![]() |
داستان زیبای عمه عطار
داستان زیبای عمه عطار چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه میآید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق میگیرد همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت روانداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!!!خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟ مدیر مدرسه پاسخ می دهد : که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی عمه عطار نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی ائمه اطهار بوده است :d |
سیندرلا
سیندرلا http://www.mobin-group.com/image/reg...2543t250-1.jpg حسنك كجایی؟ خورشید به كوههای مغرب نزدیك شدهبود اما از حسنك خبری نبود. گاو گفت:ما.....ع! ما.....ع! گوسفند گفت:بـ..........ـع! بـ..........ـع! خروس گفت:قوقولیقوقوووووووو! خر گفت:عـ............ـر! عـ............ـر! وجهت خالی نبودن عریضه مرغ گفت:قدقدقدااااااااااا! و همه گرسنه بودند. طویلهی حسنكاینا یك جامعهی چندصدایی است. یك مینی مال فرهنگی اجتماعی پلیسی ایرانی! دعوتش كرده بودند كه برود ایران و آنجا كار كند؛ چقدر ذوق داشت از ورود به كشوری كه می گفتند تمدن چندهزار ساله دارد. ... مدتها بود كه دیگر از وضعیت كارش خوشحال نبود. سروكارش افتاده بود با عدهای كارگر كه عصرها كه برمیگشتند نه قیافه خستهشان را میشد تحمل كرد نه بوی عرقشان را! دلش لك زده بود برای دیدن دختران ایرانی كه تعریف زیبایی شان را شنیده بود و دوست داشت روزی بشود كه بتواند آنها را به مقصد برساند. "ون" قصه ما حالا چقدر دوست داشت در گشت ارشاد كار كند! افسانه مینی مال خسرو و فرهاد یا سیندرلا در بیستون! نیمههای شب خسرو با صدای پچ پچ ازخواب پرید. جای شیرین را در كنارش خالی دید و رد صدای پچ پچ را گرفت كه از سمت بالكن میآمد. چشمان خوابآلودش دو شبح به هم چسبیده را در ضد نور تابش نور ماه در بالكن قصر دید و به سمت آنان رفت. تاریكی و كمحواسی و شل و ولی، پایش را به گلدانی گیر داد كه با صدای افتادن آن یكی از اشباح ناپدید شد. شیرین هر چه كرد و هر توجیهی آورد از اینكه هوای داخل قصر گرم بود و پشهبند سوراخ بود و به تماشای ماه آمده بود و خواب بد دیدهبود و اینها، به خرج خسرو نرفت كه ناگهان چرت خسرو با دیدن لنگهای گیوه در بالكن به كلی پاره شد. فردا خسرو دستور داد همه مردان را دستگیر و گیوه را به پای آنان امتحان كنند. از بخت خوش، به دلیل خاصیت ارتجاعی، گیوه به پای بیشتر مردان اندازه شد و به این ترتیب فرهاد از مرگ حتمی نجات یافت! |
ایرانی شناسی |
زرنگ بازی یک اصفهانی حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیدهاید که دنده عقب میرفته که به ماشین یک کانادایی میزند و پلیس که میآید، از راننده ایرانی عذرخواهی میکند و میگوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی شده شما دنده عقب میرفتید!" حالا اتفاق جالبتری در اتوبان اصفهان رخ داده: یه اصفهاني توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ كيلومتر در ساعت می رفته كه پليس با دوربينش شكارش می كند و ماشينش را متوقف مي كند. پليس ميآید كنار ماشين و میگوید: "گواهينامه و كارت ماشين!" اصفهانی با لهجه غلیظی میگوید:" من گواهينامه ندارم. اين ماشينم مالی من نيست. كارتا ايناشم پيشی من نيست. من صاحَب ماشينا كشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم ميرفتم از مرز فرار كونم، شوما منا گرفتين." مامور پليس كه حسابی گیج شده بوده بيسيم میزند به فرماندهاش و عين قضيه را تعريف میكند و درخواست كمك فوری ميكند. فرمانده اش هم ميگوید که او كاری نكند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل میرساند و به راننده اصفهاني ميگوید: آقا گواهينامه؟ اصفهانی گواهينامه اش را از توی جيبش در ميآورد و میدهد به فرمانده. فرمانده میگوید: كارت ماشين؟ اصفهانی كارت ماشين را كه به نام خودش بوده از جيبش در میآورد و ميدهد به فرمانده. فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور میدهد راننده در صندوق عقب را باز كند. اصفهانی در را باز ميكند و فرمانده ميبيند كه صندوق هم خالي است. فرمانده كه حسابي گيج شده بوده، به راننده اصفهانی ميگوید:" پس اين مأمور ما چي ميگه؟!" اصفهانی ميگوید: "چی ميدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم میخواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟" |
داماد باحال |
جمعیت حفظ آزادی فكری پلانكتون ها و ...
