي‌نويسد: «‌اصل زبان حقيقي پهلوي عبارت بوده است از زبان آذربايجان، كه زبان كتبي اشكانيان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقين و موثقين آنها است و لابد بي ماخذ و بدون دليل سخن نمي‌گويد.»
مسعودي هم لهجه‌هاي پهلوي، دري و آذري را از يك ريشه و تركيب كلمات آن‌ها را يكي دانسته و همه‌ي آن‌ها را از زمره‌ي زبان‌هاي فارسي ناميده است.وي در اين كتاب، نكاتي آورده كه خلاصه‌ي آن چنين است: ‌ايران يك كشور است و يك پادشاه دارد و همه از يك نژادند و چند زبان در آنجا مرسوم است كه همه را شمرده و گفته است كه اين زبان‌ها با وجود اختلاف طوري به يكديگر نزديك است كه هميشه اين مردم يكديگر را كم و بيش مي‌فهمند و مسعودي در آخر گفته است كه زبان‌هاي مهم ايـران، عبارت از سغدي، پهلوي، دري و آذري است. وي، آذري را هم در رديف زبان‌هاي اصلي ايران شمرده است.
بايد توجه داشت كه به رغم فشارهاي زياد عنصر و فرهنگ و زبان عرب بر زبان و فرهنگ ايراني در طول تاريخ، نتوانست زبان و فرهنگ اصيل ايراني را تحت سيطره خود درآورد. ارانسكي، دانشمند شهير شوروي، ضمن بحث مشروح پيرامون اين نكته نوشت: «‌زبان ادبي پارسي پس از عقب نشاندن عربي در خراسان و ماوراالنهر، اندك اندك در ديگر نواحي ايران (به معناي وسيع كلمه) نيز لسان تازي را منهزم ساخت».
ياقوت حموي هم كه در سده ششم هفتم هجري مي‌زيست است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربايجان كه همان آذري بود، «آنها [مردم آذربايجان] زباني دارند كه آذري گويند و جز خودشان نمي‌فهمند».
دكتر محمودجواد مشكور در كتاب نظري به تاريخ آذربايجان مي‌نويسد: «‌زماني كه به سال 488 ق [474 خ]، ناصر خسرو با قطران در تبريز ملاقات مي‌كند مردم به زبان پهلوي آذري (فارسي) سخن مي‌گفتند. اما به فارسي دري نمي‌توانستند سخن بگويند (به فارسي پهلوي – آذري سخن مي‌گفتند) ولي تمام مكاتبات خود را به فارسي دري مي‌نوشتند. با اين توضيح كه زبان دري نه تنها در آذربايجان و اكثر ولايات ايران چون گيلان و مازندران، كردستان، بلوچستان و ديگر جاها زبان گفت و گو ميان مردم نبود، بلكه فقط و فقط لفظ قلم و مكاتبات و زبان آموزش درس بود.
حمدالله مستوفي، در مورد مردم گيلان و نزديكي آن با زبان پهلوي نيز اشاره‌اي دارد؛ وي در وصف مردم تالش چنين مي‌گويد: «‌مردمش سفيد چهره‌اند بر مذهب امام شافعي، زبانشان پهلوي به جيلاني باز بسته است.»
حمدالله مستوفي هم كه در سده‌هاي هفتم و هشتم هجري مي‌زيست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه مي‌نويسد: «‌زبانشان پهلوي مغير است»مقصود از مغير، شكل دگرگون يافته زبان آذري است كه از فارسي (پهلوي) باستان منشعب و تحول يافته است.
دكتر محمدجواد مشكور در تداوم زبان آذري در قرن هشتم هجري مي‌گويد: «‌در فارسي بودن مكاتبات در آذربايجان قرن هشتم هجري، نامه‌اي به مهر سلطان ابوسعيد بهادرخان (736-736) در آن استان به دست آمده كه خطاب به مردم اردبيل و به فارسي است كه در آن از دو جماعت مغول و تاجيك21 سخن به ميان آمده و از تركان سخن نرفته است. اين امر نشانگر آن است كه در آن زمان، زبان تركي در ميان مردم آذربايجان غلبه نيافته بود و اكثر مردم مردم به آذري (پهلوي) يا فارسي پهلوي سخن مي‌گفتند» از اين جا روشن مي شود كه مؤلفان و دانشمندان تاريخي تا سده هشتم هجري، زبان مردم آذربايجان را پهلوي (آذري) ناميده‌اند. وي درادامه بحث خبري از حمدالله مستوفي (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتيجه گرفته است كه:
«‌در قرن هشتم، هنوز تركان چادرنشين يا ده نشين بودند و به شهرها راه نيافته بودند و ترك و تاجيك (فارس) از هم جدا بودند و مردم تبريز، اردبيل، مشكين شهر، نخجوان، ده‌خوارقان و ديگر جاها، هنوز زبانشان تركي نشده بود».

مرحوم عباس اقبال مي‌نويسد:
تا حدود سال 780 ق [757 خ]، كه سلسله تركمانان قراقويونلو در آذربايجان مستقر گرديد با وجود چند بار استيلاي طوايف مختلف ترك و مغول بر ايران (سلاجقه، خوارزمشاهيان، چنگيزخان و تيموريان) زبان تركي و مغولي به هيچ روي در ايران شايع نگرديد. يعني پس از بر افتادن اين سلسله‌ها غير از ايلات معدودي كه لهجه‌هايي از تركي و مغولي داشتند و فقط ما بين خود، به آن‌ها تكلم مي‌كردند، آثار زبان‌هاي تركي و مغولي از بلاد عمده و از ميان ايرانيان به كلي برافتاد و در ميان عامه نشاني نيز از آن برجاي نماند و اگر تنهااثري از آنها مشهود باشد (به طور پراكنده و نادر) در كتب تاريخي است كه در آن دوره‌ها نوشته شده. مانند جامع‌التواريخ رشيدي و تاريخ و صاف و ظفرنامه و غيره (كه نمونه‌هايي از آثار نثر فارسي در دوران بعد از حمله مغول‌اند).
استيلاي تركمانان قراقويونلو بر شمال غربي ايران، كه از 780 تا 908 ق [757 تا 881 خ] به طول انجاميد، جمع كثيري از طوايف تركمان را كه به دست سلاجقه از ايران به طرف ارمنستان و الجزيره و آناتولي و سوريه رانده شد و در آن نواحي با وضع ايليايي زندگي مي‌كردند، به ايران برگرداند.
موقعي كه شاه اسماعيل صفوي براي تصرف تاج و تخت قيام كرد، از آن جايي كه يك قسمت مهم از اين تركمانان به مذهب شيعه درآمده و بر اثر تبليغات شيخ جنيد، جد شاه اسماعيل و سلطان حيدر، پدر او، به نام صوفيان روملو يا اسامي ديگر به اين خاندان (صفوي) گرويده بودند، شاه اسماعيل از ايشان ياري طلبيد. چنان كه هفت هزار نفري كه در اوايل سال 905 ق [878 خ] در ناحيه‌ي ارمنستان، اول بار گرد شاه اسماعيل جمع آمدند، از طوايف مختلف ترك و تركمانان يعني ايلات شاملو، استاجلو، قاجار، تكلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر يك از ايشان از عهد سلطان حيدر [893- 860 ق / 867- 835 خ] تاجي دوازده ترك از سقولاب يعني چوخاي قرمز به نام تاج حيدري بر سر داشتند، به اسم قزلباش يعني سرخ سر معروف گرديدند.
با تمامي اين احوال، مطابق شواهدي كه در دست است، زبان آذري (فارسي) تا عهده شاه عباس بزرگ در ميان عامه و اهالي آذربايجان معمول بود و حتي مردم تبريز عهد شاه عباس چه علما و چه قضاوت، چه عوام و اجلاف و بازاري، چه افراد خانواده، به همين زبان آذري (فارسي) تكلم مي‌كردند.

دكترمحمد جواد مشكور نيز مي‌نويسد:
در دوره صفويان چنانكه از اخبار و اسناد تاريخي معلوم است، در قرن 11 هجري يعني تا اواخر دوره شاه عباس كبير، زبان آذري (فارسي)، همچنان در ميان مردم آذربايجان رايج و معمول بود. چنانكه حتي در تبريز هنوز به شهادت رساله روحي انارجاني (تأليف همان عصر يعني قرن 11 هجري) به همين زبان يعني زبان آذري پدري يا فارسي سخن مي‌گفتند.

بنا به نوشته رحيم رضازاده مالك:
«‌گويش آذري (فارسي) تا سال‌هاي انجامين سده دهم و باشد كه تا نيمه سده يازدهم در آذربايجان دوام آورد.»
در كتاب «‌روضات الجنان و جنات الجنان» تأليف حافظ حسيني كربلايي تبريزي چنين آمده كه چون در سال 832 ق [808 خ] ميرزا شاهرخ براي سركوبي ميرزا اسكندر، پسر قرايوسف قراقويونلو، به آذربايجان لشكر كشيد، در تبريز به زيارت حضرت پير حاجي حسن زهتاب، كه از اكابر صوفيه آن زمان بود، آمد و در رشت محله‌اي وجود دارد كه در گذشته تركي زبانان آذربايجان در آنجا سكني داشتند. مردم گيلان اين كوي را «كرد محله» (محله كردان) مي‌ناميدند. هنوز هم اين نام در شهر رشت باقي است. در ضمن در گويش گيلكي مي‌توان به عنوان‌هايي چون «‌كرد خلخالي» «‌كرد اردبيلي» و از اين گونه اصطلاحات برخورد. اينها همه نشانه‌هايي از نزديكي مردم آذربايجان و كردستان و گيلان و به عبارت ديگر از قرابت تاريخي و فرهنگي و زباني ساكنان سرزمين ماد مي‌باشد.
استاد محيط طباطبايي در اين خصوص مي‌نويسد: «‌زبان آذري، شعبه‌يي از زبان پهلوي عصر ساساني متداول در غالب نواحي شمالي و غربي و جنوب غربي ايران بوده است لهجه‌اي كه بعد از غلبه مسلمانان بر اين ناحيه تا سده يازدهم هجري، به شهادت سياحت‌نامه اوليا چلپي، جهانگرد عثماني كه از تبريز در آن زمان ديدن مي‌كرد، همچنان متداول بوده است.»
اوليا چپلي ترك كه در سال 1050 ق [1019 خ] در زمان شاه صفي تبريز را ديده،‌ در سياحت نامه خود درباره زبان مردم تبريز در اين عصر نوشته است: «‌ارباب معارف در تبريز فارسي دري تكلم مي‌كنند. ليكن ديگران لهجه‌اي مخصوص (پهلوي) دارند وي در ادامه سخنان خود، جملات گفت و گوهاي اهالي تبريز را نقل كرده است كه استاد مشكور نيز در كتاب خود بدان‌ها اشاره كرده است.»
از جمله آثاري كه در قرن يازدهم هجري تأليف گرديده و گواه مستندي بررواج زبان آذري در اين قرن است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسين برهان تبريزي (تأليف سال 1063 ق / 1164 خ) در حيدرآباد هند مي‌باشد. اين اثر نشان مي‌دهد كه در زماني كه مؤلف تبريز را به قصد هند ترك كرده، زبان فارسي در ميان ارباب معارف و مردم عادي رواج داشته است.
به نوشته كسروي: «‌از عهد مغول تا آخر تيموريان (يا ظهور صفويان) چند شاعر ترك در خراسان پيدا شده اما هيچ شاعر تركي در آذربايجان پيدا نشد».
حتي شاعراني كه در دوره صفويه پيدا شدند، چون ريشه تاريخي و بومي نداشته، لذا شعرشان لطف و ارزش شعري زيادي نداشت.
بايد گفت كه وجود شاعران تركي گويي كه از آذربايجان برخاسته‌اند، دليل اين نيست كه زبان باستان آذربايجان تركي بوده است. زيرا كه اولاً از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروايان ايران ترك بوده‌اند و طوائفي از تركان به نقاط مختلف ايران كوچيده بودند. لذا بعضي از شعرا، به خصوص گويندگان درباري و متصوفه، اين زبان را فرا مي‌گرفتند و در مواقع لزوم يا براي تقرب به دربار، يا براي تفنن و هنرنمايي يا برحسب امر و اشارت حكام و يا براي جلب توجه و ترغيب مريدان خود، ملمع يا غزلي به زبان تركي مي‌سرودند. مانند جلال الدين مولوي و فرزندش سلطان ولد و اديب شرف‌الدين عبدالله شيرازي ملقب به وصاف (نيم اول قرن هشتم) و نورا (معاصر صاحب ديوان) ابقاخان و غيرهم.

ثانياً تأسيس دولت صفويه و روي كار آمدن شاه اسماعيل صفوي، تا آن‌جا كه تواريخ و تذكره‌ها نشان مي‌دهد، كسي از شعراي آذربايجان شعري به تركي نگفته است و در صورتي كه ميان شعرايي كه از ساير استان‌هاي برخاسته‌اند، بودند كساني كه در مقابل فرمان امير و يا جهت ايجاب محيط مذهبي،‌مجبور به سرودن شعر تركي شده‌اند، مانند عزالدين پدر حسن اسفرائيني31 كه در اوايل قرن هفتم در اسفرائين متولد شده و در نيشابور به تحصيل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسي و تازي و تركي مهارتي به سزا يافته است و نخستين غزل تركي در ايران نيز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنين است:
آييردي كو كلومي بير خوش قمريوز جانفرا دلير نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور
عمادالدين نسيمي هم شاگرد خليفه شاه فضل‌الله نعيمي حروفي، كه براي تبليغ عقايد خود يعني مذهب حروفي، مجبور شده شعرهايي به زبان تركي بگويد. در صورتي كه پيشواي وي شاه فضل‌الله نعيمي تبريزي تا پايان عمر حتي يك مصراع هم تركي شعر نگفته است. حتي دختر نعيمي به رغم استعداد عجيبي كه در شعر داشت، تا آخرين لحظه حيات. سخن جز به فارسي به زبان نياورد.
از طرفي سبك اشعاري كه گويندگان آذربايجان در زمان صفويه به زبان تركي سروده‌اند، خود نشان مي‌دهد كه اين اشعار پايه و اساس ديريني ندارد و آثار ادبي يك زبان به عبارت ديگر يك لهجه تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعري زياد ندارد و فقط مي‌تواند مراحل تطور منظم تركي آذري را روشن كند.

به شهادت كتاب تذكره شعراي آذربايجان

، در آذربايجان چه در دوران صفويه و چه بس از آن، شعر چنداني به زبان تركي به چشم نمي‌خورد. با اين كه مؤلف، افزون به شعر شاعران بزرگ و عالي قدر آذربايجان، ‌شعر شاعران درجه دوم و سوم محلي را هم نقل كرده، ولي اكثر شاعران گروه اخير نيز به فارسي شعر گفته‌اند و كمتر اشعاري به زبان تركي دارند. بنا به شهادت كتاب مذكور، از ميان شاعران بزرگ تنها صائب تبريزي، دو غزل تركي در ديوان معروف خود دارد.
در كتاب تذكره شعراي آذربايجان صدها شاعر تبريزي معرفي شده‌اند كه همگي به فارسي شعر سروده‌اند حتي واحد، شاعر قرن 11 هجري كه اشعاري به تركي دارد، باز بيشتر آثار مثنوي و شعرهايش را به فارسي سروده است.
«‌پس از روي كار آمدن صفويه و ترويج تركي به وسيله آنان و قتل عام‌هاي متوالي مردم آذربايجان توسط تركان متعصب عثماني در جنگ‌هاي متمادي با ايران، به تدريج زبان آذري از شهرها و نقاط جنگ ديده آذربايجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقي ماند كه آن هم در نتيجه مرور زمان و مجبور بودن ساكن آن نقاط به مراورده با شهرنشينان ترك زبان شده، روي به ضعف و اضمحلال نهاد ولي هنوز باز جاهايي هستند كه به همين لهجه‌ها به نام «‌تاتي» و «‌هرزني» تكلم مي‌كنند

behnam5555 02-26-2015 09:11 PM


زندگینامه داریوش اول
داریوش منتسب به یکی از خاندانهای فرعی سلسله هخامنشی است ، جد داریوش ( ارشام ) که در آن زمان زنده بود ، عنوان پادشاهی داشت و پدر داریوش ( ویشتاسب ) در پارت از حکام بود . کمتر پادشاهی در بدو جلوس به تخت شاهی مانند داریوش با مشکلات زیاد و طاقت فرسا روبرو بوده است .

زیرا بعلت غیبت طولانی کمبوجیه از ایران که مدت ۴ سال بطول انجامید و اخباری که در غیاب او منتشر می شد ، به تخت نشستن بردیای دروغین و کارهای او که در مدت ۷ ماه برای جلب توجه مردمان ایالات کرده بود ، در نتیجه از نفوذ حکام مرکزی ، در ممالکی که تازه جزو ایران شده بودند کاست و حس استقلال طلبی آنها را تحریک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد بر آمده بودند که از ایران جدا شوند . هنگامی که مسئله گیومت مغ پیش آمد و به پادشاهی رسید موجب شد دیگران نیز به فکر سلطنت بیافتند .
داریوش در مدت قریب به دو سال مجبور بود با اغتشاشاتی که در همه نواحی مملکت او ایجاد شده بود بجنگد . داریوش برای جلب توجه قلوب مردم مصر ، به آنجا سفر کرد و در حدود ۵۱۲ یا ۵۱۳ ق. م اقدام به جنگ با سکاها کرد . لشکر عظیم ایرانیان از تنگه بُسفر گذشتند و تراکیه شرقی را مطیع ساختند و از دانوب عبور کردند .

