![]() |
مرا هم بود، روزي رنگ و بوئي
صفائي، جلوهاي، پاکيزهروئي |
یار مرا،غار مرا،عشق جگر خوار مرا
یار توی ،غار تویی،خواجه نگهدار مرا نوح تویی،روح تویی،فاتح و مفتوح تویی سینه ی مشروح تویی،بر در اسرار مرا ... |
از بادهی لعل ناب شد گوهر ما
آمد به فغان ز دست ما ساغر ما از بسکه همی خوریم می بر سر می ما در سر می شدیم و می در سر ما مولانا |
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما |
آن شبی را کز جمال ماه,گیتی روشن است
دیده را بر هم منه,هر شب شب مهتاب نیست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
در طریقت، بار هر کس را که نگرفتم به دوش
چون گشودم چشم بینش، بار بر دل شد مرا صائب تبریزی |
اگر مشاطه ديد آن نرگس مست
فتاد آنجاش ميل سرمه از دست |
تیره بختیهای ما از پستی اقبال نیست
از بلندی شمع ما پرتو به دور انداخته است |
تفاوت ارچه شد پيدا که در خيل هواداران
يکي را کاستي حرمت يکي را محترم کردي |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
از غم عشق تو ای صنم
روز و شب ناله ها می کنم من وز قد و قامتت هر زمان صد قیامت به پا می کنم من |
نیمه نانی گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیم دگر ملک اقلیمی بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر |
رندان به کشور دل هر جا گرفته منزل
آن میر صدر محفل در خانه جا ندارد |
در باغ چو شد باد صبا دایهی گل
بربست مشاطهوار پیرایهی گل از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهی گل حافظ |
لب لعل و خط مشکين چو آنش هست و اينش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و اين دارد |
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می نشود جُسته ایم ما گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست |
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی
دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا |
اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش
حريف خانه و گرمابه و گلستان باش |
شورندهء صد هزار فتنه حیرتگه صد هزار حیران آن دایهء عقل و آفت عقل آن مونس جان و دشمن جان او عقل سبک کجا رباید عقلی خواهد چو عقل لقمان حضرت مولانا |
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است |
تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری |
یک شب دلم خواهد که مهمانت کنم
از دیده ی بیگانه پنهانت کنم ناگه به شب مستت کنم مست و غزل خوانت کنم همراز دل همصحبت جانت کنم |
ماتم فرهاد کوه بيستون را سرمه داد
بي همآوازي نفس از دل کشيدن مشکل است |
تا فضل و عقل بينی بیمعرفت نشينی يک نکتهات بگويم خود را مبين که رستی |
ایندو هر دوش زیباست قبلا یکیش را گفته ام یادم نیست کدوم بوده هردو رو دوباره مینویسم
یاران موافق همه از دست شدند در پای عجل یکان یکان پست شدند آره همین بود شجریان در مراسم تشییع پیکر عبادی یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد؟ کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست تابش خورسید و سعی باد و باران را چه شد شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟ |
خوشبختانه جفتشون به " د " ختم میشه :53::53::53:;) در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا ور دل به خدا و ساکن میکدهای می نوش که عاقبت بخیرست ترا |
از می میکده ی دهر مشو مست غرور/که به ساغر عوض شهد شرنگ است اینجا
|
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد آن را که منم منصب معزول کجا گردد آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد |
دلا رفيق سفر بخت نيکخواهت بس
نسيم روضه شيراز پيک راهت بس |
سوختم از دست غم ، پا تا به سر در راه عشق/ چند گویم آن چنان یا این چنینم کرده است
|
تاسحر چشم يارچه بازي كند كه كار
بنيادبركرشمه ساقي مه رو نهاده ايم |
ما خسته دلان قلب جهانیم و از این رو
دل خسته جهانی ست ز دل خستگی ما |
آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع زمانه شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند به روز خواندند فسانه ای و در خواب شدند |
در هر قدم ، او را نظری سوی قفا نیست
بر خواهش ِ غیر، از چه تو را هست سر ِ جنگ |
گر مايلي به جور بکن هرچه ميتوان
باک از هلاک محتشم ناتوان مدار |
رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست |
تن آدمی شریف است به جان آدمی
تن آدمی شریف است بجان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده باشی به روان آدمیت رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت بدرآی تا ببینی طیران آدمیت نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یک دم به مراعات دلم گرم نداری یک ذره مرا حرمت و آزرم نداری من دوست ندارم که ترا دوست ندارم تو شرم نداری که ز من شرم نداری این مرکب بیداد تو توسن چو دل تست وانرا چو بر خویش چرا نرم نداری در دفتر تندی و درشتی که همانا یک سوره برآید که تو آن برم نداری |
اکنون ساعت 11:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)