![]() |
تا تو رفتی ز کنارم بنظرها خوارم
بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت ه محراب بفریاد آمد |
در مذهب مــا بــاده حـلال است و لیـکن
بی روی تو ای سرو گل اندام، حرام است |
تو مــگر بر لب جویی به هــوس بنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یـاد یـاران قدیـمم نرود از دل تنـگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس |
سیر بیرونی است قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما |
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درددل می گفتم و افسانه می پنداشتی |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است |
تنـها نـه مــن، آشفـتـۀ آن زلـف درازم
دیوانه چو من هست درین سلسله، بسیار |
روزی نظرش بر من درویش آمد
دیدم که معلم بد اندیش آمد |
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم |
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند |
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمدست |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یا رب آن آهوی مشکین بختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان بچمن بازرسان |
نرســد دسـت من ســوخته بـر دامن یـــار
چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز |
ز شرم آنکه بروی تو نسبتش کردم
سمن بدست صبا خاک در دهان انداخت |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است |
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم |
ما را نه غم دوزخ و نه شوق بهشت است
بـردار ز رخ پــرده کـه مشتــاق لقــائیـم |
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
بتماشای تو آشوب قیامت برخاست |
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیـچ کـس مـن نپسـندم کـه بجـای تـو بـود |
درین کار موبد زدش داستان
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد |
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
ازچه با دشمن جانم شده ام دوست ندادم |
می گریم و مرادم ازین سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت |
من مینگرم ز مبتدی تا استادی
عجزست به دست هر که از مادر زاد |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد |
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا...
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا... |
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم |
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بـــد دیــــدن |
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم |
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه به اینجـــــــا پنــــــاه آمده ایم |
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش |
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبــل مست
صلای سر خوشی ای صوفیان باده پرست |
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد |
اکنون ساعت 11:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)