پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=25)
-   -   طومار تاریخ (http://p30city.net/showthread.php?t=39490)

behnam5555 04-02-2015 01:07 PM

فرخی یزدی و روزنامه طوفان
فرخی یزدی به منظور همراهی با جنبش ازادیخواهی و مبارزه علیه استبداد و استعمار در سال 1289ش. به تهران سفر کرد تا با استفاده از فضای نسبتا باز سیاسی در انجا به فعالیت های قلمی و سیاسی بپردازد .
وی در تهران از طریق مقالات مؤثر و اشعار انقلابی با جراید پایتخت همکاری و فعالیت های جدی قلمی خود را اغاز و سپس برای مبارزات جدی تر روزنامه طوفان را تأسیس کرد و نخستین شماره انرا در دوم شهریور سال 1300ش. منتشر ساخت .
فرخی اسم طوفان را با توجه به اوضاع اجتماعی و سیاسی کشور برگزید . مؤثر ترین و پر خواننده ترین قسمت مندرجات طوفان سرمقالات ان بود که شامل دیدگاه ها و جهت گیری های انتقادی و سیاسی فرخی و نیز دلمشغولی ها و دغدغه های وی درباره مهمترین مسائل روز ایران و جهان می شد .
مهمترین اماج انتقادات و حملات طوفان به قرار زیر است :

  • انتقاد از مقام سلطنت ، درباریان و صاحبان زر و زور
  • انتقاد از سید ضیا و کابینه سیاه و کودتای انگلیسی
  • انتقاد از مشیر الدوله ( نخست وزیر وقت ) و مخبر السلطنه(والی وقت اذربایجان )
  • انتقاد از قوام السلطنه کابینه شوم و نیز برادرش وثوق الدوله
  • انتقاد از منصور السلطنه ( کفیل وزارت عدلیه )و داور (وزیر عدلیه )
  • تانتقاد از رضا خان
  • انتقاد از مجلس پوشالی ، انتخابات قلابی ، نمایندگان فرمایشی و...
  • انتقاد از دولت استعمار گر انگلستان

نمونه ای از انتقادات از مجلس و وکلا را در اینجا می خوانیم :

بر دوره فترت اعتباری نبود با مجلس پنجم افتخاری نبود
در فاصله این دو به صد مأیوسی یک ذره مر امید واری نبود

صندوقچه ای که جای ارا شده است هم روح گداز و هم دل ارا شده است
دیو و دد و دام و وحش و طیر است در ان این جعبه مگر جنگل مولا شده است

behnam5555 04-03-2015 08:36 PM

چهارشنبه سوری
يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر
چهارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال
خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال
نوروز می روند
چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن
نوروز برگزار مي شود.
مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان
مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می
گردد.
مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم
در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش های بزرگ می
افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردي من از
تو ) می خوانند.
ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئينهای کهن ايرانيان
است که همچنان در ميان آنها و با اشکال ديگر در ميان باقی
بازماندگان اقوام آريائی رواج دارد.
اما دکتر کورش نيکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن
ايران باستان، عقيده دارد که چهارشنبه سوری هيچ ارتباطی با
ايران باستان و زرتشتيان ندارد و شکل گيری اين مراسم را پس از
حمله اعراب به ايران می داند.
در ايران باستان هفت روز هفته نداشتيم.در ايران كهن هر يك از
سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. شنبه و
يکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ايران وارد شد. بنابراين
اينکه ما شب چهارشنبه ای را جشن بگيريم( چون چهارشنبه در
فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده ) خودش گويای اين هست که
چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ايران مرسوم شد."

"برای ما سال ۳۶۰ روز بوده با ۵ روز اضافه ( يا هر چهار سال ۶ روز
اضافه ). ما در اين پنج روز آتش روشن می کرديم تا روح نياکانمان
را به خانه هايمان دعوت کنيم."

"بنابراين، اين آتش چهارشنبه سوری بازمانده آن آتش افروزی ۵
روز آخر سال در ايران باستان است و زرتشتيان به احتمال زياد
برای اينکه اين سنت از بين نرود، نحسی چهارشنبه را بهانه کردند
و اين جشن را با اعتقاد اعراب منطبق کردند و شد چهارشنبه
سوری."

بخش كردن ماه به چهار هفته در ايران ،پس از ظهور اسلام است و
شنبه و يك شنبه و دوشنبه و ........ناميدن روز هاي هفته از زمان
رواج آن .شنبه واژه اي سامي و درآمده به زبان فارسي و در اصل
"شنبد" بوده است.

"سور "در زبان و ادبيات فارسي و برخي گويش هاي ايراني به

معناي "جشن"،"مهماني"و "سرخ" آمده است

behnam5555 04-03-2015 08:38 PM


بوته افروزي

در ايران رسم است كه پيش از پريدن آفتاب، هر خانواده بوته هاي
خار و گزني را كه از پيش فراهم كرده اند روي بام يا زمين حياط
خانه و يا در گذرگاه در سه يا پنج يا هفت «گله» كپه مي كنند. با
غروب آفتاب و نيم تاريك شدن آسمان، زن و مرد و پير و جوان گرد
هم جمع مي شوند و بوته ها را آتش مي زنند. در اين هنگام از
بزرگ تا كوچك هر كدام سه بار از روي بوته هاي افروخته مي
پرند، تا مگر ضعف و زردي ناشي از بيماري و غم و محنت را از خود
بزدايند و سلامت و سرخي و شادي به هستي خود بخشند.
مردم در حال پريدن از روي آتش ترانه هايي مي خوانند.

زردي من از تو ، سرخي تو از من
غم برو شادي بيا ، محنت برو روزي بيا

اي شب چهارشنبه ، اي كليه جاردنده ، بده مراد بنده
خاکستر چهارشنبه سوري، نحس است، زيرا مردم هنگام پريدن از
روي آن، زردي و یيماري خود را، از راه جادوي سرايتي، به آتش
مي دهند و در عوض سرخي و شادابي آتش را به خود منتقل مي
کنند. سرود "زردي من از تو / سرخي تو از من"
هر خانه زني خاكستر را در خاك انداز جمع مي كند، و آن را از
خانه بيرون مي برد و در سر چهار راه، يا در آب روان مي ريزد. در
بازگشت به خانه، در خانه را مي كوبد و به ساكنان خانه مي گويد
كه از عروسي مي آيد و تندرستي و شادي براي خانواده آورده
است.

در اين هنگام اهالي خانه در را به رويش مي گشايند. او بدين گونه
همراه خود تندرستي و شادي را براي يك سال به درون خانه خود
مي برد. ايرانيان عقيده دارند كه با افروختن آتش و سوزاندن بوته و
خار فضاي خانه را از موجودات زيانكار مي پالايند و ديو پليدي و
ناپاكي را از محيط زيست دور و پاك مي سازند. براي اين كه آتش
آلوده نشود خاكستر آن را در سر چهارراه يا در آب روان مي ريزند
تا باد يا آب آن را با خود ببرد.

مراسم كوزه شكني
مردم پس از آتش افروزي مقداري زغال به نشانه سياه بختي،كمي
نمك به علامت شور چشمي، و يكي سكه دهشاهي به نشانه
تنگدستي در كوزه اي سفالين مي اندازند و هر يك از افراد
خانواده يك بار كوزه را دور سر خود مي چرخاند و آخرين نفر ، كوزه
را بر سر بام خانه مي برد و آن را به كوچه پرتاب مي كند و مي
گويد: «درد و بلاي خانه را ريختم به توي كوچه» و باور دارند كه با
دور افكندن كوزه، تيره بختي، شور بختي و تنگدستي را از خانه و
خانواده دور مي كنند.
همچنين گفته ميشود وقتي ميتراييسم از تمدن ايران باستان در
جهان گسترش يافت،در روم وبسياري از کشورهاي اروپايي ،روز
21 دسامبر ( 30 آذر ) به عنوان تولد ميترا جشن گرفته
ميشد.ولي پس از قرن چهارم ميلادي در پي اشتباهي كه در
محاسبه روز كبيسه رخ داد . اين روز به 25 دسامبر انتقال يافت

فال گوش نشيني

زنان و دختراني كه شوق شوهر كردن دارند، يا آرزوي زيارت و
مسافرت، غروب شب چهارشنبه نيت مي كنند و از خانه بيرون
مي روند و در سر گذر يا سر چهارسو مي ايستند و گوش به
صحبت رهگذران مي سپارند و به نيك و بد گفتن و تلخ و شيرين
صحبتكردن رهگذران تفال مي زنند. اگر سخنان دلنشين و شاد از
رهگذران بشنوند، برآمدن حاجتو آرزوي خود را برآورده مي پندارند.
ولي اگر سخنان تلخ و اندوه زا بشنوند، رسيدن به مراد و آرزو را در
سال نو ممكن نخواهند دانست


behnam5555 04-03-2015 08:41 PM


قاشق زني

زنان و دختران آرزومند و حاجت دار، قاشقي با كاسه اي مسين
برمي دارند و شب هنگام در كوچه و گذر راه مي افتند و در برابر
هفت خانه مي ايستند و بي آنكه حرفي بزنند پي در پي قاشق را
بر كاسه مي زنند. صاحب خانه كه مي داند قاشق زنان نذر و
حاجتي دارند، شيريني يا آجيل، برنج يا بنشن و يا مبلغي پول در
كاسه هاي آنان مي گذارد. اگر قاشق زنان در قاشق زني چيزي
به دست نياورند، از برآمدن آرزو و حاجت خود نااميد خواهند شد.
گاه مردان به ويژه جوانان، چادري بر سر مي اندازند و براي
خوشمزگي و تمسخر به قاشق زني در خانه هاي دوست و آشنا
و نامزدان خود مي روند.
آش چهارشنبه سوري
خانواده هايي كه بيمار يا حاجتي داشتند براي برآمدن حاجت و
بهبود يافتن بيمارشان نذر مي كردند و در شب چهارشنبه آخر
سال «آش ابودردا» يا «آش بيمار» مي پختند و آن را اندكي به
بيمار مي خوراندند و بقيه را هم در ميان فقرا پخش مي كردند.

تقسيم آجيل چهارشنبه سوري


زناني كه نذر و نيازي مي كردند در شب چهارشنبه آخر سال،
آجيل هفت مغز به نام «آجيل چهارشنبه سوري» از دكان رو به
قبله مي خريدند و پاك مي كردند و ميان خويش و آشنا پخش مي
كردند و مي خورند. به هنگام پاك كردن آجيل، قصه مخصوص آجيل
چهارشنبه، معروف به قصه خاركن را نقل مي كردند. امروزه، آجيل
چهارشنبه سوري جنبه نذرانه اش را از دست داده و از تنقلات
شب چهارشنبه سوري شده است.
گرد آوردن بوته، گيراندن و پريدن از روی آن و گفتن عبارت "زردی
من از تو، سرخی تو از من" شايد مهمترين اصل شب چهارشنبه
سوری است. هر چند که در سالهای اخير متاسفانه اين رسم
شيرين جايش را به ترقه بازی و استفاده از مواد محترقه و منفجره
خطرناک داده است
پس اميدورام دوستان عزيز با خواندن اين مطالب قشنگي اين
رسم را با انجام كارهاي خطرناك و استفاده از ترقه هاي خطرناك
خراب نكنند
مراسم ديگري مانند توپ مروارید ، فال گوش ، آش نذری پختن ،
آب پاشی ، بخت گشائی دختران ، دفع چشم زخمها ، کندرو
خوشبو ، قلیا سودن ، فال گزفتن هم در این شب جزو مراسمات
جالب و جذاب می باشد


behnam5555 04-03-2015 09:14 PM

1

لطفعلی خان پسر جعفرخان زند وهشتمین حکمران سلسله زندیه بود که از سال ۱۲۰۳به مدت شش سال فرمانروایی نمود .تمام این مدت به مبارزه با رقیب نیرومندی چون آقا محمدخان قاجارسپری شد . لطفعلی که از همان آغاز نوجوانی، همراه پدر در جنگها شرکت می جست، تیرانداز و شمشیرزنی دلاورو بی باک بارآمد . وی به سال ۱۲۰۲ از سوی پدر رهسپار لار گردید تا آن دیار را به قلمرو پدر خویش بیفزاید و این ماموریت را با پیروزی به سرانجام رسانید.
لطفعلیخان زند در شهری چون شیراز، زیباترین جوانان به شمار می آمد. وی ابروهایی پرپشت و چشمانی گیرا داشت. لباس لری می پوشید و کمتر از بیست سال سن داشت، اما برخوردش با افراد از بینش ژرف و هوش سرشارش حکایت میکرد. وی با اسب بی مانندش، قران(شاید هم غران) به هر سو می تاخت و تا آخرین لحظات زندگی همراه و یاور هم بودند.
در کتاب خواجه تاجدار آمده است : سربازان لطفعلی خان همچون فرمانده آنها به مناسبت جوانی قصد نداشتند سیم و زر تحصیل کنند ... آنان بهترین پاداش را در این می دانستند که که خان زند در پایان به ایشان بگوید از همه راضی هستم یا : دست مریزاد . این قدرشناسی طوری آنان را مسرور می کرد که پنداری ثروت جهان را یکجا به آنان بخشیده اند.
امیران زندیه بااین که همه از طایفه لک لرستان بودند، همواره با یکدیگر در زد و خورد بودند. هنگامی که به لطفعلی خان خبر رسید که پدر وی در شیراز کشته شده،خود را همراه با عده ای سرباز جوان و زبده که همواره در رکابش بودند از کرمان به شیراز رسانید.
سر هارفورد جونز مورخ انگلیسی در فصل بهار در یکی از باغ های شیراز مدتها میهمان لطفعلی خان زند بود. وی می نویسد: خان جوان زند همیشه لبخند به لب داشت و از میهمانان به خوبی پذیرایی می کرد و دقت می نمود که تمام مهمانان صحبت کنند و بخندند و اوقات خوشی داشته باشند و سپس آن ها را برای سوارکاری و شکار به صحرا می برد و من می دیدم که خان زند تا چه اندازه در تیراندازی با تفنگ و تپانچه مهارت دارد و پس از آن در خیمه هایی که در صحرا بود از میهمانان با انواع کباب و میوه و بخصوص پرتقال و لیمو پذیرایی می نمود .
وقتی جونز قصد ترک شیراز را داشت خان جوان زند به او یکی از اسب های ممتاز خود به نام خاصه را با یکدست زین و برگ بخشید. سر هارفورد جونز بعد از اینکه از ایران رفت، سه سال بعد نیز مراجعت کرد ولی در آن موقع اقبال از خان زند بازگشته بود و وی نتوانست لطفعلی خان را در شیراز ببیند و به وی گفتند که خان زند در بیابان ها آواره است!
روزی که جونز، دلاور زند را در بیابان دید،وی در یک سیاه چادر نشسته و با دیدن جونز با گرمی ومحبت با وی برخورد نمود.هنگام صرف ناهار سفره ای مقابل میهمان انگلیسی گستراند و دو گرده نان و یک ظرف دوغ مقابلش نهاد. لطفعلی خان هنگام صرف غذا تبسم به لب داشت و میهمان خود را به حرف میآورد و حرف های خنده آور میزد. هنگام خداحافظی، لطفعلی خان گفت: من میدانم در اینجا به شما بد میگذرداما من سعی خود را برای رفاه شما خواهم کرد و پس از مدتی که از او جدا شد انعامی به نوکران وی داد و به جونز گفت که امیدوار است مرتبه ای دیگر او را در شیراز به میهمانی دعوت کند اما روزگار این مجال را به او نداد!
دلاور زند پس از بازگشت به شیراز وقتی با دروازه های بسته و خیانت نیروهای داخل شهرروبرو شد،با صدای بلند برابر دروازه شهر این شعر حافظ را خواند :
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
و سر اسب خود را گردانید و راه بیابان های اطراف را به همراه نیروی اندک خود که شمارشان به سیصد نفر میرسید در پیش گرفت.
حاج ابراهیم خان کلانتر که نان و نمک زندیان را خورده بود، نمکدان شکست و قصد آن کرد تا از این پس بر سفره ی قدرت تازه، یعنی قاجاریان بنشیند و گل پیمان خویش با زندیان را در نمک شکست و دروازه به روی میهمان که تا همین روزگار صاحب خانه نیز بود، بست.
پس از این رویدادهای ناگوار، حاکم بندر ریگ در حد توان خویش سپاهی فراهم ساخت و در اختیار خان جوان زند نهاد . او با همین سپاه اندک، شیخ بوشهر و حاکم کازرون را که به حاجی ابراهیم خان کلانتر پیوسته بودند، شکست داده و سپس در دشت زرقان فارس مستقر گردید. حاجی ابراهیم دو دسته سپاه برای جلوگیری از پیشروی های او فرستاد، اماهر دو سپاه به سختی شکست خوردند .
حاجی ابراهیم خان کلانتر از بیم خشم و انتقام لطفعلی خان،رو به سوی آقا محمدخان آورد و از او یاری خواست. آقامحمدخان بیست هزار نیرو برای نبرد با خان زند و کمک به کلانتر فرستاد. دلاور بی باک زند با سه هزارنفر سپاهی راه بر آنان بست و در صحرای قبله شیراز این سپاه را درهم شکست. پس از این نبرد خان قاجار که حریف را بی باک می یافت، خودبا نیرویی بین سی تا چهل هزار نفر رهسپار شیراز گردید و در نخستین روزهای شوال سال ۱۲۰۶ در منطقه ای به نام شهرک در چهارده فرسنگی شیراز اردو زد. شمار سپاهیان لطفعلی خان پنج هزار نفر بود. در این نبرد دگربار خان زند و سپاهیانش جلوه های درخشانی از دلیری و فداکاری از خویش به یادگار نهادند و در یکی از شبیخون ها لطفعلی خان تا نزدیک خیمه خان قاجار پیش رفت و اردوگاه دشمن زیر و رو شد و سپاهیان قاجار فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این هنگام و در آستانه پیروزی نهایی ، دلاور بی تجربه زند گفتار یکی از زیردستان خود که ادعای فرار خان قاجار را می نمود باور کرد و دستور توقف نبرد را داد. هنگام روشن شدن هوا، بسیاری از سپاهیان او پس از تاراج و چپاول اردوی قاجار به مرودشت بازگشتند و تنها پانصد نفر به جای ماند. به ناچار رو به سوی کرمان نهاد تا بتواند سپاه جدیدی آماده کند .
*
انگیزه و سبب خیانت های پی در پی سران کشور و وزیران و امیران چه بود؟
به یاد بیاوریم خیانت پیرامونیان جمشید را در اساتیر و روی آوردن آنان به ضحاک تازی:
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
به یاد بیاوریم خیانت سرداران داریوش سوم به امید پاداشی از اسکندر را. ببینیم دو سردار و وزیر شاه ایران در باره ی شاه و آینده ایران باهم چه می گویند:
یکی با دگر گفت: کین شور بخت
از این پس نبیند همان تاج و تخت
بباید زدن دشنه ای در برش
دگر تیغ هندی یکی بر سرش
و خیانت پیشگان شاه کش در برابر این وطن فروشی چه می خواهند؟:
سکندر سپارد به ما کشوری
بدین پادشاهی شویم افسری
خیانت کاران شاه را می کشند و سربازان نیز می گریزند تا اسکندر مقدونی بیاید و بر ایران شاه شود:
نگون شد سر نامبردار شاه
وزو باز گشتند یکسر سپاه
به یاد بیاوریم خیانت سرداران ایرانی در برابر یورش تازیان و کشته شدن یزدگرد سوم به دست ایرانیان:
خیانت کاران در برابر تازیان کمر به مرگ یزد گرد می بندند و:
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه،آه
شاه ترس زده و تنها می میرد و مردمان ستم زده، بی رحمی و کینه خود را نشان می دهند:
گشادند بند قبای بنفش
همان افسر و طوق و زرینه کفش
فگنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک
و سپس پیکر پاره پاره ی شاه را به خاک و خون کشیده و برهنه در گردابی می اندازند.
*
به راستی این ترس است؟ یک منش همگانی است؟ خیانت برای کسب مال و قدرت است؟ این خیانت های پی در پی که صفحات زیادی از مهم ترین بخش های سرنوشت ساز تاریخ ما را رقم می زند برای چیست؟این پناه بردن به بیگانه و دست در دست او نهادن و به سرکوب خودی پرداختن از چیست؟ بیایید به تاریخ رستم الحکما نگاهی بیندازیم. درست سه صفحه از آن. صفحاتی پشت سرهم:
در صفحه چهارصد و پنجاه: والاجاه جعفرخان زند مذکور با دبدبه و کوکبه شاهی خدیوان با خدمات و تعارفات اهل شیراز وارد دارالعلم شیراز شد.
صفحه چهارصدو پنجاه و یک همان کتاب: به اندک زمانی والاجاه لطفعلی خان دلاور جنگجو ناگاه از جانب لار با لشکر بسیار در رسید. اهل شیراز دروازه قلعه برویش گشودند و او را اعزاز و اکرام وارد شهر شیراز نمودند و عالی جاهان صید مرادخان نامراد مذکور را با برادرانش با دست بسته به خدمتش آوردند.
صفحه چهارصد و پنجاه و دو همان کتاب. در مورد همان لطفعلی خان که اهل شیراز با اعزاز و اکرام واردش کرده بودند:اهل شیراز از روی خردمندی و مال اندیشی در برویشان نگشودند و اهل شیراز با کمال اعزاز و اکرام... آقا محمد خان قاجار فرخنده محضر را با موکب همایونش داخل شهر شیراز نمودند.
*
با خیانت و غوغای غوغاییان،آقامحمدخان به شیراز وارد گشت و دستور داد تا گور کریم خان زند را بشکافند و استخوان های او را به تهران انتقال دهند تا در جایی دفن شود که همیشه زیر گام هایش باشد .
آن قدر گور گذشتگان را شکافته ایم و هست و نیستشان را سوزانده و برباد داده ایم که امروز از تاریخ خود هیچ نمی دانیم.
*
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آغامحمد خان در ذیحجه ۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود. فتحعلیخان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سرود:
گردون به زمانه خاک غم ریخت،دریغ
با شهد طرب زهر غم آمیخت، دریغ
از کینه ی دور فلک جور سرشت
شیرازه ی شیراز ز هم ریخت،دریغ
سپس خان قاجار دستور بازداشت وغارت دارایی های زندیان و وابستگان آن ها را داد. شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری و خفت یکجا گرد آورده و به سوی استرآباد کوچاند. پیداست که چه سرنوشت شومی بر آن ها رفته است، برای نمونه دختر کریم خان زند را به زور به یک قاطرچی شوهر دادند، پسران لطفعلی خان فتح الله خان و خسرومیرزا نیز اخته شدند و مانند بردگان به فروش رسیدند. خسرومیرزا را پس از اخته کردن کور نمودند و به غلامی قاجارها گماشتند. به دستور خان قاجار سپاهیانش به شاهدخت مریم همسر لطفعلی خان تجاوز کردند. همچنین منشی شاه جوان را که میرزا محمدخان کاشانی نام داشت فرمان داد تا چشمش را درآوردند و دستش را بریدند.
چنین است روزگار، در جامعه ای که بر مدار یک فرهنگ خشونت بار قبیله ای می گردد. خیانت و خشونت. نفرین و نفرت. دشمنی و دشنام.
*