هدف این لشکرکشی ظاهرا برقراری امنیت در مرزهای شمالی هخامنشی بود . داریوش پس از چند هفته پیشروی در دشتهای روسیه ناگزیر بازگشت . در زمان داریوش هند غربی نیزتبعه ایران شد . مهم ترین وقایع سلطنت داریوش ، شورش شهرهای یونانی در مقابل حکومت ایران است که منجر به جنگهای مدی گردید . در لشکرکشی اول کاری از پیش نرفت . در لشکر کشی دوم ، ایرانیان در ماراتن توفیقی بدست نیاوردند .
پیش از آنکه داریوش اقدام به جنگ سوم کندشورشی در مصر روی داد و توجه داریوش به آن معطوف شد . قبل از توضیح در مورد شورش مصر باید گفت که قشون ایران در جنگ ماراتن شکست نخورد بلکه عقب نشینی کرد و یکی از نواقص عمده سپاهیان ایران در زمان هخامنشی این بود که بجز آن قسمت زبده ، کع گارد جاویدان بود ، بقیه اسلحه دفاعی نداشتند . مثلا سپرهایشان از ترکه بید بافته شده بود . سربازان جاویدان هم معمولا در قلب سپاه جای می گرفتند و گاهی هم ، چنان که در ماراتن روی داد قلب قشون دشمن را می شکافتند .
ولی چون جناحین لشکر ایران نمی توانستند به واسطه نداشتن سلاح همان قدر پیش روند سپاهیان جاویدان مجبور می شدند برای مساوی داشتن صف خود با باقی جنگجویان عقب بنشینند . زیرا اگر جز این می کردند ممکن بود که سپاهیان دشمن آنها را محاصره کنند . در مورد جنگ ماراتن هم احتمالا چنین شده است . اما در مورد شورش مصر باید گفت : بعضی از مورخان علت این شورش را مالیاتهای سنگینی که بر مردم مصر تحمیل می شده دانسته اند ، اما به احتمال قریب به یقین این علت درست نیست و اینطغیان به دو علت روی داده است :
اولا مصریها بعلت داشتن تمدنی قدیمی و مهم ، ملتی بودند که علاقمند به آزادی و استقلال خود بودند ، یونانیها با استفاده از این روحیه مصریها آنها را بر ضد دولت مرکزی تحریک می کردند و علت آن این بود که اولا یونانیها از بزرگی و ثروت دولت هخامنشی وحشت داشتند ثانیا تمام ممالک ثروتمند و آباد آن زمان در حدود دولت ایران داخل شده بود ، پس مشخص می شود علت اصلی شورش مصریها در دوره هخامنشی احساسات ملی و مذهبی بوده که بوسیله یونانیها تحریک می شده است .
داریوش قبل از عزیمت به مصر خشایارشا را که از آتوسا دختر کوروش بود به ولیعهدی انتخاب کرد و به تدارک لشکرکشی به مصر مشغول شد که در سال
۴۸۶ ق . م بعد از ۳۶ سال سلطنت درگذشت و پسرش خشایارشا جانشین او شد . مقبره وی در نقش رستم واقع است .
اقدامات داریوش بزرگ
۱. تعدیل نظام مالیاتی ، که از ابتکارات گیومت بود را داریوش وسعت داد . پس تعدیل نظام مالیاتی یکی از کارهای وی بود
۲.اصلاح قوانین دادگستری ، داریوش قوانین مالکیت را هم تعدیل کرد که اگرچه بسود دولتی ها و منصوبین دربار بود اما همین تعدیل از یکسری هرج و مرج ها کاست
۳ . تاسیس سپاه جاویدان ، عده این لشکر ۱۰ هزار نفر بود و هیچگاه از تعداد آنها کم نمی شد چون فورا جاهای خالی را پر می کردند . بواسطه وجود این سپاه امنیت در تمام ممالک تامین می شد و بعلاوه یک سپاه ۴ هزار نفری از پیاده و سواره ، از پایتخت و قصر سلطنتی محافظت می کردند .
۴. داریوش سیستمی را بوجود آورد به نام پیک و در واقع به معنای سیستم پستی یعنی خبررسانی سریع بوده است که در آن ، جاسوسان مطالب را سریعا جمع آوری کرده و به سازمان اطلاعات داریوش می رساندند .
۵.تا پیش از داریوش وضعیت معاملات چه در داخل و چه در خارج از کشور مشخص نیست اما آنچه که مشخص است . این سیستم ، سیستم داد و ستدی بوده است نه پولی . داریوش برای اینکه خود را با سیستم معاملات بین المللی وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلایی بنام وِریک یا دِریک که مردم به هیچ وجه حق استفاده از ةآن را نداشتند و فقط دولت برای معاملاتش از این سکه استفاده می کرد . حتی ساتراپها هم از آنها استفاده نمی کردند بلکه از نقره و سایر فلزات استفاده می کردند .
۶. تاسیس سازمان چشم و گوش ( جاسوسی ) ، یعنی ماموران آن در هر کجا که بودند مثل این بود که چشم شاه می دید و گوش شاه می شنوید . آنها وضعیت پادگانها ، وضعیت مالی و … را جمع آوری کرده و به نزدیکترین دفاتر جاسوسی می رساندند .
۷. داریوش عقیده داشت که ابتدا باید اقتصاد را درست کرد و بدین جهت از سارد تا شوش ، جاده شاهی را بوجود آورد که طول آن ۲۵۰۰ کیلومتر بوده است . و در طول مسیر ، بین صد تا صد و ده کاروانسرا وجود داشت ، یعنی فاصله بین هر کاروانسرا ۲۵ کیلومتر بوده است . کار این کاروانسراها در موقع جنگ ، اختصاص به کاروانهای نظامی پیدا می کرد و در زمان صلح کار آنها حمایت از مال التجارهکاروانها ، دادن غذا و آذوقه به آنها و … بود .
۸ . داریوش در فاصله بین دریای سرخ و رود نیل ترعه ای بوجود آورد و در آن کتیبه ای نقش کرد . این ترعه همان کانال سوئز است .
۹ .داریوش امپراطوری هخامنشی را به ۲۰ تا ۲۲ ساتراپ تقسیم کرد که در نتیجه آن ، هم از موضوع منطقه ای شدن مناطق جلوگیری می کرد و هم بیشتر و راحت تر ، مالیاتها را جمع آوری می کرد . هر بخش را به یک نفر شهربان سپرد که هم از نظر امنیتی ، دولت تامین باشد و هم از نظر مسایل دیگر . همچنین برای کمک به والیان و نیز برای اینکه کارها در دست یک نفر نباشد دو نفر از مرکز مامور می شدند ، یکی برای فرماندهی قشون محلی یا ساخلو و دیگری به اسم سردبیر و در واقع مفتش مرکز ایالات بود و مقصود از ایجا این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به والی صادر می گردد اجرا می شود یا نه .
۱۰.داریوش تعدادی از مخالفین خود را سرکوب کرد که برای تعداد آنها ، داریوش هیچگاه عدد درستی ذکر نکرده است ، اما آنچه مسلم است در زمان وی ۱۹ منطقه طغیان کردند که داریوش می گئید من همه آنها را کُشتم .
۱۱.داریوش کاخهای شوش و تخت جمشید را ساخت .
نام
نام داریوش در پارسی باستان به صورت «دارَیَوَهوش» (Dārayavauš) تلفظ می‌شده و این نام به معنی «استوار نگاه می‌دارد آنچه نیکوست را»، می‌باشد.
بر تخت نشستن داریوش از دید پژوهشگران


behnam5555 02-26-2015 09:12 PM


نظریه بردیای دروغین
گئومات (سمردیس) یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت. یکی از این زنان فیدمیا، دختر اتانس (هوتن) یکی از تواناترین نجبای ایران بود. اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، هوتن بود. او از دختر خود پرس‌وجو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد.

هوتن یک دستهٔ شش نفره، از نجبای پارس را که به آنها اطمینان داشت، در شوش تشکیل داد و با ورود داریوش از پارس تصمیم اتخاد شد که او را نیز در گروه خویش وارد سازند. این هفت تن با هم قسم خوردند که برای دفع غاصب اقدام کنند. هرودوت این قیام را قیام هفت یار نام نهاده‌است.
گزنفون و کتزیاس نیز با هرودوت در موضوع کشته شدن بردیا به فرمان کمبوجیه همداستان هستند . کتزیاس اسم این مغ را سپنت‌دات یعنی دادهٔ مقدسات نوشته‌است که به زبان امروزی اسفندیار می‌شود. گزنفون نوشته‌است این مغ با تسلطی که بر روی کمبوجیه داشت ذهن پادشاه را بر ضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل بردیا خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.
در روایات داریوش هیچ اشاره‌ای به شباهت مغ با شاهزادهٔ واقعی بردیا نشده‌است و این داستان باید از مبالغات شاعرانهٔ معمول مورخان قدیم یونان سرچشمه گرفته باشد.داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند. بدین منوال تخت و تاج پادشاهی ایران به داریوش رسید.
نظریهٔ قتل بردیای واقعی به‌دست داریوش
برخی از دانشمندان مدرن، برای نمونه آلبرت اومستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند، مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد.بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجهه قانونی ببخشد.
شورش در استان‌ها
پس از پادشاهی داریوش، کلیه استان‌ها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند، سرکوب کرد. اولین طغیان در عیلام روی داد. در ماد هم یک مدعی که خود را از اخلاف هووخشتره می‌خواند، مدعی سلطنت ماد بود.

در پارس یک مدعی دیگر خود را بردیا پسر کوروش خواند. این نکته که شورشیان همواره در یک زمان سربرنمی‌داشتند و هدف مشترک یا پیوند اتحادی هم با یکدیگر نداشتند، عامل عمده‌ای بود که داریوش را در دفع شورش‌ها یاری کرد. طغیان بابل نیز کمتر از دیگر طغیان‌ها، موجب دغدغهٔ خاطر داریوش نبود. تمام این اغتشاش‌ها که در ارمنستان، ماد، کردستان، رخج، و مرو روی داد، با خشونت سرکوب شد و داریوش خشونت را در این مواقع همچون وسیله‌ای تلقی می‌کرد که می‌توانست از توسعه و تکرار نظایر این حوادث، جلوگیری کند.
در بند شانزدهم کتیبه بیستون درباره شورش پارت (خراسان) و گرگان چنین آمده‌است
پارت و گرگان بر من شوریدند و ویشتاسپ پدر من در پارت بود. پس از آن سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم. وقتی که این سپاه به ویشتاسپ رسید، عازم جنگ دشمن شد. در محلی موسوم به ویش پااوزت در پارت با آنان جنگید. اهورامزدا مرا یاری کرد و به ارادهٔ او ویشتاسپ شورشیان را شکست داد. پس از آن مملکت مطیع من شد.
کتیبه بیستون که گزارش این جنگ‌های تمام نشدنی است، نشان می‌دهد که او نظم و امنیت شاهنشاهی را به بهای چه اندازه رنج و سعی مستمر و بی‌انقطاع توانسته‌است، تأمین کند. ساتراپ‌هایی که کوروش بعد از فتح و ضبط ولایات در هر قلمرو تازه‌ای گماشته بود، اکثراً درین ایام، خود رأی شده بودند و سپاه و تجهیزات هم در اختیار داشتند.

با مرگ کمبوجیه و قتل کسی که بسیاری از مردم ولایات او را پسر کوروش، شناخته بودند، تعدی این حکام استقلال‌جوی، به ناخرسندی مردم انجامیده‌بود و مردم استان‌ها، بهانه برای شورش بدست می‌آوردند. داریوش مردی جهاندیده بود و با ازدواج با دختر کوروش و با تعدادی از دختران خانواده‌های بزرگ پارسی او را در موقعیتی قرار داده‌بود که نجبای پارسی و مادی هر یک بخاطر خویشاندی نسبی و یا سببی خویش، نسبت به این پادشاه نوخاسته که در حمایت و تبعیت از وی، هم‌پیمان هم شده بودند، وفادار و حتی علاقمند بمانند.


behnam5555 02-26-2015 09:14 PM


تشکیلات داریوش

کاخ تچر، کاخ اختصاصی داریوش
بازگرداندن امنیت در تمام این نواحی شورش زده، طبعاً هم ضرورت ایجاد یک سازمان سامانمند اداری را به داریوش الهام کرد و هم وسایل و تجارب لازم را در اختیارش گذاشت. داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد، مدتها بعد با اندک تغییری، توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید.

داریوش فوق‌العاده مراقب بود که از طرف مأمورین دولتی تعدی به مردم نشود و با این مقصود همواره در ممالک ایران حرکت و از نزدیک به امور سرکشی می‌کرد. نجبا که از این مراقبت شاه دلخوش نبودند او را دوره گرد نامیدند ولیکن مورخین این سخریه را برای او بهترین تمجید می‌دانند.
در زمان او یک دستگاه منظم اداری در کشور بوجود آمد که تمرکز امور را ممکن می‌ساخت و ظاهراً تا حدی نیز از نظام رایج در مصر که داریوش در جوانی و در ضمن اقامت سه سالهٔ خود در آنجا با آن آشنا شده بود، الهام می‌گرفت چون نجبا و اعیان پارسی و مادی که غالباً روحیهٔ نظامی داشتند، به کارهای دبیری تن در نمی‌دادند، این کار به دست اقوام تابع افتاد و اقوام آرامی‌ها که درین امور سررشته را به دست گرفتند، زبان آرامی را در قلمرو هخامنشی‌ها زبان دیوانی و اداری کشور کردند. داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود، اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.
تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ
داریوش سرزمین‌های ایران را به چند قسمت تقسیم نموده، برای هر کدام یک والی معین نمود. به زبان آن‌روزی (خشترپاون) می‌گفتند یعنی حامی یا نگهبان مملکت. یونانی‌ها، ساتراپ، به معنی استاندار و ساتراپی عموما یعنی استان نوشته‌اند و تعداد بخش‌ها را بین بیست الی بیست و شش بخش ذکر کرده‌اند ولیکن تعداد ولایات در کتیبهٔ نقش رستم به سی ولایت می‌رسد.

برای اینکه کارها همه در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مأمور می‌شدند که یکی به فرماندهی قشون محلی منصوب بود و دیگری به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره می‌کرد. سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به ساتراپ صادر می‌شود اجرا می‌گردد یا نه. مفتشینی که از مرکز برای دیدن اوضاع ایالات مأمور می‌شدند، لقب چشم و گوش دولت را داشتند.
درست است که این ساتراپ‌ها در حوزهٔ حکومت خویش مثل یک پادشاه دست نشانده، قدرت و حیثیت بلامنازع داشتند اما در واقع تمام احوالشان تحت نظارت دقیق و بلاواسطهٔ شاه و «چشم» و «گوش» او بود و این نکته کمتر به آنها مجال می‌داد که داعیهٔ استقلال یا فکر تجاوز از قانون پادشاه را در خاطر بگذرانند. این نظارت‌ها در عین حال هم رعیت را از استثمار و تعدی ساتراپ‌ها در امان نگه می‌داشت و هم به ساتراپ‌ها اجازه نمی‌داد تا با جمع آوری عوارض و مالیات‌های بیجا خزانهٔ خود را تقویت کنند و لاجرم به فکر توسعهٔ قدرت بیفتند.
ایجاد راه شاهی

از جمله اقدامات داریوش در این زمینه می‌توان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت سابق لیدی، را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل می‌کرد. یک راه دیگر نیز بابل را به مصر مربوط می‌کرد.
ایجاد لشکر جاویدان
برای اینکه نیروی نظامی بقدر کفایت و با سرعت به جاهای لازم برسد، داریوش لشکری ترتیب داده بود که موسوم به لشکر جاویدان بود، زیرا هیچگاه از تعداد آنها نمی‌کاست و فوراً جاهای خالی را پر می‌کرد. تعداد این لشکر ده هزار نفر بود.
تنظیم مالیات‌ها
مورخین یونانی نوشته‌اند داریوش برای هر ایالتی مالیات نقدی و جنسی معین کرد. پلوتارک مورخ یونانی می‌نویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم می‌توانند بپردازند، باز مالیات‌ها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود
در پادشاهی کوروش و کمبوجیه مالیات ثابت رسم نبود. درآمد عمومی فقط از راه هدایا و تقدیمی فراهم می‌گشت. به مناسبت برقراری مالیات این شایعه در میان پارسیان رواج یافته بود که داریوش تاجر است و از هرجا که می‌تواند عایدات فراهم می‌کند. کمبوجیه جبار و به منافع اتباع خود بی‌اعتنا و کوروش پدر و حامی اقوام و ملل که با قلبی مهربان و رئوف، پیوسته در اندیشهٔ آسایش رعایای خویش بود.
همچنین آمده‌است که در زمان داریوش مصر رفاهیت داشته ولیکن در سال‌های آخر سلطنت داریوش، در مصر بواسطهٔ مالیات‌های گزاف، زارعین مصری شورش کردند.
ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ

کانال سوئز
وقتی داریوش در هند بود مشاهده کرد که بازرگانی مصر و شامات با هند از راه خشکی مشکل است و حمل و نقل گران تمام می‌شود این بود که امر کرد، که کانالی که امروزه به نام کانال سوئز معروف است و نخستین بار در سال ۶۰۹ پیش از میلاد ایجاد شده و در زمان داریوش پر شده بود، را پاک کرده و سیر کشتی‌ها را در این کانال، برقرار نمودند.

گویا داریوش در سر راه خود به مصر این آبراه ناتمام را دیده بود و دربارهٔ آن از مردم پرسشهایی کرده بود. در سنگ نوشته‌هایی که به خط هیروگلیف مصری به یادبود ساختن این کانال، در دست است، اشاراتی به این پرسش‌ها وجود دارد.سه سنگ‌نوشته از داریوش در کانال سوئز کشف شده که مفصل‌ترین و مهم‌ترین آنها ۱۲ سطر دارد و مشتمل است بر مدح اهورامزدا و معرفی داریوش و دستور حفر ترعهٔ سوئز. دو کتیبهٔ دیگر کوچک‌ترند و مشتمل بر معرفی داریوش هستند.
یکسان کردن واحد پول و واحد اندازه‌گیری
ارتباط اقتصادی دایم، بین تمام ولایات، یک دستگاه واحد پول و یک نظام اوزان و مقادیر قابل تبدیل را، در سراسر کشور الزامی می‌نمود. سکه‌های طلایی که در این دوران، در تمام ایران رواج پیدا کرد، به سکه دریک موسوم بود. در تاریخ جهان، لیدیه نخستین مملکتی بود که سکه در آنجا زده شد ولی در تاریخ ایران، در زمان داریوش بود که نخستین سکهٔ متعلق به ایران بوجود آمد.
بازسازی نیایشگاه‌ها
داریوش در سنگ‌نوشته بیستون از بازسازی نیایشگاه‌هایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن می‌گوید. همچنین برای دلجویی از مصری‌ها که در زمان کمبوجیه نیایشگاه‌هایشان ویران شده بود، به معابد آنها رفته و ادای احترام کرد و نیایشگاه تازه‌ای برای آمون ساخت که خرابه‌های آن، هنوز از مملکت‌داری داریوش حکایت می‌کند. کاهن بزرگ مصر را که به شوش تبعید شده بود، به مصر بازگرداند و او را بسیار احترام کرد. بواسطهٔ این اقدامات مصری‌ها از داریوش راضی شده و او را یکی از قانون‌گذاران بزرگ خود دانستند.
داریوش یکم در کتاب مقدس
داریوش همچنین در بازسازی معابد یهودیان که توسط بخت النصر ویران شده بود، به یهودیان یاری کرد. نام داریوش بزرگ در کتاب مقدس عهد عتیق، در ۲۵ آیه، ذکر شده‌است. در کتاب مقدس دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین ماد و پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته‌است.