جمعیت حفظ آزادی فكری پلانكتون ها و ... اهداف تشكیل هر نوع تشكیلاتی بسته به آدم هایی كه دور هم جمع می شوند تا آن را راه اندازی كنند، بسیار می تواند با هم فرق داشته باشد. مثلا «جمعیت حفظ آزادی فكری پلانكتون ها» با «انجمن حمایت از حقوق زنان كامیون دار» قطعا با یكدیگر فرق می كنند و نمی توان آنها را در یك دسته قرار داد. با این وجود یك نقطه اشتراك غالبا در تمامی این نوع تشكیلات وجود دارد: 1-عده ای دور هم جمع می شوند. 2-تصمیم می گیرند چیزی را نجات دهند. 3-خودشان گرفتار همان چیز می شوند. 4-حتی خودشان را هم نمی توانند از دست چیز نجات دهند. 5-تشكیلات جدیدی برای همان چیز جدید راه اندازی می كنند. 6-برو به یك. حال می خواهیم به انواع تشكیلات بر اساس اینكه چه چیزی را می خواهند نجات دهند بپردازیم: Ùتشكل های نجات نوع بشر: در این تشكل ها غالبا سوپرمن ها، بتمن ها، پوریای ولی ها، تختی ها و ... فعالیت می كنند. آنها معتقد هستند كه همه مردم جهان در خطرند و باید آنها را نجات داد. از لحاظ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، شعوری، فهمی، دركی و ... . بطور قطع آنها از نخبگان و بیش فهم ترین افراد جامعه هستند كه عاری از هرگونه خطا و كج روی می باشند. وظیفه اصلی آنها هدایت و نجات بشر است و امری است اجباری و بشر حق انتخاب ندارد و حتما باید نجات یابد. Ùتشكل های نجات نوع حیوان: در این نوع از تشكیلات دیگر دغدغه نوع بشر وجود ندارد. انسان نوعی موجود خونخوار تعریف می شود كه حق حیوانات را خورده است. آنها معتقدند گربه ها و سگ ها باید به انسان ها قلاده ببندند چون به مراتب وحشی ترند. انها اعتقاد دارند كه انسان ها دیگر مشكلی ندارند. نه فقری هست و نه اعتیادی و از آنجا كه هیچ انسانی در آفریقا از گشنگی نمی میرد و هیچ جنگی در افغانستان و عراق و دیگر نقاط مختلف جهان وجود ندارد و نوع بشر بسیار به رفاه و آرامش و امنیت رسیده است حالا وقت آن است كه به حقوق حقه حیوانات رسیدگی شود. حق بیمه درمانی، بیمه بیكاری، مسكن، خوراك و پوشاك، حق انتخاب آزادانه همسر، برگزاری انتخابات آزاد برای انتخاب رییس جنگل و درآمدن از زیر یوغ شیر -سلطان جنگل- و ایجاد جنبش های ضد امپریالیستی و بورژوازی توسط پوروتالیای حیوانی از دغدغه ها و اهداف این گونه تشكل هاست. Ùتشكل های نجات نوع زن از دست نوع مرد: این گونه تشكل ها معتقدند موجودات زنده چهار دسته اند: انسان ها، حیوانات، گیاهان و مردها. انسان ها كه اشرف مخلوقات هستند و حق حیات اصلی با آنهاست. حیوانات و گیاهان كه زبان بسته ها ضررشان به كسی نمی رسد كه هیچ، منفعت هم دارند و در نهایت مردها كه موجوداتی ددمنش، درنده خوی و چركین صفت هستند. آنها مدام حقوق انسان ها را پایمال می كنند و از هیچ فرصتی برای ظلم و سیطره بر آن ها چشم پوشی نمی كنند. اینگونه تشكل ها معتقدند مردها را باید به بندگی انسان ها درآورد و از آنها به عنوان بردگانی در اموری