behnam5555 04-03-2015 09:15 PM

2
خان زند در حالی که به سوی کرمان می گریخت بازهم با خیانت یارانش روبرو گشت که او را تنها گذاشته و گریختند . بدین ترتیب او ناگزیر به حاکم طبس پناهنده شد . خان طبس دویست سپاهی در اختیار جوان دلاور نهاد و لطفعلی خان با همین سپاه کم شمار توانست که سپاهی عظیم را شکست داده و یزد را به تصرف خویش در آورد .
گویا در همین روزگار است که برای به دست آوردن پولی برای تدارک سپاه بر آن می شود تا با چند انگلیسی و از جمله سرهارفورد جونز وارد گفتگو می شود تا الماس های کم مانند دریای نور و تاجماه را به آنان بفروشد و موفق نمی شود.
به نوشته فارسنامه و تاریخ گیتی گشا: پس از اندک زمانی بزرگان بم به خان زند پیوستند و او با نیرویی که شمارگانش به سیصد نفر می رسید برای تسخیر کرمان به راه افتاد و با وجود آن که مدافعان شهر سرسختانه می جنگیدند سرانجام چاره ای به جز تسلیم شدن به خان زند را نیافتند .
آقا محمدخان با شنیدن این خبر دریافت که حریف دگربار در حال قدرت یابی است ، بنابراین بی درنگ رو به سوی کرمان نهاد و با سپاهیان بسیار که برخی مورخان شمارگانش را پنجاه هزارنفر دانسته اند کرمان را محاصره نمود. این محاصره چهارماه به طول انجامید و در این مدت بنا به برخی روایات نیمی از مردم کرمان جان خویش را از دست دادند . گفته اند که دیدن سکه ای طلا که به نام خان زند ضرب شده بود چنان خان قاجار را به خشم آورد که دستور داد تا کودک خردسال لطفعلی خان را که در تهران اسیر و نامش فتح الله بود، اخته نمایند. با وجود دفاع دلاورانه و سرسختانه یاران لطفعلی خان و در حالی که یکبار گروهی نزدیک به چهارهزارنفر از لشگریان قاجار را که به شهر نفوذ نموده بودند از دم تیغ گذراندند دگربار خیانت پیشگان وسایل شکست را تدارک دیدند و سربازان قاجاری به شهر وارد شدند . دلاور زند با پایمردی و رشادت در برابر ایشان مقاومت نمود ودر تاریکی شب با سه تن از یاران نزدیک خویش به قلب سپاه انبوه دشمن تاخت و موفق شد که از کرمان خارج شود و به سوی بم بگریزد. چون آقامحمدخان از فرار لطفعلی خان آگاه شد،دمار از روزگار مردم کرمان برآورد و دستور داد هشت هزار نفر زن و بچه را بسان کنیزکان و غلامان میان سپاهیان تقسیم نمایند و گروهی بسیار از مردان را نابینا سازند و یا به قتل رسانند.
« جمیع مردان بلد را به حکم وی کشتند یا کور کردند ، منقول است که عدد کسانیکه از چشم نابینا شدند به هفت هزار رسید و عدد قبلی نیز از این متجاوز بود . کسانیکه در این بلیه شامل نشدند نه به سبب رحم کسی یا گریز خود بود بلکه بدین جهت که دست جلادان از کثرت عمل از کار بازماند . گویند اقامحمدخان حکم کرد که به وزن مخصوصی یعنی چند من چشم از برای او ببرند . »
لطفعلی خان که به حاکم بم پناه برده بود دگربار دچار خیانت گردید.
خان جوان زند در روز چهارشنبه پنجم ربیع الثانی سال ۱۲۰۹ پس از روبرو گشتن با حمله یاران حاکم بم و در حالی که تنها و بی یاور مانده بود به مبارزه ای دلیرانه برخواست و سرانجام هنگامی که بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان، بر پاهای اسب محبوب او با شمشیر زدند، حیوان به زانو افتاد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او راهی کرد، اسب روی پای بریده اش ایستاد ولی از درد تاب نیاورد و به زمین افتاد. دیدن صحنه قطع شدن پاهای قران چنان در روحیه شاه جوان تأثیر سهمگینی گذاشت که دیگر در برابر دشمنان هیچ ایستادگی نشان نداد.
شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دخترانی را که میان ارتشیان آزمند و خشمناک تقسیم شدند، چندین هزار تن برآورد کرده اند. ملامحمدساروی مورخ دربار خان چون وقایع جمعه ۲۹ربیع الاول ۱۲۰۹را می نگارد، نمی تواند از یاد «شنایع و قبایح و مناهی و فضایح» خودداری کند.
سرجان ملکم در کتاب قلعه پری می نویسد :
لطفعلی خان زند آخرین سردار شجاع و بازمانده سلسله زندیه را به خاطر صفات بزرگی که داشته تاریخ نویسان و بزرگان ستوده اند. وی جوانمرد، بی باک ، نترس ، رشید ، خوش سیما ، با اندامی ورزیده و مناسب بود . این یل نامدار جوانی زیبا صورت و نیک سیرت بود. لطفعلی خان خواندن و نوشتن را در کودکی زیر نظر ملا محمدتقی شیرازی فراگرفت و عده ای را عقیده بر این است که پس از درویش مجید طالقانی ، هیچکس به زیبایی وی خط ننوشته است . وی بسیار ادب دوست و هنرپرور بود و مقبره حافظ و سعدی در شیراز به صورت امروزی به جهد و کوشش وی باز می گردد . لطفعلی خان بسیار خوش صدا بود و در کشتی گرفتن نیز مهارت بالایی داشت ودر جوانی پشت بسیاری از یلان و پهلوانان نامدار هم عصر خود را به خاک رساند .
لطفعلی خان به تاریخ و ادبیات علاقه داشت. شعر می خواند و اندیشه های روشنی داشت.
ژنرال مایکس انگلیسی در مورد لطفعلی خان چنین می گوید : شهریار جوان زند دارای صاحب منظر قابل ملاحظه ای بود و نیز شهامت و شجاعت خاصی داشت که به ندرت در کسی نظیر آن یافت می شود بعلاوه در پیشوایی و فرماندهی امور جنگی ماهر و زبردست بود و از دروغ و وعده های پوچ بیزار بود و جز به صداقت و مردانگی مسلکی نداشت و هرگز به دروغ از کسی دلجویی نمی کرد . همین ویژگی های نیکو باعث شد تا خانواده های بزرگ از پشتیبانی او دست بکشند. وی در جنگی نابرابر با قشون آقامحمدخان که ده برابر نیروهای وی بود ، دلاورانه جنگید و تا مدتها نبرد را ادامه داد . او جوانی قوی و چابک در فنون سواری بویژه شمشیرزنی ، سپاهیگری و آیین پهلوانی بوده و هیچکس در عصرش با وی برابر نبود.
هنگامی که وی را زخمی و با دستان بسته به حضور آقامحمدخان و سران قوم که به وی خیانت کرده بودند، بردند. آقا محمد خان پرسید: چرا سلام نکردی ؟ لطفعلی خان در جواب می گوید : اگر مردی در این جا هست بر او سلام باد! آقامحمدخان که به زیبایی و رشادت وی حسادت می ورزید با دستان خود دو چشم لطفعلی خان را از کاسه بیرون کشید و وی را نابینا ساخت و به مدت سه ماه به یک اسب بست و پیاده از کرمان به تهران آورد و در ارگ سلطنتی نگهداری کرد. هر روز او را شکنجه می دادند تا این که خودکشی کرد و یا در زیر شکنجه های هول بار از جهان رفت. برخی نیز نوشته اند که جلادان دستمال در دهانش کرده و با ترکه آن دستمال را در حلقش فرو برده و او را کشتند.

لطفعلی خان زند اینک در بازار تهران در اتاقی مجاور امامزاده زید آرامیده است. بدون هیچ آرامگاه و بنای یادبودی. آیا ما فراموشکارانیم یا تاریخ را از یادمان پاک می کنند؟
استاد صادق همایونی درنشریه ی عصر نو در باره ی داستان ترانه هایی که مردمان برای لطفعلی خان سرودند و بر مرگ آن دلاور مویه کردند، شرح مفصلی می نویسد و ان ترانه را با آنچه در کتاب از صبا تا نیما آمده نیز مطابقت داده و ترجمه انگلیسی آن را نیز آورده اند.
اسیر،کور و کشته شدن لطفعلی خان زند و به تبعید فرستادن خانواده وی به طبس به دستور آقامحمدخان که بانیرنگ و ناجوانمردی صورت گرفت، در میان مردم شیراز، موجی از نفرت ایجاد کرد. لطفعلی آن چنان شجاعت هایی از خودنشان داده بود که او را رستم ثانی نیز می خواندند و از ته قلب دوستش می داشتند و ستمی که بر او رفت آن چنان دل ها را سوزاند که وی را شهید تلقی کردند و در تعزیه خوانی که تازه در شیراز باب شده بود، به یادش می موییدند، نوحه می خواندند و می گریستند وبه قولی: «جماعتی از زندیان به هنگام سوگواری با سرها و سینه های برهنه در میادین و تکایا پس از مصیبت حسین بن علی از داستان های غم انگیز لطفعلی خان یاد می کردند.
توده مردم به ساختن اشعار و ترانه هایی پرداختند که بیشترشان از بین رفته اند و جز نمونه هایی از آنها در دست نیست :نمونه ای از آن:
هر دم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان ام کی میاد؟
روح و روان ام کی میاد؟
آرام جانم روح و روانم
غران میاد شیهه زنان
چون پا یغر از آسمان
مانند شاهین پر زنان
چون باده چون آب روان
نعلش طلا زینش طلا
غران بود چون آسمان
لطفعلی خان روز آن
قد سرو و ابروها کمان
شمشیر دستش خونفشان
چون وارد میدان شود
سرها فتد روی زمین
ترانه مفصل دیگری در وصف او ساخته شده که به صورت ناقص و پر از اشتباه در دست است و در کتاب «از صبا تا نیما» بدون ذکر مأخذ آمده است ولی متن دقیق انگلیسی آن را ادوارد اسکات وارینگ در سفرنامه دقیق خود ضبط کرده است،که با مقایسه متن موجود در از صبا تا نیما، تفاوت زیاد آنها آشکار است.
این متن انگلیسی به وسیله مسعود فرزادٰ حافظ شناس و شاعر و دکتر تراب بصیری استاد دانشگاه شیراز ترجمه شده است که در زیر متن مذکور در کتاب «از صبا تا نیما» و برگردان متن انگلیسی آن می آید.
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
جنگی کردیم نیمه تمام
لطفعلی میره شهر کرمان
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
حاجی ترا گفتم پدر
تو ما را کردی در به در
خسرو دادی دست قجر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان بوالهوس
زن و بچه ات بردن طبس
طبس کجا؟ تهران کجا؟
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان مرد رشید
هر کس رسید آهی کشید
مادر خواهر جامه درید
لطفعلی خان بختش خوابید
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
بالای بان دلگشا
مرده است ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان هی می کرد
گلاب نبات با می می خَورد
بختش خوابید لطفعلی خان
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
اسب نیله نوزین است
دل لطفعلی پر خون است
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
وکیل از قبر در آرد سر
بیند گردش چرخ اخضر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان مضطر
آخر شد به کام قجر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
برگردان شعر که در سفرنامه ادوارد اسکات وارینگ آمده:
۱
هر لحظه صدای نیزه به گوش می آید
چکاچک آن پشت سر هم و به تندی به ما می رسد
کسی که سوار بر غران بود کی پیدا می شود
۲
ای حاجی ابراهیم که من تو را پدر خود خواندم
چرا مرا از زادگاهم رانده ای
چرا خسرو و مرا به پادشاه غدار قاجار تسلیم کردی
ولی صدای نیزه بار دیگر به گوش تو خواهد رسید
و چکاچک آن پشت سر هم و به تندی شنیده خواهد شد
زیرا کسی که سوار بر غران می شد از بند تو آزاد شده است.
۳
روزگاری محبوب همگان بودم و مرا افتخار شیراز می خواندند
افسوس که هم اکنون زن و فرزندان من مانند پرنده ای در قفس به طبس برده شده اند
مرا به طبس چه کار؟
صدای نیزه قطع نخواهد شد
ضربه پس ضربه شنیده خواهد شد
زیرا سوار غران نزدیک است
۴
ای زن حاجی ابراهیم آیا به خاطر کارهای شوهر خود شرمگین نیستی؟
و ای مادر حاج ابراهیم وطن تو، تو را لعنت می فرستد
هنگامی که خانم های شرافتمند در طبس غش می کنند
تو لبخند می زنی و به بخت غدار خود اطمینان داری و تصور می کنی که در امان هستی ولی ما هنوز صدای نیزه را می شنویم
و همراه هر نسیم صدای آن بار دیگر به گوش می رسد
و سوار غران پدیدار خواهد شد.
۵
قاجارهای وحشی از مازندران به حرکت در آمده اند
دریغا که لطفعلی خان هم اکنون قدرت شاهی را می طلبد
ولی صبور باش و به یاد بیاور که خداوند عادل است
زیرا صدای نیزه هنوز به ما می رسد
همراه هر نسیم آن صدا تکرار می شود
و خداوند غران پدیدار خواهد شد.
۶
پادشاه دلیر در میدان جنگ است
مادرش برای فرزند خود دعا می کند و همچنین برای همسر او که خدا او را فدای شاه کند
دل هر دو آنها از غم آکنده است
و چهره آنها را اشک تر کرده است
ولی برای بم اکنون صدای نیزه شنیده می شود
و نسیم بر اثر حرکت نیزه به لرزه در می آید.
زیرا خداوند غران پدیدار شده است
۷
ای لطفعلی خان دلیر تو هنرنمایی هایی از خود نشان داده ای.
تو خود را با گلاب تازه کرده و از شراب پیروزی سرمست ساخته ای
ولی افسوس که فایده ای نداشته، زیرا بخت تو به خواب بوده است
اما هنوز صدای نیزه به گوش می رسد.
و چکاچک آن با هر نسیم نزدیک می شود
و سوار غران پدیدار خواهد شد.
۸
هان! مؤسس سلسله وکیل بزرگ
سر از قبر بر می آورد، افسوس، چه می بیند؟
فرزند دلیر او از تخت خود محروم شده و خائفی به جای او نشسته است.
پرده سیاه تقدیر بر قدرت زندیه کشیده شده
و صدای نیزه در خاموشی فرو رفته است.
نسیم دیگر آن صدا را تکرار نمی کند
و اسب دلیر و سوار بزرگوار آن دیگر پدیدار نمی شود.
۹
ای مردان شیراز، باغهای بهشت مانندی را که دارید. به چه کسی مدیون هستید؟
زندیه بزرگوار
ای زنان شیراز، چه کسی برای شما حمام های مرمر دلگشا و چشمه های خنک فراهم ساخت؟
زندیه بزرگوار
ای دوشیزگان شیراز چه کسی در میان آن حمام ها و چشمه ها جشن گل به پا کرد؟
زندیه بزرگوار
ای مردم هیچیک از شما به کسی که سوار غران بود کمکی نکرد!!
از یوهان فن گوته شاعر و دانشمند نامدار آلمانی یادداشت هایی به جا مانده است که وی در اصل برای درج در دیوان غربی- شرقی فراهم آورده بود. در میان این اوراق ترجمه ترانه ای یافت می شود که گوته قصد داشته است آن را به عنوان تصنیف های محلی ایرانی در دیوان خود ثبت کند ولی به عللی در چاپ نهایی از آن استفاده نکرده است. این ترانه ترجمه همان تصنیف محلی شیرازی است که مردم پس از مرگ لطفعلی خان زند در سوگ این دلاور ایرانی زمزمه می کردند و ادوارد اسکات وارینگ در سفرنامه خود به عنوان «سفر به شیراز» آن را نقل کرده است.
در باره ی شاعر مشهور، فتح علی خان صبا در لغت نامه دهخدا آمده است: خانواده فتحعلی خان از فترات دوره نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق، وزیر لطفعلی خان زند بود.پس ازسرنگونی زندیه دستگیر و مورد سرزنش آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده، کشتند . فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت و قصیدهی لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود. شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدهی لامیه است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده این است :
جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال .
که آن را بدین صورت گردانده اند :
جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال .
صاحب فارسنامه نیز می نویسد که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است .: لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت :
رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او
گفت صبا او بود ثانی نوشیروان .
اما بر سر حاج ابراهیم کلانتر چه آمد: آقا محمد خان قاجار بعد از سقوط کرمان بمحض اینکه بر اورنگ شاهی نشست اورا به لقب اعتماد الدوله به عنوان صدر اعظم منصوب کرد. فتحعلی شاه،اعتماد الدوله را به عنوان صدر اعظم برگزید وبه افرادخاندان او زمین بسیار داد و برادر و پسرانش را به عنوان روسای نواحی منصوب کرد. به مدت چهارده سال او به عنوان نوکر دولت فردی موفق بود تا اینکه، به علت انتقاد و حسادت وتعدی و به زور ستانی،در سال ۱۲۱۵ ه. ق. او را دستگیر کردند و به طالقان فرستادند. حدود یک ماه بعد به دستور شاه قاجار، چشم او را میل کشیدند و زبانش بریدند و به قتلش رساندند. خاندان او هم دچار همین سرنوشت شدند. فرزند یازده ساله و بیمار او به نام علی اکبر از این مصیبت جان سالم به در برد.خاندان قوام الملک مشهور در شیراز از همین شخص تبار دارند.
*
پایان

منابع:
ابوالفضل وکیلی قمی.آقامحمدخان قاجار و لطفعلیخان زند، انتشارات سینا، تهران
سرهارفورد جونز. آخرین روزهای لطفعلی خان زند، ترجمه هما ناطق و جان گرنی، تهران
علیرضاشیرازی. تاریخ زندیه ، با مقدمه ارنست بئیر، تهران : گستره
میرزا محمد صادق نامی اصفهانی. تاریخ گیتی گشا . با تحریر و تحشیه دکترعزیزالله بیات .تهران
میرزا حسن حسینی فسایی. فارسنامه ناصری. تصحیح وتحشیه منصور رستگاری فسایی ، جلداول ، تهران، امیرکبیر.
ابوالحسن غفاری گلشنی. گلشن مراد . به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد ، تهران، زرین .
محمد هاشم آصف. رستم التواریخ ، تصحیح محمد مشیری ، تهران : امیرکبیر
استاد صادق همایونی ترانه لطفعلی خان و ترجمه آن رااز این دو منبع آورده اند:
یحیا آرین پور.از صبا تا نیما، یحیی آرین پور جلد دوم.
نامه خسرو ناقد نویسنده و منتقد ایرانی مقیم آلمان
پیتر آوری. تاریخ افشار و زند و قاجار.ترجمه ی مرتضا ثاقب فر.ناشر: جامی
عبدالرفیع حقیقت.قهرمانان ملی ایران. ناشر: کومش
نادر میرزا. تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز، مقدمه و شرح از محمد مشیری، تهران، اقبال
افراسیابی.بهرام. قلعه پری. انتشارات سخن.تهران.
سرجان ملكم .تاريخ ايران، ترجمه ميرزا اسماعيل، نشر اميركبير
شميم . علی اصغر، از نادر تا كودتای رضاخان ميرپنج، نشر مدبر




behnam5555 04-03-2015 09:18 PM

از «هفت گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است.«ساسانیان» اثر «کریستین سن» یکى از منابعى است که به این عجایب اشاره کرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج یاقوت نشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و شطرنجى از یاقوت و زمرد به عنوان عجایب هفت گانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است.

گنج گاو
کشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حرکت کرد. به مزرعه که رسید توشه ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو کرد متوجه شیئى سخت شد. با دست شروع به کندن زمین کرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد کرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش نمى شد. ظرف پر از سکه بود.سکه را که نگاه کرد نام اسکندر روى آن حک شده بود. کشاورز براى نشان دادن حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد. شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بکنند و ظروف دیگر را از خاک بیرون بکشند. صد کوزه نقره و طلا که مهر اسکندر بر آن حک شده بود، از خاک بیرون آمد. خسرو پرویز، این گنجینه را که یکى از عجایب هفت گانه کاخش بود، گرفت و یکى از کوزه ها را به کشاورز داد. گنج را در جایى از کاخ مخفى کرد و آن را «گنج گاو» نامید.

دستمال نسوز خسرو پرویز
یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست هاى خود را پاک مى کرد و چون کثیف و چرب مى شد آن را درون آتش مى انداخت تا آتش آن را تمیز کند، دستمال پاک مى شد ولى نمى سوخت. به احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه کوهى بوده است.

تاج یاقوت نشان خسرو پرویز
از دیگر عجایب کاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوت هاى به کار رفته در تاج طورى مى درخشید که به جاى چراغ در شب از آن استفاده مى کردند و یاقوت هایش همه جا را روشن مى کرد. زمردهایش چشم افعى را کور مى کرد. این تاج آنقدر سنگین بود که زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان کرده بودند و تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى که تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را احساس نکند.

تخت طاقدیس بارگاه خسروپرویز
یکى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شکل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نرده هایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلکی، کواکب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورت هاى پادشاهان، مجالس بزم و شکار، بر این سقف، حک شده بود. روى آن وسیله اى براى تعیین ساعت روز نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یک به تناسب یکى از فصول سال دیده مى شد. بر بالاى آن وسیله اى بود که قطراتى مانند قطرات باران را فرو مى ریخت و صدایى رعدآسا به گوش مى رسید.

طلاى مشت افشار
خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت که به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود. این قطعه طلا به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شکلى حالت مى گرفت. این قطعه طلا را از معدنى در تبت براى خسرو استخراج کرده بودند و200 مثقال وزن داشت.

گنج بادآورد
«گنج بادآورد» از عجائب دیگر دستگاه پرویز است. هنگامى که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، رومیان ثروت شهر را در کشتى هائى نهادند تا به مکانى امن بفرستند، اما باد به جهت مخالف وزید و کشتى به سمت ایرانیان آمد. ثروت را به تیسفون بردند و «گنج باد آورد» نامی دند.

شطرنجى از یاقوت و زمرد
از عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی، شطرنج مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود.

behnam5555 04-05-2015 06:57 PM

گوشه از هزاران سال هنر در تاریخ ایران زمین

(1)
هنر در عهد هخامنشيان
هنر ايران از بیش از سه هزار سال پیش از ظهور دولت قدرتمند هخامنشیان در ایران پایه گذاری شده است . در عهد هخامنشيان عمدتا بر پايه ي بزرگداشت مقام پادشاهان اين سلسله استوار بوده است. هنر اين عصر تركيبي است از هنر اقوام گوناگوني كه تابع پارسيان بوده اند و هخامنشيان با بهره گيري مناسب از اين هنرهاي مختلف و ريختن كليه جلوه هاي هنري اقوام و ملل مختلف در يك قالب به هنر خود اعتلا بخشيده اند. علاوه بر بزرگداشت شاهان، اجراي مناسك و آيين زرتشتي نيز از مظاهر اصلي هنر در اين دوره است كه سبب ايجاد نوعي سمبوليسم هنري در آثار هنري هخامنشيان شده است. از ديگر جلوه هاي هنري اين دوره رواج هنر كنده كاري، حجاري، پيكر تراشي، فلزكاري، كاشي سازي و قالي بافي است . آثار برجا مانده عمق پيشرفت هنرمندان ايراني را در اين رشته هاي هنري به تصوير مي كشند. نقش برجسته هاي تخت جمشيد نيز در زمره ي گنجينه ي هنر دوره ایران هخامنشي به شمار مي روند كه هر يك مجموعه اي از تصاوير غني و نقوش دوران هخامنشي را به نمايش مي گذارند و علاوه بر آن گوياي بسياري از آداب و رسوم رايج در دربار هخامنشي اند.
در نقش برجسته هاي تخت جمشيد صحنه هايي از مراسم و مناسك رايج در پايتخت شاهان هخامنشي وجود دارد كه عموما پيكره ي پادشاه، كانون اصلي هر صحنه است. در اين كنده كاري هاي زيبا كه بر دل كوه نقش بسته دسته هاي آورندگان هدايا، صحنه بار عام پادشاه و ديگر نقوش برجسته ي مربوط به آرامگاه به نمايش گذارده شده است . اين كنده كاري كاري ها درعين حال كه همگي حكايت از تبحر و مهارت سنگ تراشان دارند هر يك گوشه اي از مراسم و وقايع سياسي مذهبي آن دوران را به نيز نمايش مي گذارند. ويژگي اين آثار بيشتر در آن است كه نشان مي دهد هنرمندان پيكر تراش روزگار هخامنشي به طور كامل در خدمت اجرا و طرح نقوش خود بوده و مجالي براي بروز تمايلات شخصي خود نداشتند و به عبارت ديگر، كاملا مطيع به شمار مي رفتند.
آثار فلزكاري نيز در اين دوره ، برجسته و چشمگير است. اشياء فلزي هخامنشيان بيشتر از طلا، نقره و برنز ساخته مي شده است و از مهمترين آثار مكشوفه ، ارابه ي زريني است كه چهار اسب در جلوي آن قرار دارد و دو پيكره ي آدمي بر روي نيمكت ارابه نشسته اند. نكته مهم در آثار فلزي اين عهد ، استفاده ي زياد از نقوش و پيكر حيواني در ساخت ظروف و زيور آلات است. اين نقوش را مي توان بر روي بشقاب هاي نقره اي و طلايي به صورت جنگ شير و گاو و يا دو بزكوهي مشاهده كرد.
يكي از برجسته ترين زيور آلات اين دوره دستبندهايي است كه انتهاي آنها به دو سر شير ختم مي شود و با زيور آلات كوچك و قرص مانندي به شكل سر حيوانات و پرندگان و نقوش هندسي تزئين شده است . اين آثار جملگي حاكي از آن است كه پارسيان در عهد هخامنشي به ابزارهاي زرين و سيمين و مفروغي علاقه داشته و بخشي از هنر خود را در اين راه به كار مي برده اند.
فرش بافي از ديگر جلوه هاي بارز هنر ايراني در زمان هخامنشيان است. اين هنر به سبب از بين رفتن اكثر فرش هاي ايران در عهده باستان چندان مورد مطالعه ي دانشمندان قرار نگرفته بود ولي در اواخر دهه 1950 ميلادي با كشف يك فرش 83/1×2 متري كه به همراه آثار نفيس ديگر در يخ هاي سيبري كشف شد جلوه اي ديگر از هنر هخامنشي را در معرض ديد بينندگان قرار داد. اين فرش در محلي به نام (پازيريك) كشف گرديد و بعدها به همين نام معروف شد. نوع بافت و ظرافت و نقش اين قالي گوياي مهارت و تبحر هنرمندان بافنده هخامنشي و نشانگر سنت ديرپاي بافت فرش ايران است كه قدمت آن را به دو هزار و پانصد سال و شايد بيشتر بازمي گرداند.
پيكرتراشي ، ديگر جلوه ي هنري دوره هخامنشي است. اين شاخه از هنر ايران باستان كه به نوعي وارث رموز تزئيني آشور ، بوده امروزه به صورت پيكره هاي زيبايي ازپادشاهان جانوراني نظير اسب ، گاو، سگ ، شير برجاي مانده است. سنگ تراشان افراد و جانوران را معمولا به صورت نيم رخ نقش مي كردند و در نمايش صحنه ها و اتفاقات تاريخي و سياسي همواره بر بزرگ جلوه دادن شاهان خود تأكيد زيادي داشته اند. در آثار باقيمانده از پيكرتراشي هاي هخامنشي قدرت تجسم بخشي ، خلاقيت هنري و دقت در انتخاب موضوع به خوبي به چشم مي خورد.
در نتيجه گيري كلي مي توان گفت هنر ايران در عصر هخامنشي به پيشرفت قابل ملاحظه اي نايل آمده است ، بدين صورت كه ايرانيان جلوه هاي مختلف هنري قديم مشرق زمين را جذب كرده و از آنها تركيبي خاص با خصوصيات اصيل ايراني ساختند. سهم هخامنشيان دراين دوره تركيب، ظرافت بخشيدن، تناسب دادن و عظمت بخشيدن به شاخه هاي مختلف هنري بود به گونه اي كه آن را به اوج عظمت و شكوه خود رساند.