به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب‌ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته‌است، بیان می‌کند حتی افلاطون نیز نقش قانون‌های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده‌است.
لشکرکشی‌های داریوش بزرگ
علاقه‌ای که داریوش به نظم و انضباط اداری و تأمین امنیت، در سراسر قلمرو خویش داشت، طبعاً از وی مطالبه می‌کرد تا برای توسعهٔ روابط اقتصادی و سرعت‌ بخشیدن در نقل و انتقال‌های محتمل نظامی، غیر از راه‌های زمینی، از راه‌های دریایی هم استفاده کند و همین اندیشه، سرانجام وی را در مدیترانه با اقوام یونانی درگیر کرد.
ضمیمه کردن سند و پنجاب
در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، داریوش پس از برقرار کردن امنیت در ممالک تابعه، چند ولایت نیز به ایران ضمیمه کرد، یکی از آن‌ها پنجاب و دیگری سند است که هر دو در هند واقع هستند. نام هند البته در کتیبهٔ بیستون در شمار ایالت‌های تابعه نیست و اینکه در کتیبهٔ پرسپولیس هست نشان می‌دهد که این ولایات جنوب شرقی بعد از جنگ‌های مربوط به دفع شورش‌ها می‌بایست به قلمرو داریوش درآمده باشد.
لشکرکشی به سرزمین سکاها
اقدام داریوش در لشکرکشی به سرزمین سکا‌های اروپا، در این سال‌های توسعه و آرامش تا حدی غریب به نظر می‌آید. چندین نظریهٔ مختلف، دربارهٔ هدف و محرک داریوش از این لشکرکشی وجود دارد. شاید وی می‌خواسته‌است، آنها را بخاطر حمله‌های مخربی که بارها به سرزمین ایران کرده بودند، تنبیه کند و برای همیشه خیال آنها را از اقدام به آنگونه حمله‌ها منصرف نماید، این احتمالی است که از قول هرودوت نیز بر می‌آید.
در سرزمین سکاها داریوش بجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقب‌نشینی آنها روبرو شد. طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشت‌های خلوت و بی‌پایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجه‌ای که مطلوب داریوش از این لشکر کشی بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی، هر چند خسارت‌های گران برای داریوش به بار آورد ولی هدف این لشکر کشی چندی بعد تحقق یافت، چرا که هم سکاها تا مدت‌ها اندیشهٔ تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد.
جنگ با یونان

نخستین جنگ بین ایران و یونان در سال ۴۹۲ پیش از میلاد و محل نبرد ماراتن در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر، بر روی آن کلیک کنید.
یونانی‌ها با آنکه با خطر اجتناب ناپذیر مواجه بودند، هنوز از تفرقه به اتحاد نمی‌گراییدند. در حقیقت رقابت دیرینه‌ای بین آتن و اسپارت وجود داشت. درین ایام آتن برخلاف اسپارت نسبت به ایران اظهار انقیاد یا وفاداری کرده بود، معهذا هنگامی که شورش‌هایی در شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر (غرب ترکیهٔ کنونی) درگرفت، اسپارتها، حاضر به حمایت از شورشگران نشدند و این آتنی‌ها بودند که حاضر شدند، به شورشیان کمک کنند.
در سال ۴۹۸ قبل از میلاد شورشیان به همراهی آتنی‌ها شهر سارد (پایتخت سابق لیدیه) را که پنجاه سال قبل به تصرف ایران درآمده بود، آتش زدند اما تسخیر بر ارگ ممکن نشد و شورشگران از سارد عقب نشینی کردند و گرفتار تعقیب و انتقام ایرانیان شدند.
مداخلهٔ آتنی‌ها در ماجرای شورش شاه را به سختی عصبانی کرده بود و خطر یونانی‌ها در آنسوی دریا را به داریوش یادآور شد. سال بعد فرستادگان شاه به شهرهای یونان رفتند و همه جا از یونانیان خواستند تا نسبت به وی انقیاد خود را اعلام کنند و خاک و آب بفرستند. در آتن و اسپارت برخلاف آنچه رسم بین‌المللی بود، فرستادگان داریوش را کشتند و برای داریوش اعزام سپاهی جهت تنبیه آن‌ها اجتناب ناپذیر شد.
وحشت و خشم بی‌سابقه‌ای که در یونان پدید آمده بود، باعث شد که آتن و اسپارت منازعات دیرین خود را فراموش کنند و برای دفاع از یونان با هم متحد شوند. اسپارت که با بی‌میلی خود را آماده همکاری با آتن کرده بود، بسیج خود را آن‌قدر به تأخیر انداخت که وقتی نیروی او به کمک آتن رسید، نبرد ماراتون، به پایان رسیده بود.
رودرویی دو سپاه ایران و یونان در جلگهٔ ماراتون اتفاق افتاد و دو لشکر چند روز روی در روی هم بودند و هنوز سرداران آتن بین اعلام جنگ و اظهار انقیاد تردید داشتند. در یک شورای جنگی، در نهایت تصمیم به حملهٔ ناگهانی گرفته شد و تیراندازان ایران از انجام هر اقدامی بازماندند و یونانیان با شور و هیجان خود را فاتح یافتند.
کتیبه‌های داریوش
کتیبه بیستون در نزدیکی کرمانشاه.
من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها (کشورها)، پسر ویشتاسپ، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ، ارشام، پدرارشام، اریارمن، پدر اریارمن، چیش پیش و پدر چیش پیش، هخامنش بود. ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم، هخامنشی خوانده شدیم. ۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا، من شاه هستم و او شاهی را به من، هدیه داد.
ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام، می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.
اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی، اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.
امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها را در هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی، اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و آنچه می‌کنی، اهورامزدا ضایع کند.
مقبرهٔ داریوش
داریوش در سال ۴۸۶ پیش از میلاد، وفات یافت. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس، نزدیک شیراز است. وصیت جالبی از زبان داریوش که آخرین آرزویش هم فقط آن بود، بر کتیبهٔ مزار او حک شده‌است.

منبعTarikhema.ir

behnam5555 02-26-2015 09:15 PM



خلاصه ای ازتاريخ صفويه

شيخ صفي الدين اردبيلي در 12 سپتامبر 1334 /12 محرم 735 درگذشت. صدرالدين موسي پسر وي در سي سالگي (بعد ازپدر) به رهبري طريقت صفويه رسيد وي در دوران رياست خود (91 ـ 1334 / 93 ـ 735) بناي زيارتگاه خاندان صفوي در اردبيل را پايگذاري كرد. آنگاه بسياري از امراي ايلخاني و اشراف مغول در شمار مريدان مشايخ اردبيل درآمدند. اين دوران مقارن بود با از هم پاشيدن امپراطوري ايلخاني در ايران و بين النهرين. شيخ صدرالدين در 2 ـ1391 / 793 درگذشت. وي پيش از مرگ، پسرش خواجه علي را به عنوان جانشين و نايب خود برگزيده بود و «سجاده ارشاد و تربيت عباد» را به وي سپرده بود. خواجه علي تا هنگام درگذشتش در 15 مه 1427 /18 رجب 830 رئيس طريقت بود. تحت رهبري وي تعاليم نيمه مخفي طريقت صفويه آشكارا ماهيت شيعي گرفت.[1][1] بعد ازمرگ وي در بيت المقدس پسرش ابراهيم تا 1447 / 851 عهده دار همان رياست شد. وي در دوران خود شبكه هواخواهاني را كه فعالانه درگير پيشبرد تبليغات صفويه در آناتولي و ديگر نقاط بودند حفظ و تقويت كرد. بعد از حيدر پسرش جنيد به رهبري طريقت صفويه رسيد، وي به قدرت معنوي صرف بسنده نكرد و به تحريك مريدانش با جهاد عليه كفار، روحيه جنگجويي را در طريقت وارد ساخت[1][2] اين فعاليت باعث سوء ظن حكمران غرب ايران، جهانشاه قره قويونلو شد. كه سلطه اش از آذربايجان و مرزهاي گرجستان تا خليج فارس برقرار بود. جنيد (ملقب به سلطان) با اوزون حسن (حكمران آق قويونلو) متحد شد و در جريان حمله به شيروان در 4 مارس 1460 / 11 جمادي الاول 864 ، در سواحل رود كر كشته شد. و پسرش حيدر (خواهرزاده اوزون حسن) جانشين وي گرديد. . و پسرش حيدر (خواهرزاده اوزون حسن) جانشين وي گرديد. حيدر در 1488 /893 شهر شماخي پايتخت شيروان را غارت كرد، (در اين زمان اوزون حسن درگذشته بود) اما طي حمله يي متقابل، شيروانشاه كه از دامادش يعقوب، سلطان آق قويونلو 4000 نيروي جنگي دريافت كرده بود توانست در نهم ژوئيه همان سال سپاه حيدر را شكست داده و خودش را نيز به قتل رساند. حيدر، ابداْع كننده كلاه مخصوص قرمز رنگي بود كه به مناسبت دوازده امام شيعه دوازده ترك داشت. از آن پس اين كلاه علامت مشخصه طرفداران دودمان صفوي گشت[1][3] و سبب شد كه عثمانيان به منظور استهزا به آن لقب قزلباش[1][4] يا سرخ سر بدهند. حيدر سه پسر داشت كه علي جانشين وي گرديد و از همان ابتدا خود را شاه ناميد لذا توسط سلطان يعقوب دستگير و زنداني شد. بعد از درگذشت سلطان يعقوب در دسامبر 1490 /صفر 896، علي و برادرانش بعد از چهار سال و نيم حبس آزاد شده و به هم پيماني يكي از مدعيان تاج و تخت آق قويونلو بنام رستم درآمد اما يك سال بعد با آشكار شدن قدرت هواداران صفويه رستم قصد جان برادران صفويه را كرد كه در اين كشاكش علي كشته شد و اسماعيل كه از طرف برادر مقتولش جانشين وي و رئيس طريقت صفويه تعيين شده بود توانست خود را به اردبيل برساند. و مخفي شود. و با كمك مريدانش به گيلان فرار كند در اين زمان اسماعيل هفت سال داشت. بعد از كشته شدن رستم توسط پسرعموي خود، (1497 /902) اسماعيل با كمك و مشاوره هفت نفر از مريدان نزديك خاندان صفويه كه به «اهل اختصاص» معروف بودند، به مبارزه بر عليه دولت آق قويونلو برخاست و توانست در دسامبر 1500/جمادي الاخر 906 از رود كر گذشته در نزديكي قلعه گلستان به نبرد با شيروانشاه فرخ يسار بپردازد. فرخ يسار كشته شد و اسماعيل بعد از شكست دادن دشمن باكو را تسخير نمود سپس در منطقه شرور نخجوان سپاه قدرتمند الوند را شكست داده و كنترل آذربايجان را بدست گرفت. نهايتا وي در 14 سالگي (1501/907 ) در شهر تبريز به عنوان اولين پادشاه سلسله صفويه تاج بر سر نهاد. سكه ها به نام اسماعيل ضرب شد اما مهمترين كار او اعلام تشيع اثني عشري به عنوان مذهب رسمي كشور جديد صفويه بود.
قبل از برقراري دولت صفويه، رهبر صفويه در تبليغات اين طريقت صرفا نماينده امام غايب نبود بلكه خود امام غايب بود؛ حتي رهبر صفويه را تا آنجا مي رسانند كه ادعا ميكردند خداوند در او حلول كرده است. ادعا شده كه مريدان جنيد آشكارا از وي به عنوان «خدا» و از پسرش به عنوان «پسر خدا» ياد مي كردند و در ستايش وي مي گفتند: «هو حي القيوم، لااله الاهو» و به اسماعيل ولي الله ميگفتند.
هنگاميكه اسماعيل در تبريز تاج بر سرنهاد تنها بر ناحيه آذربايجان تسلط داشت؛ ده سال طول كشيد تا توانست بقيه ايران را فتح كند. او بغداد را هم تسخير كرد اما زياد نتوانست نگه دارد. مراحل اصلي گسترش امپراتوري صفويه عبارت بودند از: شكست بازمانده نيروهاي آق قويونلو نزديك همدان (1503/909) (كه مركز و جنوب ايران را تحت كنترل اسماعيل درآورد)؛ به انقياد درآوردن نواحي مازندران وگرگان در مجاورت بحر خزر و تسخير يزد در جنوب شرقي (1504/10ـ909)، آرام ساختن مرزهاي غربي و الحاق ديار بكر (7-1505/11-910 الي 13-912)؛ تسخير بغداد و فتح جنوب غربي ايران (1508/4-913)؛ به انقياد درآوردن شيروان (10- 1509 /915)؛ و فتح خراسان (1510/918) كه سه سال قبل توسط ازبكان ماوراءالنهر از تيموريان گرفته شده بود. لكن بزرگترين پيروزي اسماعيل بي ترديد در جنگ مرو در دوم دسامبر 1510/26 شعبان 916 به دست آمد كه در نتيجه آن ناحيه خراسان به اختيار صفويه درآمد و شهر هرا، دومين شهر و محل اقامت جانشين بلافصل سلطنت شد.
حكومتي كه صفويان در اوايل قرن دهم هجري برپا كردند يك حكومت مذهبي و برپايه تشيع بود، اين دوره نزديك به دو قرن و اندي طول كشيد. با توجه به تاثير بلند مدت دستاوردهاي صفويان تا عصر حاضر، مي توان گفت كه آنها در حل و فصل مشكلات برخاسته از امور نظامي، اجتماعي، اقتصادي و مذهبي تا حدود قابل ملاحظه اي موفق بودند. سلسله هايي كه پس از صفويان بر سر كار آمدند در پيدا كردن راه حل براي مشكلات موجود جامعه به اندازه صفويان موفق نبودند. ايران در زمان صفويان به رغم فشارهاي داخلي و خارجي توانست با دستيابي مجدد به هويت ملي، به كشوري قدرتمند و مستقل در شرق اسلامي تبديل شود. اين نظام به مدت دويست و بيست و پنج سال در ايران ثبات و استواري پديد آورد.

ترتيب حکومت شاهان صفوي:

شاه اسماعيل اول 1501م/ 907 تا 930 هجري (تخلص شعري وي خطايي بود)
شاه طهماسب اول 931 تا 984 هجري
شاه اسماعيل دوم 984 تا 985 هجري
سلطان محمد خدابنده 985 تا 996 هجري
شاه عباس اول 996 تا 1038 هجري
شاه صفي اول 1038/ 17 فوريه 1629تا 1052 هجري
شاه عباس دوم 1052 تا 1078 هجري
شاه سليمان 1078 تا 1105 هجري 1666/1077
شاه سلطان حسين 1105 تا 1135 هجري 1722/1135
شاه طهماسب دوم 1135 تا 1145 هجري
شاه عباس سوم 1145 تا 1148 هجري

[1]ايران عصر صفوي: راجر سيوري ترجمه: كامبيز عزيزي. نشر مركز، چ اول 1372، ص 12
[2]نقل شده در: ًWilfred Blunt. pietros pilgrimage (london1953) .P. 127.
[3]بيشتر تركمن هاي مريد صفويه از اين كلاه استفاده مي كردند.
[4]ايران عصر صفوي: راجر سيوري ترجمه: كامبيز عزيزي. نشر مركز، چ اول 1372، ص 19


