![]() |
آنجا که کار صومعه را جلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست |
تا اشــارات نظــر نامه رسان من و توســت
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحــرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد! |
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خـــدا را بـــا که این بــازی توان کرد |
دل به اميد روي او همدم جان نمي شود
جان به هواي كوي او خدمت تن نمي كند |
دل و دینم شد و دلبـــر بملامت بر خاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری |
یاد بـــاد آنکه ســـر کوی توام منــزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش... |
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکـــان جهـــان از کمنــــدشان نرهند |
دردا که از آن آهوی مُشکین ِ سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد |
در ازل پرتـــو حسنـــت ز تجـــلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
آن ترک پریچهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
تا بي سر و پا باشد اوضاع جهان زين دست
در سر هوس ساقي در دست شراب اولي |
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد |
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
و اندر اين كار دل خويش به دريا فكنم |
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
از این آیین بی دینان پشیمانی پشیمانی حکیم سنایی غزنوی |
يار با ما بي وفايي مي كند
بي دليل از من جدايي مي كند شمع جانم را بكشت آن بي وفا جاي ديگر بي وفايي مي كند |
در دایره ی گردون گر درنگری در من
چون دایره ی گردان بی پای و سرم بینی |
يوسف گم گشته بازْيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور |
روید ای جمله صورت ها که صورت های نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می آید .... |
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
در روزه اگر پدید شد رنج
گنج دل ناپدید با ماست |
تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
شاه غازی خسرو گیتیستان
آنکه از شمشیر او خون میچکید |
دل به دستم بود و میگشتم بگرد کوی دوست
بـیـــخبـر بـودم نمیــدانـم کـجـــا افـتــاده است |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یاد وصال می کنم،دیده پر آب می شود
شرح فراق می دهم،سینه کباب می شود |
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتادهام به زاری آیا بود آن که دست گیرد |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تا به شادی می نشینی، غم رسد از گرد راه
بر لب خنـدان هر گـل، اشکِ شبـنم دیـده ام |
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است |
اکنون ساعت 11:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)