هنر در عهد اشكانيان

از هنر اين دوره اطلاعات زيادي در دست نيست و آثار مكشوفه به دليل در دسترس نبودن معيارهاي معتبر تاريخ گذاري، كمتر راهگشا هستند با اين حال اندك آثار موجود ، حاكي از رهايي تدريجي هنر اين دوره از تأثير هنرهاي يوناني و رومي است. در دوره ي اشكانيان هنر ايران تا حدودي ملهم و متأثر از سنت هاي پيشين خود بود. با اين حال اين هنر كاملاً ايراني به شمار مي رفت و اگر چه از نظر تكنيك و موضوع تا حدي دچار انحطاط شده بود ولي صبغه ي ملي خود را حفظ كرده بود. هنرمندان اين عهد به اقتضاي زمان، كم كم آثار هنر، يوناني را كه محصول حكومت اسكندر و جانشينان او بود از خاطره ها زدودند و هنري نو و ايراني به وجود آوردند. از جلوه هاي مهم هنري اين عهد ، هنر گچبري را مي توان نام برد كه رواج بسياري داشت و نقوش آن تلفيقي از سبك يوناني و هخامنشي است. بهترين آثار هنري گچبري اين عهد بر روي ديوارهاي مكشوف در آشور، اوروك (در عراق) و كوچه خواجه (در سيستان) يافت شده است. رونق هنر گچبري بيشتر به سبب وفور گچ معدني و سهولت كار با آن بوده كه رغبت بيشتري در استفاده از اين روش تزئيني را سبب مي گشته است. در آن روزگار ملاط گچ به سهولت بر ديوار كشيده مي شد و به سرعت خود را مي گرفت و سفت مي شد لذا هنرمندان اشكاني به سرعت و سهولت مي توانستند سطح وسيعي را با نقش و نگاره هاي زنجيره اي بپوشانند. رواج اين نوع نقوش تكرار شونده را برخي مرتبط با نقوش مشابهي مي دانند كه در بافته هاي ايلياتي پارتيان چادر نشين مشاهده مي شود.
در دوره ي اشكاني صنايع دستي نيز ترقي كرد و اين خود عامل مهمي در تجارت و بازرگاني با بنادر سوريه و فينيقيه بود. يكي از عمده ترين كالاهاي صادراتي زمان اشكانيان، بافته هاي پارچه اي بود كه به نقش ها و تصاوير مقتبس از نقوش اساطير ايراني و يوناني مزين بود. برخي از اين پارچه ها نيز با پولك هاي نقره و نخهاي زري و نقوش زرين تزئين مي شد.
حجّـاري ها و مجسمه هاي كوچكي كه از گل ِ پخته شكل گرفته اند و مجسمه هاي مفرغي كه از جنس عاج و به نحو ناشيانه و زمخت ساخته شده اند، نمونه هايي از آثار اين دوره محسوب مي گردند. كوزه هاي سفالين عهد اشكاني عمدتاً داراي نقش هايي بوده اند و انواع ساده و رنگي آنها داراي اهميت هنري چنداني نمي باشند.
هنر چهره پردازي اشكانيان نيز نوعي شيوه واقع نمايي را اختيار كرده و تضاد با شيوه ي آرماني يونانيان به ويژه در مسكوكات اين دوره مشهود است. به گونه اي كه در نقش روي سكه هاي اين دوره حتي به جزئيات ناچيز هم توجه شده است .

هنر اشكاني ، پرتو افكن تمدن هاي همجوار خود نيز گشت و بر اقوام بدوي همسايه از اعراب جنوب خلیج فارس تا شرق و غرب و شمال قفقاز ، تا دشت هاي روسيه جنوبي و حتي چين تاثير گذاشت و حتی هنر مهرپرستان ایرانی نیز به اروپا نیز نفوذ کرد . اشكانيان به نوبه ي خود از هنر اين اقوام الهام گرفتند و شيوه ي جواهر سازي رنگارنگ و پر زرق و برق از آن زمان در ايران رايج گشت. در مجموع بايد گفت با وجود شاخصه هاي هنري مزبور به دليل آنكه سلاطين اشكاني و اطرافيان آنها توجه زيادي به امور هنري نداشتند در مدت طولاني حكومت آنان هنر ايران به پيشرفت قابل ملاحظه اي دست نيافت. آثار برجاي مانده نيز نشان مي دهد كه هنرمندان پارتي چندان در فكر ابداع و نوآوري نبودند و بيشتر به ظواهر امور علاقه نشان مي دادند. با اين حال هنر پارتي راه خود را به سوي آينده گشود و موفق شد آنچه را كه ميراث اجدادي و ملي خود محسوب مي شد احيا و به قرون بعد رهسپار سازد.

behnam5555 04-05-2015 06:58 PM

گوشه از هزاران سال هنر در تاریخ ایران زمین


(2)

هنر در عهد ساسانيان

هنر ايران در روزگار ساسانيان معجوني است از جلوه هاي هنر شرقي قديم و وارث تمدن هاي هخامنشي و اشكاني. در عهد ساسانيان هنر ايراني به اوج پيشرفت خود رسيد و اگر چه از جريانات خارجي همچون يونان و روم تأثير پذيرفت ولي اين هنرها را بر اساس سنن محلي تغيير داد. در اين دوره براي تزئينات كاخ ها و ابنيه ها از عوامل مختلفي چون موزائيك كاري، نقاشي روي ديوار، گچ بري و نقش برجسته استفاده مي شد كه هر يك از تجليات خاص عهد ساساني محسوب مي شدند. همچنين هنر گچ كاري و گچ بري اهميت زيادي يافت. هنرمندان آن روزگار ديوارهاي آجري و سنگي را با لايه اي از گچ مي پوشاندند و گاه آنها را تزئين مي كردند. در بعضي مواقع نيز هنرمندان از قطعات گچ بري شده قاب مي ساختند و به تعداد زياد، قطعاتي شبيه هم به وجود مي آوردند. نقوش اين گچبري ها عبارت بودند از نقوش مختلف گياهي، حيواني، انساني و نقوش هندسي و گاه تصوير و صحنه اي از شكارگاه كه بقايايي از اين آثار باقي مانده است .
نقش برجسته هاي اين دوره نيز بسيار حائز اهميت است كه تعداد زيادي از آنها در مركز اصلي اين سلسله يعني استان فارسي واقع شده اند و برخي نيز در مناطق ديگر از جمله سلمان و طاق بستان كرمانشاه وجود دارند. بزرگترين نقش برجسته ساساني در فيروز آباد است صحنه اي از پيروزي اردشير اول را بر آخرين پادشاه اشكاني نشان مي دهد.

آنچه در مورد نقش برجسته ساساني تازگي دارد بزرگي و وسعت و همچنين تعداد زياد آنها است. بسياري از اين نقش برجسته ها بر دو مضمون عمده محدود مي شوند كه هر دو نيز از دوره اردشير اول متداول شده اند، يكي اعطاي مقام شاهي از جانب يك مقام رباني است كه عمدتاً اهورامزدا را در بر مي گيرد و ديگر صحنه اي از پيروزي شاه بر دشمنانش. در نقش برجسته هاي طاق بستان صحنه هايي از شكار خوك وحشي نيز مشاهده مي شود. نقش برحسته هاي طاق بستان تصاوير و شواهدي گويا از نحوه زندگي و آيين هاي درباري مي باشند كه لوازم و وسايل مورد استفاده آن روزگار و حتي نوع لباس و نقش و نگارهاي پارچه و زيور آلات به دقيق ترين وجه به نمايش درآمده اند.

قالي بافي از ديگر جلوه هاي هنري مهم عهد ساسانيان است كه در اين دوره رواج زيادي داشته است. فرش بهارستان در كاخ تيسفون بغداد كه با نخهاي ابريشمي و زرين و سيمين بافته و با هزاران قطعه جواهر مرصّع مي باشد نقطه عطف هنر قالي بافي آن دوره و اوجه هنر قالي بافي در ايران باستان به شمار مي رود. نقوش و قالي هاي اين دوره مملو از تصاوير انتزاعي و هندسي از گل و گياه و حيوانات و پرندگان است. از مضامين عمده اين بافته ها ، نقش باغ و صحنه هاي شكار است و ظاهراً قالي هاي باغ نما آنقدر محبوب و مورد علاقه شاهان بود كه حتي باغ ها را به تقليد از آنها آرايش مي كرده اند.
بافت پارچه هاي ابريشمي نيز در اين دوره رواج فراوان يافت و اين بيشتر از آن ناشي مي شد كه ايران بر سر راه چين (بزرگترين تهيه كننده ابريشم) و روم (بزرگترين مصرف كننده آن) قرار داشت و مسير انتقال ابريشم كه بعدها به جاده ابريشم معروف شد از ايران مي گذشت. هنر فلز كاري و ساخت لوازم تزئيني فلزي نيز در روزگار ساسانيان رونق داشت و در آثار فلزي اين دوره همچون بشقاب، جام، گلدان و زيور آلات- نقوش مشابهي از صحنه هاي شكار، جلوس شاه، اعطاي منصب و همچون تصاوير زيبايي از پرندگان، گلها و حيات افسانه اي مشاهده مي شود. نقاشي از ديگر هنرهاي مهم اين عصر است؛ به ويژه كه ماني آن را توسعه فراواني بخشيد. طلا كاري، برنز كاري، شيشه سازي، حكاكي روي سنگ و نگين هاي نقاشي دار و سكه سازي از ديگر شاخه هاي مهم هنر ساساني مي باشند كه جملگي اوج درخشندگي هنر ايران در اين عهد را به نمايش مي گذارند. هنر ساساني در طي 400 سال حكومت شاهان اين سلسله جلوه اي از وحدت را در عين تنوع و كثرت آن پديد آورد. در اين هنر گرچه عناصر هنرهاي ديگر كشورها و حتي هنر رومي به چشم مي خورد اما هويت مستقل آن حفظ شده است. از اين روست كه مي توان انسجام و همگوني آشكاري را در تمامي آثار اين دوره مشاهده كرد.

هنر در عهد تيموريان

دوران حكومت تيموريان بر ايران را عصر ظهور مجدد هنر و ادب ايران و ايرانيان دانسته اند. در اين دوره نهضت هنري پر رونقي شكوفا شد كه ادوار بعدي ايران نظير صفويه را نيز تحت تأثير خود قرار داد. تيموريان به طور كلي شاهاني هنر دوست وهنر پرور بودند و اكثر جانشينان تيمور دربار خود را به محفل هنرمندان، شعرا و ادبا مبدل ساختند. آنان هنرمندان را تشويق مي كردند. تحت حمايت آنها هنرهايي همچون خطاطي، نقاشي، صحافي و جلد سازي به كمال پيشرفت خود رسيدند. مهمترين شاخه ي هنري كه در اين دوره با دستاوردهاي خيره كننده اي در تمام تاريخ هنر ايران بعد از اسلام نايل آمد نقاشي بود. نقاشي تيموري به دليل تجمع هنرمندان در شهر سمرقند رشد چشم گيري يافت و در مكتب بزرگ آن دوره در شهرهاي شيراز و بغداد جلوه گر گشت. از معروف ترين نقاشان اين عهدهنرمندي بغدادي به نام ُجَنيد بود كه نخستين مينياتور داراي امضاء به نام او ثبت شده است. در دوران بايسنقر ميرزا كه خود از هنر دوستان روزگار خويش بود نزديك به چهل نقاش و خوشنويس و خطاط در كتابخانه بزرگ شاهي هرات مشغول به كار بودند و آثار زيادي همچون كتاب هاي شاهنامه، ليلي و مجنون، بوستان و گلستان سعدي را مصوّر ساختند. مجموع اين آثار سبك جديدي را پديد آورد كه به « مكتب هرات» معروف شد. در مكتب هرات تصاوير انسان ها به صورت ريز وكوچك ترسيم گشته و مينياتورها با خطوط ساده و بي پيرايه اجرا شده اند. مينياتورهاي موجود در نسخه هاي بايسنقري كه استادانه خوشنويسي شده اند و به زيبايي تمام صحافي و جلد آرايي گشته اند ،نمايانگر مرحله نهايي در تكامل نسخه آرايي مصور است. در اين آثار مينياتوري بي نظير تركيب بندي و رنگ آميزي به كمال خود رسيده و پيوند و وحدت منسجمي بين نقوش و شكل ها ايجاد شده است. ماهيت رسمي و كمال گرايي مينياتور سازي اين دوره در چند ويژگي موجز مشخص است: تكرار چهره هايي كه فقط اختلاف اندكي در حالت صورت و نحوه ي رنگ آميزي دارند، نحوه پرداخت و آرايش گياهان در دشت هاي شنزار زمينه نقاشي ها، حالت نمايش تنه درختان و آرايش شاخ و برگ آنها و حالت باوقار و سنگين پيكره هاي انساني.
در مكتب هرات همچنين آخرين دوره ي درخشان نقاشي شامل تصويرگري، احساس زنده ي طبيعت، زيبايي تركيب (Composition) و ظرافت و زنده بودن اشكال به اوج پيشرفت خود رسيد و نسخه مصور كتاب (ظفر نامه) شرح فتوحات امير تيمور از زيباترين نقاشي هاي مينياتوري اين دوره به شمار مي رود.

ظهور كمال الدين بهزاد كه مكتبي به نام وي در شهر هرات پديد آمد از بزرگترين رويدادهاي هنري اين دوره در نقاشي و مينياتور به شمار مي رود. اين هنرمند برجسته شيوه ها ي خاص مكتب تيموري را به حد كمال رسانيد و مسير بعدي تكامل نقاشي ايران را تعيين كرد. بهزاد نخستين استاد دوره ي نماساز ايران بود و از زير كلك سحّـار و افسونگر او مضاميني همچون ستايش طبيعت در بيان هنري، توصيف حالات دقيق روان شناختي و بيان شور عارفانه به اوج خود رسيد. سبك كلاسيك بهزاد در نگارگري و چيره دستي وي در ترسيم تصاوير و خطوط به همراه هماهنگي و نرمي و آرامش، او را به يكي از بزرگ ترين نقاشان تاريخ ايران بدل ساخته است كه در مينياتورهاي خود صلح و صفا و بهار و دوستي را به تصوير مي كشيد. از شاهكارهاي اين مينياتوريست بزرگ دو نسخه خطي خمسه نظامي، نسخه خطي ليلي و مجنون، بوستان سعدي، نسخه خطي ظفرنامه و تصاويري از سلطان حسين بايقرا، شاهزاده اي ترك و درويش و متفكر است كه هر يك نبوغ اين نقاش برجسته را به نمايش مي گذارند. جداي از هنر نقاشي، خطاطي و خوشنويسي نيز در اين روزگار مراحل تكامل را پيموده و به اوج پيشرفت خود رسيد. در عهد سلطنت شاهرخ فرزند وي شاهزاده بايسنقر ميرزا فرهنگستان گونه اي در هرات ايجاد كرده كه نقش مهمي در ترقي نقاشي و خوشنويسي و فنون مربوط به كتاب را به دنبال داشت. وي هنرمندان را از سراسر امپراتوري در دارالعلم خود گرد آورد و شاهكارهايي تحت نظارت اين شاهزاده هنرمند و هنرپرور پديد آمد. خوشنويسي در اين دوران بسيار پيشرفت نمود و استاد خواجه ميرعلي تبريزي خط نستعليق را اختراع كرد كه بعدها رايج ترين خط در ايران گشت. استاد سلطان علي مشهدي و جعفر بايسنقري خطاطان بزرگ آن عهد بودند كه هر يك در شناسايي شيوه ها و خطوط و قواعد خط و استنساخ كوشيدند و آثار بي نظيري از خود به يادگار گذاشتند. بزرگ ترين شاهكار هنري خطاطي مكتب هرات كتاب خواجوي كرماني رقم استاد ميرعلي تبريزي با خط نستعليق است.
شاهنامه بايسنقري از ديگر جلوه هاي هنري اين دوره است كه جعفر بايسنقري آن را به خطي بسيار زيبا نسخه برداري كرده است.
هنر صحافي نيز در اين دوره بسيار ترقي نمود و ساخت جلد كتاب با چرم در عهد تيموريان رواج يافت. در اين عهد هر دو جلد كتاب و قطعه اضافه كه براي حفظ لبه هاي كتاب به كار مي رفت به طرز هنرمندانه نقاشي مي شد. داخل جلد نيز تزئيناتي شامل نقش حيوانات مختلف را در بر مي گرفت. براي تزئين سطح خارجي جلد اين گونه كتاب ها پر پيچ و خم ترين طريقه هاي فني به كار مي رفت، صحنه هاي طبيعي و اشكال حيوانات به وسيله مهره هاي قالبي فلزي و زير فشار بوجود مي آمد و تزئينات بدون تصوير به وسيله بكار بردن قالب هاي كوچك زيادي عملي مي گشت، مطلا ساختن و به كار بردن رشته هاي طلا و برجسته كاري نيز معمول بود. اين طريق صحافي و جلد سازي تأثير فراواني در توسعه اين فن در اروپا داشت و روش هاي فني اين صنعت بعدها توسط اروپاييان به كار گرفته شد.
هنرهاي مستظرفه و فلزكاري نيز در اين دوره رونق داشت و آثار بدلي چيني و فلزي تزئيني با ظرافت و دقت فراوان ساخته مي شدند. ظروف و اشياء تجملي دوره تيموري با فلزات گرانبها تزئين مي شدند و از لحاظ هنري شاهكارهايي خيره كننده به شمار مي رفتند. بشقاب هاي نقره با نقش و نگارهاي قطعه قطعه از طلا يا صفحات مطلا و گل و بو ته هاي برجسته از سنگ هاي قيمتي با لعابي شيشه اي از يادگارهاي منحصر به فرد اين دوره است. هنر پارچه بافي نيز رو به تكامل بود و باستان شناسان از روي لباس اشخاص و پرده هاي نقاشي شده ثابت كرده اند كه سبك پارچه هاي ضخيم و پر نقشه و براق دوره مغول جاي خود را به طرح هاي بازتر و روان تر آن در عهد تيموري داده است. شاهكارهاي هنرمندان اين دوره شامل ظروف پر نقش و نگار سفالي و فلزي به رنگ هاي سياه در زير لعاب سبز و يا فيروزه اي مزين به نقش هاي اسليمي و گياهان، امروزه و زينت بخش موزه هاي معروف جهان است و از شكفتگي جلوه هاي مختلف هنري آن عصر حكايت دارد مينياتورهاي به جا مانده از استادان بزرگ دوره تيموريان شامل استاد كمال الدين بهزاد، آقا ميرك، حاجي محمد، محمد هروي و ميرعلي تبريزي نيز در موزه هاي ايران، مصر، پاريس، انگلستان، روسيه و آمريكا چشم هاي بينندگان را مجذوب زيبايي خود مي نمايند.


behnam5555 04-05-2015 07:00 PM

جنگ آرت ميزيوم نبرد خشايارشا با يونانيها


درفش جنگ هخامنشيان
نبردهاي آرت ميزيوم و فرار نيروي دريايي يونان به سالاميس : پس از شكست آتنيها در نبرد ترموپيل يوناني ها در آرت ميزيوم ماندند و نبرد دريايي آغاز شد. كشتي هاي ايراني چون تعداد كم كشتي هاي يوناني را ديدند ، آنها را دور زدند و تعدادي از آنها پشت كشتي هاي يوناني قرار گرفتند .بدين ترتيب نيروي دريايي يونان محاصره شد. خشايارشا كشتي هاي ايراني را بصورت نيم دايره درآورد و دستور حمله به ناوگان يونان را صادر كرد ، در نتيجه جنگ سختي درگرفت. آنها تلفات زيادي به كشتي هاي ايراني وارد كردند ولي در نهايت يوناني ها شكست خوردند. سپس يوناني ها مجلس مشورتي تشكيل دادند و تميستوكل (طراح اصلي جنگ هاي يونان) پيشنهاد كرد كه يوناني ها عقب نشيني كنند و به سالمين بروند. يك نفر خبرچين به ايراني اطلاع داد كه يوناني ها از آرت ميزيوم فرار كرده اند. پس از اين پيروزي ايراني ها تعداد زيادي از شهرهاي يونان را تصرف كردند ، از جمله شهر فوسيد را. چون اهالي تسالي از شهروندان فوسيد كينه قبلي به دل داشتند به آنها پيشنهاد كردند براي جلوگيري از تصرف شهرشان بدست نيروهاي پارسي مقداري باج به آنها بپردازند. ولي اهالي فوسيد در جواب گفتند كه هيچ گاه به يونان خيانت نخواهند كرد و هيچ پولي به آنها ندادند. در تنجيه لشكريان ايران هم آنجا را تصرف كردند. نيروي دريايي يونان پس از فرار از آرت ميزيوم به سلامين رفت. سپس جارچي ها به آتن رفتند و به مردم آنجا گفتند كه زن ، فرزندان ، اموال و بردگان خود را از آتن خارج كنيد و در جاي امني پناه بگيريد. در مجلس مشورتي كه يوناني ها براي جنگ بعدي ترتيب دادند ، بعضي ها عقيده داشتند كه بايد به ايستم رفت و در پلوپونس جلوي نيروي دريايي ايران را گرفت. چون اگر در سالامين شكست بخورند ، جزيره محاصره شده و ارتباط آنها با تمام يونان قطع مي شود. ولي اگر در ايستم جنگ كنند ، در صورت شكست مي توانند به داخل پلوپونس عقب نشيني كنند. سپس خبر رسيد كه ارتش ايران وارد آتن شده است. از زمان حركت خشايارشا از هلس پونت تا ورود او به آتن چهار ماه گذشت. وقتي پارسها وارد اتن شدند ، آنجا را خالي از سكنه يافتند. فقط عدهاي از آتني ها كه فقير بودند به معبد و ارگ آتن پناه بردند. البته آنها هم در حد توانشان از قلعه آتن دفاع كردند ولي چون ديوارهاي چوبي بود ، ايراني به تيرهاي خود نخ كتان پيچيدند ، آنها را آتش زدند و به سوي قلعه پرتاب كردند ، در نتيجه دبوارها سوختند و از بين رفتند. سپس چند نفر پارسي از قسمتهايي از ديوارها كه داراي موانع طبيعي بود بالا رفتند. آنها توانستند بر آتني ها پيروز شوند و درهاي قلعه را بازكنند. پس از تسخير آتن خشايارشا پيكي را روانه شوش كرد و به اردوان كه نايب السطنه شده بود مژده تصرف آتن را داد. پارسها به تلافي آتش زدن معبد و جنگل شهر سارد كه آتني ها انجام داده بودند ، معبد و ارگ آتن را آتش زدند. بالاخره آتني ها پس از مشورت هاي طولاني تصميم گرفتند كه در سالامين جلوي نيروي دريايي ايران را بگيرند. چون معبر سالامين تنگ بود و تعداد كشتي هاي ايران هم زياد بود ولي يوناني ها تعداد كمي كشتي جنگي داشتند. از اين نظر كشتي هاي ايراني كارشان با يكديگر تداخل مي كرد و مزاحم حركت يكديگر مي شدند. ولي با اين وجود خيلي از يوناني ها چون فكر مي كردند ممكن است شكست بخورند ، سوار كشتي هاي خود شدند و از آنجا رفتند.

behnam5555 04-05-2015 07:08 PM

داستان مهاجرت زرتشتیان

اما مهاجرت را می توان همچنین از دیدگاه جمعیت شناسی نیز تقسیم بندی کرد .گاهی این مهاجرت ها توسط اشخاصی انجام می شود که در گمنامی کامل به سر می برند و عموما در نقطه مقصد هم به صورت گم نام باقی می مانند. اینگونه مهاجرت ها را می توان « مهاجرت فردی » نام داد . اما دسته دوم که باید آن را « مهاجرت گروهی » قلمداد کرد آنی است که توسط افرادی صورت می پذیرد که هواداران و یا هم بستگانی دارند که همراه آنها مهاجرت می کنند . مهاجرت پیغمبران از شهری به شهر دیگر برای دستیابی به امنیت بیشتر از این دست است. و یا مهاجرت گروه های سیاسی مانند آنچه که مجاهدان خلق ایران در دهه 60 خورشیدی به آن دست یازیدند.مهاجرت شاید منحصر به قشری سنی از یک جامعه باشد مثلا تنها جوانان دست به مهاجرت بزنند . گاهی مهاجرت تمام اقشار یک جامعه را شامل نمی شود مانند هنگامی که فقط تحصیل کرده گان مجبور به مهاجرت می شوند و یا جوانانی که دیر یا زود به خدمت سربازی اجباری فرا خوانده می شوند که به شوند آن مجبور به جنگیدن و کشتن می شوند.

بنابر آنچه گفته شد شکلی از مهاجرت آنی است که اشخاص و خانواده ها بدون توجه به موقعیت اقتصادی و تحصیلی و اجتماعی به صورت دستجمعی اقدام به آن کنند .

