![]() |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تپشی تازه به نبض غزلم افتاده
مثل کبریت که افتد وسط خرمن کاه |
هر خرمنی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد |
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی |
یا رب به که شاید گفن این نکته که در عالم
رخساره به کس نمود آن شاهد هر جایی |
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند |
در خانه دل ما را جز یار نمی گنجد
چون خلوت یار اینجاست اغیار نمی گنجد |
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد ز هر در میدهـم پندش ولیکن در نمیگیرد |
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست |
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دست افشان بسر کوی نگار آمـده ام
پای کوبان ز پـِی نغـمۀ تـار آمده ام |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند |
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم |
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم |
من و دل،آخر از این شاخه فرو می افتیم
دست کم دست تو بگذار بچیند ما را |
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز |
زاهد خــام کـه انکـار مِـی و جــام کـُند
پخته گردد چو نظر بر مـِی خام اندازد |
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجرما را نیست پایان الغیاث |
ثلث روز به خور گذشت و ثلث ديگر به خواب
پس كي براي عبادت دستي زني بر آب؟ |
بوى شير از لبِ همچون شكرش مى آيد
گرچه خون ميچكد از شيوۀ چشم سيهش |
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر برويد باز |
ز آنجا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار |
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم |
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است |
تا به کنار بودی ام بود مرا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام |
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید |
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد |
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو کعبه جانها نه آن کعبه که چون آن جا رسی در شب تاریک گویی شمع یا مهتاب کو |
واي چه خسته ميكند تنگي اين قفس مرا
پير شدم نكرد از اين رنج و شكنجه بس مرا |
ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفته ای انجم و چرخ و فلک اندر هوا پا کوفته تا گاو و ماهی زیر این هفتم زمین خرم شده هر برج تا گاو و سمک اندر علا پا کوفته ... |
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی |
یا رب این غافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم بدام آمد و معشوقه بکام |
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت |
تو را من چشم در راهم شباهنگام
در آن هنگام که می گیرد در شاخ تلا جن شاخه ها رنگ سیاهی |
يا رب سببي ساز كه يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت |
تو با خدای خود انداز و کار دل خوشدار که رحم اگر نکند مدُعی خدا بکند {پپوله} |
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آنکسی دارد که از تنها بپرهیزد |
اکنون ساعت 08:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)