پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 03-12-2011 05:52 PM


درسي از اديسون
اديسون در سنين پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد... اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط راي جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود... پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!! پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چيست پسرم؟!!
پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!
چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟! پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...! در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!! توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد


behnam5555 03-12-2011 05:54 PM


سی ثانیه پای صحبت مدیراجرائی اسبق شرکت کوکاکولا
هیچوقت از ریسک کردن نهراسیم چرا که به ما این فرصت را خواهد داد تا شجاعت را یاد بگیریم .
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است.
قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید

جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد ،
اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.

او در ادامه میگوید :
" آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده ، سلامتی ،
دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است."!


behnam5555 03-12-2011 05:58 PM


روزگاری که رخت

روزگاری که رخت قبله‌ی جان بود مرا
روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا
چند روزی که به سودای تو جان می‌دادم
حاصل از زندگی خویش همان بود مرا
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
دل سرا پرده‌ی صد راز نهان بود مرا
یادباد آن که چو آغاز سخن می‌کردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
یاد باد آن که چو می‌شد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز
پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
یاد باد آن که دمی گر ز درت می‌رفتم
محتشم پیش سگان تو ضمان بود مرا

محتشم کاشانی

behnam5555 03-12-2011 06:02 PM


می دونی ازدواج غلط چیه؟


متاسفانه %80 ازدواجها از انگيزه
هاي غلط و خود خواهانه
نشات ميگيرند توجه كنيد:

1- فشار اطرافيان:

تـاثيراتي است كه دوستان،خانواده،جـامـعـه و حتي عقايد شما بر شما تحـــميـــل مـي كنند.
پيامي كه مضمون آن اينچنين است: "تو بايد در يك رابـطه بـا جــنس مخــــالف خود باشي و يا حتما ازدواج كني، اگر رابــطه نداشته باشي و يا ازدواج نكرده باشي حتما عيبي در تـو وجــود دارد." در جــامعه فـــشار زيادي به افراد مجرد تـحمـــيل ميگردد اما ديگر زمان آن فرا رسيده است كه آنها را بـه حـــــال خود رها كنيم و بياموزيم كه تجرد آنها را درك كــرده و ارج نـهـــيم. هر فردي مختار است مجرد بماند و يا ازدواج كند.


2- رهايي از تنهايي و افسردگي:

بسياري از افراد تنها به اين خاطر كه تنها هستند( و يا از تنها ماندن هراس دارند) و يا مايوس ميباشند تن به ازدواج ميدهند. آنها تصور ميكنند كه ازدواج مشكل آنها را مرتفع ميكند. اما در اين شرايط معمولا فرد قادر به يك گزينش صحيح نميباشد و احتمال آنكه فرد با شخص نامناسبي ازدواج كند زياد است. يك انسان نااميد و تنها پس از ازدواج نيز تنها خواهد ماند. برخي افراد تا آن حد از لحاظ عاطفي تهي ميباشند كه اميدي به يك ازدواج موفق با هيچ فردي را احتمال نميدهند. در نهايت نيز اينگونه افراد گرفتار روابط محنت زا و غم انگيزي ميشوند.

3- عطش جنسي:
برخي افراد آنقدر غرق در غرايض جنسي خود ميبانشد كه جز روابط جنسي به چيزي ديگري نمي انديشند. آنها رابطه جنسي را به يك رابطه صميمانه و دراز مدت ترجيح ميدهند. اين گونه افراد تنها بدنبال يك همخوابه ميباشند تا يك همسر خوب. اينگونه ازدواجها نيز پس از مدتي به سردي گراييده و از هم ميپاشد. اين انگيزه معمولا در مردان مشاهده ميشود و تعداد آنها هم كم نيست.

4- گريختن از واقعيات زندگي خود:

بسياري از افراد ازدواج ميكنند نه به اين خاطر كه شخص مناسبي را براي ازدواج يافته اند، بلكه به جهت آنكه عذري براي دوري گزيدن از مشكلات و واقعيات زندگي خود تراشيده باشند. زندگي اينگونه افراد عاري از شور و اشتياق و هدف مشخص ميباشد. اما جاي آنكه راه حل را درون خودشان بيابند ازدواج كرده و تصور ميكنند با ورود فرد ديگري در زندگيشان، زندگي آنها نيز از سكون و كسالت آوري بيرون خواهد آمد.

5- گريختن از رشد و بالندگي:
اينگونه افراد تنها به اين منظور ازدواج ميكنند كه فرد ديگري مسئوليت مراقبت از انها را به عهده گيرد. اينگونه افراد معمولا از لحاظ عاطفي به شريك خود وابسته ميشوند. اينگوه ازدواجها در موارد زير نمود بيشتري دارند:

ازدواجهايي كه اختلاف سني فاحشي ميان دو فرد وجود دارد.
  • در ازدواجهايي كه اختلاف فاحشي در قدرت مالي و يا موفقيت شغلي دو فرد وجود دارد.
  • ازدواجهايي كه مغايرت محسوسي در سبك زندگي دو فرد وجود دارد.
6- احساس گناه:
برخي افراد كه پيش از ازدواج با فردي رابطه دراز مدت داشته اند تن به ازدواج با فرد ميدهند به اين خاطر كه از ترك كردن شريك خود هراس دارند كه پس از رفتن آنها چه بر سر شريكشان خواهد آمد. همچنين احساس گناه ميكنند زيرا كه تصور ميكنند آنطور كه بايد و شايد رفتار پسنديده اي نسبت به شريك خود نداشته اند و يا متقابلا لطفهايي كه شريكشان در حق آنها روا داشته را جبران نكرده اند. هنگامي كه فرد از روي احساس گناه و عذاب وجدان و نه از روي عشق واقعي تن به ازدواج با فردي ديگر ميدهد ثمري جز ناكامي و نابودي هر دو فرد در پي نخواهد داشت.