شوند کلی اینگونه مهاجرت فراراز موقعیت موجود است به طور عام ، برای دستیابی به موقعیتی بهتر.

زرتشتیان ایران در طول زمانه ای که اعراب موفق به تصرف ایران و مستعمره گردانیدن این کشور شده اند تا به حال سه بار دست به مهاجرت هایی گروهی زده اند.

نخستین بار این مهاجرت در دهه های نخست پس از تصرف ایران صورت گرفت.در قرن هفتم ميلادي و برچيده شدن خاندان پادشاهي ساسانيان، ايرانيان به چند دسته تقسيم شدند:

عده‌اي اسلام آوردند،‌اما در لباس اسلام به فرهنگ و زبان و ميهن خدمت كردند.
دسته ديگر با پرداخت جزيه به كيش آبا و اجدادي باقي ماندند در ايران با هر گونه سختي خو كردند و دست از ميهن برنداشتند. بازماندگان همين دسته از ايرانيان‌اند كه امروز به نام جماعت زرتشتي در ايران شناخته شده‌اند. زرتشتيان، در ميان مردم ايران، براستي و درستي و صداقت و امانت مشهورهستند. دسته سوم، بنام پارسيان نام گرفته‌اند، اين مردم كه اكثريت آنها در شبه قاره هند و پاسكتان روزگار بهسر مي‌بردند، جزو طبقه اول و از شاهزادگان ايران بودند. محل سكونت ايشان خراسان بزرگ و از بزرگان پارتي بودند و به همين جهت نام پارسي بر خويشتن نهادند. اين گروه آواره از وطن، از راه بندر هرمز به جانب هندوستان روانه شدند و آنطور كه در روايات پارسيان، بخصوص در كتاب «قصة سنجان» آمده است با شرايطي چند به اين مردم اجازة سكونت در هندوستان داده شد.این مهاجرت که باید آن را مهاجرت از نوع اول برای زرتشتیان نام گذاشت عوامل و علل خود را دارد که در نوشتاری دیگر تحت نام « مهاجرت از نوع اول» خواهد آمد.

ساكنين اين دو سرزمين، از همان روزگاران بسيار دور، در بسياري از شئون، از قبيل زبان، مذهب، آداب و اخلاق با هم مشترك بودند و پس از جدائي نيز،‌محل سكونتشان از هم دور نبوده است. داستان اين مهاجرت را موبدي پارسا كه نامش بهمن پوركيقباد پورهرمز ديار و اهل سنجان بود در سال 969 يزدگردي برابر با 1008 خورشیدی و برابر 1600 ميلادي، تحت عنوان «قصه سنجان» به گونه ای شعر مانند نوشته است.
بلی داستان از این قرار است که
در قرن هشتم ميلادي گروهي از زرتشتيان مركب از مرد و زن و كودك با سه كشتي از خليج فارس به سوي هند روانه شدند، پس از چندي دريانوردي، به ساحل گجرات رسيدند. راجا Raja يا حكمران محل به نام «جادي رانا» Jadi-Rana چون لباس و الات و ادوات جنگي آنان را بديد، از براي تاج خود بيانديشيد. از دين و آئين آنان پرسيد، پس از آنكه اطمينان حاصل نمود كه از طرف آنان گزندي نخواهد ديد به ايشان با شرايطي اجازة‌ اقامت داد. قطعه زميني به آنان واگذار شد كه سراسر جنگل و بيابان و ويران بود. ايرانيان تازه وارد،‌آنجا را آباد نموده« سنجان »
نام نهادند.
اين نام يادآور يك نام ايراني است
. پس اگر پارسيان اولين جايگاه سكونت خود را سنجان، نام دادند، بواسطه شدت علاقه‌اي بود كه به ميهن آباء و اجدادي خود داشتند.
مر او را نام سنجان كرد دستور بسان ملك ايران گشت معمور
پس از كسب اجازه ـ نخستين پرستشگاهي كه ساختند به ياد كشور ايران و پادشاه آن «ايرانشاه» نام نهادند. پروفسور جكسن Prof.Jackson
امريكائي مي‌نويسد كه :
«زرتشتيان در سال 716 ميلادي يعني شصت و پنج سال بعد از كشته شدن يزدگرد سوم ، آخرين پادشاه ساساني، وارد سنجان شدند. گروهي ديگر در سال 775 ميلادي به آنان پيوستند».
در همان اوقاتي كه گروهي از ايرانيان به هندوستان پناه بردند، عده‌اي نيز
به جانب چين رفتند. شايد اينان همان كساني هستند كه به همراهي پسر يزدگرد سوم، به چين رفتند. يكي ديگر از شهرهاي ساحلي هند كه در آن ساكن بودند و بنام ناگ مندال Nag-Mandal خوانده مي‌شد، به نام «نوساري Navosari» يعني ساري نو، يا جديد تبديل كردند. اين شهر در استان برودا Baroda واقع است و بسياري از دانشمندان پارسي از اين شهر برخاسته‌اند.
در روز فروردين از ماه فروردين
بهسال 511 يزدگردي (برابر با 1142 ميلادي) ما پارسيان وارد شهر ناگ مندال Nagmanadal و ساكن اين شهر شديم. چون آب و هواي اين شهر را از جميع جهات مانند شهر «ساري» در شمال ايران يافتيم، نامش را از ناگ مندال به نوسازي يعني ساري جديد يا نو تبديل نموديم.
پارسيان هند تا قبل از سدة شانزدهم ميلادي و دهم يزدگردي در شهرهاي مختلف گجرات مانند سورت
Surat نوسازي Novosari بروچ Bruch انكلسار Anklesar سنجان Sanjan بلسار Bulsar و غيره پراكنده بودند و به كارهاي كشاورزي و درودگري و كشتي سازي و مانند آن مشغول بودند.
پارسيان هند بواسطه پراكندگي در گجرات و دوري از يكديگر، بتدريج خواندن و نوشتن اوستاي پهلوي را مي‌رفت از ياد ببرند. موبدان مناطق مختلف در برخي از آداب و سنن و مسائل ديني با يكديگر اختلاف نظر حاصل كردند. چون از حل برخي مسائل عاجز ماندند،‌ به برادران ديني خود در ايران متوسل شدند اين ارتباط تقريباً مرتب و مستمر شد و زرتشتيان يزد و كرمان، كه از جامعة زرتشتيان هند و فعاليت‌هاي آنها را كمتر داشند، با آغوش باز پارسيان مسافر را پذيرا مي‌شدند.
در سال 847 يزدگردي چاپار مخصوص با پرسشهاي بسيار روانة يزد نمودند . موبدان ايران، علاوه بر پاسخ به پرسش ايشان، نسخ كتب ديني را براي آنها فرستادند، اين پرسش و پاسخ‌ها در مجموعه‌اي بنام روايات در دو جلد و بوسيلة شخصي به نام مانكجي رستم اونوالا و در هندوستان و در سال 1922 ميلادي به چاپ رسيده استبدين ترتيب در قرن پانزدهم تا هفدهم ميلادي پارسيان هند در مسائل مذهبي شاگردان زرتشتيان ايران محسوب مي‌شدند و ايرانيان با محبتي برادرانه آنان را راهنمائي مي‌كردند،
در همين زمان يعني در سال 1089 يزدگردي (قرن هجدهم ميلادي) بود كه از كرمان موبدي به نام جاماسب ولايتي، براي تعليم مسائل ديني و اوستا و پهلوي بزرتشتيان هند، به شهر سورت
Surat
رفت و به آموختن اوستا و پهلوي به برادران پارسي همت گماشت.
تقريباً تمام نسخ اوستائي و پهلوي و فارسي، قبل از ورود جاماسب نامبرده
، به وسيلة پيك‌ها به هندوستان رفته بود. اين نسخ خطي فعلاً با كمال توجه در كتابخانه‌هاي بنگاه شرقشناسي خورشيد جي كامه و ملافيروز در بمبئي و كتابخانة مهرجي رانا Meherjirana در نوساري و سورت Surat & Navosari و غيره نگهداري مي‌شود.
نسخة خطي دينكرد نيز در سال 1252 يزدگردي به هندوستان برده شد . همين كتاب
بود كه بعدها مورد استفادة دانشمندان ايران شناس اروپا و هند قرار گرفت. شخصي به نام دستور نيريوسنگ دهاول كه در اواخر قرن دوازدهم ميلادي و در سنجان مي‌زيسته است،‌ براي اولين بار اوستا را به زبان سانسكريت ترجمه نمود. اين ترجمه بعدها مورد توجه دانشمندان اروپا قرار گرفت و ايشان را در ترجمة اوستا بهزبانهاي اروپايي ياري بسيار كرد.
در اواخر قرن شانزدهم ميلادي بود كه گجرات ضميمه قلمرو اكبر شاه، پادشاه مغولي هند شد و بندر سورت يكي از مراكز معتبر و مهمي براي نجات با غرب شد. پارسيان براي تجارت و داد و ستد، در آنجا گرد آمدند و در همين بندر بود كه در اوايل قرن هفدهم ميلادي اروپائيان براي اولين بار، با پارسيان تماس حاصل نمودند. اكبر پادشاه مغول كه علاقة فراواني به درك حقايق اديان مختلف داشت،‌يكي از موبدان مشهور به نام مهرجي رانان به دربار پادشاهي و مورد محبت اكبرشاه قرار گرفت.
در اين زمان بود كه دين الهي بوجود آمد و برخي از مباني دين مزديسنا در دين الهي وارد شد. بايد اضافه نمائيم كه دربار شاهنشاه مغول را در هند، مي‌توان چون فرهنگستاني تعبير كرد. دانشمندان اديان مختلف از اطراف و اكناف كشور، به دربار دعوت شدند و فعاليت كردند. به راستي دورة مغول، دوره درخشان هند بود همايون شاه عاشق كتاب بود و همواره در مسافرتهاي خود، كتابخانة نفيش خويش راهمراه داشت. اكبر پسر و جانشين همايون از پدر پيشي گرفت. او خود عاشق اشعار صوفيانة فارسي بود. اكبرشاه در تمام مراحل زندگي با محبوب خويش يگانه بود.
پارسيان نيز در اين دوره به ادبيات و زبان فارسي،‌ تا حد توانايي خدمت كردند. و بسياري از كتب اوستا و پهلوي را به زبان فارسي ترجمه كردند و حتي كتابهايي چند دربارة آداب و رسوم مذهبي به شعر فارسي سرودند. بايد اضافه
كرد كه پارسيان هند،‌از آغاز ورود به هندوستان تا به امروز، هيچگاه از زبان فارسي و ياد گرفتن آن غافل نبودند اگر چه رفته رفته زبان گجراتي زبان مادري ايشان شد ولي هرگز ارتباط خود را با زبان فارسي قطع نكردند. به این ترتیب نخستین مهاجرت زرتشتیان چندین دهه ادامه یافته و در نتیجه مردمی از نسلی دیگر با فرهنگی متفاوت و ایده و باور هایی گاهن متناقض با باورهای زرتشتیان ایران نشین به وجود می آورد.

behnam5555 04-05-2015 07:10 PM


به راستی سمبول ما ايرانيان چيست ؟


از آنجايی که هر کشور و ملتی نشانه و سمبولی ويژه از خود دارند - ايرانيان يکی از کهن ترين مردمانی هستند که سمبولی بسيار شگفت انگيز و سراشر از دانش و فرهنگ و خرد از خود به جای گذاشته اند که با اندوه فراوان بسياری از ما ايرانيان از آن نا آگاه هستيم . اين نشان " فره وشی" يا " فروهر" نام دارد که قدمت آن بيش از 4000 سال تخمين زده شده است . تاريخچه «فره وشی» يا «فروهر» به پيش از زايش زرتشت بزرگوار اين پير و فيلسوف خرد و فرهنگ و دانش جهان باز ميگردد . سنگ نگاره های شاهنشاهان هخامنشی در کاخهای پرسپوليس و سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی همه حکايت از آن دارد . نکته بسيار شگفت انگيز اين نشان ملی ما ايرانيان آن است که تک تک اين نشان دارای مفهوم دانشی نهفته است . اينک به تشريح اين نشان ملی میپردازيم :

1 - قرار دادن چهره يک پيرمرد سالخورده در اين نگاره اشاره به شخص نيکوکاری و يکتا پرستی دارد که رفتار و ظاهر مرتب و پسنديده اش سرمشق و الگوی ديگر مردمان بوده است و ديگران تجربيات وی را ارج می نهادند .

2 - دست راست نگاره به سوی آسمان دراز شده است که اين اشاره به ستايش "دادار هستی اورمزد" خدای واحد ايرانيان دارد که زرتشت در 4000 سال پيش آنرا به جهان هديه نمود .

3 - چنبره ای ( حلقه ای ) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پيمانی است که بين انسان و اهورامزدا بسته ميشود و انسان بايد خدای واحد را ستايش کند و هميشه در همه امور وی را ناظر بر کارهای خود بداند . مورخين حلقه های ازدواجی که بين جوانان رد و بدل می شود را برگرفته شده از همين چنبره ميدانند و آنرا يک سنت ايرانی ميدانند که به جهان صادر شده است . زيرا زن و شوهر نيز با دادن چنبره ( حلقه ) به يکديگر پيمانی را با هم امضا نموده اند که هميشه به يکديگر وفادار بمانند .

4 - بالهای کشيده شده در دو طرف نگاره اشاره به تنديس پرواز به سوی پيشرفت و ترقی در ميان انسانهاست و در نهايت امر رسيدن به اورمزد دادار هستی خدای واحد ايرانيان است .

5- سه قسمتی که روی بالها به صورت طبقه بندی شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پير خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد . که بی شک ميتوان گفت تا ميليون سال ديگر تا جهان در جهان باقی باشد اين سه فرمان پابرجاست و هميشه الگو و راهنمای مردمان جهان است . اين سه فرمان که روی بالهای فروهر نقش بسته شده همان کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک ايرانيان است .

6 - در ميان کمر پيرمرد ايرانی يک چنبره ( حلقه ) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به " دايره روزگار" و جهان هستی دارد که انسان در اين ميان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در ميان اين چنبره روزگار روشی را برای زندگی برگزينند که پس از مرگ روحشان شاد و قرين رحمت و آمرزش الهی قرار بگيرد .

7 - دو رشته از چنبره ( حلقه ) به پايين آويزان شده است که نشان از دو عنصر باستانی ايران دارد . يکی سوی راست و ديگری سوی چپ . نخست " سپنته مينو" که همان نيروی الهی اهورامزدا است و ديگری "انگره مينو" که نشان از نيروی شر و اهريمنی است . انسان در ميان دو نيروی خير و شر قرار گرفته است که با کوچکترين لرزشی به تباهی کشيده می شود و نابود خواهد شد .پس اگر از کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک پيروی کند هميشه نيروی سپنته مينو در کنار وی خواهد بود و او به کمال خواهد رسيد و هم در اين دنيا نيک زندگی خواهد کرد و هم در دنيای پسين روحش شاد و آمرزيده خواهد بود .

8 - انتهای لباس پيرمرد سالخورده باستانی ايران که قدمتی بيش از 4000 سال دارد به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک دارد . پس تنها و زيباترين راه و روش نيک زندگی کردن و به کمال رسيدن از ديد اشو زرتشت همين سه فرمان است . که ديده می شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهای زرتشت بوده است را برای خود برگزيده است و خرافات و عقايد پوچ را به دور ريخته است . اين تنها گوشه ای از آثار نياکان گرامی ماست که امروز وظيفه ماست از آن پاسداری کنيم . به اميد روزی که ايرانی به هويت ملی خويش بازگردد . اينجا تنها اين آرزوی داريوش بزرگ که در سنگ نبشته های خود به جای گذاشته است به حقيقت می پيوندد :

خداوند اين کشور ( ايران ) را از گزند دشمن - دروغ و خشکسالی به دور نگهدارد

behnam5555 04-05-2015 07:11 PM

آناهید

از ستاره آناهید در متون مكتوب ایرانی همراه با نامی دیگر موسوم به «اَردویسور» یاد شده است و در سراسر آبان یشت اوستا كه در ستایش و گرامی‌داشت او سروده شده؛ از او با نام «اردویسور آناهید» یاد شده است. به گمان نگارنده، این نام و شخصیت منسوب به آن پیش از آنكه در دوره‌های بعدتر به ایزدبانوی بزرگ آب‌ها تبدیل شود؛ نامی برای یك رود و برای یك ستاره بوده است. «اَرِدْوی» یا «اردویسور» نام یك رود، و «آناهید» نام یك ستاره و نیز لقب آن رود بوده‌اند.

رود «اردوی»، همان رود آمودریا (جیحون) بوده است كه بزرگترین، پرآب‌ترین، طولانی‌ترین و پهن‌ترین رود همه سرزمین‌های ایرانی در دوران باستان بشمار می‌آمد. این رود در مسیر 2540 كیلومتری خود از شعبه‌ها و دریاچه‌ها و بركه‌ها و آبشارهای زیادی برخوردار می‌شود. آمودریا در سرچشمه خود با نام «پنج‌آب» از بلندی‌های كوهستان «هكر» در بدخشان (امروزه در جمهوری تاجیكستان) به دریای فراخكرت روان می‌شود. بلندی‌های هكر همان كوه‌های سر به آسمان كشیده «پامیر» (بام ایران) است با ده‌ها قله بالای 5000 متر و چندین قله بالای 7000 متر؛ و دریای فراخكرت همان دریای كاسپی/ كاسپین/ مازندران است كه در دوران باستان و پیش از تغییر مسیر رود آمودریا بسوی دریاچه خوارزم (آرال) آب آن مستقیماً به این دریا می‌ریخته است. پهنای امروز این رود در حدود سه كیلومتر و بستر كهن آن قریب دوازده كیلومتر بوده است.

اما آناهید، همانگونه كه گفته شد، نام سیاره معروف ناهید یا زهره بوده كه زیباترین و چشمگیرترین ستاره آسمان است. از آنجا كه ناهید از سیاره‌هایی است كه مدار گردش آن در مابین زمین و خورشید قرار گرفته است؛ از دید ناظر زمینی هیچگاه بیشتر از حدود 47 درجه از خورشید دور نمی‌شود. به این ترتیب، ناهید یا پیش از طلوع خورشید در افق شرقی و یا پس از غروب خورشید در افق غربی و حداكثر با ارتفاعی در حدود 47 درجه دیده می‌شود و هیچگاه در میانه‌های آسمان به چشم نمی‌آید. به این خاطر، در هنگامی كه ناهید ستاره بامدادی است، همرا با رود آمودریا از بلندی‌های «هكر» یا «پامیر» بر‌می‌خواسته است و هر دو در یك مسیر و در یك امتداد، یكی بر روی زمین و دیگری بر روی آسمان به سوی دریای فراخكرت روان می‌شده‌اند؛ و هنگامی كه ناهید ستاره شامگاهی بوده است، همراه با رود آمودریا به دریای فراخكرت فرو می‌رفته است.

پس در واقع آناهید و آمودریا هر دو از فراز كوه‌های شرق ایران برخاسته، در یك امتداد روان شده و هر دو در دریای كاسپی یا مازندران فرو می‌رفته‌اند. این پدیده موجب شده است كه ایرانیان باستان نیروی مینوی حاكم بر رود آمودریا و ستاره آناهید را یكی بدانند و از آن با نام «اردویسور آناهید» نام ببرند و حتی ناهید را «آورنده» آب‌های آمودریا بدانند. و نیز از همین جاست كه اعتقادی كهن شكل گرفت كه هنوز هم ایرانیان باور بدارند كه «آب و روشنایی از یك سرچشمه‌اند» و یا «آب، روشنایی است.

به این نكته‌ها در آبان یشت، كه یكی از دلكش‌ترین بخش‌های اوستا است نیز اشاره شده است: «اوست آن برومندی كه در همه جا نام‌آور است. اوست كه در بزرگی به اندازه همه آب‌هایی است كه بر روی این زمین روانند. اوست نیرومندی كه از كوه هكر به دریای فراخكرت فرو می‌ریزد.

در دوران‌های پسین‌تر، آناهید نه تنها ستاره آمودریا، بلكه عموماً ستاره همه آب‌های روی زمین دانسته شد و مردمان برای افزایش آب‌ها و پاكیزگی چشمه‌ها از او تقاضای یاری می‌كرده‌اند. باور به توانایی‌های این ایزدبانوی ایرانی (كه در اوستا به صراحت آفریده خدای بزرگ دانسته شده است) تا آنجا پیش رفت كه برآورده كننده خواسته‌های دیگر مردمان نیز دانسته می‌شد: «ای آناهید، ای نیك، ای تواناترین، اینك مرا این كامیابی فراز ده كه به ارجمندی به یك خوشبختی بزرگ دست یابم. آن خوشبختی‌ای كه هر كس دست یابد به هر آنچه دوست می‌دارد و هر آنچه زندگی خوش و خرم را بكار می‌آید» (آبان یشت، بند 130).

در باره مطالب بالا ذكر چند نكته لازم است. نخست اینكه همانگونه كه دیده شد، ایرانیان در آرزوهای خود، خوشبختی را نه تنها برای خود، بلكه برای همه مردمان گیتی آرزو می‌كرده‌اند. دوم اینكه نام رود «پنج‌آب» در كتاب‌هایی كه از زبان‌های دیگر و به ویژه از زبان روسی به فارسی ترجمه می‌شود بگونه تلفظ روسی آن «پیانژ» نوشته می‌شود كه درست نیست. سوم اینكه دریای مازندران در ایران باستان با نام «كاسپی/ كاسپین» شناخته می‌شده است و همین نام ایرانی اكنون نام بین‌المللی و رایج این دریاچه در سراسر دنیاست. برای نگارنده دانسته نیست كه ایرانیانی كه اینچنین در برابر نام خلیج فارس پایداری و جدیت نشان می‌دهند، از چه رو نسبت به نام كهن و ایرانی دریای كاسپین بی‌توجهی نشان می‌دهند؟


behnam5555 04-05-2015 07:14 PM

اسکندر مقدونی که بود؟
اسکندر مقدونی پسر فیلیپ دوم مقدونی(جلوس 336- فوت 323 ق.م)، به سن 20 سالگی پس از مرگ پدر بر تخت سلطنت مقدونیه جلوس کرد. پدر اسکندر، فیلیپ یا فیلیپوس در جنگی که با یونان کرد پیروز گردید و پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. در این جنگ که در محل خرونه(Cheronee) روی داد دو سپاه به هم رسیدند و طلیعه ی صبح طرفین صف آرایی کردند. فیلیپ فرماندهی جناح راست را به پسرش اسکندر داد و معاونان ممتاز را خود را در کنار او جا داد. فرماندهی جناح چپ را هم خود به عهده گرفت. در این جنگ که طولانی بود تعداد زیادی از هر دو طرف کشته شدند و سرانجام پدر اسکندر در این نبرد پیروز شد. بعدها هنگامی که فیلیپ وارد نمایشگاهی جهت تماشای صورت دوازده الهه می شد و تمام انظار متوجه بود شخصی پوزانیاس(pausanias) نام قمه ای به تن او فرو کرد و پادشاه افتاد و درگذشت.
پس از مرگ فیلیپ اسکندر بر تخت سلطنت جلوس کرد. وی مردی باهوش و مطلع از آداب و علوم عصر خود و دارای عزمی قوی و همتی بلند بود. اسکندر در بهار سال 334 با 40 هزار تن به عزم تسخیر ایران از هلسپونت(داردانل) گذشت و رهسپار آسیای صغیر گردید و پس از جنگی که در گرانیکوس کرد، مستملکات یونان را به تصرف درآورد. وی از کاپادوکیه گذشت و وارد جلگه های کیلیکیه شد و در ایسوس(Issus) کنار خلیج اسکندرون با سپاهیان ایران جنگید و پیروز گشت. پس از این رویداد داریوش سوم پادشاه ایران پیشنهاد صلح داد ولی او نپذیرفت و به سوی سوریه رفت و پس از تسخیر آن نواحی به جانب مصر روانه شد و آن کشور را گرفت.
اسکندر پس از فتح مصر، در سال 331 از مصر به سوریه بازگشت و از آنجا رهسپار بین النهرین گردید و در جلگه گوگامل(Gaugamel) نزدیک اربل جنگ شدیدی بین سپاهیان اسکندر و لشکریان داریوش درگرفت و این بار هم اسکندر فاتح شد. پس از آن به تدریج ایران به دست اسکندر افتاد. وی خود را شاهنشاه ایران خواند و دختر داریوش را به زنی گرفت.
اسکندر پس از تصرف ایران راهی هندوستان شد و تا دره ی پنجاب پیش رفت و در 324 به ایران بازگشت و رهسپار بابل گردید، ولی بر اثر خستگی و تحمل مشقات و تبی که از باتلاق های جنوبی بر او عارض شده بود در سن 32 سالگی در قصر نبوکد نصر در بابل درگذشت. جنازه او را به اسکندریه برده و به خاک سپردند.
اسکندر به انتشار تمدن و زبان یونانی در شرق بسیار کمک نمود و افزون بر 60 شهر به نام اسکندریه در نقاط مختلف بنا نهاد.


