![]() |
دوش در حلــقۀ مـا قصۀ گیسوی تـــو بــود
تـــا دل شـب سخن از سلــسلۀ موی تو بـود دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت بــاز مشتـاق کمـانخـــانۀ ابــروی تــو بـــود |
دریغا سوارا شها خسروا
نبرده دلیرا گزیده گوا |
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درددل می گفتم و افسانه می پنداشتی |
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهـر تــو بر چهره ما پیدا بود |
دل سوخت تمام از غم و آهی نکشیدیم
آتش که برافزوخته شد دود ندارد |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز ســر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
من از آنکه گردم به مستی هلاک
به ایین مستان بریدم به خاک به اب خرابات غسلم دهید پس انگاه بر دوش مستم نهید |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن درکــوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی |
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟ |
دیـده ای نیـست نبیند رُخ ِ زیبــای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را |
از سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود
پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود |
دوش در حلقـــه ما قصـه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
دلا یاران سه نوعند ار بدانی
زبانیند و نانیند و جانی |
یارب این شمع دلفروز زکاشانه ی کیست؟
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست! |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از سوزت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند |
دیده آزادمردان سوی دنیای دل است
سفله باشد آن که روی دل به دنیا می کند |
دانی که را سزد صفت پاکی: آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین, جان بلند خویش نفرساید |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد |
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد.
جز غــــم که هزار آفرین بر غم باد |
دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست |
تا تو رفتی ز کنارم بنظرها خوارم
بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد |
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم,
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم |
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان |
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه او راد ما مجلس افسانه شد |
دلربایانه دگر بر سر ناز آمدهای
از دل من چه به جا مانده که باز آمدهای در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ چشم بد دور که بسیار بساز آمدهای |
یارب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد |
دل را نگاه گرم تو دیوانه میکند
آیینه را رخ تو پریخانه میکند دل میخورد غم من و من میخورم غمش دیوانه غمگساری دیوانه میکند |
در ازل دادست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز |
ز گریه مردم چشم نشسته در خونست
ببین که در طلبت حال مردمان چونست |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها |
آن غنچه كه گل گشت دگر غنچه نگردد
وين طرفه لب يار گهي غنـچه گهي گـل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم,
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
اکنون ساعت 08:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)