![]() |
تا مستی رندان خرابات بدیدم دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است |
که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب
حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه |
که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب
حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه |
که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب
حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه |
شعر من گفتی که!!!!
فرشتهای به حقیقت سروش عالم غیب که روضهٔ کرمش نکته بر جنان گیرد |
نقل قول:
نقل قول:
نقل قول:
زورش از پا برفت و دل از دست شد درو، از شراب حیرت، مست خون ز سودای دل ز چشمان ریخت بس به غربال چشم خون میبیخت عراقی |
ههههههه من متوجه نبودم اولیشو ولی بعدیش متوجه شدم:دی
بیا این هم شعر من. گر ابر چو آب خاک را بردارد تا حشر همه خون عزیزان بارد :p:p |
هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد خستهای کامید دارد از نکورویان وفا |
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت |
ای صبا، گر بگذری در کوی او نزد او ما را جزین پیغام نیست: کای دلارامی که جان ما تویی بی تو ما را یک نفس آرام نیست |
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را |
خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری هم خوشدلیش رفته، هم روزگار، هیهات! |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است |
شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر دلم، که مسکین است |
خاکیان بیبهرهاند از جرعهٔ کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کردهاند |
محتاج نیاز دل عشاق چرا شد حسن رخ خوبان، که همه مایهٔ ناز است؟ |
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی |
کشیدم رنج بسیاری دریغا به کام من نشد کاری دریغا به عالم، در که دیدم باز کردم ندیدم روی دلداری دریغا |
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم |
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست که بدان شاخ نباتم دادند |
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
باز گویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر |
یاران من ز بادیه آسان گذشتهاند من بیرفیق در ره دشوار ماندهام در راه باز ماندهام، ار یار دیدمی با او بگفتمی که: من از یار ماندهام دستم بگیر، کز غمت افتادهام ز پای کارم کنون بساز، که از کار ماندهام |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
اگر برفت دل از دست، گو: برو، که مرا بجای دل سر زلف نگار در چنگ است از آن گهی که خراباتیی دلم بربود مرا هوای خرابات و باده و چنگ است |
جان علوی هوس چاه ز نخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
عاشق گر از در تو نشنید مرحبایی چون حلقه بر در تو چندان چه کار دارد؟ |
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد |
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما |
حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد منتی بر عاشق شیدا نهاد |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
دین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند |
گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ
تو دری طریق ادب باش گو گناه من است |
ای دوست، گناه ما همین است کز دیده و جانت دوست داریم |
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است |
فرو شد روز عمر و بر نیامد از آن شیرین لبش کامی دریغا |
اکنون ساعت 11:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)