behnam5555 04-05-2015 07:15 PM

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه سکه را در جهان ضرب كردند ايرانيان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه عطر را براي خوشبو شدن بدن ساختند ايرانيان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه كشتي يا زورق را ساختند ايرانيان بودند به فرمان يكي از پادشاهان زن ايراني.
آيا ميدانيد : اولين ارتش سواره نظام در دنيا توسط سام ايراني اختراع شد با 115 سرباز .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پيش در جنوب ايران ، ايرانيان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند ايراينان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه زغال سنگ را كشف كردند ايرانيان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه مقياس سنجش اجسام را كشف كردند ايرانيان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه به كرويت زمين پي بردند ايرانيان بودند .
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه قاره آمريكا را كشف كردند ايراينان بودند و كريستف كلب و واسكودوگاما بر اثر خواندن كتابهاي ايراني كه در كتابخانه واتيكان بوده به فكر قاره پيمايي افتادند .
آيا ميدانيد : كلمه شاهراه از راهي كه كورش کبير بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد گرفته شده است .
آيا ميدانيد : كورش كبير در شوروي سابق شهري ساخت به نام كورپوليس كه خجند امروزي نام دارد .
آيا ميدانيد : كورش پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و براي ابراز محبت به بابلي ها به خداي آنان احترام گذاشت و در همان معبد كه بيش از 1000 متر بلندي داشت براي اثبات حسن نيت خود به آنان تاج گذاري كرد .
آيا ميدانيد : اولين هنرستان فني و حرفه اي در ايران توسط كورش كبير در شوش جهت تعليم فن و هنر ساخته شد .
آيا ميدانيد : ديوار چين با بهره گيري از ديواري كه كورش در شمال ايران در سال 544 قبل از ميلاد براي جلوگيري از تهاجم اقوام شمالي ساخت ، ساخته شد .
آيا ميدانيد : اولين سيستم استخدام دولتي به صورت لشگري و كشوري به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگي و گرفتن مستمري دائم را كورش كبير در ايران پايه گذاري كرد .
آيا ميدانيد : كمبوجبه فرزند كورش بدليل كشته شدن 12 ايراني در مصر و اينکه فرعون مصر به جاي عذر خواهي از ايرانيان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ايراني در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از ميلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد و بدليل آمدن قحطي در مصر مقداري بسيار زيادي غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر يك نقاشي ديواري وجود دارد كه كمبوجيه را در حال احترام به خدايان مصر نشان ميدهد . او به هيچ وجه دين ايران را به آنان تحميل نكرد و بي احترامي به آنان ننمود .
آيا ميدانيد : داريوش کبير با شور و مشورت تمام بزرگان ايالتهاي ايران كه در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهي برگزيده شد و در بهار 520 قبل از ميلاد تاج شاهنشاهي ايران رابر سر تهاد و براي همين مناسبت 2 نوع سكه طرح دار با نام داريك ( طلا ) و سيكو ( نقره )
را در اختيار مردم قرار داد كه بعدها رايج ترين پولهاي جهان شد .
آيا ميدانيد : داريوش كبير طرح تعلميات عمومي و سوادآموزي را اجباري و به صورت كاملا رايگان بنيان گذاشت كه به موجب آن همه مردم مي بايست خواندن و نوشتن بدانند كه به همين مناسبت خط آرامي يا فنيقي را جايگزين خط ميخي كرد كه بعدها خط پهلوي نام گرفت . ( داريوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود مي انديشيد . )
آيا ميدانيد : داريوش در پايئز و زمستان 518 - 519 قبل از ميلاد نقشه ساخت پرسپوليس را طراحي كرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با كمك چندين تن از معماران مصري بروي كاغد آورد .
آيا ميدانيد : داريوش بعد از تصرف بابل 25 هزار يهودي برده را كه در آن شهر بر زير يوق بردگي شاه بابل بودند آزاد كرد ..
آيا ميدانيد : داريوش در سال دهم پادشاهي خود شاهراه بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده سراسري آسيا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چين ميرفت كه بعدها جاده ابريشم نام گرفت .
آيا ميدانيد : اولين بار پرسپوليس به دستور داريوش كبير به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترين كاخ آسيا شبيه سازي شده باشد كه فقط ماكت كاخ پرسپوليس 3 سال طول كشيد و کل ساخت کاخ ?? سال به طول انجاميد .
آيا ميدانيد : داريوش براي ساخت كاخ پرسپوليس كه نمايشگاه هنر آسيا بوده 25 هزار كارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز يكبار يك سكه طلا ( داريك ) مي داده و به هر خانواده از كارگران به غير از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - كره - عسل و پنير ميداده است و هر 10 روز يكبار استراحت داشتند .
آيا ميدانيد : داريوش در هر سال براي ساخت كاخ به كارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد مي داده است كه به گفته مورخان گران ترين كاخ دنيا محسوب ميشده . اين در حالي است كه در همان زمان در مصر كارگران به بيگاري مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد كه با شلاق نيز همراه بوده است .
آيا ميدانيد : تقويم كنوني ( ماه 30 روز ) به دستور داريوش پايه گذاري شد و او هياتي را براي اصلاح تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي "دني تون" بسيج كرده بود . بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول و پانزدهم ماه تعطيل بوده و در طول سال داراي 5 عيد مذهبي و 31 روز تعطيلي رسمي كه يكي از آنها نوروز و ديگري سوگ سياوش بوده است .
آيا ميدانيد : داريوش پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گزاري كرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامي ببينند تا بتوانند از سرزمين پارس دفاع كنند .
آيا ميدانيد : داريوش براي اولين بار در ايران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاك -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد .
آيا ميدانيد : اولين راه شوسه و زير سازي شده در جهان توسط داريوش ساخته شد .
آيا ميدانيد : داريوش براي جلوگيري از قحطي آب در هندوستان كه جزوي از امپراطوري ايران بوده سدي عظيم بروي رود سند بنا نهاد .
آيا ميدانيد : فيثاغورث كه بدلايل مذهبي از كشور خود گريخته بود و به ايران پناه آورده بود توسط داريوش كبير داراي يك زندگي خوب همراه با مستمري دائم شد .
آيا ميدانيد : در طول سلطنت داريوش كبير 242 حكمران بر عليه او شورش كرده بودند و او پادشاهي بوده كه با 242 مورد شورش مقابله كرد و همه را بر جاي خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ايران بسط داد . او در سال آخر پادشاهي به اندازه 10 ميليون ليره انگلستان ذخيره مالي در خزانه دولتي بر جاي گذاشت .
*** داريوش در سال 521 قبل از ميلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پايين اجتماع خشنود نيستم .. ***

behnam5555 04-05-2015 07:17 PM


کلات نادری

بیوگرافی و زندگینامه
- شاهرخ افشار: به دنبال قتل نادر ، نخست برادر زاده او ( عليقلي خان عادلشاه ) زمام قدرت را در دست گرفت و به فاصله يك سال ، به دست برادر خود ( ابراهيم خان )‌ مغلوب ،‌كور و زنداني گشت . شاهرخ ، فرزند رضاقلي ميرزا ( نواده نادر ) سرانجام بر بني اعمام پيروز شد و چون به دليل بر نابينا شدن توانايي اداره امور كشور را نداشت ، لاجرم به همان فرمانروايي بر مشهد و نيشابور و گاه هرات و بخشي از صفحات خراسان شمالي بسنده كرد . حكومت او با توجه به احترامي كه خان زند براي ولي نعمت خود ، يعني نادرشاه ، داشت ، بلامعارض بود و تا سال ( 1210 ه.ق. ) كه آقا محمد خان سراسر ايران را به تصرف خود در آورد ادامه يافت

behnam5555 04-05-2015 07:18 PM

جنگ هرمزدگان نبرد اردشير پاپكان و اردوان پنجم سقوط سلسله اشكانيان
پاره اي از مورخان يازدهم سپتامبر سال 226 ميلادي (شهريور ماه) را سالروز جنگ هرمزدگان (نزديكان بهبهان) ذكر كرده اند و از آن به نام جنگ داخلي ايرانيان نام برده اند. در اين جنگ اردشير پاپكان حاكم پارس بر اردوان پنجم شاه اشكاني غلبه كرد كه با كشته شدن وي حكومت 476 ساله اشكانيان پايان يافت. اردشير برغم علاقه اي كه كرمان داشت و پيش بيني مي شد كه اين شهر را مركز حكومت خود قرار دهد، پايتخت را از تيسفون (كنار دجله) منتقل نكرد. ساسانيان در طول حكومت چهار قرني خود مانع از ورود نژاد نيمه زرد از آسياي مركزي به قلمرو ايران شدند ؛ كوشش داشتند كه اختلاط نژاد در ايران صورت نگيرد و امكان ندادند كه حكومت روم در آسيا پيشروي كند. آئين زرتشت را دين رسمي ايرانيان قرار دادند و روميان را وادار كردند كه پيروان آن را در قلمرو خود مخصوصا در بالكان تحمل كنند. ساسانيان كه اردشير سر سلسله آنانست پايه گذار يك ناسيوناليسم افراطي در ايران هستند. اواخر دوران اين سلسله كه كشور دچار گسترش شكاف طبقاتي شده بود، مزدك مسلك سوسياليستي خود را مطرح كرد كه در آغاز كار مورد توجه قرار گرفت.


behnam5555 04-06-2015 06:10 PM

دفاع مردانه ژنرال آريو برزن نمونه اي از جانبازي ايرانيان در راه ميهن :

بر پايه يادداشتهاي روزانه "كاليستنسCallisthenes " مورخ رسمي اسكندر، 12 اوت سال 330 پيش از ميلاد، نيروهاي اين فاتح مقدوني در پيشروي به سوي "پرسپوليس" پايتخت آن زمان ايران، در يك منطقه كوهستاني صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگيلويه) با يك هنگ ارتش ايران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهي ژنرال «آريو برزن Ario Barzan » رو به رو و متوقف شدند و اين هنگ چندين روز مانع ادامه پيشروي ارتش دهها هزار نفري اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را قبلا تصرف و در سه جنگ، داريوش سوم را شكست و فراري داده بود. سرانجام اين هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پاي درآمد و فرمانده دلير آن نيز برخاك افتاد. مورخ اسكندر نوشته است كه اگر چنين مقاومتي در گاوگاملاGaugamela (كردستان كنوني عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعي بود. در "گاوگاملا" با خروج غير منتظره داريوش سوم از صحنه، واحدهاي ارتش ايران نيز كه درحال پيروز شدن بر ما بودند ؛ در پي او دست به عقب نشيني زدند و ما پيروز شديم. داريوش سوم در جهت شمال شرقي ايران فرار كرده بود و « آريو برزن » در ارتفاعات جنوب ايران و در مسير پرسپوليس به ايستادگي ادامه مي داد.
دلاوري هاي ژنرال آريو برزن، يكي از فصول تحسين برانگيز تاريخ وطن ما را تشكيل مي دهد و نمونه اي از جان گذشتگي ايراني در راه ميهن را منعكس مي كند.
آريو برزن و مردانش 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس در برابر ارتش خشايارشا در ترموپيل، كه آن هم در ماه اوت روي داد مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسكندر آغاز كرده بودند. اما ميان مقاومت لئونيداس و آخرين ايستادگي «آريو برزن» در اين است؛ كه يونانيان در ترموپيل، در محل برزمين افتادن لئونيداس، يك پارك و بناي ياد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرين سخنانش را بر سنگ حك كرده اند تا از او سپاسگزاري شده باشد، ولي از «آريو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع ديگران اثري در دست نيست.چرا؟. اگر به فهرست درآمدهاي توريستي يونان بنگريم خواهيم ديد كه بازديد از بناي ياد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونيداس براي يونان هرسال ميليونها دلار درآمد گردشگري داشته است. همه گردشگران ترموپيل اين آخرين پيام لئونيداس را با خود به كشورهايشان مي برند: اي رهگذر، به مردم لاكوني ( اسپارت ) بگو كه ما در اينجا به خون خفته ايم تا وفاداريمان را به قوانين ميهن ثابت كرده باشيم( قانون اسپارت عقب نشيني سرباز را اجازه نمي داد). لئونيداس پادشاه اسپارتي ها بود كه در اوت سال 480 پيش از ميلاد، دفاع از تنگه ترموپيل در برابر حمله ارتش ايران به خاك يونان را برعهده گرفته بود.


آريو برزن و مردانش جان بر كف نهادند تا پايتخت ميهنشان به دست اسكندر به اين صورت در نيايد ، اما ويرانه هاي آن هم خبر از بزرگي و عظمت و اصالت تمدن ايرانيان باستان مي دهد تمدن و فرهنگي كه رسالت پاسداري از آن تكليف بي چون و چراي هر ايراني و ايراني تبار است. تا اين ستون هاي سر به فلك كشيده كه ميراث مشترك همه ايرانيان است بر جاي باشند ، ايران هم باقي خواهد بود ــ به همان گونه كه در 13 قرن گذشته عربان ، اقوام مهاجر ماوراء آسياي مركزي ، مغولها و استعمار گران اروپايي نتوانستند آن را و فرهنگش را از ميان بردارند.


behnam5555 04-06-2015 06:11 PM


مقام زن در شاه نامه

در شاه نامه فردوسی نزديک به ۲۰ زن نقش آفرينی كرده اند که البته بيش تر آنها در دوره پهلوانی می زيند. به درستی می توان گفت که درهيچ کتاب ديگری در ادب کهن ایرانی تا بدين پايه زنان خردمند و ستوده وجود ندارند. و هيچ سخن گويی اين گونه زنان را نستوده است. این در حالی است که برخی از به اصطلاح پان ها با برداشت بريده و گزينشي خود از شاه نامه و استناد به یکی دو بیت بر افزوده ( الحاقی ) هم چون « زن و اژدها هر دو در خاك به .... » در تلاشند در ادامه نيات شوم خويش براي انفكاك و از هم پاشيدن وحدت ملي ايرانيان ، فردوسی چكامه سراي بزرگ ايران زمين را شاعري زن ستيز معرفي كنند . غافل از آنكه ما ايرانيان هزاره هاست كه به دليل داشتن فر و روح مشترك در سنتها ، عقايد و آيين هاي ملي و مذهبي فارغ از تبليغات و هياهوي هر گونه پانيست از فارس گرفته تا عرب قالب يكپارچه و عظيم خويش را در پناه نام هميشه سرفراز ايران از ارس تا هرمز حفظ و به پاسباني نشسته ايم . اين ياد داشت به جنبه هاي مختلف مقام زن در اثر جاويدان شاه نامه مي پردازد . بي شك خواننده پس از پايان مطلب تامل و قضاوت مي كند كه آيا تنها چند بيت الحاقي آن هم در مقطعي از شاه نامه كه رستم خشمگين و دژم از قتل سياوش در پاسخ به خيانت سودابه به زبان مي آورد در برابر انبوهي از ابيات در وصف دلاوري گرد آفريد ، خردمندي سين دخت ، صراحت تهمينه ، پاك دامني فرنگيس ، وفا داري رودابه و به سلطنت رسيدن هماي براي زن ستيز معرفي كردن شاه نامه و فردوسي كافي است !! ؟؟ و به راستي كدامين هدف در پشت اين جعليات و نقاب اين پيراهن عثمان به دستان طراحي و پيگيري مي شود ؟؟


behnam5555 04-06-2015 06:12 PM

پيغام ظل السطان
« ظل السلطان » حاكم مقتدر اصفهان در عهد ناصري ، روزي در سرماي سخت زمستان دركالسكه مجهز و محصور از شيشه خود نشسته بودو گردش مي كرد . در راه ناگهان ابرها بهم برآمد و كولاك و توفان شديدي توام با ريزش برف سنگيني دست به حمله و يورش بيرحمانه زد ! ظل السلطان كه مي خواست نشان دهد حتي از قدرت طبيعت هم بيمي ندارد و از آن والاتر و قدرتمندتر است ، در حاليكه شيشه كالسكه محل جلوس وي ، امكان رخنه سرما و برف و كولاك را نمي داد و در جايگاه خود آسوده لميده بود ، كمي شيشه كالسكه را پائين كشيد و به سورچي نگون بخت كه سرپناهي نداشت و ضربه هاي كولاك و توفان را نوش جان كرد، گفت : « از قول من به اين كولاك و بوران ، پر قدرت بگو كه زحمت بيهوده اي مي كشي ، ما درجاي گرم و نر مي نشسته ايم و شما قادر به هيچ كاري در باب ناراحت كردن و تشويش خاطر ما نيستي ! » چند لحظه بعد ، سورچي بيچاره كه از شدت سرما بر خود مي لرزيد سربرگداند و خطاب به ظل السلطان گفت : « قربان ! پيغامتان را به كولاك و توفان رساندم ، آن ها در جواب فرمودند كه به حضرت والا بگو كه درست است اما زورمان به حضرت ايشان نمي رسد ، ولي پدر پدرسوخته سورچي ايشان را در مي آوريم و حقش را كف دستش مي گذاريم ومي دانيم چه بلايي بر سر او بياوريم !

