![]() |
یک تفگ بهش می دادم اصلا تیرش تموم نشه بعد بهش می گفتم هر کی را می خواهی بکش بعد هر کیو می کشت اینجوری می شد _باوکه-رو
|
به یک پراوانه که بتونه ازادانه حرکت کنه و به مناطق دور دست بره :rolleyes::65:
|
به یه موجود بسیار بسیار دوست داشتنی
|
به یه سیب گلاب
|
چون دیوانه است عاقلش میکردم
|
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید منم پیشت میموندم ومیذاشتم همون دیونه ای که هستی بمونی{B Adabi}
|
به یه وسیله دفاعی از خودم.
|
شنیده بودم کاشانیها ترسو اند ولی فکر نمیکردم کسی که نامش را عشق بذار د هم میترسد
مگر این است که عشق همیشه با مجنون شدن همرا است پس کسی که عاشق شد را از دیوانگی باکی نیست |
فکر میکنم یکی از قوانین فروم ادبه من به کاشانی بودنم افتخار میکنم و با شما هم هیچ حرفی ندارم .
مهدی تروبه کتاب داستان بامزه تبدیل میکردم |
به يه انساني كه اهل كنايه زدن و ايراد گرفتن از بقيه دوستاش نباشه تبديل مي كردم .
|
اکنون ساعت 06:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)