![]() |
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن .
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه : من باید با رئیسم برم سفر کاری کارهات رو روبراه کن . شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش میگه : زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن . دوست دخترشم هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه : من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام . پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه : معلمم یه هفته کامل نمیاد بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم . پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم شولوغه ! منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه : ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه ! شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه : زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت ! معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه : کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق ! پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه : راحت باش برو مسافرت معلمم برنامه اش عوض شد و میاد . مدیر هم دوباره گوشی رو برمیداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت !!!http://www.pic4ever.com/images/bb8.gif http://www.pic4ever.com/images/bd9.gif |
فوت و فن های سوار شدن به مترو (طنز)
|
8 تکنيک براي شيره ماليدن سر رئيس !
1 ـ سعي کنيد هنگام تردد در راهروهاي اداره هميشه پرونده زير بغل داشته باشيد : |
س....مثل....
س....مثل.... :65: بيا بشينيم همه کلمه هايی که با س شروع می شه باهم دوره کنيم: ;) س....مثل.....سرما س....مثل.....سکوت س....مثل.....سنگ س....مثل.....سياهی س....مثل.....سخت س....مثل..... ....اصلا چرا همه چيزای غمگين؟؟؟!!!!....بيا به چيزای شاد فکر کنيم: :) س....مثل.....سار س....مثل.....سيب س....مثل.....سبز س....مثل.....سرو س....مثل..... ....حالا بيا يه ذره شوخ باشيم.....به چيزای بامزه فکر کن: :d س....مثل.....سوسيس س....مثل.....سوسک س....مثل.....ساس س....مثل.....سبزی پلو س....مثل.....ساردين س....مثل.....سيرابی س....مثل..... س...مثل.....سفر........ و من تکرار ميکنم: س....مثل.... سنگ! نه بيشتر فکر کن ! آهان يادم اومد!!!! س ... مثل ...ساقي س... مثل ... سرابي :d:p{جشن پتو} {پپوله} |
پ ....مثل ... ;) پ ....مثل ... پرنده پ ... مثل ... پرستو پ ... مثل ... پيچک پ ... مثل ... حالا ترکيبي هم بگيم ...:p پ ... مثل .... پفک نمکي پ ... مثل ... پلو عدس پ ... مثل ... پيک نيک پ ... مثل ... شعر مثل موزيک مثل فيلم پ ... مثل پي سي :21: مثل ... پي سي سيتي :d پر شعر پر ترانه پر خنده پ ... مثل ... پر گل :53: گل سنبل گل مينا گل رز رزيتا گل شيدا گل دلتنگ گل کيانا گل نيلوفر گل شادي پ ... مثل .... پرواز {پپوله} مثل پر پرنده مثل پرواز پرنده مثل « پر پرواز » مثل « پر دوست » مثل سهراب که خواند من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم « پر دوست » پر خنده ، پر شعر ; پر خاطره « پر ... تو » :53: پر ... پرهاي صداقت آبي پ .... مثل پر دوست مثل .... پشت پي سي شهريست ... دو قدم مانده به « پاتوق خانه » .... :d پاي آن خانه کمي ميشيني ..... پر دوست .... :53: پ .... مثل ... پي سي پر من ...... پر تو ..... :):53::d {جشن پتو}:d{پپوله} |
دفترچه ی خاطرات یه آدم محافظه کار سبزواری:
