![]() |
از شبنم عشق خاك آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد صد نشر عشق بر رگ روح زدند يك قطره از آن چكيد نامش دل شد |
صدا کن مرا
صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمی کرد بیا ذوب کن در کفت جرم نورانی عشق را بیا گرم کن مرا...... |
له ده رگام مه یو ئازیزم ئه م هیمنییه مه شیوینه
لیم ببوره ئازیزم ئه م ده رگایه ناکریتو |
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران ها را تما شا کند، و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن توفان ها رفته است،
و اگر باز سماجت کرد بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد! |
جز وی چه باشد ؟! کز اجل اندر رباید کل ما صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون شوم صبر و قرارم بردهای ای میزبان زودتر بیا از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری گه شیرخواره میبری , گه میکشانی دایه را دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا |
کودکی ام دوید از سرازیری کوچه بعد،آن پایین آب شد. جوانی ام دوید از سر بالایی کوچه بعد،آن بالا سنگ شد. سنگ فرو غلتید در آب. و من چشمهایم بسته شد. .. .. . |
ساقیا ساغر شراب کجاست
ساقیا ساغر شراب کجاست وقت صبحست آفتاب کجاست خستگی غالبست مرهم کو تشنگی بیحدست آب کجاست درد نوشان درد را به صبوح جز دل خونچکان کباب کجاست همه عالم غمام غم بگرفت خور رخشان مه نقاب کجاست لعل نابست آب دیده ما آن عقیقین مذاب ناب کجاست تا بکی اشک بر رخ افشانیم آخر آن شیشه گلاب کجاست بسکه آتش زبانه زد در دل جگرم گرم شد لعاب کجاست از تف سینه و بخار خمار جانم آمد بلب شراب کجاست دلم از چنگ میرود بیرون نغمهی زخمهی رباب کجاست بجز از آستان باده فروش هر شبم جایگاه خواب کجاست دل خواجو ز غصه گشت خراب مونس این دل خراب کجاست ... {پپوله} ... |
|
خالی از بغض هميشه
پرم از ستاره امشب اگه خوابم اگه بيدار با منی دوباره امشب شب برگشتن آينه شب نو کردن تن پوش شب بوسيدن ماهو شب وا کردن آغوش واسه گم کردن اندوه امشب اون شب دوباره س شب پيدا شدن تو شب ديدار ستاره س تو رو پيدا کردم امشب بعد شبهای مصيبت بعد دل بريدن از من بعد دل بستن به غربت تو رو پيدا کردم امشب وقت گم شدن تو رويا وقت پوشيدن مهتاب وقت عريان تماشا |
از دل و جان عاشق زار توام کشتهٔ اندوه و تیمار توام آشتی کن بامن، آزرمم بدار، من نه مرد جنگ و آزار توام گر گناهی کردهام بر من مگیر عفو کن، من خود گرفتار توام شاید ار یکدم غم کارم خوری چون که من پیوسته غمخوار توام حال من میپرس گه گاهی به لطف چون که من رنجور و بیمار توام چون عراقی نیستم فارغ ز تو روز و شب جویای دیدار توام |
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی , نی شکنم شِکَر برم در هوس خیال او همچو خیال گشتهام وز سرِ ِ رشک نام او نام رخ قمر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم |
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ کی بود که ز خود خلاص یابم فارغ گردم ز نام و از ننگ؟ ور در ره راستی روم راست چون در نگرم، روم چو خرچنگ دارم گلهها، ولی نه از دوست از دشمن پر فسون و نیرنگ با حضرت دوست مرا همیشه صلح است با خود بود، ار بود مرا جنگ این جمله شکایت از عراقی است کو بر تن خود نگشت سرهنگ |
گفت مرا که مُرده ام , بر کفنم پیچیده ام کرد گمان ندیده ام , بر حقه اش خندیده ام فرد شدن گنج بود , بر گِرد آن تنیده ام تا جان رسد بر جانِ خود , برخمشی پریده ام وز نام این وز نام آن یکبارگی ببریده ام از عشقِ شه بر جانِ خود بس نعره ها بشنیده ام |
خداوندا تو میدانی ... |
ميخوام بنويسم براي شکستن دل يک لحظه کافيه اما براي بدست اوردن آن شايد هيچوقت فرصت پيدا نکني . ميشه مثل اشک از چشمات بندازي اما نمي توني جلوي اشکهاتو که با رفتن بعضي ها از چشمات جاري ميشه رو بگيري. هميشه غمگين ترين و رنج آورترين لحظه ادم توسط همون کسي ساخته ميشه که شيرين ترين و به ياد ماندني ترين لحظه را براي آدم بوجود آورده |
...