behnam5555 03-06-2015 08:04 PM

سیری در تاریخ ملت کرد

در این جستار سعی می شود تا گذری بر تاریخ این ملت داشته باشیم و به جستجوی نکاتی که در این تاریخ مبهم می باشند برویم شاید بتوانیم در حد توان و با کمک اندیشمندان این رشته آنها را روشن کنیم و به افسانه هایی درباره تاریخ و سرگذشت این ملت بزرگ که ستون اصلی ایران زمین می باشند پایان دهیم یا به حقیقت و نزدیک کنیم .
در این راه مسلما با ملتی اشنا می شویم که محققانی بزرگ هم خود را صرف تحقیق و تفحص در خصوص سرگذشت و تاریخ آنها و منابع مهمی را برایمان به ارمغان گذاشته اند در این میان محققان و نویسندگان داخلی و خارجی هر کدام برای خود نظرات خاصی راجع به سرگذشت ایم ملت دارند بیشتر آنها در نتیجه گیری بررسی ها و تحقیقاتی خود اتفاق نظرهای نزدیکی داشتهاند .
اما اولین سئوالی که در پی خواندن کتابها و منابع مختلف به می آید اینست که به راستی ملت کرد کی هستند سرزمین و ماوای اصلی آنها کجاست اینگونه شک و تردید به آنها نگر یسته و این همه افسانه درباره آنها ساخته اند ؟
واژه کــرد
اما پیش از آنکه با کمک محققان و منابع در دسترس به این پرسشها پاسخ داده شود باید بدانیم که اصولا واژه کرد به چه معناست و این کلمه از کجا آمده است
در خصوص پیدایش این واژه و معنی آن بایستی برگردیم و به ابتدای تاریخ و آنجا که مکتوب و سند بر ایمان به جای مانده است ببینیم که این کلمه برای نخستین بار چگونه و در کجا به کار برده شده است
همانطور که می دانیم تا پیش از بازگشت اقوام آریایی به سرزمین اصلی و مادری خود اقوام کهن تر و قویتری در این فلات قاره ای بشر می بردند که مرکز اصلی آنها همانطور که می دانیم زاگروس نواحی آن بوده است این اقوام عبارت بودند از گوتیها نژادی و همبستگی زبانی و فرهنگی .مشترک برخوردار بودهاند.
آنچه اکثر محققین و نویسندگان قدیم و جدید بر آن اتفاق نظر دارند این است که قبل از آمدن قبایل کرد ایرانی به ناحیه کردستان قوم آریایی نژاد دیگری بنام کاردو در این سرزمین ساکن و دارای تمدن مهمی بوده اند که با مهاجرین هم نژاد خود در هم آمیخته و در هم مستحیل شدند و در نتیجه مهاجرین به همان نام نامیده شدند .
این شروع مقاله دکتر حشمت اله طبیبی در خصوص واژه کرد میباشد او برای تایید نظریه و گفتهی خود میگوید :
مبنای این نظریه اشاراتی است که در یکی از لوحههای سنگی آشوری مربوط به دو هزار سال قبل از میلاد .مسیح شده است در این لوحه از مملکتی به اسم کاردا یا کارداکا نام برده شده است که از دریاچه وان بطرف جنوب ممتد و بوده و قلاع بسیار محکمی در نواحی بتلیس کنونی داشته است که آثار آنها تا قرن پنجم و شم میلادی نیز باقی بوده است
در کتاب تاریخ ریشه نژادی کرد او هم برای اثبات گفته خود به قرال لاگاشه آدادانارای که در 2400 ق.م به طایفه ای به نام کاردا استناد می کند .
در یک سنگ مصطبه ای سومری که لفظ کرد خوانده شده است و آن هم نام ناحیه است نه اسم طایفه خاصی او پیش از این گفته است :
در عهد پادشاهی گیمیل سین از سلسله سوم سلاطین او در نواحی کردستان فعلی از جانب آن پادشاه بامیری توانا سپرده شد مرسوم به ورنر و علاوه بر ولایت گنهر و هماری که ملک مورث آن امیر محسوب می شد نواحی اربل و ایشار فرمانفروایی طایفه سوبارتو و سرزمین کرده را به او واگذاشت بنابر تحقیق توردان ژان این طایفه همسایه طایفه سو بوده و بقول مستشرق داریور بدلیس بوده یادگار قرم آرامی ها آن ناحیه را بیت خقردو خوانده اند و شهری که بنام جزیره ابن عمر معروف است گزرتادو قردو مرسوم کرده اند .
در خصوص این قوم و نام آن یعنی کماردا یا کاردو در قرن پنجم پیش از میلاد تیگلات پلیسر که با آنها درگیر می شود اشاره شده است .
همچنین در جنگ ایران با یونان که گزنفون سردار و مورخ یونانی با اقوام کاردوک برخورد می کند گزنفون هم در این وبرخورد شجاعت و دلاوری آنها را میستاید و آنها را کرادوک و سرزمینشان را کاردوئن می نامد آرامیها این ناحیه را بث کاردو و تمامی بین فرات و دجله را گوژارتا کاردو نامیدهاند مورخین ارمنی این ناحیه را کوردوخ ذکر نموده و اعراب بکردا با کردای نامیدهاند .
در جغرافیای قدیم ارمنستان در باب ولایت کرچیخ دیده می شود بنا بر آدنتس در کتاب آرمینات ص418 کلمه کرچیخ از دو جز است :
کرتیخ + آیخ و معنی آن کرد است چنانکه آترپاتیخ یعنی ساکنان آتروپاتن دکتر طبیبی در ادامه گفته هایش در خصوص واژه کرد گفته است
استرابون عالم جغرافیا دان یونانی که در اوایل تاریخ میلادی می زیسته مینویسد که قسمت ساحلی دجله از قوم کردین که از نسل مستحکمی است ناحیه ای که اشاره کرده است در حد فاصل دیاربکر و موصل کنونی واقع بوده و با این ناحیه مطابقت دارد ...
تا اینجا از این دو محقق بزرگ با کمک ومنابع موجود بیان شده که واژه کرد به چه منطقهای اطلاق شده و از چه زمانی به کار برده شده است .
اما در خصوص اینکه خود واژه ی کرد به چه معنی ست آنها تحقیقات دیگری اناجام دادند که دکتر طبیبی به نقل از مینور سکی در دایره المعارف اسلام ذیل لغت کرد می نویسد یونانیان ساکن این ناحیه را کرد وخوی نامیده اند و جر اخیر این کلمه در لغت ارمنی علامت جمع است و میگوید گویا سبب این باشد که موزخان یونانی آن را از زبان یک مفر ارمنی شنیده اند .
در لغت بابلی و آشوری لفظ کاردو به معنی نیرومند و پهلوان او دامهن میدهد که بعضی از محققان جدید کرد را تحریف خلد یا خالدی شمردهاند مانند راسیکه که گفته اند خالدی و کردی و کورتی و کردیای همه یکی است لفظ خادلی بنام سومری طوایفی است که آشوریها آنها را اوارتر یا اوارشتو نوشتهاند این قوم در حدود قرن نهم قبل از میلادد به ارمنستان مهاجرت کرده در جنوب دریاچه وان دولت مستقلی تشکیل دادند که تا اوایل قرا ششم قبل از میلاد وجود داشت خالدی در عبری بنام آرارات و در یونانی کزاردو نامیده شده اند به هر صورت از اینکه ناحیهی کاردو و یا کاردا یا کردوخ از اقوام آیایی نژاد کارددو مسکونی بوده است جای تردیدی نیست به علاوه قرائن و شواهد تاریخی و حغرافیایی اتحاد ریشه بین دو کلمه کرد و کاردو و قرابت و پیوند نژادی کردهای امروز را با کاردوهای قدیم کاملا اثبات می کند .
استرابون در کتاب 15 بند هفدهم می گوید جوانان پارسی را چنان تربیت می کنند که در سرما و گرما و بارندگی بردبار و ورزیده باشند شب در هوای آزاد بحشم داری بپردازند و میوه جنگلی مثل بلوط و غیره مبخورند اینها را کردک گوشند مردم کردک از غارت زندگی می کنند و کردا به معنی دلیر است از اینجا معلوم می شود که جوانا دلیر و آزموده پارسی را کردک می گفته اند که همان کردوک و کرد میباشد تفاوت نژادی قائل نبوده اند ملاک کرد شدن را دلیر بودن و پر طاقت شده میدانستهاند و این قسم استعمال لفظ کرد مناسبت آن را با گرد بمعنی پهلوان تایید می کند .
امیر شرف خان بدلیسی در کتاب شرف نامه در مورد معنی واژه کرد مینویسد ظاهرا لفظ کرد تعبیر از صفت عت ئاست چرا که اکثر شجاعان روزگار و پهلوانان نامدار از این طایفه برخاستهاند او ادامه میدهد که پهلوان نامدار رستم زابلی بهرام چوبین گرگین میلاد و فرهاد کوهکن مهمگی کرد بوده اند .
پس با توجه به این تحقیقات و اسناد موجود ثابت می شود که واژه کرد صفتی است که به این مردمان داده شده است باین سبب همه مردمان صفاتی چون دلاری شجاعت را دارا هستند و به یقین واژه کرد و گرد یکی می باشند و این صفت را بعدا به تمام ساکنان زاگروس و نوتحی متعلق به آن دادند که همگی ریشه نژادی تاریخی فرهنگی مشترکی با هم داشته اند .
منشا کــرد
خصوص منشا کرد و اینکه ملت کرد کی هستند و از کجا آمده اند هر کدام از نویسندگان و محققانی که در این باره دست تحقیقاتی زده اند نظرات متفاوتی را ارئه دادهاند علاوه بر آن افسانه های نیز در این باره وجود دارد که به آنها شاره خواهد شد اما مستند ترین مدرکی که در دست می باشد و محققان به آن استناد کرده اند همان کتیبه ایست که نام کارداکا برآن حک شدهاست که می تواند راهنمایی باشد برای پیگیری منشا این قوم .
برای بررسی این موضوع یعنی منشا کرد ابتدای سرطی با کتاب ریشه نژادی کردی نوشته احسان نوری پیش می رویم و آنگاه به سراغ دیگر محققانی که در این رابطه کار کرده اند خواهیم رفت .
او می گوید در 2200 ق .م کمیل پادشاه او سرزمین کرده را امیر .ردنر سپرده است در سال 1370 ق.م کلمبه پادشاه طایفهای را به نام کرده خوانده و در کتیبههای آشور هم از فلات کارداکا و طایفهای کوطیه و کورد نام برده شده است گزنفون در سر راه خود که از ایران بر میگشت در نزدیکهای کوه جودی مبه ملت کاردو برخوردار کرده است .
و اشاره به آن دارد که در حمله اسکندر به ایران ملت کاردو در صف لشکریان داریوش بوده است ملت کرد امروز تنها از ان کاردو ها نیستند بلکه کاردو ها ما را هدایت به هویت اصلی کردهای امروزی نماید او وطن اصلی کاردوها را بین دجله و فرات و کوه جودی می داند همچنین اعتقاد دارد که کوه جودی همان نام قوم گوتی ژوتی می باشد که پیش از تاریخ در این مناطق ساکن بودند و معنایش قهرمان جنگجو بوده است طبق نوشتاری کشف شده تاریخ حضور گوتیها را در مناطق گفته شده تا 3100 ق.م می رساند و معتقد است که در این تاریخ بوده که پادشاهی گوتی به نام انناتوم با عیلامیها جنگیده است .
در این کتاب آمده است که مردم بابل و سو را بایستی ارایی خواند این سخن یکی از استادان دانشگاه لندن بنام وادن آورده است پس باید تاریخ آریائیان را به خیلی پیشتر برد چرا که با گفته بودن آریائیان در میان رودین حتمی بوده است می دانیم که همین قوم گوتی بودندد که سرزمینهای عیلام سومر و آکاد را اشغال کردند و حدود 120 سال حکومت راندند او اعتقاد دارد که لفظ کاردا پس از شکست تیریکان پیدا شده که به احتمال قسمتی از این گوتی ها که در حوزه بالاتر دجله باقی مانده بودند نام کاردا را به خود گرفته اند که آنهم به این خاطر بوده است که آکاد ها و سومری ها قهرمان جنگاور و پهلوان را می گفتند کارد که بعد ها این کلمه غوردو کوردو شد .
در دنباله این بحث آمده است که امروز کردهای آن حوالی جوانهای خود را خورطو می خوانند که باید از غوردو آمده باشد وی به نقل از تاریخ کرد و کردستان و می نویسد.


قرال اشوری توکتولنی راجع به یک واقعه در دو لوحه توضیحاتی داده در یکی لفظ کوتی و در لوحه دیگری به جائی کوتی لفظ کورتی را آورده است .
در مقاله نخست دکتر طبیبی با نام منشا نژادی کرد آمده است
در خصوص منشا نژادی کرد در طول تاریخ افسانه های ساخته اند از جمله اینکه گویند کرد از اقوام بسیار قدیم جهان است و مقدم بر همه طوایف روی زمین بوده است زیرا که نام یادگار عهدی است که نوع بشر پس از طوفان نوح بار دیگر شروع به انتشار کرد گویند مرد از نژاد کوتی است و گاف به جیم مبدل میشود و تبدلی تا نبه دال هم در زمان قدیم خیلی مثال و نظیر دارد پس گوتب همان جودی است و جودی همان نام کوهی است که سفینه نوح پس از طوفان بر آن نشست و این کوه اکنون در کردستان است بنابراین اول قومی که در آغاز پس از طوفان تشکیل شد نام این ناحیه را گرفت جودی یا گوتی خوانده شد و کرد از آن پیدا شد .
تاریخ ریشه نژادی کرد به نقل از تاریخ مشیر الدوله بیان می کند هنگامی که بابل فتح شد و گوتی ها آن را گرفتند به این نام اشاره می کند که ارتش ایران به بابل وارد شدند پس از فتح بابل دیگر نامی از گوتی نیست و در همه جا کاردا کورتی کوسی شده است این کتاب به نقل از کتاب مژوی ادبی بیان می کند که دکتر کویشناو می گوید در هزاره چهارم پیش از میلاد مردمی از دشتهای جنوبی سیبریه و روسیه کوچ کرده به کوههای زاگرس رسیده جابجا شده اند که آنها را آزیائیک می گویند در هزاره سوم باز از همین زمینها دارند .
با توجه به این مطلب وگفته قبلی احسان نوری اعتقاد او بر این است که ساکنان اولیه زاگرس و منشا اولیه کردها همان قوم کوتی کوسی ها هیتند که به طوایف و شعبات مختلف تقسیم شده اند.
در همان صفحه و در دنباله همان مطلب آمده است که به عقیده ئوژن پیتار سولاک فون لوشان می نویسد :
قسمتی از آریاییها که در ترکستان شوروی امروز جمع شده بودند بسوی جنوب ایران به حرکت و در آنجا دو قسمت شده یکی از کوههای هیمالیا گذشته به هندوستان رفته ملت هند را تشکیل قسمت دیگری در ایران نام ایران را تعمیم داده اند بعید نیست آمدنشان به ایران 2500 سال ق .م باشد قسمتی از آنها در دشت مانده و به نام فارس قسمت دیگر به کوههای زاگروس رفته طایفه طایفه شده و به نامهای لولو گوتی کوسی مانای کاردوش خالدی کاردو ماد معروف شده اند .
اما در خصوص افسانههایی که درباره منشا کرد گفته شده است دکتر طبیبی میگوید :
مسعودی در عیون الاخبار ص 481 اعتقاد بر این دارد که کرد قبایلی از اعراب هستند اومی گوید کسان درباره مبدا قبائل و تیر های کرد اختلاف کرده اند بعضی گفته اند آنها از قوم ربیعه بن نزار بن معد بین عدنانند که از روزگار قدیم جدا شده و به سبب گردنفرازی در کوهها و دره ها اقامت گرفته و با عجمان و ایرانیان که در آن نواحی مقیم شهرهای و آبادیها بوده اند مجاور شده و از زبان خویش بگشته اند و زبانشان عجمی شده است :
در دنباله همین مطلب می افزاید :
به نظر بعضی کسان قوم کرد از اعقاب مضر بن نزار و فرزندان کرد بن مرد بن صعصعه بن هوازان هستند و از روزگاران قدیم به سبب حادثه ها و همخونها که میان آنها از ربیعهت و مضر بوده اند و به جستجوی آب و چراگناه به کوهستان پناه برده ودر نتیجه .مجاورت اقوام دیگر از زباند عربی بگشته اند .
به گمان این گونه مطالب که بیشتر توسط نویسندگان و جهانگردان عرب گفته شدهد به خاطر آن است که هویت اصیل ایرانی بودن کرد را زیر سئوال ببرند با این توجیهات بگویند که ملت کرد هویتی جدا از هویت اصیل خود دارند و بیشتر برای ایجاد تفرقه و جدایی بین آنها و دیگر اقوام همنژاد و همزبان خود بوده است اما هیچگاه نتوانستند با این کار برنامه خود درا عملی سازند .
و اما به سراغ دیگر محقق بزرگ کرد یعنی استاد رشید یاسمی می رویم وی اعتقادد دارد که سرزمین ایران متعلق به کرد وبوده و هست وکردها بازماندگان اقوام کهن این سرزمین بوده اند که از سمت شرق ایران به سمت غرب آمده اند و در مناطق زاگروس و نواحی آن ساکن شدند در بومیان اولیه این مناطق که همنژاد با آنها بودند مستحیل شده و ملت بزرگ را تشکیل دادند .
دکتر یاسمی در این باره دست به تحقیقات وسیعی زده و نظرات تمامی دانشمندان قدمیم و هم عصر خود را به بوته نقد کشانده است او اعتقاد دارد که تمام سرزمین ایران متعلق به کرد است و به هر جا سر بکشیم آثار و وجود کردها را می بینیم او برای اینکه ثابت کند در تمام این سرزمین مشترکند و منشا اصلی آن ها متعلق به این سرزمین بوده هست در کتاب کرد و پیوستگی نژادی او آورده است :
باری بینات مسعودی در فصلی از آن کتاب که تحت عنوان ذکر الطبقه الثانیه من ملوک الفرس الاولی آورده چنین است اول آنها منوشهر بود و او از اولاد ایرج است هفت فرزند داشت اکثر تیره های فارس و سلسله های سلاطین آنان با وی پیوند در واقع شجره ی اعقاب منوشهر نسب نامه فارس محسوب است و همچنین است حال اکراد که اعتقاد فرس از نسل کردبن اسفند یا ذبن منوشهر هستند بعضی از عشایر کرد از انقرار ند با زنجان شوهجان شاذنجان نشاوره بوذیکان لر جورقان جاوانیه بازسیان جلالیه مستکان جارباقه جردغان کیکان ماجرادان هذبانیه و غیر اینها عشایر دیگر کرد در فارس و کرمان و سجستان و خراسان اصفهان جبال و همدان و شهر زور و در آباذ و صامغان و آذربایجان و ارمنیه و ارال و بیلقان و الباب و الابواب و جزیره و شام و ثغور ساکنند .
با توجه به این گفته آورده شده از مسعودی که بیان داشته که کردها در تمام نقاط این سرزمین ساکن و حضور دائم داشته و دارند دیگر شاید نیاز نباشد که دنبال منشا جدید و یا دنبال نظریه جدیدی در خصوص منشا کردها باشیم چرا که حضور گسترده آنها در این سرزمین گویای آن است مه این ملت اولیه این سرزمین هستند و ریشه در اقوام کهن و باستانی این مرز و بوم دارند
بطور کلی وقتی صحبت از کرد و منشا آن به میان می آمده منظور قوم و نژاد خاصی جدا از دیگر ملتهای ایران نیست در واقع خود آنها همان ملت اصیل و پاک نهاد این سرزمین می باشند چرا که در دورههای قدیم هر گاه نام کرد برده میشد منظور مردان شجاع و دلاور بوده است و کرد و گرد صفت مردمان این مرز و بوم بوده که بازماندگان همان اقوام کهن و باستانی نظیر گوتیها لولبیها میتانی ها کاسی ها ماد ها می باشند .
همچنین در بعضی دیگر کتابهای قدیمی همچون مروج الذهب مسعودی و المعارف ابن قتیبه درباره منشا اولیه کرد آوردهاند که کردها بازمانده یا باقی مانده غذای ضحا کند بطوریکه فردوسی بر همین اساس و دیگر داستانهای اسطوره ای که در میان این مردمان بوده کردها را از تخمه ایرانیانی میداند که از چنگ ضحاک که در میان این مردمان بوده کردها را از تخمه ایرانیانی می داند که از چنگ ضحاک گریخته در کوهستانهای غرب ایران ساکن شدهاند .
دکتر طبیبی برای گفته های خود در این خصوص اشعار فردوسی را که درباره منشا کرد سروده آورده است
همچنین دکتر طبیب در این خصوص به کتاب کردستان نوشته شمیم هم اشاره ای دارد که گفته در میان اکراد شمتلی عیدی بنام کردی موسوم است که با مراسم مخصوص بیاد رفع ظلم وضحاک و گرفتاری او بدست فریدون بر پا میشود .
احسان نوری در کتاب تاریخ ریشه نژاد کرد همانطور که عنوان شد کردها را از نسب کوسی ها یا گوتی ها می دانسته وی به تحول عصر ضحاک اشاره می کند و می گوید که در عهد ضحاک ملت ایران کوسی ها بوده و چون کردها را شهنامه از ملت جمشید نشان می دهد بنابراین با مطالعه محققین که کوسی ها را اجداد کردها معرفی می کنند وفق میدهد او برای اثبات این توضیح همان ابیات را که دکتر طبیبی در مقاله خود آورده نیز می آورد و اعتقاد دارد که پیشدادیان از گوتی های هستند که در کرد بودن و اسامی می بینیم و در میان کردان وجود دارد .
احسان نوری همانند استاد رشید یاسمی و مینور سکی به نقل از موریه میآورد که در روز 31 وات مردم دماوند بیادگار نجات ایرانیان از ظلم ضحاک جشن گرفتند و این جشن کردی می خواندن این نام دلیلیست که ملت ایران عهد جمشید اجداد کردها بوده و دماوندی های هم که پدران خود را کرد میدانستهاند آن جشن را از پدران خود ارث برده و جشن کردی مینامیدهاند .
او ادامه می دهد :
در کردستان ترکیه این جشن را می گیرند و جشن تولدان میخوانند تولی دان مخفف تول هلدان است که در کردی به معنی انتقام گرفتن است میشود گفت روزی که انتقام خود را از غاصبین تاج و تخت ملت خویش گرفته یعنی حاکم بیگانه بدست رئیسشان گرفتار شده است جشن بر پا می کنند و نام جشن را هم بزبان خود کردی تول هلدان یعنی انتقام گرفتن نهادهاند پس از اسلام برای اینکه با مذهب جدیدشان خوش آیند باشد خشر نبی هم گفتهاند چون حضرت خضر در ساعات سخت و دشوار کمک دهنده شناخته شده است این مراسم را ارمنیها هم که هم خاک کردیتان بوده اند با مردها در همین روز انجام میدهند تقویمهای ارمنی آنرا دیانت آراج و عوام طرانداز می گویند و آنرا جشن ایزدی های کرد میدانند .
پس می بینیم که منشا و ریشه کرد به جای خاصی خارج از این سرزمین نبوده و آنها را باید به همان اقوام کهن نسبت داد . همانطور که امروز در بعضی جاها و مناطق مردم کرد نسب خود را به پیشدادیان به خصوص نسب خود را به بزرگان این سلسله چون فریدون میرساند .
همچنین در کتاب تاریخ ریشه کرد به طایفهای دیگر بنام نایری به نقل از کتاب کترنامه ی ایرانیان د عصر اشکانیان اشاره می کند که پادشاهان اورآرتو هم خود را شاه نایری میگفتند احتمال میدهد که آنها نمر نمریهای قدیم باشند که بنام نهری یا نایری که این نای ریها هم از طایفه گوتی و سوباریها بوده اند او جلوتر آمده و به نقل از کتاب میژوی کرد عنوان میکند که نایریها جلوتر از مدیان بودند و خطر جدی برای همسایگان محسوب می شدند که بعد ها مهمین نایرها نام خود را عوض کرده لفظ کرد را به خود گرفته اند او برای استدلال خود چنین می آورد چون که نایریها از کوتی بوده و کوتیهای این منطقه که بعدا کورتی خوانده شده اند پس از دست رفتن حاکمیت نایررها این طایفه در تحت نام عمومی ملی خود کورتی خوانده شدهاند که طوایف آنها مانند کرمانج کلهر لر نام طایفه گی خود را هم حفظ کرده اند .
اما در بخش پایانی این بحص به مطلبی باید اشاره کرد که سالیان دراز است همچنان پابر جا مانده است و آن این که اقوام آریایی آنهایی بوده اند که از مناطق جنوبی سیبری به سوی فلات قاره ایران به حرکت در آمدهاند و در اینجا مسکن گزیدند آنها سه قوم پارت و پارس و مادند حال آنکه این اقوام بخصوص پارس و ماد موقع حرکت به این سود ابتدا با هم وارد زاگرس شدند و قوم پارس چند قرن دسته دسته به سوی جنوب حرکت کردند تا اینکه در ناحیه فارس کنونی بطور دائم ساکن شدند .چه بسا که در حین حرکت حرکت که آن هم چند قرن طول کشید و می توان گفت که به طور کامل در اقوام اولیه ساکن مستحیل شده بودند از نظر فرهنگی و ساختار سیاسی اجتماعی دگرگون شدند و این نشان از هم نژاد بودند و هم منشا بودن اولیه این اقوام است .