behnam5555 04-06-2015 06:13 PM

نگاهي بر زندگينامه «ابو مسلم خراساني»
چنانكه در تاريخ نهضت هاي ملي ايرانيان ديده ايم ملت ايران براي رهايي از قيد اسارت تازيان از راههاي مختلف استفاده كرد كه يكي از آنها طريق جنگ و عصيان و ديگري ادبيات و ديگر دين بود. ابو مسلم از جمله كساني است كه در عين توجه به مليت، درحاليكه قيام او براي تحكيم مباني مليت و استقلال ايران مفيد و موثر بود از طريق مذهب استفاده بردو با تقويت يكي از مذاهب اسلامي يعني تشيع بر ضد خلفاي اموي كه از مخالفين جدي شيعه بوده اند، قيام كرد و آنان را از ميان برد تا سرانجام مخالفين جدي ايران و ايرانيان و طرفداران سيادت نژادي عرب يعني بني اميه را برانداخت و حكومت را بدست ايرانيان داد.
نام و نسب او را در مآخذ مختلف به وجوه گوناگون آورده اند چنانكه بعضي او را ابو مسلم عبدالرحمان بن مسلم و برخي ابو مسلم عبدالرحمن بن عثمان بن سيار و بعضي ديگر ابو اسحاق ابراهيم بن عثمان بن بشار بن شيدوش پسر گودرز دانسته اند و در كتاب محاسن اصفهان( تاليف مفضل بن سعد ما فروخي اصفهاني) وي از نوادگان رهام پسر گودرز از پهلوانان بزرگ شاهنامه شمرده شده است.
در مورد محل تولد ابومسلم نيز اختلاف است، چنانكه گروهي وي را از اهل «فريدن» اصفهان دانسته اند و دسته اي وي را از ناحيه «فاتق» اصفهان مي دانند كه بعدها به خراسان رفته است و عده اي وي را اهل روستاي «سنجرد» يا« ماخوان» مرو دانسته اند. ضمناً بايد دانست كه درايراني بودن ابو مسلم ترديدي نيست زيرا پدر او اصلاً ونداد هرمز ( بنداد هرمز) نام داشت و پس از آنكه قبول اسلام كرد به عثمان و يا مسلم موسوم گرديد.
ابو مسلم در كودكي نزد عيسي بن معقل در اصفهان زندگي مي كرد، دراين زمان چند تن از مبلغين ابراهيم بن محمد، امام بني عباس ، نزد عيسي رفتند و چون استعداد و هوش ابو مسلم را مشاهده كردند او را پيش ابراهيم امام در مكه بردند و ابو مسلم در نزد امام به خدمت پرداخت تا سر انجام در سال 128 هجري هنگامي كه جواني نوزده ساله بود از جانب ابراهيم امام مامور خراسان گشت تا در آنجا كه در آن زمان از مراكز مهم تشيع بود به تبليغ شيعه عباس بپردازد. از جمله سفارشهاي ابراهيم به ابو مسلم آن بود كه: « اگر بتواني در خراسان هيچكس را كه به عربي تكلم كند باقي مگذار.» و ازاين فرمان به خوبي معلوم مي شود كه بني عباس پيشرفت خود را تنها در جانبداري از ايرانيان مي دانسته اند و ابو مسلم نيز در عين تظاهر به تشيع خالي از تعصب ملي نبود.
در اين مدت دعوت شيعه بني عباس مخفيانه انجام مي شد اما در سال 129 هجري هنگاميكه ابو مسلم همراه با هفتاد تن از روساي شيعه عازم مكه بود در كومش ( نام قديم ناحيه سمنا و دامغان) نامه اي از ابراهيم دريافت كرد كه فرمان ان نامه چنين بود:« از هر كجا كه نامه را يافتي بازگرد و به دعوت آشكار شيعه آل عباس بپرداز.»از اين رو ابومسلم به يكي از روستاهاي مرو به نام فنين بازگشت و روساي آل عباس را نيز به مرو رود و طالقان و خوارزم و تخارستان و اطراف بلخ فرستاد تا دعوت خود را آشكار سازند.
دراين زمان ابو مسلم نامه اي به نصر بن سيار عامل بني اميه در خراسان نوشت و او را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت كرد اما نصر هجده ماه پس از قيام ابو مسلم سپاهي به سرداري يكي از اطرافيان خود به نام «يزيد» براي جنگ با ابو مسلم فرستاد و اين سردار در جنگ با سپاه ابو مسلم اسير شد و سپاهيان نصر گريختند.
ابومسلم خلاف معمول نسبت به اين اسير نيكي كرد و در مداواي جراحات وي كوشيد. هنگامي كه يزيد از نزد ابو مسلم مي رفت، سردار خراسان گفت: بازگشت اين مرد باعث خواهد شد كه مردان پرهيزكار نزد ما آيند، زيرا دشمنان ما، ما را بت پرست و خون ريز و معترض به مال و جان مردم معرفي كرده اند و بيان مشاهدات اين مرد ما را از اين تهمتها بر كنار خواهد داشت. و به اين ترتيب نخستين جنگ ابو مسلم با عمال بني اميه علاوه بر فتح ظاهري منجر به پيروزي بزرگي از لحاظ معنوي براي وي گشت.
موضوع مهمي كه در آن هنگام در خراسان جلب نظر مي كرد اختلافات شديد ميان قبايل عرب بخصوص مخالفت‌هاي سخت ميان نصر بن سيار و سردسته فرقه يماينين معروف به «كرماني» بود.
ابو مسلم چون دشمني و سرگرمي شديد اين دو فرقه را ديد به فكر افتاد كه از طرفي بر شدت دشمني اين دو دسته نسبت به يكديگر بيفزايد و از طرفي از يك دسته بر ضد دسته ديگر استفاده كند و چون يكي را از ميان برد ديگري را نيز از پاي در آورد. به همين منظور شروع به نوشتن نامه هايي به هر دو طرف كرد. مثلاً نامه اي به كرماني نوشت و در ان از نصر بن سيار به نيكي ياد مي كرد و به پيك خود دستور مي داد كه از راه سكونت قبايل طرفدار نصر بگذرد و طوري رفتار كند كه آنها او را دستگير كنند و نامه را بخوانند و همين كار را نسبت به طرف ديگر انجام مي داد. نتيجه اين كار اين شد كه هر دو طرف دوستار وي گرديدند.
از طرف ديگر ابو مسلم در حاليكه مردمان شهرهاي مختلف خراسان مانند نسا و ابيورد و مرو رود را با خود همراه كرده بود تصميم گرفت كه در جنگ نصربن سيار و كرماني شركت نمايد و از يكي براي ضعيف ساختن ديگري استفاده كند.
كرماني در اين جنگ به حيله نصر از بين رفت و ابو مسلم بر آن شد تا با پسر كرماني يعني علي براي خونخواهي پدرش هم دست شود تا بيش از پيش باعث ضعيف ساختن حاكم دولت اموي در خراسان گردد.
مبارزه شديد حاكم اموي خراسان با ابو مسلم از همين هنگام آغاز شد و نصر بن سيار براي مبارزه با سردار جوان ايراني از دستگاه خلافت در دمشق تقاضاي كمك كرد اما مروان خليفه اموي به علت گرفتاري انقلابات در شام نصر را از فرستادن نيروي كمكي مايوس كرد.
اين حوادث و مشكلات امويان. فرصت نيكي براي ابو مسلم در تحكيم مباني نيات خويش و تشديد اشكالات بني اميه در خراسان به وجود آورد و او را چنان مقتدر ساخت كه بسياري از مردم خراسان گروه گروه به بيعت او در مي آمدند. نصر چون از اين امر آگاهي يافت پيكي به نزد مخالفين خود مانند پسر كرماني و شيبان خارجي فرستاد . آنها را به اتحاد در مقابل دشمن مشترك يعني ابو مسلم فرا خواند.
اگر اين اتحاد صورت مي گرفت فتح ابو مسلم و غلبه ايرانيان غير ممكن بود اما سردار جوان ايراني به سرعت در صدد جبران اين حوادث بر آمد و علي بن كرماني و شيبان را با تحريك انان به خونخواهي كرماني از قبول پيشنهاد نصر بن سيار باز داشت. از اين هنگام تا آغاز سال 130 هجري ابو مسلم همواره مشغول ايجاد تفرقه بين قبايل عرب بود به طوريكه با اين سياست ابو مسلم قبايل عرب به دو دسته تقسيم شدند: گروهي طرفدار علي بن كرماني و دسته اي ديگر به نام مضريين جانب نصر بن سيار را گرفتند و كار اختلاف اين دو گروه به جايي كشيد كه هريك به فكر استمداد از ابو مسلم بر ضد طرف ديگر افتادند و به اين منظور منتخبيني نزد ابو مسلم فرستادند. ابو مسلم پيش از دادن پاسخ صريح به منتخبين. با سران سپاه خود صحبت كرد و به آنان تعليم داد كه هنگامي كه من بعنوان مشورت از شما سوال كردم همگي جانب علي بن كرماني را بگيريد زير اگر به به نصر ياري كنيم حكومت اموي را تقويت كرده ايم. پس از اين امر ابو مسلم علي بن كرماني را به جنگ با نصر تحريك كرد و هنگامي كه علي و نصر در مرو سرگرم مبارزه بودند او با سپاهيان خويش به شهر هجوم آورد و بر انجا چيره شد و به طرفين جنگ فرمان داد تا به لشگرگاههاي خود باز گردند و علاوه بر اين پيكي به نزد نصر فرستاد تا او را به اطاعت از خويش فرا خواند و نصر چون چاره اي نديد شبانه با زن و فرزند و يكي از نزديكان به حيله از دست ابو مسلم گريخت.
پس از فرار نصر ابومسلم عده اي را مامور تعقيب او كرد و سپس به تحكيم وضع خود در مرو و از بين بردن سران قبايل عرب همچون شيبان خارجي و علي بن كرماني پرداخت.
«قحطبه» يكي از سران بزرگ شيعه بني عباس به همراه خالد بن برمك از خاندان برامكه از كساني بودند كه از طرف ابوسلم مامور تعقيب نصر شدند. آنها در طوس و حوالي نيشابور به پيشرفتهاي شگرفي نايل شدند و تميم پسر نصر را به قتل رساندند و نصر چون از اوضاع اطلاع يافت از نيشابور به كومش و از آنجا به گرگان گريخت. قحطبه نيز در تعقيب وي به گرگان رفت و در جنگ خونيني كه در همان سال روي داد باز هم غلبه با خراسانيان بود و گرگان نيز بر قلمرو حكومت ابو مسلم افزوده شد.
نصر بن سيار در حال گريز به نواحي مركزي ايران و با انجام جنگهايي به كمك «ابن هبيره» عامل معروف بني اميه بر ضد خراسانيان كه منجر به شكست او شد نهايتاً به ساوه رفت و در آنجا درگذشت.
هنگاميكه خبر فتوحات سريع ابومسلم به ابن هبيره رسيد سپاه بزرگي را كه در كرمان به فرماندهي ابن ضياره داشت مامور جنگ با ابو مسلم كرد و در اين نبرد كه در نزديكي اصفهان روي داد در مدت كوتاهي سپاه بزرگ ابن هبيره از بيست هزار تن از سپاهيان ابو مسلم شكست خورد و غنائم زيادي نصيب همراهان ابو مسلم گرديد.پس از اين فتح به سرعت زور و حلوان و مداين و جلولاء و انبار و خانقين و بسياري از نواحي ديگر به دست سپاهيان خراسان افتاد. سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شركت در جنگ شديدي كه منجر به كشته شدن قحطبه شد توانست كوفه را نيز فتح كند.
در همين اوقات در كوفه ابوالعباس سفاح به جانشيني امام انتخاب شد و به اين طريق حكومتي كه قسمت اعظم اولياي امور آن ايراني و يا از معاشرين ايرانيان بودند به وجود آمد و حكومت متعصب و عربي اموي بر لبه پرتگاه فنا رسيد.
هنگامي كه مروان بن محمد خليفه اموي از كيفيت كار بني عباس و پيشرفت خراسانيان اطلاع يافت خود با سپاهي عظيم به جنگ آنان شتافت و سفاح نيز سپاه بزرگي از خراسانيان به مقابله مروان فرستاد.دو لشكر در «زاب» به هم رسيدند كه نهايتاً با پيروزي خراسانيان پايان يافت و مروان در حاليكه به مصر گريخته بود توسط سپاهيان خراسان كه او را رها نكرده بودند كشته شد. پس از كشته شدن مروان و قتل عام بني اميه دولت عباسيان به قدرت رسيد كه از همان ابتداي كار در عين همكاري با ايرانيان در فكر بر انداختن سران ايراني همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان ابتدا ابو سلمه را با دسيسه در نزديكي كوفه كشتند و سپس براي از بين بردن ابو مسلم به تكاپو افتادند.
پس از قتل ابو سلمه، سفاح برادر خود ابو جعفر منصور را نزد ابو مسلم به خراسان فرستاد و هنگامي كه منصور قدرت و عظمت ابو مسلم را مشاهده كرد هنگام بازگشت برادر خود سفاح را به قتل ابو مسلم ترغيب كرد.
- اولين خيانت خليفه: سفاح براي عملي كردن نقشه قتل ابومسلم. يكي از رجال عرب نژاد به نام سباع بن نعمان الازدي را به خراسان فرستاد. در همان هنگام مردي به نام زياد بن صالح در ماوراء النهر بر ابومسلم طغيان كرده بود. ابو مسلم به سرعت براي فرونشاندن اين شورش به همراه سباع بن نعمان به شهر «آمل» عزيمت كرد و در آنجا دريافت كه علت قيام زياد بن صالح تحريكات سباع بن نعمان بوده است. پس چون از قصد خائنانه سفاح خليفه عباسي آگاهي يافت دستور داد فرستاده او را در آمل به قتل برسانند. ابومسلم پس از آن تا سال 136 هجري هيچگاه از خراسان بيرون نرفت و همواره ترجيح مي داد تا از مركز حكومت عباسيان دور باشد. اما سفاح كه نتوانسته بود به وسيله «سباع بن نعمان» دشمن قدرتمند خود را از پاي در آورد به فكر افتاد تا ابومسلم را به پايتخت بكشاند از اين روي به وسيله وزير خود « ابوالجهم بن عطيه» ابو مسلم را بر آن داشت تا براي ملاقات خليفه و انجام حج به سمت پايتخت حركت كند. هنگام عزيمت ابومسلم، سفاح به او فرمات داده بود كه بيش از پانصد تن از سپاهيان را با خود نياورد اما ابو مسلم به بهانه عدم اطمينان به مردم از قبول اين فرمان عذر خواست و سرانجام با هشت هزار تن سپاهي به سمت پايتخت حركت كرد.
- هنگاميكه ابو مسلم به پايتخت رسيد، منصور كه دشمني سختي با ابومسلم داشت، خليفه را براي قتل ابو مسلم تحريم كرد و از وي خواست زمانيكه ابومسلم براي گفتگو به خدمت خليفه رسيد چند تن را مامور كند تا او را از پشت مورد حمله قرار دهند و از پاي در آوردند. سفاح ابتدا اين راي را پذيرفت و منصور را مامور انجام اين كار كرد اما بعد پشيمان شد و برادر را از اين كار بازداشت. منصور اگر چه موفق به عملي ساختن نقشه شوم خود نشد اما بعدها در دوره خلافت خويش آنرا با قساوت و نامردي عجيبي به انجام رساند.
- آخرين توطئه در سال 136 هجري صورت گرفت و در همين سال ابوالعباس خليفه عباسي بدرود حيات گفت و ابو جعفر منصور به جانشيني وي قرار گرفت.
در ان زمان ابو مسلم پس از زيارت حج آهنگ بازگشت به سمت خراسان كرد و چون اين خبر به منصور رسيد بسيار بيمناك شد، زيرا مي دانست كه اگر ابو مسلم به خراسان برسد دست يافتن به او كاري بسيار دشوار خواهد بود. پس نامه اي به او نوشت و گفت كه ولايت مصر و شام را به وي واگذار كرده است تا او را از رفتن به سمت خراسان منصرف سازد، اما ابومسلم به نامه منصور توجهي نكرد و راه خراسان را ادامه داد. منصور بار ديگر نامه اي نوشت و به او فرمان داد كه به خدمت خليفه برگردد اما ابومسلم باز هم از قبول فرمان او سر باز زد.
منصور باز دست از اصرار نكشيد و نامه اي ديگر مشتمل بر وعده هاي بسيار به ابو مسلم فرستاد اما اين نامه نيز در ابومسلم موثر نيفتاد. سپس منصور به عموي خود عيسي بن علي و برخي از بزرگان بني هاشم گفت تا نامه اي از جانب خود به ابومسلم بنويسند و او را به اطاعت از امر خليفه دعوت كنند.
منصور آن نامه را به دست يكي از معتمدان خويش به نام «ابو حميد مرورودي» نزد ابو مسلم فرستاد و به او سفارش كرد تا در ابتدا با ابومسلم به نرمي و ملاطفت صحبت كند و اگر ابو مسلم نا فرماني كرد به او بگويد كه منصور خود به جنگ با وي خواهد آمد، تا يا كشته شود و يا ابو مسلم را از ميان بردارد.
ابو حميد نيز چنين كرد و در حلوان به خدمت ابومسلم رسيد. ابو مسلم پس از مشاوره كامل با ياران خود از جمله «ابو نثر مالك بن حيثم» و «نيزك» به ابو حميد مرو رودي پاسخ داد كه به نزد صاحب خود برگرد و بگو كه من به خدمت او نخواهم آمد. هنگامي كه ابو حميد از بازگشت وي مايوس شد پيام منصور را به وي داد وقتي ابو مسلم سخنان تهديد آميز منصور را شنيد بيمناك شد و در تصميم خود ترديد كرد. در همين زمان «ابو داوود» نايب ابومسلم در خراسان به تحريك و به دستور منصور نامه اي به ابومسلم نوشت مبني بر اينكه اگر تو با ابو مسلم آغاز جنگ كني ما حاضر نخواهيم بود در عصيان به خليفه خدا با تو همدست شويم.
پس ار دريافت اين نامه ابومسلم از ياري خراسان مايوس شد ودومين اشتباه بزرگ در زندگي خويش را مرتكب شد كه باعث عقب افتادن استقلال ايران تا يك قرن گرديد. بدين معني كه از يك طرف بر اثر فشار و تهديد خليفه و از طرف ديگر با مشاهده آثار خيانت از جانب نايب خود در خراسان، مجبور شد كه علي رغم نصايح مشاورين خود كه پيوسته او را از توجه به خدمت خليفه منع مي كردند، از راه خراسان بازگردد و به سمت مداين حركت كند. هنگامي كه به نزديك مداين رسيد گروهي از بني هاشم با شكوهي فراوان از او استقبال كردند و او را با حرمت بسيار به پيشگاه خليفه بردند.
فرداي آنروز منصور به يكي از خادمان خود به نام عثمان بن نهيك دستور داد كه با چهار نفر از سربازان كه همگي عرب بودند با شمشيرهاي آماده در پشت اطاق وي حاضر باشند و وقتي منصور سه بار دست بر دست زد به داخل اتاق آمده و در حضور خليفه ابو مسلم را از پاي درآورند.
سپس شخصي را نزد ابومسلم فرستاد تا او را به خدمت منصور آورد و هنگامي كه ابومسلم حاضر شد به او گفت مي خواهم شمشيري را كه در جنگ با عبدالله داشتي ببينم. ابو مسلم شمشير را به او داد آنرا زير تشكي گذاشت و آنگاه شروع به تندي و عقاب با ابو مسلم كرد و آتش خشم و كدورت ديرينه خود با ابومسلم را شعله ور ساخت و چون پاسخهاي قاطع ابو مسلم را شنيد بسيار خشمگين شد و دست بر دست زد.
گماشتگان منصور هنگامي كه صداي دست وي را شنيدند با شمشيرهاي آخته بر سر ابو مسلم ريختند و او را از پاي در آوردند. كه اين واقعه در بيست و پنجم ماه شعبان سال 137 هجري اتفاق افتاد.
به اين ترتيب يكي از بزرگترين سرداران ايران، در حاليكه همه وسايل استقلال و تجزيه ايران از حكومت عرب را در دست داشت، در نتيجه يك خبط و اشتباه نابخشودني (از نظر ملت و مليت ايراني) خود را به قتلگاه كشانيد و در آنجا به دست دشمن ضعيف. اما حيله گر و ناجوانمرد خود كشته شد.


behnam5555 04-06-2015 06:14 PM

رصد خانه مراغه.اولین زصد خانه جهان

رصدخانه مراغه معتبرترين و بزرگترين رصدخانه و مركز پژوهشي نجوم در جهان پيش از اختراع تلسكوپ بوده است كه در سال 2974زرتشتي( 657ه.ق)به دستور هلاكو خان مغول و با نظارت خواجه نصيرالدين طوسي دانشمند ايراني تاسيس شد. اين رصدخانه در 2 كيلومتري غرب شهر مراغه قرار دارد و ساخت آن 15 سال طول كشيده است. كتابها و وسايل نجومي آن پس از فتح بغداد به دستور هلاكو خان به اينجا منتقل شد.

با شروع فعاليت رصدخانه مراغه ، دانشمندان سراسر جهان به تدريس ، تحقيق و پژوهش در اين مركز پرداختند. ابزار دقيق نجومي و كتابخانه معتبر آن با بيش از 400 هزار جلد كتاب در اختيار دانشمندان قرار گرفت. اين رصدخانه همچنين داراي اتاقهايي براي استادان و دانشجويان بوده است. پس آنجا در زمان گذشته دانشگاه معتبري بوده است. برج رصدخانه مراغه داراي قطري برابر 22 متر ، ارتفاعي در حدود 25 متر و ديواري به ضخامت80 سانتيمتر بوده است. زيج معروف ايلخاني از دستاوردهاي دانشمندان اين رصدخانه به شمار مي آيد. هنگامي كه شهرت رصدخانه مراغه در كشورهاي جهان انتشار يافت. ستاره شناسان و كارشناساني از كشورهاي چين و هند و شهرهاي مهمي مانند استانبول و سمرقند به مراغه آمدند تا پس از آموزش علم ستاره شناسي و الگو برداري از رصدخانه مراغه در وطن خود رصدخانه هايي را تاسيس كنند. رصدخانه مراغه تا سال 703 (ه.ق) يا 3020 (ديني زرتشتي) داير بوده كه پس از مرگ هلاكوخان و گذشت زمان و حوداثي مانند زلزله اين رصدخانه با شكوه تخريب شد و متروك ماند. كتيبه هاي سفالي طلايي رنگ كه توسط خواجه نصيرالدين طوسي فراهم شده بود از ميان رفت و مصالح موجود در آن به يغما رفت.
در سال 3710 زرتشتي(1351 ه.ش) با انجام عمليات حفاري باستان شناسي كه با نظارت دو پژوهشگر بنامهاي دكتر سرافراز و دكتر ورجاوند در بلنداي تپه اي و در منطقه اي كه مردم محل آنجا را «رصد داغي » يا كوه رصد مي ناميدند ، بقاياي اين مجموعه ارزشمند از دل خاك بيرون آمد. عمليات كاوش از سال 1356 تا 1374 متوقف شد و در اين سال ميراث فرهنگي استان آذربايجان شرقي با نصب يك چادر فايبر گلاس بسيار بزرگ براي تبديل اين مكان به مركز آموش نجوم و موزه اي با آثار بدست آمده از كاوش هاي تپه رصدخانه اقدام كرد.



behnam5555 04-06-2015 06:17 PM

جنگ قادسيه چهارمين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب

فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت شهر افسانه اى تيسفون و كاخ مدائن را به تازيان واگذار كرد
در 636ميلادى برابر با 14 هجرى رستم فرخزاد بدون فوت وقت در حال مهيا كردن سپاه عظيم 120 هزار نفرى بود و اين مسأله دور از چشمان عمر باقى نماند. وى نيز بيكار ننشست و سپاهى 30 هزار نفرى را به فرماندهى سعدبن ابى وقاص مأمور حمله به ايران كرد اين سپاه متشكل از بهترين جنگاوران عرب و مردان رزمديده شامى بود كه اخيراً از نبرد با روم فاتحانه بازگشته بودند. سپاه دو طرف در قادسيه (در 30 كيلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرايى كردند. در اين جنگ كه از نبردهاى تعيين كننده تاريخ به شمار مى آيد در ابتدا فيلان ايرانى سواران عرب را وادار به عقب نشينى كردند اما پس ازآن تيراندازان عرب فيلان را از سر راه برداشتند با ورود نيروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ايران را شكست دادند در اين زمان تلفات ايران10 هزار نفر و تلفات اعراب 2 هزار نفر ذكر شده است. اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نيز سپاه ايران نتواند استراحت كند و از طرفى زخمى شدن فيلهاى ايرانى نيز آرايش اردوى ايران را بر هم زد. در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصيب ايران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نيروى ايران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از اين سپاه ايران از هم پاشيد و درفش كاويانى به دست اعراب افتاد. دراين نبرد هزاران سرباز ايرانى نيز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگين ايران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه ميانرودان شد. نبرد مدائن: عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.

behnam5555 04-06-2015 06:18 PM

سرنوشت اخرین ولیعهد قاجار

محمدحسن ميرزا فرزند محمدعلي شاه قاجار، نايب السلطنه و وليعهد برادر بزرگ خود، احمد شاه قاجار در سال 1316 ق/ 1277 ش در تبريز به دنيا آمد. مادرش ملک جهان خانم دختر کامران ميرزا پسر ناصرالدين شاه بود.1در آن زمان چون احمد شاه فرزند پسري نداشت، محمدحسن ميرزا در شعبان 1327 ق به ولايتعهدي او برگزيده شد. پس از پيروزي انقلاب مشروطه، شش ساله بود که به همراه پدرش به تهران آمد. تحصيلات مقدماتي را نزد معلمين سرخانه آغاز نمود و از کودکي به فرماندهي يکي از افواج تعيين شد. به همين سبب از همان ايام لباس نظامي با درجه سرهنگي به تن مي‌کرد.

سال 1332ق/ 1914 م با آغاز جنگ جهاني اول و ورود بيگانگان به خاک ايران، اعلاميه بي طرفي ايران از سوي احمد شاه صادر شد. سال بعد با توجه به حضور نيروهاي روس در آذربايجان محمدحسن ميرزا عازم تبريز شد3 و مدتي زمام امور آن شهر را در دست داشت و بيشتر اوقاتش در آنجا به اتومبيل و موتورسواري، شکار و موضوع عکس شدن براي عکاس يا عکاسانش مي‌گذشت. در سال 1337 ق که احمد شاه در آستانه سفر نخست خود به اروپا بود وليعهد از تبريز به تهران احضار گرديد. پس از بازگشت احمد شاه از اروپا محمدحسن ميرزا بار ديگر به تبريز بازگشت. پس از چندي شيخ محمد خياباني وليعهد را از تبريز اخراج و روانه تهران ساخت.
با کودتاي سوم اسفند 1299 محمدحسن ميرزا پس از آگاهي از ورود نيروهاي قزاق به تهران شبانه از کاخ گلستان به فرح آباد تهران نزد برادرش گريخت. پس از کودتا، سيد ضياءالدين طباطبايي از سوي احمد شاه قاجار به نخست وزيري منصوب شد و در طول مدت کوتاه نخست وزيري اش مي‌کوشيد تا براي مقابله با احمد شاه خود را به گونه اي به وليعهد نزديک کند و براي اين کار سعي مي‌کرد که ميان اين دو برادر رقابت و دشمني پديد آورد. سال 1300 سيد ضياءالدين از نخست وزيري عزل و به اروپا تبعيد شد و چند روز بعد دولت طي اعلاميه‌اي عزيمت محمدحسن ميرزا وليعهد را جهت معالجه به اروپا اعلام نمود. البته رفتن وليعهد به اروپا آن هم در پي تبعيد سيد ضياءالدين موجب بروز شايعات بسيار مبني بر مغضوب شدن محمدحسن ميرزا نزد احمد شاه گرديد. در همان سال، سفر دوم احمد شاه به اروپا در حالي آغاز شد که وليعهدش در خارج از ايران بود و با موافقت او وليعهد به تهران بازگشت و تا مراجعت احمد شاه از سفر زمام امور را در دست داشت.

دو سال بعد احمد شاه فرمان رئيس الوزرائي سردار سپه را امضا کرد و در غياب احمد شاه محمدحسن ميرزا مأمور رسيدگي به امور کشور گرديد. بهمن ماه 1302 دوره پنجم مجلس شوراي ملي با نطق محمدحسن ميرزا افتتاح شد. البته وليعهد نمي‌دانست که در واقع مجلسي را مي‌گشايد که تا چندي ديگر نخست زمزمه تأسيس جمهوري و سپس سرنگوني قاجارها و تفويض سلطنت به پهلويها را سر مي‌دهد.

اواخر همان سال در تهران تظاهرات پردامنه‌اي براي تغيير رژيم سلطنتي به جمهوري راه افتاد ولي در اويل سال 1303 روحانيون رهبري تظاهرات بر ضد جمهوري و سردار سپه را به دست گرفتند و بسياري از علما و بازرگانان مخالفت خود را با برقراري رژيم جمهوري اعلام کردند. بدين ترتيب سردار سپه که رياست دولت را در دست داشت طي ملاقاتي با روحانيون به آنان قول داد فکر جمهوريت را تعقيب نخواهد کرد.

محمدحسن ميرزا که به ظاهر پيروز اين جريان بود کوشيد با سردار سپه کنار بيايد هر چند احمد شاه در 15 فروردين 1303 طي تلگرافي از اروپا خواستار عزل سردار سپه از رياست الوزرائي شد ولي مجلس با رد اين پيشنهاد بار ديگر به سردار سپه رأي اعتماد داد و از اين رو محمدحسن ميرزا وليعهد باز هم ناچار به سازش با رضاخان شد. سرکوبي شيخ خزعل توسط سردار سپه در خوزستان و انتصاب به سمت فرماندهي کل قوا توسط مجلس از طرفي موقعيت سياسي او را بيش از پيش تقويت نمود و از سوي ديگر موجبات يأس هر چه بيشتر محمدحسن ميرزا از بازگشت برادر به وطن و يا به سلطنت رسيدن خود را فراهم مي‌ساخت.

در سال 1304 با اوجگيري تظاهرات بر ضد سلطنت قاجار مجلس ماده واحده‌اي را مبني بر برافتادن سلسله قاجار تصويب کرد و حکومت موقتي را به رضاخان پهلوي واگذار نمود.4 پس از اعلام انقراض سلسله قاجار محمدحسن ميرزا وليعهد در نهايت خفت و خواري از ايران راهي عراق و سپس فرانسه شد. عکس العمل احمد شاه به تصميم مجلس در خلع قاجاريه تنها ارسال تلگرافي از پاريس بود با اين مضمون که وي تصميم مجلس را نمي‌پذيرد و هنوز خود را پادشاه ايران مي‌داند.

محمدحسن ميرزا در اروپا با عايدي مختصري که به موجب وصيت احمد شاه به او تعلق مي‌گرفت با تنگدستي گذران روزگار مي‌کرد و در اواخر عمر در صدد کسب اجازه مراجعت به ايران برآمد ولي توفيق نيافت و سرانجام سال 1321 در سن 43 سالگي در لندن در گذشت و پس از چندي پيکر او به کربلا منتقل و در آرامگاه خانوادگي‌اش در جوار حرم امام حسين (ع) مدفون گشت.

او فردي فعال و جاه طلب بود و به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط داشت و حاصل پنج ازدواج او پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) بود.

behnam5555 04-06-2015 06:23 PM

گذری بر زندگی رضا شاه پهلوی

رضا شاه کبیر در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش عباسعلی، سرهنگ فوج سوادکوه، و مادرش زهرا که از مهاجرین قفقاز بود.