مانند آشپزی، سبزی پاك كردن، پوشك بچه عوض كردن، ظرف شستن و .. استفاده كرد. گروهی افراطی از این دسته حتی معتقدند زاییدن طفل و شیر دادن آن نیز باید بر عهده مردها باشد. Ùتشكل های نجات نوع كودك: آنها معتقدند كودك حق دارد پایش را جلوی بابایش دراز كند و شب ها هم مسواك نزند و والیدن حق ندارند به او چیزی بگویند. اگر چیزی گفتند كودكان حق دارند با شات گان، توپ 106 و یا حتی بمب هسته ای از خودشان دفاع كنند! كودك موجود لطیف و اهلی ای است كه به مرور زمان وحشی شده و بالغ می شود. از آن به بعد بسته به جنسیت آنها این نوع از تشكیلات مسئولیت های خود را به تشكل های دیگر واگذار می كند. Ùتشكل های نجات نوع آزادی: تشكل های كتك خور جامعه. نطفه این نوع از تشكیلات غالبا در زندان ها بسته می شود. چند وقتی در سطح جامعه برای آزادی مبارزه می كنند و آخر هفته ها در زندان جلسات تشكیلات را با صرف آب خنك برگزار می كنند. Ùتشكل های نجات نوع هم ولایتی: هم ولایتی مثل خانواده آدم می ماند. هم ولایتی كار آدم را زودتر راه می اندازد. هم ولایتی كار آدم را حتی از دور هم انجام می دهد. هر جا هم ولایتی باشد انگار تو آنجایی. این ها همه شعار های تشكیلاتی از این دست است. این تشكل ها بجز هم ولایتی كسی را آدم حساب نمی كنند. باید حقوق هم ولایتی در اولویت قرار گیرد. هم ولایتی می تواند دمار از غیر هم ولایتی در بیاورد و این تشكل ها حامی آنها خواهد بود. برای رسیدن به یك ولایت پاك و عاری باید همه غیر ولایتی ها را در كوره سوزاند، به دار آویخت و یا به دریا ریخت. هم ولایتی به هرجا كه برود آنجا ولایت خواهد بود و حق دارد تمام هم ولایتی های خود را با اتوبوس یا هر وسیله نقلیه دیگر به آنجا ببرد. اگر هم ولایتی رییس اداره ای شود تا آبدارچی اش هم باید هم ولایتی شود. Ùتشكل های نجات نوع ارباب رجوع: ناكارآمدترین تشكل های دنیا همین نوع از تشكیلات است. این نوع از تشكیلات یا وجود ندارد یا باز هم وجود ندارد. ارباب رجوع یك نوع موجود است و نمی توان به هیچ وجه من الوجوهی در مورد ماهیت آن بحث كرد و فقط می شود گفت كه این پدیده وجود دارد. این موجود تنها تنابنده روی زمین است كه می توان دغ و دلی های خانه، همسر، بچه، گرانی مسكن، شلوغی میادین تره بار، شهریه دانشگاه آزاد دختر و ... را سرش خالی كرد. ارباب رجوع كسی است كه كارش یك ماه بیشتر طول كشیده و یا اصلا انجام نشود. این تشكل ها بنا دارند كه از این نوع موجودات حمایت كنند دریغ كه همین موجودات خود ارباب رجوع چنین تشكل هایی هستند و دور باطل و الی آخر. تشكل های معرفی شده تعدادی از هزاران تشكلی است كه هر ثانیه تشكیل می شوند تا عده ای را نجات دهند. اعضای آنها ناجیانی هستند كه روزی و روزگاری كاره ای خواهند شد و شما حسرت خواهید خورد كه چرا دست به كار نشده اید و برای خودتان تشكیلاتی راه نیانداخته اید. پس پیش به سوی تشكیلاتی نو با اهدافی منجیانه. |
داستان سه شپش!!
