![]() |
چه شبهایی که من بی تو، خزان عشق را دیدم
ولی از عشق گفتم باز، کنار غصه روییدم بلور اشک های من، همان آغاز تنهای ست مرور خاطرات دل، عجب تکرار زیبایی ست |
زن ... |
|
دل های بزرگ و احساس های بلند عشق های زیبا و پر شکوه می آفرینند که جان دادن در کنارش آرزوئی شور انگیز است اما کدامین معشوق مخاطب راستین چنین معشوقی خواهد بود و او فقط خداوند است . . . |
به هیــــــــچ صــــــــراطی مستــــــــقیم نیست ؛ |
برای . . .
هـمـه مـی گـویـنـد ؛ |
گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو |
عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است. |
پـــا به پـــای ِ من مـی سـوزنـــد |
|
مرا میان بازوانت مومیایی کن... |
میان منُ تو |
|
زیـاده خـواه نـیـسـتـم |
بــراے اینــ ـ کـه
هنـ ـ ـوز بــ ـه تــ ـ ـو فکـر مےکنـم... هنـ ـ ـوز نگـ ـ ـرانـتـ مےشـوم هنـ ـ ـوز دلتنگـت مےشـوم و هنـ ـ ـوز دوسـتـت دارم از خــ ـ ودم متـــنـفّـرم |
دیدمت در حریری زمهتاب سرد و خاموش خفته بودی |
روزگار |
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه، دیوار اتاق پر از عکس میشه
اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی!! |
کـمـی نـزدیـک تـر بـیــا |
گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند... خنده کرد و دل ز دستانم ربود... تا به خود باز آمدم او رفته بود،دل ز دستش روی خاک افتاده بود،جای پایش روی دل افتاده بود. |
گر در گوش پنبه نهم که نشنود صدای تو .. |
بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو
تو که دوستم نداری از خیال من برو غم دوری از چشات دلمو میلرزونه بی ستاره شدم و هیچ کسی نمیدونه http://s3.picofile.com/file/7363734943/23.jpg |
نمی خواهم خاطره ی فردایم شوی... |
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم با بی خبر مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد غافل ز خود پرستی |
مهربانیت آنقدر زیباست که سنجاقکی بدون ترس از کف دستت آب خواهد خورد...
|
ینجاجآ حَریمِ مــن اَست ... حَریمِ قَلبِ کوچکَم ! ... قفس تنهایی-مَــن ... وَ
حَرفهآےِ نَگُفته اَم ... مَـن دَر این قَفَس به مَعنآےِ عشق رسیده اَم ... وَ دَراین سکوت اَشک ریخته اَم ... وَ به تنهایی -خویش اِعترآف می کُنَم ! ... کَسی دِلَش برآیم نَسوزَد ... مَــن این قَفَس رآ دوست دآرَم وَ تَنهآیـے اَم رآ ! ... وَ حآلآ این بُزُرگتَرین سَرمایه ے مَــن اَست ... کِه عِشق رآ دَر این قَفَس به تَمآشآ نِشَسته اَم |
شعـر ، |
چه قدر دلم هوایت را میکند ، حالا که دیگر هوایم را نداری...!
|
میشه بارون شد و صحرا رو عاشق کرد
میشه آفتاب شد و فردا رو عاشق کرد تو شبایی که دریا رنگ غم داره میشه ماهی شد و شبارو عاشق کرد میشه ماهی شد و دریا رو عاشق کرد آخه بی عشق دنیا سوت و کوره دلت تو سینه س اما خیلی دوره اگه دورت شلوغم باشه انگار دلت دنبال یه سنگ صبوره درسته عشقه و چشم انتظاری ولی بی عشق بازم بی قراری همه دنیا اگه مال تو باشه بازم حس میکنی چیزی نداری خدا با ما قرار عاشقی بست قراری را که با ما بست نشکست اگه پای قرارت هستی امروز هنوزم فرصت عاشق شدن هست |
روبه تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست مرا به بند می کشی از این رها ترم کنی زخم نمی زنی به من که مبتلا ترم کنی از همه توبه میکنم بلکه تو باورم کنی قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد تمام پرسه های من کنار تو سرور شد عذاب میکشم ولی عذاب من گناه نیست وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست! |
برایم از بازار یک بغض خوب بخر.....نه مثل اینکه دارم نه.....مثل این ها که هرروز می شکنند.
پلکهای مرطوب مرا باور کن این باران نیست که میبارد صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد |
نمی خواستم این عشق را فاش کنم |
حتے از هَمین راه دور...
شاید تو سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے... دیـده نمی شوی! امـــا مـن ، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ... شایــد تــو... هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ... شنیـده نمـے شوی... امـا مـن ، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار |
یه وقتای هست که باید لم بدی یه گوشه و جریان زندگیت رو مرور کنی بعدشم بگی به سلامتیه خودم که اینقدر تحمل داشتم.....
|
میترســـم از شــبی تــو باشــی وُ شـــعر نبـــاشد وُ حــس جنــون میترســـم از روزی شـــعر باشــد وُ عشــق باشـــد امـــا تــو نبـــاشــی مــن باشـــم و ُ یـــک دل خون ... |
زیباتر از عشق ؛ |
گر مرا بشناسی
نه به اسم ، نه به چشم نه به یک لحظه نگاهی کوتاه و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه گر مرا بشناسی با سکوتم که ز جام عطش خواستنت لبریز است روشنی را تو به باغ شب من می آری واژه ی زیستنم معنی تازه به خود می گیرد و دلم باز به بیداری و هوشیاری ها طعنه زن می خندد گر مرا بشناسی ز زمستان ، تو رها خواهی شد چون که من میدانم قصه ای را که بهار خواند در گوش زمین و پُرکرد همه ی حجم تنش را از یاس گر مرا بشناسی باز در صبحدم عشق طلوع خواهم کرد و به همراه خیال تا سراپرده ی دیدار تو خواهم آمد گر مرا بشناسی .... |
|
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
تو آنقدر نخواستی که هیچ چیز از من ندیدی... |
عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ |
اکنون ساعت 08:53 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)