وقتی که دیگر نبود ،
من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت ، من در انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی او تمام شد ، من آغاز شدم . و چه سخت است تنها متولد شدن ، مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن … دکتر شریعتی |
یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید کز الست این عشق بیما و شما مست آمدست |
|
زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست دیوانه شدم , بر سر دیوانه قلم نیست از دور ببینی تو مرا شخص رونده آن شخص خیالست , ولی غیر عدم نیست پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست اما نه چنین جان که بجز غصه و غم نیست من بیمن و تو بیتو , درآییم در این جو زیرا که در این خشک بجز ظلم و ستم نیست این جوی کند غرقه ولیکن نکُشَد مرد کو آب حیاتست و بجز لطف و کرم نیست |
اين حال من بي توست |
دلی دارم پر از آتش بزن بر وی تو آبی خوش نه ز آب چشمه جیحون از آن آبی که تو داری به خاک پای تو امشب مبند از پرسش من لب بیا ای خوب خوش مذهب بکن با روح سیاری چو امشب خواب من بستی مبند آخر ره مستی که سلطان قوی دستی و هش بخشی و هشیاری چرا بستی تو خواب من برای نیکویی کردن ازیرا گنج پنهانی و اندر قصد اظهاری چه کوتاه است پیش من شب و روز اندر این مستی ز روز و شب رهیدم من بدین مستی و خماری مرا امشب شهنشاهی لطیف و خوب و دلخواهی برآوردهست از چاهی رهانیده ز بیماری در این دل موجها دارم سر غواص میخارم ولی کو دامن فهمی سزاوار گهرباری دهان بستم خمش کردم اگر چه پرغم و دردم خدایا صبرم افزون کن در این آتش به ستاری |
من؛خالي ازعاطفه وخشم،خالي ازخويشي وغربت،گيج ومهبوت بين بودن و نبودن
عشق؛آخرين همسفرمن،مثه تو منو رها کرد! حالا دستام مونده وتنهايي من اي دريغ ازمَن که بيخود مثلِ تو گم شدم گم شدم تو ظلمتِ تن اي دريغ از تو که مثه عکسِ عشق هنوزم داد ميزني تو آينه ي من آه؛گريه مون هيچ خنده مون هيچ باخته و برنده مون هيچ تنها آغوش تومونده غيرازاون هيچ اي؛مثه من تک و تنها! دستامو بگير که عمر رفت!! همه چيز تويي زمين و آسمون هيچ بي تو مي ميرم همه ي بُود و نبود،بيا پر کن منو اي خورشيدِ دلسرد بي تو مي ميرم مثه قلبِ چراغ،نور تو بودي کي منو از تو جدا کرد؟؟؟؟ |
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم مولانا |
عاشقم اما ندانم بر کیم نه مسلمانم نه کافر، پس چِیَم ؟! لیکن از عشقم ندارم آگهی هم دلی پرعشق دارم هم تهی عطار |
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من تو برود ...http://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif
|
دست عفت از دامان من کوتاه نمی گردد الهی شکر خرسندم دل من با دل تو لحظه ای همراه نمی گردد صد افسوس از من مغرور چراغ چشم هایم شعله ی آه نمی گردد 21:30 چهار شنبه:8/2/89 |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
|
لالالالا گل پونه بیا که بدونه تو دل خونه