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
سه تا شپش بودند در ولایت جابلقا که با فلاکت و بدبختی زندگی میکردند. یک روز یک جلسهی مشورتی گذاشتند که با هم مشورت کنند، ببینند چطور میتوانند از این وضعیت خلاص شوند. شپش اول گفت: «همهی بدبختی ما از این است که حوزهی فعالیتمان مشخص نیست. باید از هم جدا شویم، هر کداممان برویم سر وقت یک گروه خاصی.» دو شپش دیگر هم گفتند: «درستش همین است.» بعد تصمیم گرفتند هر کدام حوزهی کارشان را مشخص کنند. شپش اول گفت: «من میروم سر وقت ملک التجار چون نسل اندر نسل خاندان ما با بزرگان نشست و برخاست داشتهاند.» شپش دوم گفت: «من هم میروم به خانهی مش حسن بیل زن. اصولا خون آدم ثروتمند به مزاج من سازگار نیست.» شپش سوم گفت: «من هم میروم به ولایت غربت پیش فک و فامیلهای خودم.» باری سه شپش جوانمردانه بر سر و روی هم بوسه زدند و خداحافظی کردند و از هم جدا شدند. شپش اول مستقیما رفت به خانهی ملکالتجار. شب بود و ملک التجار در پشه بند خوابیده بود. شپش بینوا تا صبح منتظر نشست تا ملکالتجار از خواب بیدار شد و از پشه بند آمد بیرون. وقتی چشم ملکالتجار به شپش افتاد، گفت : «اگر با من کاری داری، حالا فرصت نیست. ظهر بیا دم حجره.» شپش بیچاره تا ظهر گرسنگی کشید و بعد رفت به حجره. ملکالتجار به شپش گفت: «چه میخواهی پدر جان؟» شپش که نسل اندر نسل با بزرگان نشست و برخاست کرده بود، گفت: «تصدقت گردم بنده به یک مریضی صعبالعلاجی دچار شدهام. حکیم گفته دوای درد من دو قورت و نیم از خون حضرت عالی است. لذا جهت خون خوری استعلاجی خدمت رسیدم.» ملکالتجار سری از روی تاثر و تاسف تکان داد و گفت: «آخیش، حیوونکی! پس تو هم با من همدردی؟ اتفاقا من هم کم خونی دارم و به همین خاطر مجبورم با این حال مریض بنشینم دم در حجره و با هزار بدبختی خون مردم را توی شیشه کنم. لذا متاسفم. خدا روزیات را جای دیگری حواله کند.» شپش زبان بسته با دل پر غصه از حجره آمد بیرون و از ناراحتی رفت سر چهار سوق، خودش را انداخت توی جوی آب. شپش دوم رفت سر وقت میرزا مش حسن بیل زن. مش حسن نگاهی از سر اوقات تلخی به او کرد. شپش با شرمندگی گفت: «مشدی، رویم سیاه، آمدهام برای صرف نهار!» مش حسن دستش را دراز کرد طرف شپش و گفت: «بفرما.» شپش رفت روی دست مش حسن و رگ را پیدا کرد و بنا کرد به مکیدن. قدری تقلا کرد و وقتی دید از خون خبری نیست با عصبانیت از دست مش حسن پرید پایین و گفت: «مرد حسابی! تو که خون نداری چرا بی خود بفرما میزنی؟» بعد هم از زور غصه رفت مرکز بازپروری و در حال حاضر مشغول ترک است. شپش سوم رفت به ولایت غربت پیش فک و فامیلهایش. اهل فامیل از او استقبال کردند و گفتند: «جایی آمدهای که وفور رزق و روزی است. در وسط شهر، یک پایگاه انتقال خون است. صبح به صبح با هم میرویم آنجا، خون کسانی را که آمدهاند برای اهدای خون، با خیال راحت نوش جان میکنیم.» شپش سوم که عاقبت به خیر شده بود هر روز با فک و فامیلهایش میرفت به پایگاه انتقال خون. آخرین خبر با کمال تاسف و تحسر درگذشت زنده یاد روانشاد، مرحوم شپش سوم را به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان میرساند. آخرین بیت شعری از آن زنده یاد که در واپسین لحظات سروده (معلوم میشود که آن خدابیامرز طبع شعری هم داشته ـ ) جهت درج و ثبت در تاریخ چاپ میشود: بیهوده گشتیم در جهان و به نوبت «ایدز» گرفتیم در ولایت غربت! |
یه روز، وقتی هیزم شکن مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه. " فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه( هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن جواب داد " اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. " فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ " آره " هیزم شکن فریاد زد. فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه" هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز" نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره. نکته اخلاقی این داستان اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفید می باشد. |
بیشتر خانمها ادعا دارن فقط صداقت طرف مقابل براشون مهمه .خوب حالا می خواهیم برخورد یه خانم محترم دانشجو رو با مدلای مختلف پسری که بهش پیشنهاد میدن ببینینم تا بینیم خانمها حقیقتو میگن یا نه.........!