م _ awat

behnam5555 03-06-2015 08:43 PM

نمایه ای از خرد باستان

یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد
یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت .
هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.
دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ، نیمی از آبش را در راه از دست می داد .
البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید.
ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد .
پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت :
من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی ، من نیمه پر هستم .
پیر زن لبخندی زد و به کوزۀ ترک دار گفت :
آیا تو به گل هائی که در این سوی راه ، یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است .
من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی.
دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها
آراسته ام .
اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت .
هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم .
ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی
ما را دلپذیر و شیرین می سازد .
ما باید انسان ها را همان جور که هستند بپذیریم و خوبی را که در آنهاست ببینیم .
برای همۀ شما کوزه های ترک برداشته آرزوی خوشی می کنم و یادتان باشد که گل هائی را که در سمت شما روئیده اند ببوئید.
از کاستی های خود نهراسیم
زیرا خداوند در راه زندگی ما
گل هائی کاشته است
که کاستی های ما آنها را می رویاند .

behnam5555 03-23-2015 07:11 PM

قوانین قضایی و احکام کیفری در عهد هخامنشی

نویسنده : امید معین
در عهد هخامنشی قضاوت و داوری زیر نظر شاه انجام می گرفت مغان و پیشوایان مذهبی مجری قانون و مسئول صدور احکام بودند. مغانها نزد ایرانیان از فرزانگان بشمار می رفتند بطوریکه حتی کسی پیش از آموختن تعالیم مغان به پادشاهی نمی رسید. تمام فدرت و اختیارات منجمله امر قضاوت زیر نفوذ شاه بود شاه امر قضاوت و انتخاب قضاوت را به یکی از دانشمندان سالخورده واگذار می کرد. محاکم به دو دسته عالی و محلی تقسیم می شدند محاکم عالی از ۷ نفر قاضی تشکیل می شد.
قوانین توسط کاهنان وضع می گردید محاکمات از روند خاصی پیروی می کرد که یکی از روندها پیشنهاد سازش از طریق داوری بوده با افزایش حجم امور قضایی گروه خاصی بنام سخنگویان قانون ( وکیل امروزی) پیدا شدند که مردم را در کارهای قضایی راهنمایی و ارشاد می کردند روندهای دیگر محاکمات یکی سوگند دادن و اجرای احکام الهی بود.البته پادشاهان از اختیارات بی حد و حصری برخوردار بودند آنان در تعیین نوع مجازات و میزان آن هیچ محدودیتی نداشتند شاه مافوق قانون بود و محدود به صلاحیت خاصی نبوده است عملکرد شاه ناشی از قدرت قانونی بود که تصور می کردند او از جانب خداوند قانون وضع می کند و خود وی نیز اجراء می کند.
قوانین اقوام پارس و ماد با سایر قوانین مملکت و بقیه اقوام متفاوت بوده است ولی به جهت شباهتهای فرهنگی موجود بین قوم پارس و ماد نقاط مشترک زیادی بین این دو ملت وجود داشته است ولی در سایر ممالک به جهت تفاوتهای فرهنگی بارز قوانین مختلف نیز حاکم بوده است که شباهتی به دو قوم فوق نداشته است
عدالت کیفری در زمان هخامنشیان توسط محاکمی که تصدی آن را سران طبقات جامعه تشکیل می داند اجراء می شده مبنای آراء آن بر اساس عرفهای قدیمی بوده است به این دسته از مقررات «داتا» می گویند. (همان جیزی که در حقوق کامن لاوی امروزی به عرف معروف است.) دادگاههای رسمی دیگری نیز وجود داشتند که داوران آنها به «داته برا» مرسوم بودند این قضاوت مستقیم از طرف پادشاه منصوب می شدند و این شغل مورثی بوده است. هر چند که پادشاهان سلسله هخامنشی امثال کورش و داریوش صرف نظر از ویرانگریها و کشتارهایی که در حملات بی رحمانه خود بر جای گذاشته بودند خود را مدعی اجرای عدالت و مأمور «اهورامزدا» برای انجام این امر مهم می دانستند و چنین وانمود می کردند که اجرای عدالت در جامعه و احقاق حقوق مردم بدون داشتن یک سلسله قوانین و مقرارت اجتماعی میسر نیست
ویل دورانت احکام کیفری در عهد هخامنشی را اینطور بیان می کند
بزھھای کوچک را با شلاق زدن- از پنج تا دویست ضربه – کیفر می دادند: ھر کس سگ چوپانی
مسموم می کرد، دویست ضربه شلاق مجازات داشت، و ھر کس دیگری را بخطا می کشت، مجازاتش
نود ضربه تازیانه بود. برای تأمین حقوق قضات غالباً، به جای شلاق زدن، جریمة نقدی گرفته می شد
و ھر ضربة شلاق را با مبلغی معادل شش روپیه مبادله می کردند. گناھھای بزرگتر را با داغ کردن،
ناقص کردن عضو، دست و پا بریدن، چشم کندن، یا به زندان افکندن و کشتن مجازات می کردند.
قانون، کشتن اشخاص را در برابر بزه کوچک، حتی بر شخص شاه، ممنوع کرده بود، ولی خیانت به
وطن، ھتک ناموس، لواط، کشتن، استمناء، سوزاندن یا دفن کردن مردگان، تجاوز به حرمت کاخ
شاھی، نزدیک شدن با کنیزکان شاه یا نشستن بر تخت وی، یا بی ادبی به خاندان سلطنتی، کیفر مرگ
داشت. در این گونه حالات، گناھکار را ناچار می کردند که زھر بنوشد یا او را به چھار میخ
می کشیدند یا به دار می آویختند (در حین دار کشیدن، معمولا سر مجرم به طرف پایین بود) یا
سنگسارش می کردند یا، جز سر، تمام بدن او را در خاک می کردند یا سرش را میان دو سنگ بزرگ
می کوفتند.
در این دوره خیانت به وطن و ارتباط با کنیزان شاه با مجازات سنگسار روبرو می شده است
در مورد جرائمی که نسبت به امنیت کشور یا مقام سلطنت به وقوع می پیوست خود پادشاه قضاوت می کرد وحکم قطعی را می داد و این حکم قابل تجدید نظر نبوده.. به عنوان مثال
دربند چهار دهم کتیبه بیستون داریوش می گوید: «با اراده اهورامزدا لشگر من به لشگری که از من برگشته بود فائق آمد چیتر را گرفته نزد من آوردند من گوشها و بینی او را بریدم، چشمان او را درآوردم، او را به درب قصر من غل و زنجیر کردند، تمام مردم او را دیدند و بعد به امر من او را در آربل(اربیل) مصلوب کردند.
ودر بند سی ودوم کتیبه بیستون: داریوش شاه گوید پس از ان (فرورتیش ) با سواران کم گریخت. به سرزمین ری نام در ماد از ان سو روانه شد .من سپاهی دنبال او فرستادم . (فرورتیش) اسیر شد و به سوی من اورده شد . من هم بینی هم دو گوش هم زبان او را بریدم و یک چشم او را کندم . بسته به دروازه من نگاهداشته شد .همه او را دیدند پس از ان او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته او بودند انها را در همدان درون دژ اویزان کردم .
نوع دیگری از مجازات جزای نقدی بود. جزای نقدی مبنای اجرای آن عموماً جرائم غیر عمدی که بار مالی داشت اعمال می شده است.
در این نوع بعضا اموال گناهکار به نفع دولت مصادره می شد.
———————————————————— —————
منابع :
ویل دورانت / مشرق زمین /۴۰۴
محمد حسین، تاریخ حقوق ایران قبل از اسلام
حسن پیر نیا/تاریخ مفصل ایران باستان/ج دوم/چاپ اول
آئین دادرسی کیفری، جلد اول
مقدمه ای بر نظام کیفری ایران باستان، چاپ اول سال ۱۳۸۰ / محمد باقر کرمی

behnam5555 03-23-2015 07:16 PM

آتش (در آیین زردشتی)

آتش (زردشتی) Fire (Zoroastrian)
(آذر؛ قدیمی‌تر، آتَر)

یکی از هفت آفریده‌ی اهورا مزدا، که اَمشاسپند درستکاری از آن نگهداری می‌کند. آتش در همه‌ی شکل‌هایش، از خورشید گرفته تا آتش خانگی، مقدس است. گمان می‌رود که گرمای حیات‌بخش عنصر آتش همه‌ی آفریده- ‌های دیگر را آکنده است. این عنصر از جایگاه آیینی منحصر به ‌فردی در آیین زردشتی برخوردار است که بخش اعظم آن ناشی از نقشی است که در سنّت هند و ایرانی (
ï هندواروپاییان) به‌منزله‌ی دریافت‌‌- ‌کننده‌‌ی قربانی و انتقال‌دهنده‌ی آن به خدایان دارد (ﻗﺴ آگنی در هندوییسم). مخاطَبِ نیایش‌ها خودِ آتش بود [۱۸: ۱۳۴-۸۷]. در دوران باستان مراسم قربانی برای آتش خانگی برگزار می‌شد اما در دوران هخامنشیان (قرن چهارم ق­م) ساختن آتشکده و عبادت در آن‌ها رواج یافت .[۱۰: ۶۰-۵, ۸۵-۹۰] آن­چه در کانون نیایش قرار دارد آتش است نه آتشکده. آتش‌ها را می‌شد از آتشکده‌‌یی به آتشکده‌ی دیگر برد، اما نمی‌بایست خاموش کرد. مشهورترین آتش‌[کده‌]های سه‌گانه‌ی باستان فَرنبَغ، گُشنَسپ، و بُرزین‌ِ مِهر بودند. این هر سه زیارت‌گاه به‌شمار می‌رفتند. گشنسپ با حمایت سخاوتمندانه‌ی شاهان قرار داشت و یگانه آتشکده‌ـ ‌یی است که ویرانه‌ها- یش (تخت سلیمان) شناسایی شده‌اند [۲۷: ۱۱۳-۱۸].

در آیین جدید زردشتی، به‌ویژه در میان پارسیان، آتشکده­ها بیش از پیش اهمیت یافته‌اند زیرا که مکان‌های پاکی برای نگهداری از آتش‌های مقدس فراهم می‌کنند. آتش‌های آیینی برای نیایش­های خصوصی تقدس می­یابند و در نیایش‌- ‌های بالاتر نیز مورد استفاده قرار می‌گیرند اما در عبادت دسته‌جمعی (یسنا) نمی‌توان از آن‌ها استفاده کرد[۳۰: ۵۵-۶۴] . آتشکده­ها در اصل تشکیل شده‌اند از حریم مقدسی برای آتش، یک نیایشگاه، و اتاق جداگانه­یی ( اوُرویسگاهurvisgah یا یَزِشنگاهyazishngah) برای نیایش‌های بالا‌تر. هیچ سبک معماری خاصی برای این بناها وجود ندارد. والاترین مرتبه‌ی آتش، آتش بهرام (ï ایزدان) است که برقرار کردن آن به‌ علت دشواری و پیچیدگیش یک سال وقت می‌گیرد [۴۷: IX]. پس از آن‌که آتش مستقر شد، آن را بر تخت می‌نشانند و با شأنی شاهانه به آن خدمت می­کنند. از این‌گونه آتشکده­ها دو تا در ایران و هشت ‌تا در هند وجود دارند. در مرتبه‌ی بعد آتش آذران قرار دارد که در آتشکده­های «معمولی» به‌کار برده می‌شود؛ از این نوع معبدها گاه با نام فارسی دارِمهر (صحن میترا) و در هند با اصطلاح گجراتی آگیاریagiary، به ‌معنی آتشکده، یاد می‌شود. پایین‌ترین مرتبه‌ی آتش، یعنی دادگاه، را می‌توان در خانه افروخت اما اگر در آتشکده افروخته شود در آن صورت، مانند آتش‌های دیگر، باید با آیین به آن پرداخت. تفاوت‌های میان مراتب آتش‌های آیینی از راه آدابِ تقدیس تعیین می‌شوند. زردشتیان عقیده دارند که با نیایش آتش، که پسر یا نماینده‌ی خدا انگاشته می‌شود، در پیشگاه خدا ایستاده‌اند. در تمامی آداب زردشتیان همواره یک آتش حضور دارد. نیایش‌های روزمره‌ی‌ زردشتیان در آتشکده در اصل مشتمل‌اند بر «زیارت» فردی در حالتی از اخلاص و پس از دعای کُستی (ï نوجوت). در نمازخانه، نیایشگران به آتش ادای احترام می‌کنند، نماز می‌خوانند، و در برابر آتشی به تعمق می‌پردازند که در اَفَرگَنیوُafarganyu (ظرف‌های سفالین یا فلزی، که گاه تاحدی از سرِ بی‌دقتی «محراب‌های آتش» خوانده می‌شوند) می‌سوزد. آتش را هیربد با چوب صندل پنج ‌بار در روز در مراسم «بوی» ــ در هر یک از پنج گاه (تقسیمات آیینیِ روز) ــ «روشن نگه می‌دارند». چوب صندلِ سوزان و کُندر ( لُبان) بوی دل‌انگیزی به نگاره­های imagery بصری نیرومند و تجربه‌ی شدید شخص از نیایش در آن آتشکده می‌افزایند. بهدین نمی‌تواند در آتشکده از آتش مراقبت کند، اما از لحاظ نظری می­تواند این کار را در خانه انجام ‌دهد. مقتضیاتِ قوانینِ پاکی موجب می‌شوند که نگاه داشتنِ آتش روشن در خانه برای زردشتیان عملاً امکان‌ناپذیر شود؛ در عوض، عدّه‌ی زیادی از آنان دیووdivo می­سوزانند که پیه­سوز شیشه‌یی حاوی روغن و فتیله است که شعله‌ی کوچکی دارد.
منبع: کتاب فرهنگ ادیان جهان

behnam5555 03-23-2015 07:20 PM

ازدواج، مقام زن و روسپیگری در یونان باستان

یونانیان باستان به گفته ویل دورانت ( عشق و ازدواج ) اکثرا زنان زیر پانزده سال را برای ازدواج بر میگزینند . مردان یونان پس از اولین ازدواج بر طبق قانونشان آزاد هستند باهر زن دیگری آمیزش و همبستری کنند .
ازدواج، *** و مقام زن و روسپیگری در یونان باستان
دموستن می گوید با فاحشه گان شبها هم آغوش می شویم و با کنیزان و زنان غیر مشروع خود در روزها سلامت جسمانی خویش را تامین می کنیم . زن اول بر مردان خویش خرده نمی گیرند و مرد می تواند کنیزی را به خانه بیاورد و در روزگار جوانی با او در کنار همسرش نزدیکی کند .
این عمل تا زمانی که کنیزک جوان باشد عملی می شود و سپس او به خدمتکار خانه آنها انتخاب میگردد . مردان می توانند بدون ارائه مدرک و دلیل زنان خویش را طلاق دهند .
اگر زن و شوهری نتوانند فرزند بیاورند و مرد عقیم باشد یکی از بستگان مرد با زن او همبستر می شود و بچه بدنیا آمده فرزند قانونی آنها می شود . زنان بیشتر توسط مردان خانه نشین هستند و با پاسداری مردانشان می توانند از خانه خارج شوند . حتی مردانی که مهمان به خانه می آورند زن حق ورود به مجلس را ندارد .در نمایشنامه مشهور لوسیستراتا اثر “آریستوفان کلئونیکا” از زبان زنان یونان باستانی اینگونه سخن می گوید : از ما زنان چه کار بر آید ؟
تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که با رنگها و روغنها گونه ها و لبان خویش را آرایش کنیم و در نهایت با جامه های نازک در کنار یکدیگر بنشینیم . در آتن معمول است که اگر پسر جوانی با زنی هرزه و روسپی شب را سپری کند هیچ مشکلی برایش نیست .
حتی اگر یکی از آنان را برای مراقبت به خانه بیاورد هیچ کسی بر او خرده نمی گیرد .