بیا که بدونه تو تن خستم لبریز از حس جنونه لالالالا گل لاله زندگی بی تو واسم محاله بیا از اون وقتی که رفتی این دل داره همش میناله گریه شده کار منو و غصه شده هم دم من قطره اشک تو چشام شده شریک غم من خونه بدون تو شده مثل یه زندون سوت و کور من موندم و هق هق واسه خاطره های جور واجور بیا که با اومدنت تموم میشه دردای من بیا که وقتی تو باشی قشنگ میشه دنیای من برای من که عاشقم عشق همیشگی تویی اون که کنارش دل خوشم فقط تویی تویی تویی |
لاک پشت ها وقتی عاشق میشن تحمل درد عاشقی واسشون راحت تره . چون عشقشون آروم آروم ترکشون میکنه ... ! ;)
|
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست |
من حادثه بر دوشم صد حادثه از پرواز بی تاب ترین پایان دیوانه ترین آغاز من غربت یك دردم درد شب دلتنگی در قحطی ِ دلجویی با خاطره ای سنگی بی رنگ ترین واژه بی سایه ترین روزم در دامن یلداها بی شعله چه می سوزم ! می سوزم و می سازم با عشق بها دارم بی عشق نمی دانم در خویش چه ها دارم شاید تو و این دوری یك قصه ی همرنگید ای حادثه ها اما با عشق نمی جنگید بی عشق ز خود دورم من خویش نمی باشم دیوانه دلم گفته در حادثه ها باشم دیوانه دلم گفته بی حادثه می میرم من بی تو و شیدایی افسانه ی دلگیرم من حادثه بر دوشم صد حادثه از پرواز بی تاب ترین پایان دیوانه ترین آغاز ! |
تو از پس پرده دل ناگاه سری درکن
تا هر سر موی من گردند چو سرمستان هر خاطر من بکری بر بام و در از عشقت چندان بکند شیوه چندان بکند دستان تا تابش روی تو درپیچد در هر یک وز چون تو شهی گردد هر خاطرم آبستان شمس الحق تبریزی هر کس که ز تو پرسد می بینم و می گویم از رشک کدام است آن ؟!! |
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و هم نفس جام باده ایم |
آنكه دائم هوس سوختن ما ميكرد كاش مي آمد و از دور تماشا ميكرد |
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم عشق آموخت به من شکل دگر خندیدن |
حرف هایی هست برای نگفتن |
|
کجایی ساقیا درده مدامم که من از جان غلامت را غلامم می اندرده تهی دستم چه داری که از خون جگر پر گشت جامم ز ننگ من نگوید نام من کس چو من مردی چه جای ننگ و نامم چو بر جانم زدی شمشیر عشقت تمامم کن که زنده ناتمامم گهم زاهد همی خوانند و گه رند من مسکین ندانم تا کدامم ز من چون شمع تا یک ذره باقی است نخواهد بود جز آتش مقامم مرا جز سوختن راه دگر نیست بیا تا خوش بسوزم زانک خامم {پپوله} |
گاوی است در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین با این دو سه نادان که چنین می دانند از جهل، که دانای جهان ایشانند خرباش که این جماعت از فرط خری هر کو، نه خر است کافرش می خوانند |
اگه فاصله افتاده اگه من با خودم سردم
تو كاري با دلم كردي كه فكرشم نميكردم چه آسون دل بريدي از دلي كه پاي تو گيره كه از اين بدترم باشي واسه تو نفسش ميره نميترسم اگه گاهي دعامون بي اثر ميشه هميشه لحظه اخر خدا نزديكتر ميشه تو رو دست خودش دادم كه از حالم خبر داره كه حتي از تو چشماشو يه لحظه بر نميداره |
| اکنون ساعت 12:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)