از زرده ميدان تا زردوارشاگرد راننده اتوبوس مرتب داد مي زد : زردوار ، زردوار ... بدو حركت كرديم ... زردوار جا نمونيزردعلي نفس زنان خودش را به اتوبوس رساند ، نوجواني زرده رو كه هنوز پشت لبش زرد نشده بود ، يك كيسه گوجه زرد را به زور با خود حمل مي كرد، بعد از اين كه كيسه ي گوجه زرد را در صندوق بغل اتوبوس گذاشت نفسي كشيد و سوار شدحق داشت نفس نفس بزند ، طفلكي از زرده ميدان تا ترمينال با آن بار سنگين گوجه زرد پياده آمده بودزردعلي چند ماهي ميشد كه از زردوار آمده بود تهران براي كار ، او در يك مغازه ي زردي فروشي شاگرد شده بود ، تمام روز با ميوه جات و زرديجات سر و كار داشت و گاهي به سفارش مشتري زردي هم پاك مي كرد، آخر وقت ها هم فلفل زرد هاي درشت را به سفارش كبابي محل جدا مي كرد. حالا در موسم زرد بهار با اشتياق فراوان قصد برگشت به روستاي سرزردشان را داشت. دلش براي خوردن زردي پلو كنار خانواده پر مي زد، فكر مي كرد امسال حتما خواهرش دوباره براي باز شدن بختش تمام وقت زرده گره زده است، در اين بهار كاملا زرد با آن زرده زاران بكر و دست نخورده ، دويدن روي تپه هاي سرزرد ، غلطيدن روي زرده ها ديوانه اش كرده بودهنوز شاگرد راننده فرياد مي كرد: زردوار بدو كه حركت كرديم زردوار بدو ........ راننده اتوبوس داشت براي همكارش تعريف مي كرد كه چطور مامور راهنمايي رانندگي بر سر عبور از چراغ زرد كه زرد نبود بلكه زرد بود او را متوقف و طلب رشوه كرده بودزردعلي بيقرار حركت كردن اتوبوس بود ، از سر بي حوصلگي تزئينات جلوي اتوبوس را از نظر مي گذراند، خرمهره هاي آويزان از آينه - دسته گلها و زرده هاي روي داشبورد پرچم زرد و سفيد و قرمز ايران - شعري كه قاب شده به ستون وسط چسبيده بود (من چه زردم امروز) وكنار زردعلي سيدي با شال و كلاه زرد نشسته بود، بيتابي او را كه ديد با لهجه ي زردواري گفت : چيه فرزندم؟ دلت شاد و سرت زرد باد ، چرا اينقدر نگراني؟ زردعلي با ناراحتي جواب داد : اينجوري كه معلومه نصف شب مي رسيم زردوار، سيد كلاه زردش را روي سر جابجا كرد و ادامه داد : بالاخره مي رسيم حالا يك كم دير بشه چه اشكالي داره؟ بعد يك مشت چاغاله ي زرد ريخت تو مشت زردعلي و گفت: برگ زرديست تحفه ي درويش . تقريبا همه به تاخير در حركت اتوبوس اعتراض داشتند جز دختري با چشمان زرد كه در صندلي سمت چپ زردعلي نشسته بود، و سرگرم خواندن روزنامه ي كلمه زرد بود . در همين بين بود كه ناگهان يكي از نيروهاي ضد شورش جلو اتوبوس زرد شد و با تحكم گفت : اين اتوبوس توقيفه، راننده با دستپاچگي پاسخ داد : چرا ؟ ما كه خلافي ... ، ولي قبل از آنكه جمله ي راننده تمام شود با باتوم محكم كوبيد روي شيشه و نعره زد: مرتيكه حالا ديگه اتوبوس زرد تو جاده راه ميندازي؟مسافرها از ترس يكي يكي پياده مي شدند، راننده قصد اعتراض به مامور را داشت كه پيرمردي او را نصيحت كرد : زبان سرخ سر زرد مي دهد بر باد ... زردعلي هاج و واج مانده بوددختر چشم زرد آرام زمزمه مي كرد: دستهايم را در باغچه مي كارم ... زرد خواهد شد ...مي دانم، مي دانم |
نقل قول:
اصلن ما دلمون ميخواد چت کنيم اينجا دهه هههههههههههه اينجا قلمرو ساقي و آزاد بحث چت خنده شوخي تشکر کل کل آزاد نفسسسسسسسسسسسس کش |
ممنون روناک جان زيبا بود اگه گفتي چند تا « ز » توش بود :d:53:;) |
نقل قول:
مطمئنی خودتون هستبن خانم ساقی؟ بیشتر شبیه زرد علی شدین!! |
آرایشگر و اداي نذر
در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی میكرد كه سالها بچهدار نمیشد. او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهای روبروشد؟ فكركنید. . . . . . . . . . . چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر میزدند كه پس این مردك چرا مغازهاش را باز نمیكند ! |
اکنون ساعت 01:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)