7- پر كردن خلاء احساسي و معنوي:
اينگونه افراد داراي حس پوچي و بي ارزشي ميباشند و ميخواهند توسط فرد ديگري خلاء وجودي خود را به گونه اي پر كنند اما بايد آگاه باشند كه هر ميزان هم كه فرد مقابلشان آنها را دوشت داشته باشد قادر به پر كردن خلاء هاي زندگي آنها نميباشد.

8- پذيرش اجتماعي:
جامعه به افراد مجرد به چشم يك انسان متهم مينگرد. اين جمله را در درب ورودي بسياري از رستورانها و يا مراكز ديگر زياد ديده ايد: "ورود افراد مجرد ممنوع" و يا بسيار از موسسات و ادارات افراد مجرد را به استخدام خود در نمياورند. بنابراين ازدواج انگيزه اي ميگردد براي جوانان تا در جامعه مورد پذيرش قرار گيريند.

9- تامين مخارج زندگي:
اينگونه ازدواجها در زنان بيشتر به چشم ميخورد كه به منظور تامين نيازهايشان با مرد ثروتمندي تن به ازدواج ميدهند.

10- اعتماد بنفس پايين:
برخي افراد با نخستين فردي كه به آنان پيشنهاد ازدواج ميدهد ميپذيرند و ازدواج ميكنند. اينگونه افراد به لحاظ اعتماد بنفس پايينشان ميپندارند قابل دوست داشتن نبوده و يا ارزش، زيبايي، محاسن و هنر كافي در خود سراغ ندارند كه فردي شيفته آنان گردد. آنان از ترس آنكه نكند فرد ديگري آنان را نپسندد و شايد اين آخرين فرصتي باشد كه در زندگي برايشان ايجاد گشته، شتابزده تن به ازدواج ميدهند.(مانند دختراني كه خيلي زود ازدواج ميكنند)

11- اخذ تابعيت كشور ديگر:
اينگونه افراد براي اخذ تابعيت كشور خاصي تن به ازدواج ميدهند كه يك ازدواج مصلحتي محسوب ميگردد.

12- بي ارزش شمردن ارزش خود: اينگونه طرز تفكر در زنان به چشم ميخورد. اينگونه زنان و يا دختران چنين ميپندارند كه وظيفه يك فرد تامين مخارج معيشتي و وظيفه يك زن تنها برآورده ساختن نيازهاي جنسي مرد ميباشد. آنها ارزش زن را در سطح يك همخوابه صرف ميدانند. يكي از عللي كه دختران جوان با مردان مسن ازدواج ميكنند همين مسئله ميباشد.
به خاطر داشته باشيد كه بهترين سن ازدواج بر اساس مطالعات 32 سال ميباشد. بنابراين عجله نكنيد و با ديد گشوده شريك زندگي خود را برگزينيد. همچنين سعي كنيد پيش از بچه دار شدن حداقل 2 سال از ازدواج شما گذشته باشد تا رابطه شما با فرد مقابل به ثبات مطمئني رسيده باشد.


behnam5555 03-12-2011 06:06 PM


تنها همان باقی ماند

جنید بغدادی را پس از مرگش به خواب دیدند و از او پرسیدند که: پروردگارت با تو چه کرد؟
گفت: آن اشارات پرید، عبارات نابود شد و دانش ها از یاد رفت، و آن رسمها به کهنگی گرایید و جز چند رکعت نمازی که در دل شب خواندم، سودمند نیفتاد.


behnam5555 03-12-2011 06:08 PM


باقیات الصالحات

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

روزی عیسی علیه السلام به سر قبری رسید که صاحبش معذّب بود. پس از یک سال، دوباره به سر آن قبر آمد، دید که صاحبش معذب نیست. عرض کرد: خداوندا، سال گذشته بر این قبر عبور کردم، دیدم صاحبش معذب است ولی امسال که آمدم، میبینم که معذب نیست، علت این کار چیست؟
خداوند به حضرت عیسی علیه السلام وحی فرمود: ای روح الله ! فرزند این شخص بالغ شده و راه صالح را گرفت (یا راهی را برای مردم اصلاح کرد) و به یتیمی جا داد. من به خاطر عمل فرزندش، از گناه این شخص صرفنظر کردم.


behnam5555 03-12-2011 06:14 PM


حکايت


يكى از ملوک خراسان ، محمود سبکتکين را در عالم خواب ديد كه جمله وجود او ريخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گرديد و نظر می کرد. ساير حکما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشی که بجای آورد و گفت :
هنوز نگران است که ملکش با دگران است
.


بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند


behnam5555 03-12-2011 06:17 PM


کی میرسدباران؟

خشک آمد کشتگاه من
در کنار کشت همسایه
گر چه می گویند: « می گریند بر ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروک! کی می رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
چون دل یاران که در هجران یاران
قاصد روزان ابری، داروک! کی می رسد باران؟


نیمایوشیج


behnam5555 03-12-2011 06:20 PM


طنز


چيزهايی كه ترجيح ميدين روی تخت اتاق عمل موقع جراحی نشنوين:
*آخ! اشتباه بريدم!
*كسی ساعت مچی منو نديده؟!
*ديشب تا دير وقت مهمونی بودم. يادم نمياد هيچوقت تو عمرم انقدر مشروب خورده باشم!
*لعنتی! صفحهء 47 دستورالعمل جراحيم پاره شده!
*منظورت چيه كه بايد پای چپشو می بريديم؟!(مگه این آپاندیس نداشت)
*بهتره اين تيكه رو نگه داريم. ممكنه برای تشريح به درد بخوره!
*فورا" اون تيكه گوشت رو برگردون! سگ بد!
*صبر كن ببينم! اگه اين طحالشه ، پس اون چی بود؟!
*پرستار لطفا" اون چيزو به من بده. اون چيزه... همون چيزو ميگم... اون ماسماسكو!
*اوه! زود دوباره همهء بخيه ها رو باز كنين. يكی از پنس ها كمه!
*اگه فقط يادم ميومد كه اين كارو چه جوری هفتهء پيش توی كلاس بازآموزی انجام دادند خوب بود!
*ميدونی؟ پول خيلی هنگفتی ميشه توی تجارت كليه به جيب زد. اوه! اينجا رو! اين يارو يه كليه اضافه داره!
*ميشه قلبش رو يه مدت از تپيدن بندازی؟ تمركزم رو به هم ميزنه!
*می دونستی اين مريض خودشو يك ميليون دلار بيمهء عمر كرده؟ الان زنش تلفن زد!
*يادته بخش تشريح می گفت حاضره 1000 دلار برای يه جسد تر و تميز بده؟!
*چی؟! منظورت چيه كه اينو واسه عمل تغيير جنسيت نيورده بودن؟!
*اين مريض بيچاره اگه اشتباه نكنم زن و بچه داشت. نه؟!
*پرستار نگاه كن ببين اين يارو برای اهدای عضو ثبت نام كرده بوده يا نه؟!

*خدای من! منظورت چيه كه ازش برای قبول مسووليت مرگ امضا نگرفتين؟!
*چيه؟ چرا اينطوری نگاه ميكنين؟! تا حالا نديدين يه دانشجو اينجا جراحی كنه؟!
*من نميدونم اين تيكه چيه! ولی به هر حال زود بذارش وسط بستهء يخ!
*عجله كنين هر چی هست زود سر هم کنین. من نميخوام اين قسمت باغ مظفر رو از دست بدم!
*اين گاز خنده خيلی باحاله. ميشه يه كم ديگه شو امتحان كنم؟!
*پس بچه كو؟! مگه مريضو برای سزارين نيورده بودن؟! اينجا اتاق عمل شماره چنده؟!
*آتيش! آتيش! زود همه بدوين بيرون!اون مریض هم بزار همون جا بمونه بعدا عمل رو ادامه میدیم !!!!!!!


behnam5555 03-12-2011 06:24 PM


جملات پشت تريلي


آب رادياتور ماشين بخور محتاج نامردان نباش!

***************************
آدم ديوانه را بنگي بس است خانه پرشيشه را سنگي بس است!

***************************
اتوبوس من غصه نخور،منم يه روز بزرگ ميشم!.ژيان.

***************************
اگر از عشقت نکنم گريه و زاري
به جهنم که مرا دوست نداري!

***************************
اگه الله کند ياري
چه اف باشد چه سوسماري!

***************************
اگر خواهي بميري بي بهانه
بخور ماست وخيار وهندوانه!

***************************
اي بلبل اگر نالي من با تو هم آوازم
تو عشق گل داري،من عشق گل اندامي!

***************************
اي روزگار
با ما شدي ناسازگار!

***************************
بپر بالا که گيرنمياد!

***************************
باغبان در را مبند من مرد گلچين نيستم
من خودم گل دارم و محتاج يک گل نيستم!

***************************
بحث30يا30 ممنوع!

***************************
بخور و بخواب کارمه
الله نگهدارمه!

***************************
به مادرت رحمکن کوچولو!

***************************
تا جام اجل نکردم نوش
هرگز نکنم تو را فراموش!

***************************
تا سگ نشوي کوچه و بازار نگردي
تا کوچه و بازار نگردي نشوي گرگ بيابان!

***************************
تاکسي نارنجي
از من نرنجي!

***************************
تجربه نام مستعاري است که بر خطاهاي خود ميگذاريم!

***************************
جون من داداش
يه خورده يواش!

***************************
جهان باشد دبستان و همه مردم دبستاني
چرا بايد شود طفلي ز روز امتحان غافل؟!!

***************************
داداش مرگ من يواش
امان از دست گلگير ساز و نقاش


behnam5555 03-12-2011 06:26 PM


داستان زیبا


کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوي جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم .
بنابراین دست به دعا شدند و براي این که ببینند دعاي کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه اي از جزیره رفتند.
نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه اي بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزي براي خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگري غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.
مرد اول از خدا خانه، لباس و غذاي بیشتري خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها ییکه خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی اي آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .
پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت هاي الهی را ندارد، چرا که درخواستهاي او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟
پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.
درخواست هاي او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.
ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.
مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟
ندا آمد: او از من خواست که تمام خواسته هاي تو را اجابت کنم!


اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بکوش زيرا آن شادي که ما به ديگران مي دهيم به دل ما بر مي گردد .


behnam5555 03-12-2011 06:29 PM




ایا میدانید.....



آيا مي دانيد سس مايونز به دليل ترکيب خاصي که دارد در کنفرانسهاي علمي به عنوان سم کبد معرفي مي شود


آيامي دانيد سانديسها، نوشابه ها، بيسکويتها، کيکها و... با قندهاي مصنوعيچون ساخارين که 1000 برابر شيرين تر از قند معمولي است ساخته مي شود کهدشمن کبد و کليه مي باشد


آيا مي دانيد رنگ‌هاي افزودني در نوشابه ها، سانديس ها، کيکها، آدامسها و ... همه سرطان زا هستند


آيامي دانيد بيشتر محتواي روغن هاي مايع از پارافين خوراکي که محصولپالايشگاهاي نفت است درست شده است که کلسترول خون را افزوده موجب چربي خونو... مي شود که کشنده است


آيامي دانيد قيمت روغن ها مايع مثل آفتابگردان اگر واقعي باشد حدود 12 الي 15هزار تومان خواهد بود ولي الان در بازار 900 الي 800 تومان است که از يک کيلو تخم آفتابگردان ارزانتر است.

آيامي دانيد در اکثر کارخانه هاي آبليموهاي صنعتي حتي يک عدد ليمو هم واردنمي شود و آب ليمو صنعتي از (( آب کاه)) بعلاوه برخي اسانسها و جوهر نمک توليد مي شود که همين امر موجب ته نشين نشدن محتواي آب ليمو مي باشد.


آيامي دانيد کره گياهي دروغي بيش نيست و با مواد پايه اي نفت و در برخي کشورها فضولات انساني توليد مي شود و موجب تشکيل پلاک اتروم در عروق کرونرقلب و بيماري هاي ايسکميک قلبي مي شود و شعار ((کره مارگارين (گياهي) دوست قلب شما)) فريب افکار عمومي‌ست


behnam5555 03-13-2011 07:33 PM


پیش ما رسم شکستن نبود

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را
آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را
همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
سعدی

behnam5555 03-13-2011 07:45 PM


نیایش برای صلح

خداوندا، مرا وسیلۀ صلح خویش قرار بده.
آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.

خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلّی دادن باشم تا تسلّی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.

چه با دادن است که می گیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم،
با بخشودن است که بخشایش را به کف می آوریم،
با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم.

« فرانچسکوی قدّیس »


behnam5555 03-13-2011 07:47 PM

هیهات

جُرَه بازی بُدُم رَفتُم به نخـــــــــجیر
سیه دستی زده بر بال مُو تیـــــــر
بُوره ! غافل مَچَر در چشمه ساران
هر آن غافل چَرِه ، غافل خُوره تیر

تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خـــــرابات
تو که سود و زیان خود نــــدانی
به یاران کی رسی ؟ هیهات ! هیهات

« بابا طاهر »

behnam5555 03-13-2011 07:50 PM


زیبائی

« زیبائی آن است که آن را می بینی و دوست داری که همواره به تو ارزانی دارند و از تو باز پس نگیرند.
زیبائی همان است که در عمق جانت ریشه دارد و تو را به سوی خود می کشاند و هموست که می خواهی به تو ارزانی دارند و از تو باز پس اش نگیرند.
زیبائی آن است که به هنگام پدیدار شدنش، احساس می کنی که از ژرفای وجودت دستی دراز می شود و می خواهد آن را به عمقِ جانت پیوند دهد.
زیبایی اُنسی است بین اندوه و شادمانی. »

جبران خلیل جبران


تعریف بالا یکی از بهترین تعاریف در باره زیبائی است . گر چه زیبائی و پدیدۀ زیبا تا حدود زیادی توسط جامعه تعیین می شود ولی زیبادوستی در عمق جان ما ریشه دارد .
در مورد اینکه انسانها چه چیزی را زیبا می دانند تفاسیر بسیاری موجود است . برخی زیبایی را به کیفیت اندازه در پدیده ها مربوط می کنند یعنی اندازه ها در امور زیبا، چنان دقیق و حساب شده است که زیبا را از نازیبا متمایز می سازد؛ برخی دیگر زیبائی را به وجود تقارن و هارمونی در پدیده ها مربوط می دانند؛ بعضی ها هم زیبا را به پدیده هایی مر بوط می دانند که باعث لذّت بردن انسانها از آن امور می شود بعبارتی می گویند که زیبائی، لذّت عینی شده است .
امّا هر چه که هست، زیبایی چنان است که ما را به سوی خود می کشاند و « زیبائی آن است که به هنگام پدیدار شدنش، احساس می کنی که از ژرفای وجودت دستی دراز می شود و می خواهد آن را به عمقِ جانت پیوند دهد. »


behnam5555 03-13-2011 07:53 PM


دشت هایی چه فراخ !
کوه هایی چه بلند !
در گلستانه چه بوی علفی می آمد !
من در این آبادی، پی چیزی می گشتم :
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی .
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد.

پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم :
چه کسی با من حرف می زد؟
سوسماری لغزید. راه افتادم.
یونجه زاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک.

