![]() |
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیـچ کـس مـن نپسـندم کـه بجـای تـو بود |
دویستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ |
یـوسفم گـر نـزند بر سر بالـینم سر
همچو یعقوب دل آشفتۀ بـویش باشم |
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی |
یاد آن روزی که در صفحۀ شطرنج دلت
شاه عشق بودم و از کیش رخت مات شدم |
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن |
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گاهی چند |
در میخــانه بروی همـه باز است هنوز
سینۀ سوخته در سوز و گداز است هنوز |
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد |
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست |
تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندهست |
تو که درد دل دیوانه ی من می دانی
چنـد دور از تو خورم خون جگر پنهانی |
يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا,
يار تويى غار تويى خواجه نگهدار مرا |
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سـر و دسـتــار نـدانـد کـــه کـــدام انـدازد |
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخور و خونی و تدبیر نثاری بکند |
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود |
درد من عشق تو و بستر من ، بستر مرگ
جـز تـوأم هـیچ طبیبی و پـرستـاری نیست |
تو نديدي!نگهت هيچ نيفتاد به راهي كه گذشتي
چون در خانه ببستم دگر از پاي نشستم |
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت |
تو را به آینه داران چه التفات بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است |
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار |
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوه آن چشم پر عتاب خجل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد! |
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور نکن که دست ز دامن بردارمت |
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور |
رواق منـظر چشم مــن آشیــانۀ توست
کرم نما و فرودآ که خانه ، خانۀ توست |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطرخوش
که دست دادش و یاری نا توانی داد |
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا |
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار
آتش آه گو بسوز آن چه به دل هوس مرا |
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد |
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت |
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سر پنجه ای |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دارم از زلفِ سیـاهـش گـله چـندان کـه مـپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس |
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل |
اکنون ساعت 08:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)