آتن فاحشه گی را در قانون رسمی خود آزاد دانسته است و کسانی که بدین کار مشغولند به دولت مالیات پرداخت می کنند . فاشحه گری جزوی از رسومات و بازارهای گرم آتن می باشد .
پست ترین قشر روسپی ها در پریاپوس زندگی میکنند و برای آنکه مردان به راحتی خانه های آنان را بیابند تندیسی از آلت تناسلی مرد را بر سر خانه خود آویزان میکنند تا شناخته شوند .
زنانی که در این خانه ها هستند با لباسهایی نازک و برخی دیگر بدون لباس مورد آزمایش مردان قرار میگریند و مرد پس از انتخاب یکی را برای همبستری بر میگزیند .
زنان روسپری میتوانند بر اساس قانون یونان با یک یا دو یا سه و حتی بیشتر در یک زمان *** داشته باشند .
بالاترین طبقه فاحشه های یونان هتایرای نام دارد . مشهور ترین روسپی آتن کلپسودرا نام دارد . او شبها با سرداران و فرمانده هان یونانی به صورت مشترک هم آغوشی میکند .
تمیستونوئه زن فاحشه ای است که تا آخرین لحظه های زندگی و تا زمانی که مویش سپید بود و دندان در دهان داشت با مردان هم خوابه می شد



behnam5555 03-23-2015 07:23 PM


شرح احوال و تعالیم بنیادین کنفوسیوس (۱)

کنفوسیوس از همه ی فیلسوفان چینی در جهان شناخته تر است. واژه ی «کنفوسیوس» شکل رومی نوشت غربی کونگ زه چینی است به معنای استاد کونگ. کنفوسیوس در آغاز تنها به نام خانوادگیش کونگ معروف بود و بعدها لقب زه (استاد) را به نشانه ی احترام به آن افزوده اند.
کنفوسیوس اولین فیلسوف چینی بود که یک نظام بزرگ و جامع فلسفه را بنیاد نهاد. این فلسفه در بیست و پنج قرنی که از آن پیروی کرده اند عادات و منش مردم چین را شکل بخشیده است.
چین پیش از کنفوسیوس گنجینه های ادبی و تاریخی بسیار داشت که پراکنده بود و در ظاهر میان شان پیوندی نبود. کنفوسیوس آمد و هرچه را که از فرزانگان و شهریاران کهن گزیده تر بود گرد آورد و سپس بر این میراث گذشته یک نظام بزرگ فلسفه بنیاد نهاد، و با این دستاورد یکی از اندیشندگان بزرگ سراسر تاریخ شد.
۱- زندگی کنفوسیوس
«در پانزده سالگی دل بر دانش نهادم؛ در سی سالگی در راه مقصد استوار بودم؛ در چهل سالگی با دوراندیشی رفتار می کردم؛ در پنجاه سالگی مینگ را شناختم؛ در شصت سالگی حقیقت را دریافتم، و حالا در هفتاد سالگی می توانم آرزوی دلم را دنبال کنم بی آن که حس دادگری را پامال کرده باشم».
تاریخ تولد کنفوسیوس روشن نیست. سنت چینی آن را ۵۵۱ق م می داند که نباید چندان نادرست باشد. او در (زویی) امیرنشین لو که مرکز فرهنگ چین باستان بود زاده شد. با تولد او رویدادها و خواب ها و شگفتی های بسیار همراه کرده اند.

http://tarikhema.ir/images/2014/07/c8129f9ce.jpg
۱-۱ دوران رشد و تربیت خانوادگی
کنفوسیوس از خانواده ی محترمی برخاست که اصلش به دربار باستانی شانگ می رسید. از این رو نیاکانش همه در سیاست که اصلش به دربار باستانی بوده اند، پدرش کونگ شولیانگ- هه ی بزرگ که به دلاوری و بی باکی شهره بود در سه سالگی کنفوسیوس درگذشت.
از کودکی فرزانه (کنفوسیوس) که پرورده و آموخته ی مادر بود چندان چیزی نمی دانیم. می بایست کودکی متین بوده باشد، چه گفته اند که در شش سالگی با کودکان دیگر بازی «فرزانه شاهان» را آغاز کرد. در این بازی آیین های باستانی را انجام می دادند، ظرف های قربانی را می چیدند و آداب تشریفات را تقلید می کردند. در پانزده سالگی به آموختن دل سپرد و به دانش و نیکرفتاری نامور شد. کنفوسیوس خود دیری بعد از این درباره ی دانش چنین گفته است:
مردم بر چهار گونه اند: یکی آن ها که با تملک دانش زاییده شده اند، این ها برترین اند. دوم آن ها که داشن را از فراگرفتن می یابند. سوم آن ها که تنها با فراگرفتنی سخت به آن ها می رسند، پایین ترین مردم آن هااند که به دانش نمی رسند خود اگرچه سخت بخوانند.
خانواده ی کنفوسیوس با درگذشت پدر دستخوش بی برگی شد و او در آغاز نتوانست راه دانایی ناب در پیش گیرد. کنفوسیوس جوان تربیت اشرافی آن زمان را فراگرفت که هنر ارابه رانی و کمانگیری و تاریخ و حساب و موسیقی و آداب یا آیین ها بود، اما کار (دولتی) را با سمت ناظر انبار غله در امیرنشین زادگاهش آغاز کرد و یک دوره ی اداری موفقی را گذراند. سال دیگر مسئول کشتزارهای دولتی شد و از کاردانی او گله ها پروار و تندرست شدند. دیری بعد از این کنفوسیوس در این باره به شاگردانش چنین گفت: «در جوانی روزگار بدی داشتم، این شد که در کارهای گوناگون توانایی یافتم».
کنفوسیوس در نوزده سالگی با بانویی از دودمان چیان گوان از امیرنشین سونگ پیوند زناشویی بست و سال بعد پدر شد.
در سال ۵۲۸ ق م کنفوسیوس از کار دولتی دامن فروچید که به سوگ مادر بنشیند. در سه سال سوگواری دست از کامرانی و کوشش برداشت و خود را وقف مطالعه ی تاریخ و ادبیات و نهادهای باستانی کرد.
۲-۱ از دربار خاندان لو
در سال ۵۱۸ ق م منگ سی- زه، بزرگ یکی از سه دودمان اشرافی لو در بستر مرگ به دو پسرش وصیت کرد که نزد کنفوسیوس رفته آموزه های باستان را فراگیرند. بعدها از نفوذ همین دو پسر بود که امیر جائو کنفوسیوس را به شهر لو روانه کرد که در پایتخت شاهی جوو بگردد و بقایای شکوه از یاد رفته ی شهریاران را تماشا کند.
دیری بود که جو از نظر سیاسی فعال نبود اما هنوز کانون فرهنگ بود و هرچند شکوهش رنگ باخته بود باز هنوز نشانه های درخشندگی در پایتخت آن لو نمایان بود. چون کنفوسیوس که به شکل سیاحتگر، ونه چون فرستاده ی سیاسی، و با این نیت که آیین ها و موسیقی آن سلسله ی موجود را مطالعه کند به آن جا رفته بود از دو تن دیدار کرد: یکی چانگ هونگ موسیقیدان نامور و دیگری لائودان بایگان دربار که در سراسر جهان به لائوزه معروف تر است.
چانگ هونگ که سخت تحت تاثیر کمالات عقلی کنفوسیوس قرار گرفته بود درباره ی او چنین گفت:
چون لب باز می کند در ستایش شهریاران باستانی می گوید. راه فروتنی و ادب را می پیماید. از هر دری خوانده است و حافظه ی خوبی دارد. دانش او از چیزها پایان ناپذیر می نماید، آیا ما در او بشارت یک فرزانه را نمی شنویم؟ (لیو وو- جی، کنفوسیوس، زندگی و زمانش)
ولی لائوزه واکنشی دیگرگونه نشان داد و درسی از فروتنی و زندگی ساده به کنفوسیوس داد:
«مردانی که تو از آن ها می گویی همه مرده آند و استخوان هاشان خاک شده، از آن ها تنها سخنی به جا مانده است. بزرگمرد آن گاه کامیار شود که بختیار باشد، اما اگر زمانه به مرادش نباشد پیش می رود اما گویی بندی بر پاهای اوست.
شنیده ام بازرگان خوبی که گنجینه هایش را به خوبی انبار کرده چنان وا می نماید که گویی بی نوا باشد، و آن بزرگمرد که هنری چشمگیر دارد چنین می نماید که ابله گونه باشد. باد غرور و آرزوهای فراوان را از سر به در کن؛ رفتار متظاهرانه و کامجویی را کنار بگذارد. از این ها ترا سودی نیست. این است تمام آن چه باید به تو بگویم» (شی جی «گزارش های تاریخی، از سیماچیان»، دفتر ۶۳، سرگذشت ها، بخش ۳)
کنفوسیوس بعد از این دیدار بی آن که از این اندرز شریف و ساده برنجد به شاگردانش گفت:
«می دانم پرندگان می توانند پرواز و ماهیان می توانند شنا کنند، و چارپایان می توانند بدوند. دونده شاید به دام افتد، شناکننده شاید به قلاب گرفتار آید و پرنده شاید تیر بخورد، اما از اژدهایان نمی توانم بگویم که چه طور در اوج هوا بر باد و ابرها می نیشینند. امروز لائوه را دیدم. چه اژدهایی!»
۳-۱ اندیشه و تامل در میراث فرهنگی
کنفوسیوس ایامی که در شهر لو بود فراوان به سیر و سیاحت پرداخت که این در اندیشه و نوشته های بعدی او اهمیت بسیار دارد. بر زمین هایی گام نهاد که برای قربانی های بزرگ در راه آسمان و زمین کنار گذاشته بودند، و از تالار معبد بزرگ دیدن کرد که در آن آیین های نیاکانی امیر برپا می شد. در این معبد مجسمه ی فلزی مردی بود که بر لبانش سه چفت زده و بر پشتش نوشته بودند که «زبان خود نگاه دار، پرگو مباش که از زبان بلاخیزد.» این سخن بر دلش نشست چون رو به شاگردان کرد و گفت: «این سخنان، درست و دلنشین اند».
سپس کنفوسیوس را راهنمایی کردند که از تالار روشنایی دیدن کنند. امیران فئودال که میهمان پادشاه بودند در این تالار به حضور او بار می یافتند. بر دیوارها پرده هایی از چهره ی شاهان باستانی چون یائو، شون، ون شاه و امیرجو آویخته بودند. در پرده ی امیرجو، شاه نوزاد، جنگ، بر زانوانش نشسته بود. شکوه چهره ها، جلال معبد و زیبایی تالار و بزرگ امیر همه چنان اثر عمیقی در کنفوسیوس به جا نهاد که رو به همراهان کرد و گفت «اکنون فرزانگی امیر را فمی فهمم و می بینم چه طور دربار جو به شکوه شاهانه رسید. همان گونه که آیینه را برای نشان دادن شکل چیزها به کار می بریم دوران باستانی را هم مطالعه می کنیم تا زمان حال را بفهمیم».
کنفوسیوس هرچند که چندان در شهر لو نماند اما با این دیدار فهم عمیق تری از میراث فرهنگی در او پیدا شد و نظرگاه های نوی برای جست وجوی بیش تر پیش چشم او گشوده شد و در همان زمان هم به بزرگی دربار جو متقاعد شد.
کنفوسیوس بعد از برگشتن به امیرنشین لو کار تدریس را دنبال کرد. نام آورتر شد و همه گونه جوانان طالب که مشتاق آموختن کتاب های باستانی و سلوک و حکومت بودند بر او گرد آمدند.
کار این فرزانه ی بزرگ در سه هدف متمرکز شده بود: خدمت به حکومت، آموزش جوانان، و گزارش فرهنگ چینی برای آیندگان.
۲- کنفوسیوس دولتمرد
کنفوسیوس در روزگاری می زیست که اندک اندک از قدرت مرکزی دربار جو کاسته می شد و کار به جایی رسید که دولت های دست نشانده هر یک شاهی از خود داشت و به شیوه ی خود حکومت می کرد. مورخان چینی این دوره را چون چیویا دوره ی بهار و پاییز (۷۲۲- ۴۸۱ق م) نامیده اند. دوره ی بعدی را جن گوئو یا دوره ی دولت های جنگنده (۴۸۰- ۲۲۳ق م) وصف کرده اند که دوره ی زوال قدرت مرکزی بود و به فروپاشی سراسری تمام ساختار قانونی و اجتماعی کشور و جنگ های بی وقفه انجامید. کنفوسیوس که هواخواه بزرگ نظم و شکوه بود در مخالفت با این آشوب فزاینده تعلیم می داد و بر مسئولیت هایی تاکید می کرد که ذاتی مناسبات انسانی میان رعیت و دولت و حتا میان اعضای یک خانواده است. کنفوسیوس دیده بود موقعی در جهان آشوب به وجود می آید که شهریار شهریارانه رفتار نکند و وزیر وزیرانه، و مانند این ها. و عنوان می داشت که: «بگذارید شهریار، شهریار باشد و وزیر، وزیر بگذارید پدر پدر باشد و پسر، پسر» بدین ترتیب، احساس می کرد که اولین گام به سوی دیگرگون کردن جهان آشفته این است که هر کسی را بر آن داریم مقام خاص خود را بشناسد و آن را انجام دهد.
۱-۲ هماهنگی بزرگ
والاترین آرمان کنفوسیوس حکومت جهانی بود که آن را «هماهنگی بزرگ» (Da Dong) می خواند. اولین پله ی پیشرفت اجتماعی به صورت یک جهان بی نظم آشکار می شود، پله ی دوم به شکل یک جهان «آرامش کوچک» یا نزدیک شدن به صلحی که در آن همه ی امیرنشین ها از نظم برخوردار می شوند، پله ی سوم هماهنگی بزرگ ساده و دلپذیر است که وصفش این است:
«آن گاه که دائو «راه» بزرگ را عمل می کردند یک روح بهروزی همگانی جهان را سرشار کرده بود. مردان مستعد و باهنر به مقام های مسئول برگزیده می شدند، بر صمیمیت تکیه و (تخم) برادری کاشته می شد. از این رو، مردم فقط والدان خود را دوست نمی داشتند و تنها پسران خود را پسر نمی دانستند. از سالخوردگان تا گاه مرگ پرستاری می کردند، برای نیرومندان کار و برای جوانان اسباب زیست فراهم بود. با بیوگان مهربانی و همدردی می کردند. از یتیمان و بی فرزندان و هم از آن های که بیماری ناتوان شان کرده بود پرستاری می کردند، از این که چیزها بیهوده این جا و آن جا ریخته باشد بیزار بودند، اما آن ها را برای استفاده ی خود انبار نمی کردند، و از این اندیشه که نیروی شان به طور کامل به کار گرفته نمی شد بیزار بودند، با این همه آن را به سود خود به کار نمی بردند، مقاصد خودپرستانه پایمال می شد و مجال رشد نمی یافت. از راهزنان و دزدان و خیانکاران دیگر خبری نبود، چنان که در بیرونی خانه ی هر کسی بدون بیم از هرگونه آزادی باز بود. این عصر هماهنگی بزرگ بود».
حتا الگر این هم امکان پذیر نمی بود باز چشم انتظار خدمت در امیرنشینی کوچک می برد تا یک نمونه ی حکومت خوب را برپا دارد، همچنان که زه چن مرد سیاسی نامور قرن ششم ق م این کار را برای امیرنشین جنگ کرده بود.
۲-۲ واقع بینی کنفوسیوس در امر حکومت
به هر حال کنفوسیوس ایدالیست محض نبود. نه تنها تصویری واقعی از قسمی جامعه ی انسانی به دست داد تا برای (رسیدن) به آن بکوشند، بل که برنامه یی واقع بینانه هم برای زندگی خود طرح ریخت. باز موقعی که زه گونگ، شاگرد محبوبش از او درباره ی بنیادهای حکومت نیک پرسید، او به صورتی واقع بینانه سه چیز مطرح کرد، یکی فراوانی خوراک، دوم سپاه درست و سوم اعتماد (سن Xin) مردم. کنفوسیوس از این سه اعتماد مردم را بزرگ تر می دانست، چه بدون آن «حکومتی در کار نخواهد بود.» همو در جای دیگری گفته است:
امیر نگران نداشتن ثروت نیست؛ نگران توزیع عادلانه ی آن است. نگران فقر نیست، نگران ناامنی است. ثروت که عادلانه توزیع شود فقری در کار نخواهد بود؛ هماهنگی که باشد شکایتی از فقر نخواهد بود؛ رضایت که باشد شورشی به پا نخواهد شد.
۳-۲ بی ثباتی اجتماعی و دوران سرگردانی کنفوسیوس
بی ثباتی اجتماعی و نابرابری اقتصادی ناتوانی های امیرنشینی بود که کنفوسیئوس به اصلاح آن ها کمر بسته بود، اما در این کار چندان کامیاب نشد. جائو هر چند امیر لو بود اما عروسکی بود در دست سه دودمان صاحب قدرت جی سون، شوسون و منگ سون. سران این سه دودمان سه منصب مهم وزارت های آموزش و کارها و جنگ را قبضه کرده بودند. در سال ۵۱۷ ق م که کنفوسیوس از پایتخت شاهی برگشته بود امیر جائو در یک شورش داخلی از لو رانده شده به امیرنشین مجاور آن چی در شمال گریخته بود.
کنفوسیوس به عنوان یک حرکت مخالف رویدادهای بی نظم آن ایام به دنبال دار و دسته ی امیر شتابان به چی رفت. اما در شهر مرزی چی به ملازمان امیر نپیوست بل که یکراست به پایتخت چی در لین زه رفت که در چند صد میلی شمال لو واقع بود. امیدوار بود که بتواند در جینگ، امیر چی، نفوذ کند، چون چی تنها امیرنشین همسایه ی لو بود که می توانست هرقدر که بخواهد در کارهای لو اعمال نفوذ کند. جینگ هرچند تحت تاثیر استعدادهای فرزانه قرار گرفت اما در به خدمت گرفتن او تردید کرد، و کنفوسیوس به لو برگشت.
کنفوسیوس چهارده ماه از این امیرنشن به آن امیرنشن می رفت تا حامی و مجالی بیابد که آرمانش را درباره ی حکومت جامه ی عغمل بپوشاند. هرچند چندان چیز از جزئیات این سفرها نمی دانیم اما معروف است که نخست به وی رفت که در آن روزگار ایاتی پرجمعیت بود با امکانات فراوان تکامل و رشد. او بی درنگ دریافت که آن شهر نخست به ثروت بیش تر و سپس به آموزش نیاز دارد. او او در برابر شاگردانش چنین سوگند خورد:
اگر منصوبی می داشتم، در یک سال بهبودی حاصل می شد و در سه سال توفیقم به کمال می رسید.
ولی امیر وی در ان زمان چنان شیفته ی زیبایی و زیرکی صنمی تحسین انگیز بود که مردی چون کنفوسیوس با چندان هنر به سختی به مذاقش خوش می آمد. پس روشن بود که دربار وی جای او نبود، و کنفوسیوس به زودی آن جا را به قصد امیرنشین های دیگر ترک گفت.
۴-۲ تحمل سختی ها
بعد از آن چندان چیزی از زندگی دربدری او نمی دانیم، لیکن اگر بگوییم که از سونگ و جن و چو دیدن کرد چندان نادرست نگفته ایم. چند سالی در جن ماند و سپس به سال ۴۸۳ ق م به وی برگشت و در همان سال که در حدود ۶۸ سال داشت به ول باز خوانده شد. در این سفرها جز بی مهری و نومیدی نصیبی نبرد و هیچ شاهی گوشش بدهکار او نبود. کنفوسیوس (در این سیر و سفر) گاهی حتا خطر جسمی و سختی را هم به جان می خرید. زمانی در سونگ او و شاگردانش از چنگ دسته یی راهزن مسلح، که هوان توی وزیر سونگ فرستاده بود جان به سلامت بردند. روزی مردم گوانگ کنفوسیوس را به جای دشمن دیرینه شان یانگ هوی نیرومند گرفتند و او را محاصره کردند. کنفوسیوس از شکیب و وقاری که داشت آرام ماند تا شناخته شد. وقتی دیگر در بیرون شهری او و همراهانش زاد راه از دست دادند و به سختی جان از مگر به در بردند. شرح زنده یی از دلیری و عزم کنفوسیوس را می توان از این سخن دریافت که به هنگام روبه رو شدن با این وضع گفت:
جوانمرد در بینوایی استوار است. کهمرد است او که به روزگار سختی به پستی تن می دهد.
کنفوسیوس به اندرز خود پای بند بود و همواره سختی را با سالاری شکوهمند و شکایت اندک تحمل می کرد. موقعی که مشکل جسمی خاصی نداشت اغلب در معرض خرده و ریشخند بود خاصه از سوی پیروان مکتب دائو.
در همین زمان ها، کنفوسیوس و پیروانش به دو زاهد برخوردند که بیزار از خودرایی زمانه از جهان روگردانده بودند. یکی از آن دو به زه لو شاگرد آن فرزانه گفت:
«تمامی جهان به کردار سیلی آماس کننده در آشوب است، و کیست آن مرد که دیگرگونش کند؟ تو حالا کسی را پیروی می کنی که تنها از این مرد و از آن مرد رو برمی گرداند. آیا این تو را نه سزوارتر است کسانی را پیروی کنی که خود یکباره از جهان روگردانده اند؟
موقعی که زه لو این را به کنفوسیوس باز گفت: او فرزانه ترین جواب ممکن را داد:
ما نمی توانیم با مرغان و چارپایان همنشین باشیم. اگر با همراهانم نباشم، پس با که باشم؟
در وضع مشابهی زه لو مستقیما به جای استادش سخنانی گفت: به درستی دلائل کنفوسیوس را برای سفرهای مصرانه، اما ناکامی آورش، خلاصه می کند:
خودداری از خدمت دولت درست نیست. چون رابطه ی میان پیر و جوان باید نگاه داشته شود، چه طور رابطه ی میان فرمانروا و فرمانبردار می تواند برافتد؟ آدمی چون خواهان نگهداری پاکی شخصی خویش است، بستگی های بزرگ انسانی را نادیده می گیرد. جوانمرد در دولت خدمت می کند چون این وظیفه ی اوست که باید انجام دهد. او این حقیقت را از پیش می داند که دستخوش شکست خواهد شد.
آخرین سخن از سخنان را باید به یاد داشت:
چون زه لو خواست شب را در شهر شی- من بگذراند، دروازه بان از او پرسید:
«از کجایی؟»
«از کنفوسیوس»
«آیا این همان مردی نیست که به انجام رسانیدن کاری را برعهده می گیرد با آن که می داند کاری از پبیش نخواهد برد؟
آخرین جمله تصویر واقعی کنفوسیوس است.