لب آبی گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
«
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است !
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ، می چرد گاوی در کرد .
ظهر تابستان است .
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک،
کودکان احساس! جازی بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست .
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشۀ نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می خواند »

سهراب سپهری


آواهای درگیری، جنگ و معامله از جامعه، روزنامه ها ، رادیو و تلویزیون وخلاصه روابط بینابینی بلند است و من گاهی گیج و مبهوت در « زیست جهانِ خودم » سر فرو می کنم تا آرامشی بیابم.
مدتی است که حال و احوالم بوی گلستانه را می دهد . انگار که در گلستانه هستم ! زندگی را دوست دارم . همچنین نوعی بیتابی در وجودم گرد و خاک میکند . همیشه از این می ترسم که اندوه ها و اضطراباتِ هزار رنگِ روزگاروانفسا ، مرا در خودش غرق کند . بیشتر از همیشه به کنج خلوتی نیاز دارمکه در آن با کسانی که دوستشان دارم از عشق و محبت بگویم .
چقدر این شعر گلستانه زیباست . خودم گر چه طبع شعری ندارم ولی لذتی که از خواندن بعضی اشعار می برم وصف ناپذیر است . اشعار خودشان نوعی « زیست جهان » را به خواننده عرضه می کنند، یعنی نوعی زندگی و نگاه به زندگی رابه خواننده نشان می دهند . خواننده با خواندن اشعار بنوعی با « زیست جهانِ شعر » هم آوایی کرده و با بازی زبانی ، با آن یکی می شود . آری تاشقایق هست زندگی باید کرد...


behnam5555 03-13-2011 07:56 PM


یک قدم بیشتر

آورده اند که چون شقیق بلخی را وفات رسید ، اهل بلخ جمع شدند و شاگرد او حاتم اصّم را گفتند : « برای ما مجلس موعظه منعقد کن » . او گفت : « من لایق این شغل نیستم » . الحاح کردند ، گفت : « یک سال به من مهلت دهید تا شما را وعظ گویم » .
پس در خانه شد و یک سال پیوسته عبادت کرد ، و چون مدت تمام شد تقاضای مردمان و مریدان پیاپی شد . حاتم روزی به صحرا برون آمد ، بر درختی دید که گنجشکان بسیار نشسته بودند ؛ چون به نزدیک درخت رسید جمله پریدند . حاتم به خانه آمد ؛ مردمان را گفت :« من هنوز شایسته وعظ گفتن نیستم . مرا یک سال دیگر زمان دهید » . یکسال دیگر عبادت کرد . چون سال تمام شد ، به نزدیک همان درخت رفت و پیش گنجشکان رفت ؛ ایشان نپریدند ؛ لکن چون دست دراز کرد ، پریدند . حاتم به خانه بازگشت و به عمل مشغول شد ؛ یک سال دیگر عبادت کرد و در طاعت گذرانید . چون سه سال شد، مریدان التماس مجدّد گردانیدند. حاتم نزدیک همان درخت رفت؛ گنجشکان نشسته بودند ؛ دست دراز کرد و هیچ از آن مرغان نپریدند ، و او بر پشت ایشان دست فرو می مالید ، و ایشان از وی نمی گریختند . حاتم به خانه آمد و میدان را گفت : « فردا شما را وعظ خواهم گفتن. »
پس خلق در مجلس او گرد آمدند و جمعیّتی کردند ؛ و چون او به منبر آمد ، خلق بعضی نشسته بودند و جماعتی دیگر بر در ایستاده بودند . بر سر منبر بایستاد و گفت :
« خدایش بیامرزاد که از آنجا که هست پاره ای پیش آید . »
این بگفت و از منبر فرود آمد ، و خلقی بیهوش شدند و توبه کردند .

سخن گفتن برای دیگران و نصیحت آنان، کار بسیار مشکلیست . برخی بی محابا شروع به موعظه و نصیحت می کنند در حالیکه سخنان آنان ممکن است تاثیر معکوس بر افراد داشته باشد . سخنی که از دل برخیزد بر دل می نشیند . سخنگو برای اینکه سخنش در دیگران تاثیر داشته باشد باید که خودش از روی صدق و یقین سخن بگوید که در اینصورت یک کلمه اش برابر با هزار جمله آدم دروغگو و شکاک ارزش و اثر خواهد داشت .
حاتم با گفتن آن یک جمله با گفتن یک واقعیت به حقیقت دیگری نیز اشاره کرد . از طرفی چون جمعیت زیادی در مجلس اجتماع کرده و عده ای در آخر مجلس ایستاده بودند با گفتن آن جمله قصد داشت که جا برای دیگران نیز باز شده تا آنها نیز بنشینند و گفت : خدا کسی را که در جای خویش متوقف نشود ، بیامرزد و اندکی جلوتر بیاید . و از طرف دیگر قصد داشت به موضوع سخنرانی خود اشاره کند یعنی خدا بیامرزد کسی را که در طول زندگی لحظه ای از افزودن کمالات انسانی باز نایستد ، و همیشه جلوتر رود .
این داستان را از کتاب « جوامع الحکایات و لوامع الروایات » نوشته سدیدالدین محمد عوفی به کوشش دکتر جعفر شعار نقل کردم . این کتاب شامل داستانهای بسیار زیبائیست که هر گاه در ایام فراغت آنها را مرور می کنم . این کتاب بزرگترین اثر داستانی قرن هفتم بوده و بسیاری از داستانهای آن جزء حقایق تاریخی و برخی نیز داستانهای فولکلوریک است و از این حرفها


