پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   حس عشق و عاشقانه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=974)

ابریشم 04-11-2010 09:39 PM

پروانه به دور شمع چرخید و بال و پرش سوخت ، بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت . . .

ابریشم 04-11-2010 09:40 PM

روزی با خودم فکر میکردم که اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش میکشم

اما الان حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست . . .

GolBarg 04-13-2010 11:16 PM

به عشق که
امشب از دشت احساس زیبا ترین گل را برای تو ، از شاخه جدا خواهم ساخت .
شرمسار از رویت ،
که گل در برابرت چون کاهی است در مقابل کوه.
مهربان !!!!!!
بی روی مهتاب گون تو از چه بنگارم
وبه عشق که بنویسم از طلوع ستاره تا لحظه میلاد آفتاب .
مگر می توان به غیر از تو نوشت آنگاه که خورشید آب میشود
ازنگاه آتشینت وماه پرده بر رخسار کشیده از زلال چهره ات .
چشمه ها خاموشند تا کلام از لبان تو جاری است .
ای عزیز !
تا عطر دل انگیز تو مشامم را زنده نگه دارد بوی گلاب را نشناسم


Hiwa 04-14-2010 01:09 AM


من
هر روز
پشت پنجره ای که
شبیه هیچ پنجره ای نیست
سلام های بی صدایت را تا می کنم
و از نقطه های دور
برایت دست تکان می دهم
تماشایت می کنم
و می دانم
تو_هر روز_
با اینکه چشمانت را_محکم_ بسته ای
نگاهم می کنی
و با اینکه خودت را جلد کرده ای
برایم دست تکان می دهی
من می دانم
خیال های رنگی ات را من می خوانم
و می خندم
و می خندم
و می خندم
بگذار تا همیشه
روشنی چراغ کوچکم
از خنده های پر ستاره ات وام گیرد.

GolBarg 04-14-2010 10:48 PM

واژه کم آوردم برای نوشتن از تو... گلایه زیاده ولی دلم نمیاد حالا که می خوای مهربون قصه من باشی ازت گله کنم... می خواستم با پرهای خسته و شکسته ام آشیانه مان را بسازم... ولی اسیر قفس شدم نازنینم... قفسی که تو برایم ساختی با عشق بچه گانه ات... قفس کجا...؟ آشیانه کجا...!

بی خودی خسته شده ام... نیومدی و منو توی ایستگاه انتظار کاشتی... حیف که بهونه ی زیستنم شده ای... دلم نمیاد چیزی بهت بگم... تو باید بیایی از افق های دور از جاده های پر پیچ و خم این روزگار بد... بد جوری توی تنهایی امروزم هوای تو را دارم... بیا قبل از اینکه برای آمدنت دیر باشد و من جوانی دل پیر باشم

آريانا 04-15-2010 05:18 PM


جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم

یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم

گفتم صنم مه رو , گه گاه مرا می جو
کز درد به خون دل رخساره همی‌شویم

گفتا که تو را جستم , در خانه نبودی تو !!
یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم

یک روز غزل گویان والله سپارم جان
زیرا که چو مو شد جان از بس که همی‌مویم





Setare 04-20-2010 01:25 AM

تو باشی و باران...دنیا ارزانی دنیا...

behnam5555 04-22-2010 10:11 AM



همچنان که عاقبت
پس از همه شب بدمد سحر ناگهان
نگارِ من چنان مِه نو آمد از سفر
من هم پس از آن دوری
بعد از غم مهجوری
یک شاخهُ گل
بردم به برش

دیدم که نگارِ من
سرخوش ز کنار من
بگذشت و به بر یارِ دگرش

وای از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود

گل که شهره شد به بی وفایی
زِ دیدن چنین جدایی
ز غصه پاره پیرهن بود

behnam5555 04-22-2010 10:15 AM


كاش هميشه به ياد داشته باشيم از اين مدت كوتاهي كه زنده ايم لذت ببريم

behnam5555 04-22-2010 10:18 AM

يك روز مرخصي گرفتن و پرداختن به فيلم و كتابهاي مورد علاقه، يه جمعه كوه نوردي سبك،
ظهرها بعد ناهار يه گشتي تو پارك زدن،
از ته دل خنديدن با دوستان بي توجه به نگاههاي سرد دور و وريهايي كه ميخوان خنده رو بر لبات
بدوزن


اکنون ساعت 08:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)