![]() |
همتپش
عزیز پا به راه من ! رفتن تو ترانه نیست سهم من از هجرت تو ‚ زمزمه ی شبانه نیست در این طلوع نیمه جان ‚ مرا به نام من بخوان سفر نکن ! سفر نکن ! که خانه بی تو خانه نیست بخوان به نام سرخ خون ! بخوان به آهنگ جنون که در شب ناشنوا ‚ ترانه محرمانه نیست در پس ترس نقطه چین سقوط واژه را ببین ببین که سقف ما به جز ‚ سایه ی تازیانه نیست در این رجز خوانی داس ‚ بر تن صدپاره ی یاس ببین که خک تیره را ‚ جرات یک جوانه نیست بگو به بردگان نان به این زبان بریدگان غروب سرخ این قفس ‚ غروب شاعرانه نیست بیا که تازه تر شوم ! از این کرانه سر شوم نگو که در دفتر من ‚ کلام عاشقانه نیست قدر ترانه را بدان ! نگو به چشم دیده بان نبض قدم های غزل ‚ همتپش زمانه نیست |
مقصد
همیشه تا خونه تون هی قدمام رو می شمارم اما باز وقت رسیدن یه قدم کم میارم یکی هست که قبل من می رسه به دستای تو اون همونی که هیچوقت نمیگه : دوست دارم اون همونه که نگاهش یه شب بارونیه اون همونه که غزل تو حنجره ش زندونیه اون همونه که برات ترانه پیشکش می کنه اون همونه که صداش یه گریه ی پنهونیه اون منم ! تنهاترین ترانه خون آخرین قاصدک نامه رسون مقصد نامه ی پنهونی من من و تکیه گاه گریهات بدون اگه باشی می توینم تقویم رو وارونه کنیم شب و با ستاره ها دوباره همخونه کنیم بیا هفتا آسمون رو بشماریم بالا بریم موهای فرشته ها ی قصه رو شونه کنیم یکی هست که پا به پات تا آسمون بالا بیاد یکی هست که تو رو حتی بیشتر از خودت بخواد یکی هست که شونه ش رو بسپاره به هق هق تو وقتی بادبادک عشق رو می بره دستای باد اون منم ! تنهاترین ترانه خون آخرین قاصدک نامه رسون مقصد نامه ی پنهونی من من رو تکیه گاه گریه هات بدون |
دنیای وارونه
پدربزرگ هف سالگیس یادش نیست تو زورخونه صدای فریادش نیست شیرین قصه دیگه تلخه تلخه این همه صخره یکی فرهادش نیست هیشکی نگاش رو به صداندوخته یه شب پره تو شعله ها نسوخته خفاشا دل سپرده ان به خورشید ترانه ساز تانه ش فروخته دنیای وارونه رو باش رودخونه ها تشنه شونه قوت پهلوونامون به تیزی دشنه شونه عصر فراموشی خاطراته ترانهخون ! معجزه تو صداته دنیای وارونه رو زیر و رو کن این دل ویرون شده پا به پاته ببین ! ببین ! ساعت قصه خوابه کلاغ رو قله س ته چاه عقابه برگ کتاب قصه مون سیاهه عمر غزل اندازه ی حبابه دنیای وارونه رو باش رودخونه ها تشنه شونه قوت پهلوونامون به تیزی دشنه شونه |
گود عربا
دیگه هیچ کس تو کوچه غزل نمی خونه شبا دیگه بیرون نمیان دخترای ترمه قبا دیگه توپ مرواری سال رو عوض نمی کنه هرویین مثل آدامس توی گود عربا ای ! پایتخت تیره بخت تو کوچه های بی درخت نفس بریدن آسونه نفس کشیدن شده سخت سختمه بلعیدن من ! با تو ام ای شهر شلوغ دیگه این مست ترانه تن نمیده به دروغ من دارم کوچه رو با صدا چراغون می کنم بگو خاموش بشه این فانوس کور بی فروغ ای ! پایتخت تیره بخت تو کوچه های بی درخت نفس بریدن آسونه نفس کشیدن شده سخت توی شب مردای نیمه جون کوچه رو بین تو خم هر کوچه یه ستاره افتاده زمین من هزار تا کهکشونم ‚ تن به ظلمت نمی دم ای شب ستاره دزد ! من رو بچین !من رو بچین ای ! پایتخت تیره بخت تو کوچه های بی درخت نفس بریدن آسونه نفس کشیدن شده سخت |
درخت معجزه
من مثه یه تک درختم ‚ ته یک کوچه ی باریک تو یه گنجشک قشنگی! گاهی دوری گاهی نزدیک گاهی وقتا مهربونی ‚ می شینی رو شونه ی من گاهی نیستی که ببینی ‚ بغض بی بهونه ی من وقتی هستی از تو سیرم ! یه بهار بی زوالم گنجشک بازیگوش من بیشن رو شاخه ی دلم با تو درخت معجزه بی تو طلسم باطلم وقتی لای برگا نیستی ‚ بوی پاییز رو می گیرم بی تو زرد زرد زردم ! بی صدای تو می میرم اما وقتی که می خونی ‚ من میشم پر از جوانه یه ترانه ساز عاشق ‚ با هزار و یک ترانه تویی حرف اولین و آخرین شعر نگفته برگ آخر وجودم با پریدنت می افته گنجشک بازیگوش من بیشن رو شاخه ی دلم با تو درخت معجزه بی تو طلسم باطلم __________________ |
مرد قصه ها