behnam5555 03-13-2011 07:58 PM


ترور اشتباهى

در روز هفدهم آبانماه 1304 هجرى . قمرى ملك الشعراء بهار پشت تريبون مجلس نطق مفصلى با رويه يكى به نعل و يكى به ميخ زدن ايراد كرد.
كسانيكه از طرف رضاخان ماءمور كشتن ملك الشعراء بودند شخصى را جزء تماشاچيان مجلس داشته كه مترصد خارج شدن او باشد.
چند نفر ديگر هم در صحن مجلس با اسلحه آماده در تاريكى كشيك مى دادند.
ملك الشعراء پس از پايان نطقش از جلسه خارج شد. فورا ماءمور مرگ هم از ميان تماشاچيان برخاست و با عجله خارج گرديد. هنوز چند دقيقه نگذشته بود كه صداى چند تير در صحن مجلس بلند شد...
شرح واقعه را خوب است از زبان خود ملك الشعراء بشنويم .
من در اطاق اقليت سيگار در دست داشتم ، در همان حال حاج واعظ قزوينى مدير دو جريده (نصيحت) و (رعد) كه از قزوين براى رفع توقيف جريده اش به تهران آمده بود با يكى از رفقهايش براى تماشاى جلسه تاريخى و ديدن هنرنمايى رفقا هم مسلكانش به بهارستان آمد. رفيقش بليط داشت و وارد شد و حاج واعظ داخل بهارستان شد و فورا در اداره مباشرت براى گرفتن بليت وارد شد و قدرى هم معلل شد. من سيگار مى كشيدم و حاج واعظ بليت گرفته بهمراه اجل معلق داخل صحن بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، عبا و عمامه كوچكى و ريش ‍ مختصرى و قد بلند و قدرى لاغر با همان گامهاى فراخ و بلند. يعنى مثل ملك الشعراء بهار از در بيرون رفت كه از آنجا بطرف راست پيچيده و از در تماشاچيان وارد شود.
حضرات در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند.
استاد آنها هم مترصد ايستاده بود كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شروع به شليك كردند و گلوله اى به گردن واعظ مى خورد، واعظ به طرف مسجد سپهسالار مى دود. خونيان از پيش دويده در جلو خان مسجد به او مى رسند. واعظ آنجا به زمين مى خورد، پهلوانان ملى بر سرش ‍ مى ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مى زنند و سرش را با كارد مى برند...!!
در اين حين يك نفر به رفيق آن جاسوس خبر مى دهد كه يارو اينجاست و نرفته است . آن شخص به عجله بيرون مى رود و دوان دوان خود را به حضرات مى رساند و به آواز بلند مى گويد (بوده يير)!! يعنى (او نيست )...!


behnam5555 03-13-2011 08:05 PM






طنزمشروطه

ملانصرالدين و جليل محمدقلی زاده

« ملانصرالدين» نخستين روزنامه طنز آذربايجان است. اين روزنامه در سال ۱۹۰۵ به زبان ترکی منتشر می شد.
جليل محمدقلی زاده، بنيانگذار اين روزنامه در سال ۱۸۶۹ ميلادی در ولايت نخجوان به دنيا آمد. وی ايرانی زاده و پدرش از اهالی خوی بود و همواره به ايرانی بودنش افتخار می کرد.
خواندن و نوشتن را به زبانهای آذربايجانی و فارسی و روسی فراگرفت و سالهاآموزگار بود. اوايل داستان کوتاه طنز می نوشت: «صندوق پست»، «احوال ده داناباش» و «استاد زينال»، در اين داستانها تصاوير جالبی از زندگی و معيشت مردم قفقاز ارائه کرده است. اين داستانها سرشار از طنز و تلخی است.
وی بعد از ملانصرالدين نيز داستانهای « آزادی در ايران»، «بچه ريشو»، «قربان علی بيگ»، «کمدی مردگان»، «کتاب مادرم» و «مجمع ديوانگان» را به عنوان برجسته ترين داستانهای خود نوشت.
ملانصرالدين يک نشريه يک گروه دموکرات انقلابی بود که جمعی از روشنفکران و ترقیخواهان را پيرامون خود جمع کرده و با پادشاه ايران و سلطان عثمانی و امير بخارا واشراف و اعيان می جنگيد و با تعصبات مذهبی و خرافات نيز مبارزه می کرد. دستگاه سانسور تزاری نيز هميشه اين روزنامه را کنترل می کرد.
کاريکاتورهای ملانصرالدين اولين کاريکاتورهای منتشره در ايران و آذربايجان بودکه بيشتر توسط عظيم عظيم زاده کاريکاتوريست اين روزنامه خلق می شد.
نويسندگان ملانصرالدين با عادات و آداب ايرانيان کاملا آشنا بودند و تقريبا ازسال ۱۹۰۷(۱۳۲۵ ه.ق.) در هر شماره در مورد مسائل ايران مقاله می نوشتند. همين موضوع باعث رواج ملانصرالدين در ايران شد. شماره های اين روزنامه مرتبا به ايران می رسيدو مردم، بخصوص مردم آذربايجان با آن آشنا بودند.
اشعار اين روزنامه نيز دهان به دهان می گشت و بر شرايط ايران بسيار اثر داشت. اين روزنامه علاوه بر اشعار شاعران به چاپ اشعاری که توسط خوانندگانش که مردم عادی بودند مبادرت می کرد.
طنزنويسان و طنزسرايان و کاريکاتوريست های انقلاب مشروطه کاری بزرگ کردند. آنان موفق شدند که مفاهيم و ارزش های مهمی چون پيشرفت و تجدد و تحول و آزادی و برابری وعدالت را به زبان ساده به مردم بگويند و ذهن مردم را بيدار کنند.
اين واقعه ای عظيم و حادثه ای بزرگ بود، اما نکته اينکه خواندن شعر مخمس «مشتی اسمال» محاسب الملک که صد سال پيش از اين سروده شده، به ما نشان می دهد گويی از صدسال پيش همه چيز همان است که بود.