منبع: تاریخ فلسفه چینی از ص ۳۷ تا ۴۷ و ۵۱ تا ۵۴
سایت : تاریخ ما



behnam5555 03-23-2015 07:25 PM

شرح احوال و تعالیم بنیادین کنفوسیوس (۲)


در قسمت دوم بررسی احوال و آراء کنفوسیوس، به وجوه تربیتی، فلسفی، تاثیر فلسفه وی و وجوه مثبت و منفی تفکر وی پرداخته خواهد شد.
۳- کنفوسیوس مربی
آرزوی بزرگ کنفوسیوس سیاست بود، اما دستاورد بزرگش در زمینه ی تربیت بود. مربی یی بود با مهارت و آوازه ی بسیار، همواره گروه گوناگونی از جوانان مشتاق در کنارش بودند. برای ماهانه کم ترین مقدار گوشت خشک می آوردند و به شاگردی او می آمدند تا علم لی (آیین ها) و هنرهای وابسته به آن را بیاموزند. این شکل تربیت، نوآوری بزرگ دوره ی جو بود. پیش از آن نگهبانی رسمی همه ی شاخه های دانش نسل در نسل با اشراف حکومتگر بود و چنین نبود که شخص خاصی به کار آموزش توده ی بزرگ مردم پرداخته باشد. بدین سان کنفوسیوس اولین آموزگاری بود که آموزش را در چین در دسترس همگان گذاشت. می گفت:
«هرگز از آموختن به مشتاق دانش خودداری نکرده ام، خود اگر مرا فقط کولباری گوشت خشک پیشکش آورده باشد».
فقط به کسی تعلیم نمی داد که مشتاق آموختن نباشد یا نتواند به اندیشه های خود شکل ببخشد. در این باره می گفت:
«دیگر به آن کسی نخواهم آموخت که چون یک گوشه ی مطلب را برای روشن کرده باشم نتواند سه گوشه ی دیگر را خودش استنتاج کند».
بزرگی کنفوسیوس از این واقعیت ثابت می شود که از زمان او به این سو تربیت همواره جای برای جوانان مستعد داشته است که با مطالعه و کوشش خود می توانستند از خاستگاه های پایین به مقامات بالا برسند.

۱-۳ طبقات شاگردان کنفوسیوس
کنفوسیوس موقعی که به زندگی خصوصی روآورد از سراسر چین مردانی خوش آینده را به خود جلب کرد، که بسیاری از آن ها در فضائل اخلاقی و ادب و سیاست مردان برجسته یی بودند. می گویند حدود سه هزار شاگرد داشت. اما فقط نام هفتاد و دو تن را می توان قطعا مسلم دانست، و نام بیست و پنج تن هم در گزارش های تاریخ ملی آمده است.
شاگردانی که او را در سفرهای روزگار آوارگیش همراهی می کردند و از تعالیم شخصی او بهره می بردند به چهار گروه تقسیم می شدند: نخست آن ها که برای فضائل اخلاقی شان معروف بودند؛ دوم آن ها که در سخنوری استاد بودند؛ سوم آن ها که در حکومت نامور شدند؛ و چهارم آن ها که در ادبیات برجستگی داشتند. بسیاری از شاگردان بزرگ تر او بعدها هر یک به حق دانشمندان و اندیشمندان کاملی شدند. تا حد زیادی از طریق همین شاگردان بود که کنفوسیوس تاثیر دامنه داری از خود در شکفتن فرهنگ چینی به جا گذاشت و لقب سو وانگ یافت، یعنی «شاه بی تاج و تخت»، که تایید نفوذ معنوی چندین قرنی او است.
۲-۳ محتوای و مواد آموزش های کنفوسیوس
به طور کلی آموزش پیشنهادی کنفوسیوس در اخلاق و هنر بود. بنیاد تربیت، هنر است و آیین ها و موسیقی و شعر. بنا بر کنفوسیوس، آیین ها به شکل نهاد اجتماعی اندیشه ی ما را منظم و آروزهای ما را هدایت می کند. موسیقی همچون «نیرویی انسان ساز» احساسات ما را هماهنگ می کند و شهوات ما را باز می دارد. شعر، به گونه ی یک «نیروی اخلاقی» طبیعت ما را دیگرگون می کند و حس اخلاق را به مان الهام می بخشد. بدین سان هر هنری خود به تنهایی مهم است، و هم بنیاد دانش اخلاقی به شمار می آید. به زبان کنفوسیوس:
(منش ما) از شعر پرورده شده، با آیین ها بنیاد گرفته با موسیقی کامل می شود.
به جز شعر و آیین ها و موسیقی، شو (تاریخ)، یی (تغییر) و چون چیو (بهار و پاییز) نیز آموخته می شد. این ها به شش کهن نامه یا شش کتاب باستانی معروف اند، که میراث فرهنگی گذشتگان را می سازد و بعدها نام کلی محتوای آموزش مدرسی شد. در کتاب دائویی جوانگ زه (دفتر سی وسوم، دیان سیا) هدف خاص هر یک از این موضوعات آورده شده است:
شعر برای یاد دادن آرمان است؛ تاریخ یاد دادن رویدادها است؛ آیین ها یاد دادن رفتار است؛ موسیقی یا دادم هماهنگی است؛
تغییر، نیروی دوگانه ی جهان را می آموزد؛ و بهار و پاییز اصل بزرگ سربلندی و وظیفه را می آموزد.
چنان که در کاربرد عملی هنرهای بالا گفته شد، در این جا بر کاربرد تربیت در شکفتن شخصیت تاکید می شود تا بر دانش برای دانش.
کنفوسیوس با توجه به جریان یادگیری چین گفته است:
خواندن بی اندیشه بیهوده است و اندیشه ی بدون خواندن خطرناک.
نظرش بیش تر این بود که مرد از همه چیز گذشته باید درباره ی محدودیت های خود نظری روشن و واقع بینانه داشته باشند. زمانی به زه لو گفت:
بیا راه دانشت بیاموزم. فقط موقعی بگو می دانی که به راستی بدانی، و نادانی خود از آن چه نمی دانی بپذیرد، این راه دانش است.
۳-۳ هدف تعلیم و تربیت
آن عامل بنیادی که شوق کنفوسیوس برای تربیت همه ی انسان ها بر آن نهاده شده این اعتقاد بود که نهاد انسان ها بسیار همانند است، و اختلاف شان تنها از عادات و رفتارهایی است که به طور فردی از راه دانش فرا می گیرند کنفوسیوس دلش می خواست این نکته را تضمین کند که دانش اکتسابی انسان را به انتخاب آن چه نیک است راهنمایی خواهد کرد. بدین ترتیب کنفوسیوس مربی به کارش به چشم کاری اخلاقی و نیک نگاه می کرد. مقصود او از تربیت این بود که مردمان، نیکی را برگزینند و با این کار سهم خود و سهم کل انسانیت سرانجام آن که کنفوسیوس درباره ی خود گفت:
هستند مردمی که دست به کاری می زنند بی آن که بدانند چرا چنین می کنند. اما من چون آن ها نیستم. بسیار گوش می دهم و سپس بهترین را بر می گزینم و آن را پیروی می کنم. بسی می بینم و سپس آن را می آموزم و به یاد می سپارم، این به دانش حقیقی نزدیک است.
و جای دیگر خود را همچون آموزگاری وصف می کند که کارش توجه کردن به چیزها در سکوت، اندوختن دانش از خواندن بسیار و هرگز سر بر نتافتن از آموختن به دیگران است. این ها صفات بزرگ ترین آموزگار تاریخ چین بود. طبیعی بود که زادروز او را «روز ملی آموزگاران» بنامند.
۴- کنفوسیوس فیلسوف
کنفوسیوس درباره بنیاد اندیشه خود می گوید: «در تمام اندیشه ی من یک تصور بنیادی جاری است.» در مجموعه ی دانشی که کنفوسیوس شکوفاند تعلیم ژن یا «انسان دلی» اندیشه ی بنیادی کل آن نظام به شمار می آید. چیزهای دیگر، یعنی علم اخلاق و آرمان های زندگی و علم سیاست همه استنتاج از این نظریه است، و از این آموزه ی برجسته سرچشمه می گیرد
۱-۴ مفاد اندیشه «ژن»
ژن بیانگر آرمان کنفوسیوس است درباره ی تربیت انسان، شکوفاندن استعدادهای او، تعالی بخشیدن به شخصیت فرد و حفظ حقوق انسان. جوسی (۱۱۳۰- ۱۲۰۰م) دانشمند نامدار کنفوسیوسی سلسله ی سونگ، ژن را چنین تعریف کرده است: «فضیلت روان»، «اصل مهر» و «مرکز آسمان و زمین». معنی «ژن» از دو واژه ساخته شده است، یکی «انسان» و دیگری «دو»، و این نشان می دهد که «در ژن» نه تنها انسان بل که بستگی او با انسان های دیگر هم تاکید می شود. کنفوسیوس بر آن بود که پیوندهای انسانی باید بر بنیاد احساس اخلاقی ژن نهاده شود، که به کوشش های مثبت برای خیر دیگران می انجامد. او می گفت: «ژن دوست داشتن دیگران است.» کنفوسیوس در حقیقت ژن را نه تنها گونه ی خاصی از فضیلت اخلاق بل که آمیزه یی از همه ی فضائل می داند. از این رو، شاید بشود آن را به «فضیلت کامل» تعریف کرد.
شاید بتوان اندیشه ی ژن را در مفهوم های سیائو یا وظیفه ی فرزندی و دی یا مهر برادرانه بیان کرد. این دو مفهوم بیانگر یک احساس انسانی است که از خودپرستی برکنار است. وظیفه ی فرزندی نشان یک حالت پیوند معنوی با جاویدی زمان و مهر برادرانه نشانه ی یک حالت بستگی معنوی با نامحدودی مکان است.
«جوان تا روزی که در خانه است باید وظیفه ی فرزندی را به جا آورد و روزی هم که از خانه رفت مهر برادرانه را. باید پرشوق و یکدل باشد، همه را دوست بدارد و دلبسته ی ژن باشد.»
۲-۴ بنیادهای ساختار و ساماندهی اجتماع
کنفوسیوس که حس تیزی به عملی بودن داشت، دو هنر وظیفه ی فرزندی و مهر برادرانه را بنیاد ساختار اجتماع می دانست، و با گسترش آن ها در زمان و مکان، و پراکندن تاثیر آن ها در همه هنرهای وابسته ی دیگر، آن دو را رشته ی یگانگی اجتماع و بستگی میان نسل های آینده کرد. وظیفه ی فرزندی و مهر برادرانه در گسترشی بیش تر بنیاد عقلی مهر به انسان ها می شود.
در سخنان، دو مفهوم همانند دیگر هم آمده، یکی جونگ یا وفاداری، و دیگری شو یا نوعدوستی. جان انسان در حالت جونگ کاملا با خویشتن رسات است، حال آن که در حالت شو جان از جهان بیرون از خود، فهمی کامل و همدردی کاملی دارد. واژه ی چینی جونگ از دو مولفه ی «میانه» و «دلی ساخته شده است. انسان که دلش در میان باشد با دیگران همدردی می ورزد (و از این رو) به خود وفادار خواهد بود. به زبان کنفوسیوس:
«او مرد ژن است و هرچند که می خواهد خویشتن را نگاه دارد، دیگران را هم نگاه می دارد، و هر چند که کمال خویش را می خواهد دیگران را هم به کمال می رساند».
جونگ راه مثبت تمرین ژن است. واژه ی چینی شو به معنای «چون دل خود» است، یعنی با دیگران آن کن که دلت می گوید. کنفوسیوس در معنای شو می گوید:
«آن چه به خود نمی پسندی به دیگران مپسند.»
شو راه منفی تمرین ژن است. مفهوم های جونگ و شو همان دو مفهوم سیائو و دی است، با این فرق که این دو اصولا به پیوندهای درون خانواده اشاره می کند، اما آن در «جونگ و شو» معنایی پهناورتر، اما کم تر اختصاصی، دارد. در هر دو مورد دلبستگی به حالتی از جان است که در آن مهر حقیق و ناخودپرستانه غلبه دارد.
اصل ژن عامل نیرومند استمرار و پایداری فرهنگ چینی شده است. هیچ گاه نشده که یک نظام اندیشه با آن تماس پیدا کند بتواند آن را از تاثیر باز دارد. درس دادگری و دادگستری آن، درس روح شکیبایی و به هم مهر ورزیدنش امروزه هم چون پیش برای چین درست و شایسته است- نه تنها چین که چون نیک بنگری برای همه ی جهان چنین است.
۵- بدرود حیات
«کوه گران ریز می شود-
تیر محکم بام فرو می شکند-
و فرزانه فرو می پژمرد. (شی جی، کتاب ۴۷، بخش ۱۷)
این ها سخنان کنفوسیوس است که بامدادی چون از خواب برخاست- خوابی که خبر از مرگ او می داد- بارها آن را زمزمه کرد، و پس آن گاه چنین گفت:
«چون شهریار روشنی برنخاسته، زیر آسمان هیچ کس نیست که مرا به استادی خویش بپذیرد، بیم آن دارم که فرجام من فرا رسیده باشد».
کنفوسیوس در بستر ماند و بعد از هفت روز، در چهارمین ماه سال ۴۷۹ ق م در هفتاد و سه سالگی درگذشت. او را در جوار زادگاهش به خاک سپردند، و بسی از شاگردانش سه سال در آن جا ماندند و به سوگواری نشستند. کمابیش در هر شهری معبدی به نام کنفوسیوس بود که میعادگاه پیروانش در هر جشنی بود و آن ها آیین هایی را که از او آموخته بودند به دیگران می آموختند. حتی بعد از سپری شدن بیست و پنج قرن هم چنین است. این کتیبه ی اصلی در همه ی این معابد بود که: «او با آسمان و زمین یک مثلث می سازد»، یعنی در شخص کنفوسیوس نیروهای دوگانه ی آسمان و زمین هماهنگی کامل و تمام خود را یافته اند. این سخن گویای اندکی از احترامی است که توده ی مردم چین برای کنفوسیوس قائل بود.
۶- تاثیر ماندگار کنفوسیوس
موضع مسلطی که کنفوسیوس در حیات عقلی چین به وجود آورد کمابیش بیست و پنج قرن بی رقیب ادامه یافت. آموزه او را دیری پیش از این همچون آموزش دولتی پذیرفتند و کتاب های او به مقام آثار کهن رسید تا در مدرسه ها آموخته شود و فضائل اخلاقی او هنجارهای جامعه به شمار آمد. در واقع بنیاد جهان نگری و اندیشه ی چینیها کنفوسیوسی است؛ و از روش های بودایی و دائویی در زمینه ی هنرهای زیبا و ادبیات که بگذریم، فرهنگ چینی و مکتب کنفوسیوس، نه صددرصد بل که کمابیش، معنای شان یکی است.
اما از آن جا که چیزها به تندی در چین نو دیگرگون شده جای آن دارد که گرایش سنتی و تاریخی درباره ی کنفوسیوس و تعالیم او از نو بررسی شود. بهترین آغاز یک چنین بررسی، آموزه ی ژن است.
چنان که دیده ایم، ژن بر مناسبات انسانی تاکید می کند؛ به انسان فرمانروای خوب بودن، شهروند خوب بودن پدر و فرزند خوب بودن، شوهر و همسر و همسایه ی خوب بودن را می آموزد: از وظیفه ی فرزندی و مهر برداری، دادگری و دادگستری، مهربانی و مهرورزی هواخواهی می کند. همه ی این ها هنجارهای سلوک چینی است و مردم را در جهان با همدیگر برادر نگاه می دارد. پس، ژن عاملی نیرومند در استمرار و پایندگی فرهنگ چینی بوده است. اگر بخواهیم تمدن نو به زندگی خود ادامه دهد مناسبات انسانی باید بر بنیاد اصل بزرگ ژن نهاده شود نه بر سلطه و بهره کشی.
۷- نقایص نظام کنفوسیوس
۱-۷ انسان گرایی افراطی
اما نظام کنفوسیوس ضعف هایی هم دارد. نخست آن که منحصرا بسیار انسان گرایانه است. راه پژوهش در کارهای انسانی را می آموزد، نه راه به فرمان درآوردن محیط فیزیکی را. می کوشد مینگ (قضای آسمان) را بشناسد نه بر آن چیرگی یابد. هدفش تامین راه میانه و میانه رو بودن است نه تندرو و پرخاشگر بودن. کنفوسیوس این را چنین بیان می کند:
«زیستن با برنج پست، سبزی های ساده و آب خالی، با آرنجی بر بالشی نهاده، هنوز نیکبختم. ثروت بدیافته و سرافرازی ها مرا به کردار ابرهای سرگردان است.
من نه مخالف آسمان زمزمه می کنم و نه مرا از انسان شکایتی است.چون شناخت آن چه را که نجیب و عالی است از پست ترین (چیزها و کارها) آموخته ام. تنها آسمان مرا می شناسد».
از بخت بد، موقعی که این آرمان زندگی به سوی خویشتن داری فردی می رود، هیچ اثر محسوسی در بالا بردن پیشرفت اقتصادی یا اجتماعی ندارد. این آرمان از پیشرفت تمدن جهانی غافل می ماند و تا حد زیادی نیازهای روزافزون مادی انسان را ندیده می گیرد. این بیش تر تاثیری ایستا است تا پویا؛ بیش تر منفی است تا مثبت. متمایل به پیش راندن و فشار است نه به پیشرفت، چرا که وسائل پیشرفت، اختراع است و کشف و کنفوسیوس هیچ بنیادی برای آن ها ننهاده است.
۲-۷ افراط در احترام به پیشینیان
نقص بزرگ دیگر آن در حرمت نهادن به گذشتگان است، نظام کنفوسیوس بر بنیاد روزگار باستان ساخته شده بود و این را به زیان سازگار شدن با شرایط متغیر تمدن تاکید می کند. فلسفه اش به عادت جست وجوی گذشته موفق شد به استمرار و ثبات یاری رساند اما مخالفت اندیشه های نو و نیروهای پیشرفت بود. کنفوسیوس سنت پرست حس می کرد اگر هر کسی از سنت پیروی می کرد جامعه خود به خود کامل می بود. بدین سان، نظام های کهن را باید بی آن که در آن ها دست برده شود نگاه داشت؛ به اندیشه های گذشتگان باید حرمت نهاد و از آن ها خرده نگرفت. نتیجه اش نوعی محافظه کاری بیش از حد بود که چینی های انقلابی به محکوم کردن آن سخت کمر بسته اند.
۳-۷ عدم توجه به نقش مردم در حکومت
آخرین نقص کار کنفوسیوس شکست او در طرح حکومت است که در آن ارزش و اهمیت توده ی مردم را بازنشناخته است. هرچند بر نسبت هماهنگ میان فرمانروا و فرمانبردار تاکید می کرد و هرچند تربیت را جریانی دموکراتیک می دانست باز چنین می نماید که بر فرمانروا، به زیان فرمانبردار تاکید بسیار می کند:
«امیر باد است و توده ی مردم، علف؛ و علف در جهت باد خم می شود».
همین نکته در سه اصل بنیادی حکومت آرمانی او به چشم می خورد:
«نخست آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت، آیین ها و موسیقی و جنگ های کیفری را خاقان به وجود می آورد. دوم آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت، قوای حکومت در دست وزیران نمی ماند. سوم آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت توده ی مردم از حکومت خرده نمی گرفت».
می توان دریافت که چرا کنفوسیوس برای یک حکومت پادشاهی با امپراتوری می کوشید زیرا از جنگ های امیران فئودال و دودمان های حکومتگرا بیزار بود. جهانی با حکومت های قدرتمند مرکزیت یافته در چشم او جهانی بود که به ناگزیر با ثبات است. اما در واقع این اندیشه های سیاسی که در آغاز برای ثبات اجتماعی لازم بود بعدها در درست سیاست پیشگان و خاقانان آسیب ها دید، چه این ها مرجعیت و اعتبار بزرگ کنفوسیوس را به کار می گرفتند تا حکومت خودسالارانه ی خود را توجیه کنند.
فلسفه ی کنفوسیوس با همه ی این نقص هایش باز یکی از بزرگ ترین فلسفه هایی است که جهان به خود دیده است. شک نیست که ادراک بزرگ او از ژن که اوج پیوند انسان با انسان است، یاری بزرگی است به فلسفه ی سیاسی و نیز به اخلاق. از این گذشته، ما هرچند چنین عقیده یی را انکار می کنیم که کنفوسیوس می توانست چیزی چون رهاننده ی جهان نو باشد، اما نقش او را در مقام آموزگار الهام بخش و خستگی ناپذیر باید در تاریخ بزرگ شمرد و کتاب های او را در شمار آثار بزرگ باستانی آورد.
منـابـع : تاریخ فلسفه چینی از ص ۵۴ تا ۶۱ و ۶۹ تا ۷۳