مرد غزل خون شب زده ام ‚ حنجره ام اسیره حرف از قدیمای قصه نزن ‚ دیه خیلی دیره همیشگی من ! ستاره ی روشن تو این کوچه امشب تو با من بمون صدای قدیمی ! همیشه صمیمی تو این کوچه امش تو با من بخون پهلوون قصه های موندگار توی این کوچه من رو تنها نذار بیا تا مثل قدیم ‚ با ترانه ها بریم تو سکوت کوچه ها دوباره دم بگیریم بیا که دلم برات تنگه هنوز تشنه ی صدای آهنگه هنوز ای همیشه موندنی ای همیشه خوندنی مرد مرد قصه ها ای صدای بی صدا دلت از بغض کدوم غصه شکست ؟ که شب کوچه نشین چشمات رو بست تو همیشه سرفرازی غم این ترانه سازی همیشه از تو می خونه این صدا تو سکوت کوچه باغ قصه ها قصه ی مرد بزرگی که سرش خم نشد پیش هجوم غصه ها |
برج عقرب
طلوع رو افسانه کنین ! شب دیگه بی نهایته نبد قصه سربی ‚ نماز ‚ نماز وحشته ای آدمای بی خیال ! نبض ترانه بی صداس تنها چراغ کوچه ها ! سوسوی سگار شماس چله ی مردن منه ! وقت نفس شمردنه سکوت رو واروونه کنین ‚ تا بغض کهنه بشکنه عمریه قصه نویس قصه ی ما گیجه دیو شب برنده س رستم مون افلیجه پری افسانه شکن ! قصه مون رو ورق بزن بیا تا اوج موج من ! برس به مفهوم شدن از این درازای نیمه باز یه راه آفتابی بساز تو برج عقرب هنوزم ‚ زندونی صدای ساز از این سسلامد بی ستون ‚ ما رو به دریا برسون نفس بگیر از این غروب ! هم پای زخمه ها بخون عمریه قصه نویس قصه ی ما گیجه دیو شب برنده س رستم مون افلیجه |
مثل لالایی کردی kordi
مادربزرگ گیساش به رنگ برفه تو هر نگاه اون هزار نا حرفه مادربزرگ دلش شبیه دریاس توی چشاش صد تا ستاره پیداس مادربزرگ قصه ی تازه داره میگه شب آفتابی میشه دوباره تو با قصه های نابت من رو تا ترانه بردی تو صدات یه زخم کهنه س مثه لالایی کردی مادربزرگ! حکم رو کله پا کن قهرمان قصه هات رو صدا کن آخر قصه های تو قشنگه رو شونه ی پهلووناش تفنگه بی بی موندگار قصه ی من قصه بگو از آسمون روشن تو با قصه های نابت من رو تا ترانه بردی تو صدات یه زخم کهنه س مثه لالایی کردی |
منتظر عبور تو
منو بی صدا نبین ‚ صد تا ترانه با منه تو دل هر نفسم صد تا غزل جون می کنه می خوام از عطر تن تو نفسی تازه کنم به سکوت شب بگو موقع خود شکستنه پلکای سنگی من وا میشه رو به نور تو بازم آفتاب می گیرم تو سایه ی حضور تو توی چاردیوار گریه تو رو فریاد می زنم پشت این پنجره ام منتظر عبور تو حرفای روشن تو حرف حساب بود شاپرک چشمای عاشق من اون روزا خواب بود ‚ شاپرک آخرین فصق نفس ‚ فصل غروب بوسه ها فصل همدستی شاخه و طناب بود ‚ شاپرک اگه فکر کنی رسیدی تا ابد نمی رسی اگه خوب نباشی به معنی بد نمی رسی می شی مرداب اگه این برکه رو دریا نکنی اگه رودخونه نشی به حرف سد نمی رسی رو به ایینه دعا کن تا برمبه آسمون کاری کن ابری نشه حال و هوای قصه مون من رو با خودت ببر آخر این فاصله ها اونجا که خسته میشه کبوتر نامه روسن حرفای روشن تو حرف حساب بود شاپرک چشمای عاشق من اون روزا خواب بود ‚ شاپرک آخرین فصق نفس ‚ فصل غروب بوسه ها فصل همدستی شاخه و طناب بود ‚ شاپرک |
ترانه عاشقانه نیست
میگه مرده نفس نمی کشه ؟ کی میگه نبض جسد نمی زنه ؟ چشمات رو به دم این اینه بدوز ببین این مرده چقدر شکل منه من که با هر نفسم ده تا دریچه وا می شد با صدای زمزمه م قله ها جابجا می شد حالا خیلی وقته مردم زیر ماسک زندگی آخ ! اگه دوباره چشمام از قفس رها می شد من مثه زلزله ام ‚ شبیه طوفان تبس دم عیسی رو نمی خوام ‚ تو غروب این قفس نفس منه که قبرستون رو زنده می کنه من خودم یه پا مسیحم اما بی تو ‚ بی نفس می دونم خوب می دونم ترانه عاشقانه نیست رنگ واژه های من به رنگ این زمانه نیست وقتی بین مرده ها زندگی رو صدا کنی دیگه هیشکی گوش به زنگ تپش ترانه نیست ها با تو میشه از رو سر تقویما پرید تنها با تو میشه از عمق گلایه قد کشید بی تو این حافظه ی گریه شمار رو نمی خوام بیا ! از تو میشه شعر ناب زندگی شنید من مثه زلزله ام ‚ شبیه طوفان تبس دم عیسی رو نمی خوام ‚ تو غروب این قفس نفس منه که قبرستون رو زنده می کنه من خودم یه پا مسیحم اما بی تو ‚ بی نفس |
اکنون ساعت 12:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)