behnam5555 03-13-2011 08:07 PM



آلكساندر گراهام‌بل



سال ولادت و فوت : 1922 – 1847 میلادی
مليت : اسکاتلند

الكساندر گراهام‌بل مخترع تلفن به سال 1847 در شهر «ادينبورو» اسكاتلند متولد شد. وي گرچه چند سالي بيش به مدارس رسمي نرفت ولي با همت خودش و تلاش خانواده‌اش از تحصيلات ممتازي برخوردار گرديد. از آنجا كه پدر گراهام متخصص فيزيولوژي صدا، اصلاح گفتار و آموزش به ناشنوايان بود علاقه و توجه او به مبحث بازيافت اصوات و صداها كاملاً طبيعي به نظر مي‌رسيد.
گراهام‌بل در سال 1871 به شهر بوستون در ايالت ماساچوست آمريكا نقل مكان كرد. در آنجا در سال 1875 به برخي كشفيات مختلف دست يافت كه سرانجام به اختراع تلفن منتهي گرديد.
بل اظهار نامه مربوط به درخواست ثبت حق انحصاري اختراع خود را در فوريه سال 1876 تسليم كرد و امتياز مربوط به آن چند هفته بعد به وي داده شد. (جالب اينكه شخص ديگري به نام اليشاگري در همان روز و تنها يكي دو ساعت ديرتر اظهارنامه ثبت اختراع وسيله كاملاً مشابهي را تسليم مقامات مربوطه نمود.)
كمي پس از دريافت امتياز مزبور گراهام بل دستگاه تلفن اختراعي خود را در سالن نمايشگاه سنتنيال فيلادلفيا به معرض نمايش گذاشت. اختراع بل با استقبال گرمي مواجه شد و جايزه‌اي نيز به او اعطا گرديد. حق بهره‌برداري انحصاري از اين اختراع در قبال مبلغ يكصدهزار دلار به كپاني «وسترن يونيون تلگراف» پيشنهاد شد ولي كمپاني مزبور از خريد آن امتناع كرد. بنابراين بل و دستيارانش در ژوئيه 1877 خود به تأسيس شركتي همت گماشتند كه آن شركت در حقيقت سلف همين كمپاني «آمريكن تلفن و تلگراف» امروزين بود. تلفن از همان آغاز توفيق تجاري بسيار بزرگي روبه‌رو گرديد. اكنون نيز «آمريكن ت. ت.» بزرگ‌ترين تشكيلات بازرگاني خصوصي جهان است.
ظاهراً بل و همسرش كه در مارس 1879 حدود پانزده درصد سهام شركت تلفن را داشتند تصور نمي‌كردند كه كمپاني آنها به زودي تبديل به شركتي با سوددهي افسانه‌اي خواهد شد. آنها طي چند ماه اكثر سهام خود را با بهاي متوسط هر سهم 250 دلار فروختند. تا ماه نوامبر ارزش سهام شركت به يكهزار دلار رسيد. در سال 1881 آنها باز هم دست به كاري غير عاقلانه زدند و يك سوم بقيه سهام باقي مانده خود را فروختند. با وجود اين در سال 1883 ثروت بل و همسرش بالغ بر يك ميليون دلار مي‌شد.
با وجود اينكه بل در نتيجه اختراع تلفن فردي ثروتمند شده بود ولي همچنان به فعاليت‌هاي تحقيقاتي خود ادامه داد و چند وسيله سودمند ديگر، البته كم اهميت‌تر از تلفن نيز اختراع كرد. او به كارهاي مختلف علاقه داشت ولي توجه علاقه اصلي او كمك به ناشنوايان بود. همسرش بانويي ناشنوا بود كه بل قبلاً به او درس مي‌داد. بل دو پسر و دو دختر داشت اما پسرانش در همان اوان نوزادي از دنيا رفتند. بل كه در سال 1882 به تابعيت دولت ايالات متحده درآمده بود در سال 1922 درگذشت.
هر گونه ارزيابي درباره تأثير و نفوذ بل در ميزان و اندازه اهميتي كه تلفن در نظر يك فرد دارد نهفته است. از نظر من تلفن اختراع بسيار مهمي است و تنها مي‌توان معدودي از اختراعات را خاطر نشان كرد با اين چنين گستردگي مورد استفاده قرار گرفته و اثري چنين بزرگ بر زندگي روزمره داشته‌اند.

behnam5555 03-13-2011 08:08 PM


آیا میدانید که.......