پدر رضا شاه عمرش چنان دراز نبود که شاهد برآمدن سرداری باشد که به ایران هدیه کرده بود . وی شش ماه پس از تولد رضا شاه رخت به سرای باقی کشید .
رضا شاه به تشویق دایی خود ابوالقاسم بیگ همراه دائی خود مامور فوج سوادکوه شد لیکن به دلیل ناسازگاری با نصرالله خان یاور فوج سوادکوه از آن واحد استعفا داد و با پیوستن به کاظم آقا در فوج قزاق تا کودتای سوم اسفند ١٢٩٩در آن واحد خدمت کرد .
رضا شاه در فوج قزاق به علت دلیری و رشادت به سرعت ترقی کرد . وی در این واحد در نبردهای فراوانی ازجمله سرکوب سالار الدوله در سال ١٢٩٠ به فرماندهی فرمانفرما شرکت داشت .
رضا شاه که از هرج و مرج و زبونی حکومت احمد شاه و نابسامانی ایرانیان به ستوه آمده بود او سپس وارد تهران شد و ادارات دولتی و مراکز نظامی را تصرف کرد. در این حرکت نزدیک به صد تن از درباریان و روحانیون بازداشت و زندانی شدند. احمدشاه و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرح‌آباد ‌گریختند و فتح‌الله خان سپهدار رشتی (نخست‌وزیر) به سفارت انگلیس پناهنده شد.
سرانجام احمد شاه قاجار ناچار شد رضاشاه را به فرماندهی دیویزیون قزاق و وزارت جنگ و سیدضیاءالدین طباطبایی را به نخست‌وزیری منصوب کند. کابینه سید ضیاء (معروف به کابینه صدروزه) بزودی ساقط شد و سردار سپه از احمدشاه فرمان نخست وزیری گرفت . پس از خروج احمد شاه از کشور رضا شاه برقراری یک رژیم جمهوری را در کشور در سر داشت لیکن زیر فشار روحانیون و مجلس شورای ملی و مردم از این نیت منصرف شد . مجلس شورای ملی در سال ١٣٠٤ به پاس خدماتی که رضا شاه برای استقرار امنیت و تحکیم قدرت حکومت مرکزی انجام داده بود مقام فرماندهی کل قوا را در کنار مقام نخست وزیری به وی اعطا کرد.
پس از خروج احمد شاه قاجار از کشور ، نمایندگان مجلس پنجم‌ شورای‌ ملی‌ در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحده‌ای را تصویب کردند که به موجب آن احمد شاه از سلطنت خلع شد و حکومت‌ موقت‌ به " شخص آقای ‌رضاخان پهلوی"‌ سپرده شد و "تعیین تکلیف حکومت قطعی" به مجلس مؤسسان واگذار شد رضاشاه پهلوی در مجلس شورای ملی حاضر شد و با ادای سوگند به قرآن رسماً به عنوان سردودمان پهلوی وظایف سلطنت را به عهده گرفت.
هنگامی که رضا شاه پهلوی بر مسند سلطنت نشست، جهان در میانه دو جنگ جهانی نفسی می‌کشید. رضاشاه پهلوی، برنامه گسترده‌ای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. ایران فاقد نظام اداری، ارتش منسجم، راه، نظام بانکی و اقتصادی مدرن بود و شیوه ملوک الطوایفی جایی برای قدرت مرکزی نگذاشته بود.
از منظر بین‌المللی نیز شرایط، چندان آرام نبود. ایران در محاصره نیروهای بزرگ، روسیه در شمال و انگلیس در جنوب بود. .
دولت انگلستان که از اقدامات ضد استعماری رضا شاه کبیر ناخشنود بود وی را تحت نظر از بندرعباس با کشتی خارج کرد و آن سردار بزرگ با دلی پر خون و در حالی که چنگی از خاک ایران را با خود داشت آن بندر را به مقصد جزیره موریس که انگلیسها برای تبعید او در نظر گرفته بودند ترک کرد . رضا شاه که به علت آب و هوای نامساعد آن جزیره بیمار شده بود پس از مکاتبات و گفتگوهای طولانی با مامورین انگلیسی سرانجام موفق شد که از آن جزیره بد آب و هوا به شهر ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی منتقل شده و تحت نظر قرار گیرد . رضا شاه کبیر همچو فرزندش دور از وطن در روز در ژوهانسبورگ درگذشت. پیکر رضا شاه کبیر سپس به مصر منتقل و پس از تشییع با تشریفات رسمی در در آن‌جا به امانت گذارده شد . در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۹ پیکر مومیائی شده سردار به خاک میهن بازگردانده شد و پس از انتقال به حضرت عبدالعظیم در آرامگاهی که ویژه او بنا شده بود به خاک سپرده شد . رو حش شاد که خدماتن ارزندهای را نصیب ایرانیان کرد او در نزد مردم ایران زمین به چایگاهی بالایی دارد




behnam5555 04-06-2015 06:25 PM


نگاهی گذرا به سقوط قاجار

سلسله ی قاجاریه که ازایلات ترکمان بودند و هم زمان با تهاجم مغولان به ایران آمدند، رسما"
از سال۱۲۱۰ تا ۱۳۴۴ه.ق. برابر با ۱۱۷۴ تا ۱۳۰۴ ه.ش. و ۱۷۹۶ تا ۱۹۲۵م. به مدت ۱۳۴
سال برایران حکومت کردند.
از این خاندان ترک نژاد که شهر تهران را برای اولین بار به مرکزیت و پای تختی خود انتخاب
کردند، ۷ نفر به شاهی رسیدند که نام و مدت سلطنت آنان به قرار زیر است:۱ـ آقا محمد خان؛ از ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۱ ه.ق. برابر با ۱۱۷۴ تا ۱۱۷۵ ه.ش. و ۱۷۹۶ تا۱۷۹۷ م.
مدت سلطنت به طور رسمی ۱ سال. آقا محمد خان هم زمان با مرگ کریم خان در سال ۱۱۹۳
ه.ق. برابر با ۱۱۵۸ه.ش و ۱۷۷۹م. تکاپوهای خود را برای به دست گرفتن سلطنت آغاز کرده
بود و تا این زمان ۱۷سال شاه بی تاج و تخت ایران محسوب می شد. محل دفن: نجف.
وی در هنگام لشکر کشی به گرجستان توسط دو تن از ملازمانش به قتل رسید.۲ـ فتح علی شاه (بابا خان )؛ از ۱۲۱۲تا۱۲۵۰ ه.ق. برابر با ۱۱۷۶ تا ۱۲۱۳ ه.ش. و ۱۷۹۷ تا
۱۸۳۴م. مدت سلطنت۳۷ سال. محل دفن: قم.۳ـ محمد شاه؛ از ۱۲۵۰تا ۱۲۶۴ ه.ق. برابر با ۱۲۱۳ تا ۱۲۲۶ ه.ش. و ۱۸۳۴تا ۱۸۴۸م. مدت
سلطنت۱۴سال. محل دفن: قم.۴ـ ناصرالدین شاه؛ از ۱۲۶۴ تا ۱۳۱۳ ه.ق. برابر با ۱۲۲۶ تا ۱۲۷۴ه.ش. و ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶م.
مدت سلطنت ۵۰ سال. محل دفن: شهر ری.
وی هم زمان با شروع جشن های پنجاهمین سال سلطنتش در حرم حضرت عبد العظیم(ع) توسط
میرزا رضا کرمانی ترور شد.۵ـ مظفرالدین شاه؛ از ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۴ ه.ق. برابر با ۱۲۷۴ تا ۱۲۸۵ه.ش. و ۱۸۹۶ تا ۱۹۰۶م.
مدت سلطنت ۱۰ سال. محل دفن: کربلا.
در آخرین ماه های سلطنت این پادشاه انقلاب مشروطیت ایران به ثمر رسید.۶ـ محمد علی شاه؛ از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ه.ق. برابر با ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ ه.ش. و ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹
م.مدت سلطنت ۳سال. محل دفن: کربلا.
مجلس شورای ملی به دستور وی به توپ بسته شد.۷ـ احمد شاه؛ از ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۴ ه.ق. برابر با ۱۲۸۸ تا ۱۳۰۴ ه.ش. و ۱۹۰۹ تا ۱۹۲۵م. مدت
سلطنت ۱۷ سال.محل دفن: کربلا.
جنگ جهانی اول در زمان این پادشاه اتفاق افتاد.
سلسله ی قاجاریه در سال ۱۳۰۴ شمسی به دست رضا شاه پهلوی سرنگون گردید.

behnam5555 04-06-2015 06:27 PM

سلسله پيشداديان: افسانه يا واقعيت :

نخستين دودمان فرمانروا در تاريخ اساطيرى و حماسى ايران زمين «پيشداديان» بودند. پيشداد به معنى «اولين كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستين پادشاه پيشدادى «گيومرث» (كيومرث) (كيومرس) بود كه در متون اوستايى و باستانى نخستين انسان آريايى و اولين فرمانروا بوده و مطابق متون اساطيرى بعد از اسلام نخستين مرد كيومرث و نخستين زن «مرديانه» بود. بعد از او به ترتيب هوشنگ و جمشيد به جهاندارى مى رسند. ضحاك تازى بعد از آنكه جمشيد را شكست مى دهد، مدتى بر ايران حكومت مى كند و فرزندان جمشيد را اسير مى نمايد. اما دچار قيام كاوه آهنگر و فريدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاك در دماوندكوه، فريدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروايى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پيشداديان يكى از نوادگان منوچهر به نام كيقباد به كمك رستم قهرمان داستان هاى حماسى ايران، فرمانروايى خاندان كيان را پايه ريزى مى كند.
•كيومرث
طبق متون اوستايى او آدم ابوالبشر است و اولين انسانى است كه از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) كه خداوند يكتا است اطاعت كرد. مورخين اسلامى او را گلشاه لقب داده اند كه به معنى فرمانرواى كوهستان است. در ادبيات بعد از اسلام او را نخستين كشورگشا معرفى كرده اند. نخستين بزرگى كه كشور گشود- سرپادشاهان كيومرث بود. فردوسى درباره او مى گويد: كيومرث چون ابتدا در كوه اقامت داشت پلنگينه (پوست پلنگ) مى پوشيد و در اشعارش مى گويد: كيومرث شد بر جهان كدخداى _ نخستين به كوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز كوه _پلنگينه پوشيد خود با گروه. مى گويند بنياد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا كرد. چون فرزندش سيامك به دست ديوان كشته شد، بعد از مرگ كيومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسيد.
•هوشنگ
هوشنگ در اوستا «هائو شيانگها» (
Haoshyangha) ذكر شده. بعضى از مورخين او را اولين پيشداد (اولين قانونگذار) معرفى مى كنند، زيرا بر هفت اقليم فرمانروايى مى كرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در اين باره مى گويد: گرانمايه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپايى «هائو شيانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود كه شهر هاى شوش و بابل را بنياد نهاد. در زمان او آهن و آتش كشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب كشف آتش مى گويد كه هنگام پرتاب سنگ براى كشتن مار آن سنگ به سنگ ديگرى برخورد كرد و اخگرى پديد آمد.
فروغى پديد آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهيه آتش براى زندگى مشكل بود، به دستور هوشنگ آتشكده هايى در فارس، آذربايجان و خراسان برپا كردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره كشف آتش نشان مى دهد كه ايرانيان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنايى و گرمى بخشيدن به زندگى آدميان حفظ مى كردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگيزه كشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، يعنى زمانى كه پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عيد نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گويد:ز هوشنگ ماند اين سده يادگار _ بسى باد چون او دگر شهريار /در زمان او مردم توانستند كه از پوست حيوانات لباس تهيه نمايند.
•تهمورث ديوبند
سومين پادشاه پيشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلير ملقب به «زيناوند» به معنى دارنده سلاح و زين. در تاريخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است كه در زمان او بودا در هند ظهور كرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر ديوان مازندران غلبه كرد، ديوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ريسندگى و بافندگى آموختند.
رستم دستان از پهلوانان دوران پيشداديان كه در شاهنامه از او به تفصيل نام برده شده
•جمشيد
جمشيد فرزند تهمورث چون رويش مانند «شيد» (خورشيد) مى درخشيد به جمشيد به معنى درخشنده معروف شد. او نيز مانند فرمانروايان قبلى پيشدادى از «فره ايزدى» (تائيد الهى) و پشتيبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روايات فردوسى زمانى كه طول روز و شب برابر شد (اول فروردين) را نوروز ناميد و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حكمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهيه انواع لباس از ريسيدن نخ هاى پنبه اى، ابريشمى و پشمى رواج يافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گرديد. دارو ها و عطريات متفاوت شناخته شد. فن پزشكى به اعلا درجه در آن زمان رسيد. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون ديوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به كارگيرى گچ و سنگ را به آريايى ها آموختند. از اين رهگذر قصر هاى باشكوه در ايران بنا گرديد. مردم به چهار طبقه تقسيم شدند. ۱- آموزيان (دانشمندان و دينداران.) ۲- نيساريان (سپاهيان و لشكريان). ۳- نسوديان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پيشه وران). جام جم (جام گيتى نما) كه به وسيله آن جمشيد مى توانست وقايع هفت اقليم را در آن ببيند، در زمان او بود، اين جام بعد ها به كيخسرو و دارا رسيد. اما زمانى رسيد كه جمشيد از باده قدرت سرمست شد و طورى كبر و غرور بر او چيره شد كه خود را جهان آفرين خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاك تازى را بر او چيره ساخت.
از اين جهت بود كه فردوسى طوسى گويد:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هركه اهريمن است/گر ايدون كه دانيد من كردم اين _ مرا خواند بايد جهان آفرين/زمانى كه در جام جهان بين هر چه را كه اراده مى كرد، مى ديد غرورش زيادتر شد:/پس آن جام بركف نهاد و بديد _ در او هفت كشور همى بنگريد.ضحاك جمشيد را كشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسير كرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنكه كاوه و فريدون قيام كردند و ضحاك را در دماوندكوه به بند كشيدند، فريدون از نژاد جمشيد به حكمرانى ايران رسيد.
•قيام كاوه و جهاندارى فريدون
هنگامى كه ضحاك براى خوراك مار هاى روى شانه هايش همه فرزندان كاوه آهنگر را قربانى كرده بود و فقط يك فرزند براى كاوه مانده بود و پيش شاه ستمكارى چون ضحاك گفت (يكى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آيد همى بر سرم). شاه توجهى نكرد و كاوه چون آهنگر بود پيشبند چرمى خود را كه از پوست شير بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور كاوه و درفش او گرد آمدند به طورى كه بر سپاه ضحاك پيروزى يافت و ضحاك متوارى شد و از ايران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ايرانيان در امان بماند. كاوه با قيام خود خواست كه «فريدون» فرزند «آبتين» را كه از نژاد جمشيد بود به فرمانروايى ايران انتخاب نمايد. لذا فريدون به تعقيب ضحاك پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد ديهيم جوى)
(اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فريدون خود را به سرزمين تازيان رسانيد ضحاك را دستگير و او را در دماوندكوه زنجير كرد. در داستان كاوه و فريدون چيزى كه مهم است، ايجاد پرچم ايران است، چون كاوه در تاريخ اساطيرى ايران با درفش خود حماسه آفريد و ضحاك عرب را شكست داد و به دست فريدون كه از نژاد ايرانى بود در دماوند كوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى كه او ساخته بود به «درفش كاويان» معروف شد. كاوه كسى است كه سرداران ايران به درفش او تيمن مى جستند.
ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب اين درفش عين روايت فردوسى را آورده و گفته است: «فريدون پس از آسودگى از كار ضحاك چرم كاوه را به جواهر بياراست و درفش كاويان ناميد.» فريدون فرزند آبتين كه مادرش فرانك بود، دوره دوم جهاندارى پيشداديان را آغاز كرد و بعد از او مهم ترين زمامداران پيشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فريدون چون در مهرماه بر ضحاك غلبه كرد و بر تخت نشست آن روز را عيد و جشن آن روز را مهرگان خواندند.
•تقسيم سرزمين فريدون بين فرزندانش
فريدون در زمان جهاندارى اش كشورش را بين پسرانش به شرح زير تقسيم كرد تا با خيال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى يگانه) بپردازد. ايران را به «ايرج» داد، توران (تركستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ايران از تركستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ايرج متحد شدند و در جريان جنگى ايرج را كشتند و جنازه او را پيش پدر فرستادند. فردوسى در اين باب مى گويد: نهفته چو بيرون كشيد از نهان /به سه بخش كرد آفريدون جهان)(يكى روم و خاور دگر ترك و چين/سوم دشت گردان و ايران زمين )(نخستين به سلم اندرون بنگريد /همه روم و خاور مر او را گزيد)(دگر تور را داد توران زمين /ورا كرد سالار تركان و چين)و زان پس چو نوبت به ايرج رسيد / مر او را پدرشهر ايران گزيد)در زمان پادشاهى منوچهر براى پايان دادن به اختلاف مرزى بين ايران و توران مقرر شد كه آرش كمانگير تيرى از مازندران يا از فراز دماوندكوه پرتاب كند و آن تير هرجا كه بر زمين افتاد مرز ايران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستايى ارخش و در كتاب الكامل ابن اثير «ايرش» و در منابع ديگر به ويژه تاريخ طبرى «ارشش با تير» و در مجمل التاريخ والقصص «آرش شواتير» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسياى ميانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن كه همه روايات تاريخى و اسطوره ها را در كنار هم مى گذارد به اين نتيجه مى رسد كه افراسياب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ايران قرار گذاشتند، تيرى كه از فراز البرزكوه (دماوندكوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ايران و توران را تعيين كند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن كه مى دانست پس از پرتاب تير جان از كالبد او خارج مى شود، تير را پرتاب كرد. اين تير از بامداد تا نيم روز برفت و در كنار جيحون بر درخت گردويى فرود آمد و مرز ايران و توران معين شد. در بيشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تير را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سيزدهم تير (تيرروز) را روز پرتاب تير قيد كرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را كشت و خود بدون رقيب جانشين فريدون شد.
•ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن
منوچهر سردارى داشت به نام «سام» كه امير زابلستان و سيستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ايران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفيد بود، سام اين طفل سفيدموى را به علت داشتن چنين وضعيتى نپذيرفت و او را به غارى در البرزكوه نهاد. «سيمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتيجه اين وصلت «رستم» به دنيا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نكته اى را بيان كرده كه بسيار مهم است. چون جنين رستم در شكم رودابه بزرگ بود و تولد او مشكل بود، حكيم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سيمرغ چون حكيمى حاذق نام مى برد كه دستور مى دهد كه ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بيهوش شود (چون در آن زمان داروى بيهوشى نبود) سپس پهلو را شكافته و رستم را از بطن مادر خارج كنند. اين عمل را سزارين مى گويند و معتقدند كه ابتدا سزار كنسول رومى به اين روش متولد شده است. در صورتى كه بايد دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به اين روش به دنيا آمده است. در واقع بايد عمل سزارين را رستمينه ناميد. فردوسى در اين باب از توصيه سميرغ تا تولد رستم را به شعر مى سرايد (نخستين به مى ماه را مست كن/ز دل بيم و انديشه را پست كن)(تو بنگر كه بينادل افسون كند/ز پهلوى او بچه بيرون كند)(بيامد يكى موبد چيره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست كرد) و اينكه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند اين است كه وقتى نوزاد به دنيا آمد رودابه گفت از اين غم برستم (از اين درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گويد (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفنديار معروف است. در روزگار كيقباد، كيكاوس و كيخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى كه در جست وجوى اسب خود رخش كه دزديده شده بود به شهر سمنگان رسيد او تهمينه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از اين ازدواج سهراب متولد شد كه سرانجام در يك نبرد تن به تن زمانى كه رستم نمى دانست با فرزند خويش نبرد مى كند، او را كشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شكست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها ياور برادر خويش، رستم بود. برادر ديگر شغاد نام داشت كه عاقبت رستم را كشت.
•از حكومت نوذر تا گرشاسب و پايان سلسله پيشدادى
طبق روايات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپيچى كرد، لشكريانش بر او شوريدند و ايران زمين در مقابل توران ضعيف شد و افراسياب تورانى به ايران لشكر كشيد و نوذر را كشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسيد. گرشاسب فرزند زو آخرين پادشاه پيشدادى است كه مجبور بود همواره جلو سپاه افراسياب ايستادگى نمايد. او آخرين پادشاه پيشدادى است. با مرگ گرشاسب، پيشداديان منقرض و كيانيان به جهاندارى مى رسند.
•كيانيان و دلاورى هاى رستم
اولين پادشاه كيانى كيقباد است و بعد از او مطابق روايات فردوسى و ديگر مورخين ايران هشت نفر ديگر بر ايران سلطنت كردند و بعد اسكندر به ايران حمله ور مى شود و كيانيان را از ميان برمى دارد. از نخستين جهاندار اين خاندان كه كيقباد است به ترتيب كيكاوس، كيخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن، هماى، داراب و دارا به پادشاهى رسيدند.كلمه «كى» در اوستا «كوى» (
Kavi) آمده كه به معنى پادشاه، امير و فرمانروا است. در شاهنامه فردوسى واژه «كى» به معنى پادشاهان كيانى است. استاد محمدجواد مشكور در كتاب ايران در عهد باستان آورده است كه «كيا» لقب پادشاهان مازندران بوده است. هنوز هم در بعضى از شهر هاى مازندران پسوند كيا در آخر نام فاميل افراد ديده مى شود.

•كيقباد
او جد كيانيان است. به روايت اوستا از فرزندان منوچهر است. در شاهنامه آمده است كه چون تخت پادشاهى از گرشاسب خالى ماند زال نام و نشان كيقباد را كه از نسل فريدون بود از موبدان (روحانيون) پرسيد. پس رستم را نزد او به البرزكوه فرستاد و كيقباد را به پادشاهى ايران نشانيد. فردوسى از قول رستم مى گويد: قباد گزين را ز البرز كوه/ من آورده ام در ميان گروه .او شهر استخر را به پايتختى انتخاب كرد. او چهار پسر داشت كه از همه بزرگتر كيكاوس بود كه بعد از مرگ او به پادشاهى رسيد. كيقباد، افراسياب را شكست داد و در اين جنگ ها رستم ياور او بود.
•كيكاوس (كيوس)
بعد از كيقباد، پادشاهى به پسرش «كيكاوس» رسيد. كيكاوس قصد فتح مازندران را داشت كه ناگهان سرداران و بزرگان ايران مانند طوس، كشواد، گودرز، گيو، گرگين و بهرام به كيكاوس نصيحت كردند. احسان يارشاطر در كتاب برگزيده داستان هاى شاهنامه، فصلى را به پندناپذيرى كيكاوس اختصاص داده و مى نويسد حتى نصيحت زال نيز در او موثر واقع نشد. همه به او گفتند كه: سپه را بدان سو نبايد كشيد/ ز شاهان كس اين راى فرخ نديد.فردوسى درباره خودكامگى كيكاوس چنين مى گويد: به رستم چنين گفت گودرز پير/ كه تا كرد مادر مرا سير شير، چو كاوس خودكامه اندر جهان/ نديدم كسى از كهان و مهان، خرد نيست او را نه دين و نه راى/ نه هوشش به جاى است و نه دل به جاى، تو گويى به سرش اندرون مغز نيست/ يك انديشه او همى نغز نيست.(نگاه كنيد به نام كيكاوس در دانشنامه ادب فارسى جلد يكم آسياى مركزى به سرپرستى حسن انوشه).كيكاوس نتيجه خودكامگى خود را ديد و به مازندران لشكر كشيد و اسير شد. رستم براى آزادى كيكاوس به مازندران شتافت. در اين سفر، رستم با «هفت خوان» يا هفت واقعه هولناك دست و پنجه نرم كرد و سرانجام توانست با شكست ديوان مازندران كيكاوس را به ايران زمين بازگرداند و سپس به جنگ افراسياب رفت و او را شكست داد. رستم در ضمن يكى از سفرهايش به مرز توران مى رفت كه با پسر ناشناخته خود «سهراب» روبه رو شد و در نبردى تن به تن او را كشت و چون آگاه شد كه سهراب فرزند اوست، زارى ها كرد ولى در عين حال هر دلى را بر ضد رستم به خشم مى آورد، چنانكه فردوسى گويد: يكى داستانى است پر از آب چشم/ دل نازك آيد ز رستم به خشم

behnam5555 04-06-2015 06:32 PM

شاه عباس و شاعر

برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

روزي شاه عباس به تماشاي خزينه جواهرات سلطنتي رفته بود . شاعري كه شاني تخلص مي كرد، قصيده اي با اين مطلع در مدح شاه عباس خواند : اگر دشمن خورده باده و گر دوست ***** به طاق ابروي مردانه اوست! شاه عباس خيلي خوشش آمد و دستور داد مقدار قابل توجهي زر مسكوك به او صله دادند . شاعر ديگري به محض شنيدن حاتم بخشي شاه عباس ، مديحه اي سراپا چاپلوسي ساخت و به حضور شه عباس كه تصادفا در اصطبل همايوني بود ، شتافت و شعرش را خواند . شاه امر كرد : سه مقابل وزن اين مرد به او سرگين اسب بدهند! شاعر عرض كرد : قربانت شوم . چرا شاني را زر مسكوك و مرا سرگين اسب ؟! شاه عباس پاسخ داد : « اين توفير (خزينه) و (طويله) است و الا شما را فرقي نمي گذارم .

behnam5555 04-06-2015 06:34 PM

منشا پيدايش نامهاي كوروش و داريوش
اگر كوروش و داريوش پادشاه نبودند و ضرورت موقعيتشان ايجاب نمي‌كرد كه در كتيبه‌هاي دوره هخامنشي با حالت نهادي و فاعلي از آنها ياد شود، شايد امروز در زبان فارسي نام‌هاي «كوروش» و «داريوش» وجود نداشت و به جاي آنها اسامي «داريوم» و «كوريوم» يا «داريو» و «كوريو» داشتيم. يكي از ويژگي هاي دستوري زبان فارسي باستان اين است كه اسم ها نيز صرف مي شده اند. همچنان كه امروزه ما فعل را صرف مي كنيم. به اين ترتيب،‌ اگر اسمي در نقش فاعلي / نهادي يا مفعولي يا اضافي قرار مي گرفت، شناسه هاي مختلفي مي پذيرفت. اين شناسه ها در مورد اسم هايي كه به u يا a يا I يا a ختم مي شدند، نيز متفاوت بودند. «داريو» و «كورو» اسم هايي بودند كه به u ختم مي شدند. اين گونه اسم ها وقتي در حالت فاعلي / نهادي قرار مي گرفتند، شناسه «ش»، در حالت مفعولي شناسه «م» و در حالت اضافي شناسه «ائوش» مي گرفتند. با اين توضيحات، «داريوش» و «كورش» صورت هاي فاعلي / نهادي اسم هاي «داريو» و «كورو» هستند. اما از آنجا كه در كتيبه هاي خود بيشتر در حالت نهادي و فاعلي قرار گرفته اند و يا انجام دهنده كاري بوده اند، اين ضرورت با شناسه «ش» بيشتر در كتيبه هاي هخامنشي به كار رفته و به همين صورت به فارسي امروز رسيده است. شايد اگر «داريو» و «كورو» در كتيبه ها بيشتر در حالت مفعول به كار رفته بودند، امروزه به جاي آنها صورت هاي «داريوم‌» و «كوروم» را داشتيم. امروزه آنقدر نام هاي كورش و داريوس براي ما جا افتاده است كه با شنيدن آنها نمي توانيم تصور كنيم اصل اين نام ها صورت ديگري داشته و در واقع،‌ اگر به همان صورت به فارسي امروز مي رسيد، اكنون بايد به جاي آنها «كورو» و «داريو» را به كار مي برديم. واقعيت اين است كه «كورو» از صورت فارسي باستان Kurau و «داريو» از صورت فارسي باستان darayavau اسامي اصلي اين دو پادشاه هخامنشي بودند. در مورد معناي نام «كورو» هنوز اشتقاق دقيقي ارايه نشده است. اما «داريو» از دو بخش تشكيل شده بود: daraya-vahu كه «داريه» به معني «نگهدارنده» و «وهو» به معني «نيكي» است. جمعا اين اسم «نگهدارنده و حافظ نيكي» معنا مي دهد.

