![]() |
آرزويم اين است:
نتراود اشك در چشم تو هرگز، مگر از شوق زياد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشي عاشق آنكه تو را مي خواهد و به لبخند تو از خويش رها مي گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وين راز سر به مهر به عالم سمر شود گويند سنگ لعل شود در مقام صبر آري شود وليکن به خون جگر شود خواهم شوم به ميکده گريان ودادخواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود از هر کرانه تير دعا کرده ام روان باشد کز آن ميانه يکي کارگر شود اي جان حديث ما بر دلدار باز گو ليکن چنان مگو که صبا را با خبر شود از کيمياي مهر تو زرگشت روي من آري به يمن لطف شما خاک زر شود درتنگناي حيرتم از نخوت رقيب يارب مبادا که گدا معتبر شود بس نکته به غير حسن ببايد کسي مقبول طبع مردم صاحب نظر شود حافظ چو نافه سرزلفش بدست تست دم درکش ارنه باد صبا را با خبر شود |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم رخ خود باز بر آنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم کیست آن گوش که او می شنود آوازم یا کدام است سخن می کند اندر دهنم کیست در دیده که از دیده برون می نگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد به یکی عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم تو مپندار که من شعر به خود می گویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم |
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی ز کرم مزید آید دو هزار عید آید دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی شکر وفا بکاری سر روح را بخاری ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی هله عاشقان صادق مروید جز موافق که سعادتی است سابق ز درون باوفایی به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی بنگر به نور دیده که زند بر آسمان ها به کسی که نور دادش بنمای آشنایی خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی |
کار جهان نگر که جفاي که ميکشم دل را به پيش عهد وفاي که ميکشم |
روز اول با خود گفتم...دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم...لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت...باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی آسی...در درونم های و هوی میکرد مشت بر دیوار ها می کوفت...روزنی را جست و جو میکرد می شنیدم نیمه شب در خواب...های های گریه هایش را در صدایم گوش میکردم...درد سیال صدایش را شرمگین می خواندمش بر خویش...از چه بیهوده گریانی در میان گریه می نالید...دوستش دارم نمی دانی روز ها می رفتند و من دیگر...خود نمیدانم کدامینم آن من سر سخت مغرورم...یا من مغلوب دیرینم بگذرم گر از سر پیمان...می کشد این غم دگر بارم می نشینم شاید او آمد...عاقبت روزی به دیدارم |
مي مالم اين دو چشم که خواب است يا خيال باور نميکنم عجب اي دوست کاين منم |
... در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم... |
http://image.aminus3.com/image/g0013...26bb_small.jpg برای پرپر شدن اقاقی برای بوسههای اتفاقی تو این روزا که مثل شب سیاهه منتظر نور کدوم چراغی برای لحظههای بیقراری ساعتهای کشنده خماری تشنه میکردی دلمو یه روزی الان خزونی کدوم بهاری رو صندلی انتظار میشینم گلای باغ حسرتو میچینم یا مثل سابق میشی برمیگردی یا نمیخوام دیگه تو رو ببینم |
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم رها تر از رهایی حصار بی حصارم |
اکنون ساعت 03:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)