برخورد اول: پسره از این بچه خجالتیهاست که تا این سن که رسیده با دختری نبوده اونم این شایعه رو شنیده که واسه دخترا فقط صداقت مهمه واسه همین خیلی ساده میره در مورد این که دلش پر از عشق و علاقست و جیبش پر از هیچی واسه دختره حرف میزنه دختره هم که با شنیدن این حرفا از همون لحظه جوابش معلومه اگه بامرام باشه میگه باید فکر کنم بعدا جوابتونو میدم ومیره و دیگه پشت سرشم نیگاه نمیکنه و اگه با مرام نباشه ... برخورد دوم: پسره از ایناست که همش سرش تو کتابه همون یه دفعه هم که سرشو از تو کتاب در میاره تا دختره رو میبینه عاشقش میشه این یکی چون کتاب زیاد خونده یه کم عقل داره زیاد در مورد جیبش سوتی نمیده ولی دختره که تیز تر از این حرفاست آمار جیب طرفو از این ور اون ور در آورده بنا بر این چون پسره ریاضیش خوبه تا موقع امتحانا نگهش میداره که تو درسا ازش کمک بگیره بعد که خرش از پل رد شد همچین پسره رو میپیچونه که به کتاب بگه کباب...! برخورد سوم: پسره از نظر درسی و پولی معمولیه یه روز جلوی دختره رو میگیره و میگه که دوساله میخواد بهش بگه دوستش داره ولی از ترس نه شنیدن جلو نمی اومده حالا تو همون هیر و بیر که پسره صداش میلرزه و صورتش قرمز شده و با همه وجود داره با هاش صحبت میکنه دختره دودوتا چارتاشو کرده ومیبینه خوب طرف سربازی که نرفته کارم که نداره برم با بقال سر کوچمون عروسی کنم بهتره . ولی از اونجا که میدونه چشم چند تا از دخترا دنبال پسرست به پسره میگه چند روز دیگه جوابتونو میدم تو این چند روز میره برنامه هاشو میچینه و یه روز که همه دخترا رو جمع کرده پسره رو صدا میکنه و با یه لبخنذ ملیح بهش میگه نه...............!! تا اقلا وسه پز دادن پیش بقیه دخترا یه استفاده ای از پسره کرده باشه برخورد چهارم: پسره از ایناس که مثل پیرهن عوض کردن دوست دختر عوض میکنه . خوب به طور طبیعی دخترا باید از چنین پسری بدشون بیاد ولی اتفاقا کا ملا" برعکس .... در ضمن پسره یه حسن مختصریم داره اونم اینکه مایه داره خوب همین حسن کافیه که دیگه بیخوی سرتونو درد نیاریم . چون حالا این دخترس که میره دنبال پسره... برخورد پنجم: چیه..! میپرسین که برخورد پنجم دیگه واسه چیه...؟ خوب عرض کنم که برخورد پنجم وسه مواقعیه که یه پسری به پست دختره بخوره که علاوه بر مایه دار بودن قیافه هم داشته باشه خوب میخواهید بدونین که این طور مواقع برخورد دخترا چیه..؟ باید بگم که من خودم یه بار دعوایی که بین دخترا سر همچین پسری پیش اومده بود و در نهایت کار به گیس و گیس کشی و حراست کشیده رو دیدم . ( آقايون پروو نشن ;) ) |
يکی از اصطالاحات بس اساسی اين دوره زمونه مخ زدنه.
مخ زدن دو معنی ميده يکی تيليت کردن مخ طرف و يکی نرم کردن مخ طرف که معنی دوم مورد نظر ماست. اصولا مخ زدن روش های متعدد و متنوع و البته موارد و کاربرد های متنوع داره. يه جور مخ زدن که مفيد ترين اونهاست مخ زني استاده.از اين نوع مخ زدن به پاچه خواری ٫ .......ی و بالا رفتن تعبير می شود.لازم به ذکر است اين نوع مخ زدن نيازمند مهارت٫فصاحت٫بلاغت٬حماقت٬ج سارت٫فرصت٫جرأت و مهم تر از همه اعتماد به نفس فراوان می باشد. مهم ترین نکته اینجاست که به هیچ وجه خودتنو برای استاد شاخ نکنین.اصلأ واسه استاد تعیین تکلیف نکنین.هی نگین حق من این بوده و شما حق منو ندادین و از این حرفا. می تونی امتحان کنی ! یکی از موارد فوق رو انجام بده اونوقت پشت گوشتو دیدی نمره هم میبینی. در یک کلام این سخنو آویزه ی گوشت کن که ((استاد همه نازه و شاگرد همه نیاز)) راستی تو مواد لازم برای مخ زدن استاد یه چیزو یادم رفت و أن همانا قناعت است.حواست باشه رو تو برای استاد زیاد نکنی.مثلأ وقتی نمرت شده - ۲ - به استاد نگو من باید ۱۰ بگیرم که مشروط نشم.چون اگه بگی استاد خیلی ریلکس بهت میگه خــــــــــــــر خـــــــــــودتی !!! جهت کسب مهارت های لازم می تونين شخصأ به خود من مراجعه کنين . نکته ی بس مهم:خانومها نيازی به داشتن مهارت چندانی در اين زمينه ندارن همين خانوم بودنشون به اندازه ی کافی مخ استادو ميزنه.ديگه نيازی به تقلا نيست. |
اکنون ساعت 02:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)