behnam5555 04-06-2015 06:37 PM

حقوق احمد شاه قاجار

محسن فروغی پسر ذکاء الملک فروغی تعریف می کرد : یک روز تلفن منزلمان زنگ زد . ( پدرم در آن تاریخ در کابینه مشیرالدوله ، وزیر مالیه بود . ) من گوشی را برداشتم . از آن طرف سیم شخصی فرمودند : اسم شما چیست ؟ من عرض کردم : محسن پسر ذکاء الملک هستم . فرمودند : من احمدشاه ( قاجار ) هستم . به پدرت از قول من بگو به دکتر میلسپو (مستشار تام الاختیار وزارت مالیه) دستور بدهد که حقوق مرا زود پرداخت کند چون عازم اروپا هستم . روزی که احمد شاه این تلفن را می کرد بیست و ششم یا بیست و هفتم برج بود . موقعی که پیغام شاه را به پدرم رساندم خیلی عصبانی شد و گفت : بهتر بود اعلیحضرت مرا پای تلفن احضار و منظور خود را بیان فرمودند ، نه اینکه آن را توسط بچه ای خردسال ( ولو اینکه آن بچه پسر خودم باشد ) به من ابلاغ کند ! سپس خودش آمد پای تلفن و با شاه صحبت کرد و قهرا همین تقاضا را دوباره شنید . موقعی که خواسته شاه به اطلاع میلسپو رسید ، با کمال خونسردی جواب داد : بهتر است اعلیحضرت صبر کنند ، یکی دو روز بیشتر به آخر برج نمانده و هر وقت حقوق کارمندان دولت پرداخت شد ، حقوق ایشان نیز پرداخت می شود . دو هفته بعد، یعنی در یازدهم آبان ماه 1302 ، احمد شاه به اروپا رفت و این سومین سفر او به اروپا بود که تقدیر ( انگلستان ) چنین خواسته بود دیگر بازگشتی به ایران نداشته باشد . باید توجه داشت که انگلیسی ها آشکارا چند بار پادشاهان ایران رااز کشور بیرون کردند که یکبار همین اخراج احمدشاه و یکبار هم بیرون کردن رضا شاه پهلوی بود

behnam5555 04-06-2015 06:38 PM



مسجد سلطان سنجر
بیوگرافی و زندگینامه
حكومت طولاني سلطان سنجر بر خراسان ( 490 ه.ق. تا 522 ه.ق. ) كه مدتي از آن را در ايام اختلافات برادران ، در اين ولايت حاكم بود ، اغلب در زد و خوردهاي محلي گذشت و آخرين بار كه به سمرقند لشكر كشيد ، ارسلان خان ( خان سمرقند ) رسما" از اطاعت وي سرباز زد و جيحون مرز رسمي شد . سنجر ناچار شد به بسياري از شهرهاي تسخير شده ،‌مجددا" لشكر بكشد . چنانكه در شوال سال 511 ه.ق. به غزنين تاخت و بهرامشاه غزنوي را دست نشانده خود ساخت و در جمادي الاول سال 513 ه.ق. در ساوه با سلطان محمود – برادرزاده اش – به جنگ پرداخت . سنجر در سال 524 ه.ق. مجددا" به سمرقند لشكر كشيد تا خان سمرقند را مطيع سازد . همچنين ، به علت طغيان" اتسز " ، پسر قطب الدين محمد خوارزمشاه كه دست نشانده سنجر بود ناچار به خوارزم نيز لشكر كشيد ( ربيع الاول سال 533 ه.ق.)‌ و قلعه هزار اسب را تسخير كرد هر چند اتسز را به دست نياورد . در صفر سال 536 ه.ق. سنجر براي آرام كردن ماوراءالنهر به جنگ گورخان قراختايي رفت . در اين جنگ بود كه در محل قطوان ( شش فرسخي سمرقند ) از قراختاييان شكست خورد و همسرش اسير شد و خود ترمذ گريخت . لشكر كشيهاي ديگر او به خوارزم ( 528 ه.ق.و 542 ه.ق.) هيچ كدام نتيجه دلخواه نداشت و ضعف عمومي دولت سلجوقي باعث شد كه طوايف " غز " ، از تركمانان ساكن ماوراءالنهر ، كم كم قدرت و قوت بيشتر يافتند و شروع به بي رسمي در ولايات شرقي نمودند . در آخر كار ، به توصيه مويد الدين آي ابه – حاكم نيشابور – سنجر به جنگ غزها رفت و در اين جنگ سنجر شكست خورد و به دست امراي غز اسير شد . حدود يك سال در اسارت بود تا در سال 551 ه.ق او را ازاد كردند . اما اندكي بعد بيمار شد و در چهاردهم ربيع الاول سال 552 ه.ق. وفات كرد و در مرو شاه جهان ( پايتخت ) ، او را به خاك سپردند. ديگر امراي سلجوقي ،‌مانند محمود بن محمد سلجوقي ( فوت 525 ه.ق.) هر چند گاه گاهي كروفري با خلفاي بغداد ( المسترشد، و الراشدب بالله ) نيز داشته اند ، اما هيچ كدام قدرت قابل توجهي نيافتند . ركن الدين ابوطالب ، طغرل بن محمد ( طغرل دوم ) ، در مبارزات ميان شاهزادگان سلجوقي گرفتار آمد . مسعود بن محمد ( فوت سال 547 ه.ق ) ملكشاه بن محمود ، محمد بن محمود بن محمد ( فوت سال 544 ه.ق. ) و ارسلان شاه بن طغرل ( فوت سال 571 ه.ق. ) اغلب با اتابك ايلد گز از اتابكان آذربايجان در زد خورد بودند .آخرين آنان ، ركن الدين ابوطالب طغرل بن ارسلا نشاه ، طغرل سوم سلجوقي بود . كه در جنگ با قتلغ اينانج در حوالي ري شكست خورد و كشته شد . سر او را پيش خليفه الناصرلدين الله فرستادند ( ربيع الاول سال 590 ه.ق.) بدين طريق دولت سلجوقيان عراق به پايان رسيد.

behnam5555 04-06-2015 06:39 PM

حيله براي طلاق دختر كريه المنظر اقتدارالسلطنه
برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

اقتدار السلطنه عموي با نفوذ ناصرالدين شاه دختري زشت و كريه المنظر داشت . اين دختر بد گل ، خود را ونوس زمانه مي دانست و تن به ازدواج نمي داد . به همين سبب تا 48 سالگي تر شيده ماند . شاهزاده بداقبالي به نام فخيم الدوله در سوداي رسيدن به پول پدر ، با اين دختر بد گل ازدواج كرد؛ اما خست پدر از سويي و بدخلقي و افاده دختر از سوي ديگر جان فخيم الدوله را به لبش رساند ، تا جائيكه به فكر طلاق زن افتاد . اما جگرش را نداشت و از ناصرالدين شاه مي ترسيد ! فخيم الدوله اسبي داشت كه تنها مايه دلخوشي اش بود . از قضاي روزگار اين اسب هم در موقع شكار ، پايش آسيب ديد و لنگ شد و او ماند با اسبي لنگ و زني زشت و ترشرو كه ديو را هم زهره ترك مي كرد ! شاهزاده فخيم الدوله كه مردد بود چه كند ( چه خاكي بر سرش بريزد !) دست به دامان كريم شيره اي دلقك بي چاك و دهن ناصرالدين شاه شد . كريم كه خود درد كشيده بود ، به فخيم الدوله پيشنهاد كرد عرض حالي بنويسيد تااو به اطلاع شاه مستبد قاجار برساند . فخيم الدوله پيشنهاد كريم را اجرا كرد و شرح حال مفصلي نوشت . كريم شيره اي چند روز بعد در باغ « دوشان تپه» در حضور شاه و بلند پايگان اجازه خواست تا نامه را بخواند . و خواند ..... چون عرض حال فخيم الدوله با آب و تاب و سوز خوانده شد و به پايان رسيد كريم اين شعر را هم بدان افزود : خداوندا سه درد آمد به يكبار ** زن پيرو خرلنگ و طلبكار خداوندا زن پير را تو بوستان ** خودم دانم خر لنگ و طلبكار ! اقتدار السلطنه عموي شاه و پدر زن شاهزاده فخيم الدوله به خشم آمد ؛ اما ديگران – از جمله ناصرالدين شاه – چنان خنديد كه چند نفرشان پس افتادند ! ناصرالدين شاه در حاليكه از خنده ريسه مي رفت ، به فخيم الدوله اجازه داد تا همسرش را طلاق گويد .

behnam5555 04-06-2015 06:41 PM

كمك فوري براي نادرشاه افشار

برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

معروف است كه نادر شاه افشار پس از شكست از عثماني به ميرزا مهدي خان منشي خود گفت : از سركردگان ولايت كمك بخواه تا فورا به ياري ما بشتابند ، او هم همان طوري كه رسم منشيان متملق آن روزگار بود ، در نامه اي اشاره كردكه : « به اردوي كيوان شكوه چشم زخمي وارد آمده ! الي آخر ....... وقتي نامه را براي نادر خواندن سخت عصباني شد و فرياد زد : (( اين حرف ها چيست ؟ بردار بنويس : « فلان ...... خواهر و مادرتان را پاره كردند، هر چه ممكن است زودتر خودتان را برسانيد !!))

behnam5555 04-06-2015 06:43 PM

فتح نامه - خاطره اي خواندني از ارفع الدوله

از خواص حكومت هاي جابر و ديكتاتوري ، يكي هم پرورش و توسعه رياكاري ، نفاق و دروغ است . به طوري كه كم كم در اينگونه حكومت ها همه مسئولين ريز و درشت به هم دروغ مي گويند و حقايق را وارونه جلوه مي دهند ! با آنكه همه از اين واقعيت مطلع هستند اما به روي همديگر نمي آورند و دروغ يكديگر را راست مي انگارند ! ارفع الدوله كه در روزگار پنج پادشاه زيسته و مناصب حكومتي داشته است ضمن بيان خاطرات خود از يك جنگ موهوم و پيروزي كذايي چنين مي نويسد : « ... سيصد تومان فوق العاده براي تهيه اين سفر به ما دادند ، مواجب من هم مثل سايرين ماهي شصت تومان بود .» از طرف صاحب اختيار به ما حكم شد بايد شب حركت كنيم و به همه گفتند كه راه لطف آباد و قوچان را پيش خواهيم گرفت . صاحب اختيار امر داد كه راه كلات نادري را پيش برويم . در اول سفر همه مانديم مات و متحير كه چه اتفاق افتاده كه راه را عوض كرده اند . تا صبخ رانديم و حوالي ظهر رسيديم به كلات نادري . از مشهد تا آنجا من لباس آجوداني و ايعهد را پوشيده بودم . شب ديگر بعد شام ، آدم صاحب اختيار آمد و گفت صاحب اختيار فرمودند بيائيد آن جا « مجلس مشورت عسگري » خواهد بود ، رفتم ديدم تمام سران لشكري آنجا هستند . با سرتيپ فوج وارد شدم ، گفتند از سرخس به مشهد قاصد فرستاده و نوشته بودند كه يك نفر سيد سياه پوش كه نقاب سياه دارد در مرو پيدا شده و سي هزار نفر از تركمن ها را دور خود جمع كرده و خيال تسخير خراسان را دارد و گفته من امام زمان هستم كه آمده ام ! و از اين عده نصفش را به طرف مشهد خواهد فرستاد و شانزده هزار هم به طرف كلات و قوچان دره گز كه يكبار كار خراسان را تمام كنند . تكليف شما اين است كه الساعه با سوارها كه حاضرند بايد شبانه حركت كرده برويد در آنجا در حصار منتظر دستورالعمل باشيد . راه افتاديم . تا صبح رانديم ، فردا قدري به ظهر مانده زير تپه يكي از چاووش ها با عجله آمد و گفت : سوارهاي سيد از دورنمايان است ! رفتيم بالاي تپه ، ديدم واقعا از دور گرد و خاك بلنده شده ، آن وقت چاووش ها و مشرف ها جمع شدند دور من ، گفتند مادويست نفر كه نمي توانيم با هزارها نفر بجنگيم ، اجازه بدهيد فرار كنيم . من گفتم : اولا اجازه نمي دهم وانگهي اگر اجازه هم بدهم اسب ها به كلي خسته اند و نمي توانيم فرار كنيم ! همه مصمم شدند كه سنگر بندي كنند . در مدت كمي آنقدر سنگ جمع كردند كه توانستند همگي پشت آن بنشينند ، يك «رولور» دست من بود و يك « رولور» دست عسگر بيك و تفنگ دست عين علي ، به سوارها سرمشق شديم . سوارها كه دستشان به چاتمه بود مهيا شدند ، اغلب اين تفنگها گلوله نداشت ، پنبه و باروت بود ! بعد از مدتها انتظار ديديم سيصد شتر با بار كه تماما آرد و گندم بود با وكيل خرج قزاق هاي روس كه از « مرو» خريده اند به عشق آباد مي روند . اين وضع را كه ديدند آمدند پرسيدند اينجا چرا نشسته ايد ؟ سوارهاي ما گفتند كه منتظر سيد سياهپوش كذاب هستيم كه شنيديم سي هزار قشون جمع كرده ! خيلي خنديدند، گفتند مگر نمي دانيد كه « مرو » و اين صفخات تماما تركمن هستند و ‍ژنرال سكوبولف آن ها را داخل مملكت روس كرده ، كي اجازه مي دهد كه سيد سياهپوش آنجا لشكر بگيرد ؟ بعد از آنكه اين اطلاعات را شنيدم و شتربان ها رفتند ، من گفتم اسب ها را بياورند سوار شديم برويم حصار . مشرف ها و چاووش ها متفقا گفتند كه كجا برويم ؟! بعد از اين فتح بزرگ كه ما كرديم تا « فتح نامه » به كلات نفرستيم نخواهيم رفت ! خنديدم و گفتم بابا كدام فتح را شما كرديد ؟ كدام فتحنامه ؟ گفتند معلوم مي شود وضع حاكم اين سراحدترانمي دانيد ، وقتي كه اين ها يك امتيازي و يا لقب نشاني تهران بگيرند سوار مي شوند مي روند در صحراي تركمن ، يك چوپان فقير كه مي بينند ، سر او رامي برند و با يك فتح نامه به تهران مي فرستند و هر چه مي خواهند بدين وسيله از دولت مي گيرند . در اين حيص و بيص مي فرستند و مهر كرد و آورد كه من هم امضا ومهر كنم . خواندم ، ديدم نوشته ام كه : « امروز حوالي ظهر همين كه از درو ديديم سوارهاي سيد سياه پوش به طرف حصار مي آيند از اسب ها پياده شده اسب ها را به بوته ها بستيم ، تقريبا چهار پنج هزار نفر بودند ، در يك شليك چندين نفر را به خاك انداختيم ، كشته هاي خود را برداشته فرار كردند ... باقي بسته به مراحم اولياي دولت است!» گفتيم امضا نمي كنم . خنديد و گفتند معلوم مي شود كه شما از فرنگ آمده ايد و از اين طرف هيچ خبر نداريد . براي سكوت آن ها فقط آن را پرت را مهر كردم و يقين داشتم كه صاحب منصبان بزرگ و سرتيپ ها اين قضيه را تحقيق خواهند كرد . فتح نامه رافرستادند به كلات به شوراي نظامي . بعدا ديدم آن سوار كه فرستاده بوديم برگشت به سه سوار ديگر و يك كاغذ مهر و موم شده . در آن كاغذ خيلي تمجيد از اين جسارت و فتح كرده ونوشته بودند : « سيصد تومان به رسم انعام فرستاديم .ميان همه به طور عادلانه تقسيم كنيد !» از قراري كه شنيديم و يقين شد ، شوراي نظامي اين فتح نامه را به تهران فرستاده و از تهران دو قبضه شمشير مرصع و مذهب امير توماني و پنج هزار تومان انعام گرفته بودند ...»

behnam5555 04-06-2015 06:45 PM

مازیار
قیام مازیار
مازیار (مهزیار، مه ایزد یار)، پسر قارن حاکم طبرستان، در سال 224 ه.ق بر ضد خلیفه قیام کرد. او متولد شهریار کوه ازنواحی شمال سمنان، از اسپهبدان طبرستان و از پیشوایان فرقه خرم دینان بود. پس از مرگ قارن او وارث حکومتی شد که از پدر به ارث برده بود.
قیام مازیار به نوعی ادامه قیام بابک خرم دین بود. این جنبش یک نهضت روستایی، ضد فئودالی و ضد عربی بود که شاهزاده طبرستان در رأس آن قرار داشت. آیین زرتشت و شاید برخی عقاید مزدکی که تا حدی واکنش روح عامه در برابر سلطه آیین اسلام بود، از دیر باز در این نواحی باقی مانده و تا مدت ها بعد از سرکوبی قیام مازیار هم در بین بیشتر مردم این نواحی رایج بود.
مازیار چون در آغاز حکومت محلی خویش با مخالفت خویشان نزدیک مواجه شد، به بغداد رفت. او به درگاه مأمون خلیفه راه یافت و به دست مأمون، اسلام آورد. خلیفه او را محمد نامید و حکمرانی نواحی تحت حکومت قارن را به او واگذار کرد. در بازگشت، او که عامل مأمون به شمار می‏آمد، به اتکا حکم و حمایت خلیفه، مدعیان خود را که در آغاز کار با وی به مخالفت برخواسته بودند از میان برداشت و به عنوان یک والی مسلمان تمام طبرستان و رویان را قلمرو خویش اعلام کرد.
او خراجی را که باید به طاهریان می داد تا آنها به خلیفه دهند را نداد، اما در عین حال پرداخت آن را قطع نکرد و به همان اندازه که در نزد مأمون تعهد کرده بود، بی واسطه نزد خلیفه فرستاد. بدین گونه با قطع رابطه با والی خراسان، در واقع نسبت به دیوان خلیفه و سازمان مالی و اداری او به طور غیر رسمی اعلام عصیان کرد و خراسان و بغداد را بر ضد خود برانگیخت.
در زمان قیام بابک، مازیار تمایل خود را برای متحد شدن و برقراری ارتباط با رهبر خرم دینان ابراز کرد و قرار بود دیداری بین این دو صورت گیرد که با کوتاهی بابک و دسیسه های اطرافیان میسر نشد.
پس از مرگ بابک، مازیار و افشین قراری پنهانی برای سرنگونی خلیفه گذاشتند که با کشته شدن مازیار بی نتیجه ماند. یک سال بعد هم افشین بدست خلیفه به قتل رسید.
این حرکت به طور ناخواسته و به دلیل رفتار تحقیر آمیز اعراب و مالیات های سنگین روح جامعه ایرانی را در این منطقه آماده انقلابی بر ضد خلیفه کرد. به طوری که این اتحاد ایرانی ضد اسلام و عرب موجب نزدیکی خرم دینان و مزدکیان و مردم طبرستان شد.
با آغاز نهضت ضد اسلامی مازیار، مردم بر ضد اعراب فئودال که از زمان حمله مسلمانان در آن جا باقی مانده بودند قیام کردند. مازیار دستور داد ثروتی که از اعراب طبرستان بدست آمده به بالای کوه های اطراف برده و در روزنه ها بریزند و بدین گونه اطمینان یافت که حتی در صورت شکست از خلیفه ثروت حکومتش بدست شاه عرب نخواهد رسید.
زرتشتی های طبرستان به خاطر لباس سیاه سپاهیان مسلمان، اسلام را دین سیاهی و به خاطر لباس سفید موبدان زرتشت، آئین خود را دین سپیدی می پنداشتند.
سرانجام او بخاطر خیانت برادرش کوهیار بدون خون ریزی، با تحقیر و تمسخر به سامرا برده شد. مازیار از دید خلیفه مرتد بود. او در 225 ه.ق به اعدام محکوم گردید و مدتی جسدش در کنار جسد پوسیده بابک رها شد تا حماسه ای دیگر برای ایرانیان اتفاق افتد.

behnam5555 04-08-2015 07:28 PM

نامه تاریخی امیر کبیر به ناصردین شاه

http://fakoor.net/wp-content/uploads...36-150x150.jpg
متن خود نامه (دستخط امیر کبیر)

الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید.
فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود.
زیاده جسارت است. تقی


behnam5555 04-08-2015 07:30 PM

زندگینامه بابک خرمدین

بابک خرم دین بزرگ مرد اصیل ایرانی ، شیرمردی که ۲۲ سال در برابر تجاوز ننگین اعراب به خاک میهن، مردانه مقاومت و ایستادگی کرد و در نهایت با نیرنگ از پا در آمد.

http://fakoor.net/wp-content/uploads...c1-150x150.jpg

از جنبش های دیگر ایرانیان در برابر اعراب می‌‌توان به مازیار از مازندران، ابومسلم خراسانی ویعقوب رویگر از سیستان اشاره کرد. تلفظ نام بابک به زبان فارسی میانه پاپک بود که به معنای پدر جوان است. پدر بابک اهل تیسفون بود که به آذربایجان کوچید و در پیرامون کوه سبلان زنی را به همسری گزید. بابک در جوانی با شروین پسر ورجاوند سرور گروه مزدکیان تبرستان دیدار نمود. پس از آن او و مادرش به روستای دیگری در آن پیرامونها کوچیدند که مردمش از گروه مزدکیان و خرم دینان بودند. پیشوای آنها جاویدان پسر شهرک بود که از آنجا که بابک در تنبور زدن زبردست و توانا بود او را پیش خود نگه داشت. در سال ۲۰۱ هجری قمری بابک از کیش جاویدانی دست کشید و خود بعنوان پیشوای خرمدینان سر به شورش بر علیه اشغالگران عرب گذاشت. خلیفه تازیان به مدت بیست و دو سال سپاهیان فراوانی را برای سرکوب بابک ایرانی گسیل داشت و سرانجام با همکاری یک ایرانی تبار بنام افشین، اعراب بر خرمدینان ایرانی چیرگی یافتند. و او را به سامَرّا نزد خلیفه بردند. خلیفه معتصم دستور داد تا بابک را سوار بر فیل کردند و در شهر بگردانند و در روز پنجشنبه دوم صفر سال ۲۲۳ با بودن امان نامه‌ای که به او داده بودند به دستور خلیفه او را تکه تکه کرده و کشتند. قرارگاه اصلی بابک خرمدین دژی استوار و سخت گذر بنام دژ بَذ بود که در نزدیکی شهر کَلِیبَر در شهرستان اهر استان آذربایجان شرقی قرار دارد. بابک خرمدین : انسان برای پیروزی خلق شده. اورا می‌‌توان نابود کرد ولی نمی‌توان شکستش داد. صدها سال از مرگ سربلندی آمیز این انسان آزاده می‌‌گذرد.در دامنه ساوالان بدنیا امد در دربار بامر خلیفه مثله اش کردند. او وفرزند برو مندش آذر وبرادرش عبدا ﷲ ویاران آزادی خواهش درراه ازادی مردم جان خودرا فدا نمودند..افشین زروسیم وقدرت خلیفه را گزینش و به او ومردم خیانت نمود. وعنوان خاین را نصیب خود نمود.امروز نام بابک روی نوزادان این سرزمین خودنمائی می‌کند. هرسال مردم آزاده جهت سپاسداری از فرزند برومند خود راهی قلعه بابک می‌‌شوند.تا یادش را گرامی دارند.

http://fakoor.net/wp-content/uploads...c2-150x150.jpg

خلیفه :عفوت میکنم به بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهکاران کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:آری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است. خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند!اول دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ آن دلاور را نبز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پابود٬استواربود.خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست. خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن!پیش دشمن حقیر٬مرد بزرگ٬بزرگتر باید. گفت:در مقابل دشمن نامرد٬مردانه باید مرد٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابرگله ء روباهان ترسی به دل راه دهد…. خلیفه از بیخ گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمدوسر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود…


behnam5555 04-08-2015 07:33 PM

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد .

یاسمین آتشی

behnam5555 04-08-2015 07:34 PM

بابک خرمدین
http://fakoor.net/wp-content/uploads...Khorramdin.jpg

پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام .
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
بابک خرمدین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود . خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست .
خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی ؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگتر باید. گفت : در مقابل دشمن نامرد ٬ مردانه بایدمرد ٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت . خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است ٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابر گله ی روباه ان ترسی به دل راه دهد…. خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود . یادش گرامی باد .


behnam5555 04-08-2015 07:35 PM

پروکوپیوس مورخ رومی در یادداشتهای روزانه خود در تاریخ ۱۳ بهمن ماه سال ۶۹ شمسی قبل از هجرت میگوید :در این روز نسخه اصلی تاریخ جنگهایم را به امپراتور دادم و او پس از مرور کوتاهی بر آن گفت:
هرچند به سود ما رومیان نیست اما جا داشت می نوشتی ژوستی نین امپراطور روم عقیده دارد که در خون سربازان ایرانی ماده اختصاصی وجود دارد که باعث می شود ترس نداشته باشند بی باک و مغرور باشند و تسلیم نشوند.در هنگام اسارت در برابر فاتح زانو نزنند و عجز و لابه نکنند . من نمی دانم که ایران چه آبی دارد که بذر نهایت میهن دوستی را در جان مردمش پرورش میدهد…


اکنون ساعت 01:48 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)