![]() |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستاران را چه شد |
دل و دینم دل و دینم ببردست
برو دوشش برو دوشش برو دوش |
شب هجرانم آرمیدن نیست
روز وصلم قرار دیدن نیست طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سر بریدن نیست |
تا زیان را غم احوال گر انباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم |
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم منزل رهرو عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمدیه ایم |
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست |
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام |
ما را همه شب نميبرد خواب
اي خفته ي روزكار درياب |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی |
یقین حال دل فایز ندانی لب من تشنه و لعل تو سیراب |
تارا خانوم با "ی" باید می گفتین
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد |
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست |
من با ی نوشتم شما دقت کنین!:d
تمام شد گل های گلدانم لاله ها پر پر کنم تا کی؟ |
یه عمریه با واژه هام به سوی تو پر می کشم
به پای انتظار تو چله نشین ترین منم خسته از این حال و هوام یه عاشق سر پاپتی واس وجود خواب زدهَم شبیه کوک ساعتی |
يك قصه بيش نيست غم عشق وين عجب
كز هر زبان كه مي شنوم نا مكرر است |
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد |
در ازل داده ست ما را ساقي لعل لبت
جرعه ي جامي كه مدهوش ان جامم هنوز |
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه هستی کوتاه جز به افسوس نمی خندد مهر جز به اندوه نمی تابد ماه |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندهست |
تو را در دل درخت مهرباني
به جه ماند؟ به كلزار خزاني |
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب |
بـرج ویـرانـم ، غبار خویـش افشـان کـرده ام
تا به پرواز آیم از خود ،جسم را جان کرده ام |
|
من سر نمی نهم ، مگر اندر قــدوم یــــار
من جان نمیدهم ، مگر اندر هوای دوست |
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم |
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بندبندم ز حرارت جدایی |
یک ساعتم از آن لب میگون شکیب نیست سرمست را شکیب کجا باشد از شراب چشمم بقصد ریختن خون دل مقیم افکنده است چون سر زلفت سپر بر آب |
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی |
یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت خط بسوی خاور از هندوستان میآمدت هر زمان از قلب عقرب کوکبی میتافتت هر نفس سنبل نقاب ارغوان میآمدت |
تا توانی دلی بدست آور...
دل شکستن هنر نمی باشد... |
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق |
قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفتهاند
گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید |
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا |
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی |
یاد روزی که به خلوتگه عشاق روم
طرب انگیز و طرب خیز و طرب زاد شوم |
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالیست |
ترك عاشق كش من مست برون رفت امروز
تا دكر خون كه از ديده روان خواهد بود |
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم,
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم |
می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست |
اکنون ساعت 11:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)