پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   برای تو می نویسم (http://p30city.net/showthread.php?t=1191)

افسون 13 12-31-2012 08:32 AM


چه بی هیاهوست این خلوت نهانم
شعله ای بیافروز
تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره
تو را به تصویر در آورم
غزلهایم برای توست
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم !!

مستور 12-31-2012 08:50 PM

به خدا میسپارمت
خدایی که هر گز نخواست تو را
به من بسپارد

افسون 13 01-01-2013 06:09 PM

میان ِ اینهمه راه

که به تو نمی رسد

چه سخت است

راه ِ تو را گم کردن !!

مستور 01-02-2013 08:43 AM

درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم ، خوابم، چه هستم
همی دانم دلی پر درد دارم


ساقي 05-15-2013 01:10 AM

برای تو می نویسم
 
{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}



همه وقت
بی تفاوت زمان و مکان
به شرط با تو بودن...
بگذار همه بدانند که در من
مجنونی قهقهه سر می دهد...
وقتی بودنت با تمام من روی هم می ریزد
از تمام دنیا خداحافظی می کنم
تو هستی و زندگی در من معنایش کلافگی نیست...{پپوله}



{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}

مهرگان 09-01-2013 11:20 PM

برای تو مینویسم .. "حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه!" - "مصطفی مستور"
 
"حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه!" - "مصطفی مستور"

اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر می کردم. اما بعد بزرگ و بزرگتر شد. آن قدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد.حجمش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل می شود، می ترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردن شان - بس که بزرگ اند - باید فاصله بگیرم، می ترسم. از وقتی که فهمیدم بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در "دوستت دارم" خلاصه کنم، به شدت ترسیده ام. از حقارت خود لج ام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روح ام. فکر می کردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برای همیشه آفریده من باقی خواهد ماند. اما نماند. به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آن قدر که من مقهور آن شدم. آن قدر که وسعت اش از مرزهای "دوستت داشتن" فراتر رفت.آن قدر که دیگر از من فرمان نمی برد. آنقدر که حالا می خواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همه توانی که برایم باقی مانده است می گویم "دوستت دارم" تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحم حس می کنم رها شوم. تا گوی داغ را برای لحظه ای هم که شده، بیاندازم روی زمین..



مهرگان 10-03-2013 08:57 PM

انـــار ..
 
انــــار . . .

فصل خاصی ندارد.


هرگاه "تو" لبخند بزنی

میشکفد ..


http://s3.picofile.com/file/7959144187/111.jpg

پریشان 10-04-2013 06:31 AM

گاهی آن کس که می خندد و می خنداند،

میخواهد حواست را از چشمان گریانش پرت کند....


افسون 13 06-05-2014 12:43 PM

رهایم کن ...
تنها با همین خیال خام

کنار ِ رؤیای بودنت ...

می خواهم به حال خودم باشم


با خیالت همیشه

خنده هست

بوسه هست

شادی هست

انگار همه چیز بوی خوشبختی میدهد


دلخوشیهایم کوچک و دلم قانع است

از روزی که خیالت اینجاست آینه را هم پاک نکردم

مبادا
...
چشم در چشم حقیقت شوم


اصلاً ... حقیقت باشد سهم تو

خیال خام برای من ...

فقط ... رهایم کن !!

افسون 13 07-03-2014 09:59 AM

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند
خواستي که به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت که دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت که راه ديگري
انتخاب کن
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب کن!



اکنون ساعت 05:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)