behnam5555 03-23-2015 08:42 PM

پدر ناشناخته رضاخان

به عکس قاتل ناصرالدین شاه یعنی میرزا رضای کرمانی که در صحن شاه عبدالعظیم در شهر ری، ناصرالدین شاه را به گلوله بست، نگاه کنید. این عکس را همه دیده اند. میرزا رضا در حالی که زنجیر شده است، سر زنجیر را یک امنیه سیه چرده به دست دارد.این امنیه سیه چرده، پدر رضا شاه است که از بادکوبه به ایران مهاجرت کرد و مدتها جزو عساکر قزاق بود. اما بعدها به علت اعتیاد به مواد مخدر (که در آن زمان منع قانونی نداشت و استعمال آن آزاد بود) از سپاه قزاق اخراج شد و به خدمت کامران میرزا نایب السلطنه درآمد. (امنیه دولتی شد)


در تمام دوران خدمت ۱۷ ساله رضا شاه و در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا شاه هیچ تاریخ نگار و نویسنده ای حق نداشت به این مطلب اشاره کند
م: تاریخ ایران






behnam5555 03-23-2015 08:43 PM

رقص ايرانی

تصوير رقاصان انفرادي و گروهي كه بر سفالينه‌هاي به دست آمده از كاوشگاه‌هاي پيش- تاريخي ايران (مانند: تپه‌ي سيلك و تپه‌ي موسيان) نقش شده است، ديرينگي هنر «رقص» را در ايران گواهي مي‌دهد.
برپايه‌ي گزارش «دوريس ساموسي» (apud Athenaeus, Deipnosophistae 10.434d)، پارس‌هاي هخامنشي درست به سان فراگيري اسب‌سواري، رقصيدن را نيز مي‌آموختند و به تمرينات ورزشي براي "افزايش قدرت بدني" توجه داشتند. در ضيافتي كه «اخوآرتس» (Oxyartes)، شهربان سغد، براي اسكندر مقدوني برگزار كرده بود، «سي دوشيزه‌ي نجيب‌زاده‌»، شامل «رخانه» (Roxane)، دختر شهربان، خدمتكاري كردند (Curtius Rufus, 8.4.22-23) و «در رقصي شركت نمودند» (Plutarch, Alexander 47.7). شادترين شيوه‌ي رقص، سبك «پارسي» بود، رقصي نظامي كه در آن، اجرا كننده دو سپري را كه حمل مي‌كرد، با به هم كوفتن به صدا در مي‌آورد و «كاملاً هماهنگ با موسيقي فلوت، به پايين خم مي‌شد و سپس دوباره بر مي‌خاست» (Xenophon, Anabasis 6.1.10). سالي يك بار در جشن مهر (ايراني كهن -Mithrakana* > پارسي نو: Mehrgan)، كه شاه بزرگ مجاز به مست شدن بود، وي به شيوه‌ي «پارسي» مي‌رقصيد، در حالي كه ديگران از رقص در آن روز پرهيز مي‌كردند (Ctesias and Duris of Samos apud Athenaeus, Deipnosophistae 10.434e). بر پايه‌ي ديدگاه Curt Sachs [كورت ساكس] (World History of Dance, tr. B. Schonberg, NewYork, 1937, p. 30)، يونانيان اين شيوه‌ي «رقص قزاقي» را از پارسيان اخذ كرده‌اند.
در طي دوران هلنيستيك، تئاتر و رقص يوناني، به ويژه به واسطه‌ي پارت‌ها (cf. Plutarch, Crassus 33.1-2)، با ذوق و سليقه‌ و سنت ايراني سازگار شد. پارت‌ها شيفته‌ي جشن و رقص بودند (Philostratus, The Life of Apollonius of Tyana 1.21). هنگامي كه «اردوان» پنجم (اردوان چهارم در "گاه‌شماري جديد"؛ نگاه كنيد به: Encyclopaedia Iranica II. p. 647) جشني را براي استقبال از امپراتور روم Caracalla، كه دختر وي را خواستگاري كرده بود، تدارك مي‌ديد، پارت‌ها، كه با تاج گل آراسته شده و به طور فاخري لباس پوشيده بودند، «هم‌نواخت با نواي فلوت‌ها و ني‌ها و كوبش طبل‌ها جست‌وخيز مي‌كردند. اين، شيوه‌ي رقص محبوب آنان در مواقعي است كه مقدار بسيار زيادي باده نوشيده‌اند» (Herodian, 4.11.3).
در طول دوران هلنيستيك و پارتي، رقص، نمود فراواني نيز در هنر يافت، براي نمونه: پيكره‌ي سفالين دختري رقاص كه از Dura-Europus به دست آمده؛ پيكره‌هاي برنزي زناني بندباز با جامه‌اي پارتي از Olbia؛ ديوارنگاره‌هاي زوج‌ها يا گروه‌هايي رقصنده از كاوشگاه‌هاي Hatra در ميان‌رودان، تپراق قلعه در خوارزم، و كوه خواجه در افغانستان؛ برجسته‌نگاريي گچي از مردي رقاص با قبا و كلاه دراز "سكايي" از قلعه‌ي يزدگرد در كردستان.
ساسانيان، موسيقي و آواز ِ همراه آن را بسيار ارزنده مي‌دانستند. بهرام گور (438-420 م.) پادشاه خوش‌گذران ساساني، كه به سبب دل‌بستگي بسيارش به موسيقي مشهور بود، دختران آوازخوان و رقاص را فرادست مي‌آورد. طبق داستاني، سه دختر يك دهقان از وي پذيرايي كرده بودند: «يكي پاي‌كوب (رقاص) و دگر چنگ‌زن // سه ديگر، خوش‌آواز لشكرشكن» (شاهنامه، جلد 7، انتشارات ققنوس، 1378، ص 1538). زنان رقاص از جمله‌ي تصاوير موزاييك‌هاي تزييني كاخ شاپور يكم (270-240 م.) در «بيشاپور»اند. چهار دختر رقصنده‌ي داراي نشان‌هاي فرخنده (ظاهراً پيكره‌هايي به شكل پرندگان، گل‌ها، و جانوران) بر كوزه‌اي نقره‌اي از سده‌ي ششم، به دست آمده از كلاردشت مازندران (اينك در موزه‌ي ايران باستان) تصوير شده‌اند؛ بر كوزه‌اي نقره‌اي از سده‌هاي 7-6 م.، محفوظ در موزه‌ي متروپليتن هنر نيويورك، رقصندگان به سان «ساقي‌ها» نمايش داده شده‌اند؛ آنان «جامه‌هايي چسبان، با آستين دراز و از جنسي شفاف پوشيده‌اند» و جز آن، «قطعه پارچه‌اي نيز بدن‌شان را در زير ران‌ها در برمي‌گيرد». هر كدام نيم‌‌تاج گوهرنشاني را بر سر گذاشته و گردن‌بند، پاي‌بندها و گوشواره‌هايي را آويخته‌اند. از تاريخي كمي متأخرتر، پياله‌اي به شكل قايق در گالري هنر والترز بالتيمور موجود است كه با صحنه‌ي برتخت‌نشيني، و بر كناره‌هاي باريك‌تر آن، با دو رقاص برهنه كه پوشش‌ خود را به هوا افكنده‌اند، آراسته شده است.
ديوارنگاره‌هايي متعلق به سده‌ي ششم ميلادي از «پنجيكنت»، با تصويري از رقاصان، گواه و نشانه‌اي از جنبه‌ي رسمي و آييني رقص را در شرق ايران فرادست مي‌آورد.


behnam5555 03-23-2015 08:45 PM

سالها بود تو را می کردم

گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند.
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.
شاعراین چنین سرود....

سالها بود تو را می کردم

همه شب تا به سحرگاه دعا

یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا

همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را

تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه

تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه

مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش

یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال

وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال

عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال



behnam5555 03-23-2015 08:55 PM

کشف حجاب
نخستین نشانه‌ها از کشف حجاب در ایران، به برخی محافل درباری یا روشنفکری در دوره ناصرالدین شاه قاجار برمی‌گردد که بیشتر به دلیل تاثیرپذیری فراوان این شاه قاجار در سفرهای خود به «فرنگ» بود. اما اولین شنیده‌ها درباره «کشف حجاب» به زمان رضا شاه برمی‌گردد که همزمان با اصلاحات دموکراتیک افغانستان، شاه و ملکه افغانستان به ایران آمدند و در آن سفر، ملکه افغانستان بی‌حجاب بود.

پس از سفر پهلوی پدر به ترکیه در ۱۳۱۳، وی تحت تأثیر اقدامات تجددخواهانه آتاتورک قرار گرفت. یک سال بعد رضا شاه با گفتن این جمله که «چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است»، از رئیس‌الوزرا خواست قانون کشف حجاب را تدوین کند. این قانون برای تصویب، به دربار فرستاده شد و رضا شاه در ۱۷ دی ۱۳۱۴ طی جشن فارغ‌التحصیلی دختران در دانشسرای مقدماتی، به کشف حجاب رسمیت داد. اینچنین بود که برخلاف ترکیه که حجاب در آن اختیاری بود و تبلیغات مهمترین نقش را برای برداشتن حجاب زنان ایفا می‌کرد، کشف حجاب در ایران اجباری شد و این «زور» بود که حرف اول را می‌زد.
http://uc.niksalehi.com/images/w3v0tfjqgiqjcyu08vvq.jpg

http://uc.niksalehi.com/images/em6ausu936pmekcgo8lq.jpg

م: تاریخ ایران




اکنون ساعت 10:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)