![]() |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می نالی وفریاد چرا میداری |
يارب تو مرا بخود توانگر گردان
وزهرچه جز از تست دلم برگردان |
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند |
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری |
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس |
سحر سر ميزند از خواب برخيز
به آب ديده دل را شستشو كن |
نسیم مشک تاتاری خجل کرد
شمیم زلف عنبر بوی فرخ |
خود ندارد بي رخ تو زندگاني قيمتي
زندگاني بي رخ تو مرگ باشد با عنا |
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم ومطرب که میگوید رسید |
دل رمیده ی مارا که پیش می گیرد
خبردهید به مجنون خسته از زنجیر |
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد |
دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهار
وزان که با دل ما کرده ای پشیمان باش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها |
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد کس نامد از آن جهان که پرسم از وی کاحوال مسافران دنیا چون شد |
در غم هجر رُخ ماهِ تو در سوز و گـُدازیم
تا به کِی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم |
ما قصه ی سِکندر و دارا نخوانده ایم
از ما بجُز حکایت مهر و وفا نپرس . |
تن بشستی نهفته به باغ
پرستنده با او ببردی چراغ |
چرا ت؟
غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز از دلم نام تو هنگام دعا نشنیدست |
تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید
|
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری |
یوسف مصر را بگو سکه بنام خود مزن
هـر پسری عـزیز شد یـاد پدر نمی کند |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی |
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست |
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیروسلوک
به در صومعه با بر بط و پیمانه روم |
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد |
دعا کن به شب چون گدایان بسوز
اگر میکنی پادشاهی به روز کمربسته گردنکشان بردرت تو بر آستان عبادت سرت |
تو را من چشم در راهم شباهنگام در آن هنگام که می گیرد در شاخ تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی |
یازی که داد بر باد آرام و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدر محبتم را |
الا یا ایها الساقی برون بر حسرت دلها
که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکل ها |
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا در این خرقه ندانی که چه نا درویشیم |
مکتب عشق به شاگرد قدیمت بسپار
شهریاری که درین شیوه شهیر آمده است |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گو کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را |
آن سیه چره کرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست |
تیغ عالم گر بدستت داد روزی روزگار
هر چه میخواهی ببر اما نبرنان کسی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است |
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر
ز طرزی کن نگردد شهره بگذر چو من ماهی کلک آرم به تحریر تو از نون و القلم می پرس تفسیر |
اکنون ساعت 01:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)