آیا میدانید قطر شاهرگ گردن ۶ میلیمتر میباشد
آیا میدانید ناخن انگشت میانی سریعتر از دیگر انگشتها رشد میکند
آیا میدانید نروژ سومین کشور صادر کننده نفت میباشد
آیا میدانید با برداشتن تخمدانها عمر بیمار بطور متوسط ۸ سال کمتر میشود
آیا میدانید اسکنر ۴۸ سال پیش اختراع شده است
آیامیدانید۱۰۰سال پیش پزشکان آمریکایی میگفتند زنانی که باهوش هستند باردار نمی شوند
آیا میدانید ستاره دریایی فاقد مغز میباشد
آیا میدانید سالانه ۵۰۰۰ کارگر در معادن چین جان خود را از دست میدهند
آیا میدانید مروارید درون سرکه ذوب میگردد
آیا میدانید ارزش مادی تمام عناصر بدن انسان کمتر از ۱۰۰۰ تومان است.
آیا میدانید ساعت اتمیساختهاند که در ۴۰۰ میلیون سال یک ثانیه هم تغییر نمی کند
آیا میدانید بال زدن یک پروانه هم زمین را تکان میدهد
آیا میدانید ما مغزمان رو کنترل میکنیم یا مغزمان ما را؟
آیا میدانید ۲۰۰ میلیون موجود زنده روی زمین وجود دارد که انسان یکی از انها است
آیا میدانید یک قطره اب دارای ۱۰۰ میلیارد اتم است
آیا میدانید ایران به ۲۰ کشور تسلیهات نظامی صادر میکند
آیا میدانید ۸۰ ٪ موجودات دنیا را حشرات تشکیل داده اند
آیا میدانید تنهاحیوانیکه نمی تواند شنا کند شتر است
آیا میدانید روباه همه چیز را خاکستری می بیند
آیا میدانید گربه قادر نیست مزه شیرین را تشخیص دهد
آیا میدانید یک گرم سم مار کبری می تواند ۱۵۰ نفر را بکشد

behnam5555 03-13-2011 08:19 PM


جملات و سخنان قصار چارلی چاپلین ( به همراه زندگی نامه کامل)

> اگر روزی خیانتدیدی ، بدان که قیمتت بالاست .
> حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند.
> از دشمن خود یکبار بترسو از دوست خود هزار بار .
> نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد .
> خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است .
> حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است .
> ازدواج مثل بازار رفتناست تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو .
> انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد .
> بزرگ ترین الماس جهان آفتاب است،که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد .
> درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است .
> مردمان روی زمین استوار، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند .
> شکست خوردن ناراحتی ندارد . آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد .
> اگر شاد بودی آهستهبخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود.
> این یکی از تضادهای زندگی ما است ،که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد .
> وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد ،شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید.
> من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم .
> فیلمسازانباید به این نکته نیز بیاندیشند که فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد.
> شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی را داشتی ،اما حالا که به آن دعوت شده ای ، تا میتوانی زیبا برقص.
> دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقاتجا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.
> خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست . هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است.

زندگی نامه “چارلی چاپلین

“سِر چارلز اسپنسر چاپلین” (۱۶ آوریل ۱۸۸۹ – ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷) یکی از مشهورترین بازیگران و همین‌طور یک کارگردان و موسیقی‌دان برجستهٔ هالیوود و برندهٔ جایزه اسکار است. اکثر فیلم‌های او کمدی و صامت هستند. چاپلین در زمینه سینما بیش از ۶۵ فعالیت کرد که شروع فعالیتهای وی از سالن ویکتوریاانگلستان بعنوان پسربچه‌ای آغاز شد و تا سن ۸۸ سالگی ادامه یافت. وی در سال ۱۹۱۹ بهمراهیتعدادی از دوستان سینمایی اش اتحادیه سینماگران را تاسیس کرد. در کتابی تحت عنوان چاپلین: یک زندگی ۲۰۰۸ ,مارتین سیف می‌نویسد: چاپلین فقط بزرگ نبود, او غولی بود.

جوایز اسکار:

برنده جایزه اسکاربهترین موسیقی ارجینال برای فیلم لایم لایت در سال ۱۹۷۳.
* نامزد دریافت جایزه اسکار در رشته‌های بهترین فیلم، بهترین فیلم نامه ارجینال و بهترین بازیگر نقش اول برای فیلم دیکتاتور بزرگ در سال ۱۹۴۱.
* نامزد دریافت جایزه اسکار در رشته بهترین فیلم نامه ارجینال برای فیلم موسیو وردو در سال ۱۹۴۸.
* دریافت جایزه اسکار بهترین دستاورد هنری برای فیلم سیرک در سال ۱۹۲۹.
* دریافت جایزه افتخارییک عمر فعالیت هنری در سال ۱۹۷۲.
* برنده جایزه افتخاریشیر طلایی از جشنواره ونیز در سال ۱۹۷۲.


behnam5555 03-13-2011 08:22 PM


به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت
زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت

Who calls you back when you hang up on him

کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی



who will stay awake just to watch you sleep
کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند




wait for the guy who kisses your forehead
در انتظار کسی باش که مایل باشد پیشانی تو را ببوسد(حمایتگر تو باشد)



who wants to show you off to world when you
are in your sweats
کسی که مایل باشد حتی در زمانی که درساده ترین لباس هستی تورا به دنیا نشان دهد


who holds your hand in front of his friends
کسی که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگیرد




wait for the one who is constantly reminding you how muchhe cares about you and how lucky he is to have you
در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی
و نگران توست و چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد



wait for the one who turns to his friends and says that’s her
در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش بگوید اون خودشه

[همان کسی که می خواستم]


behnam5555 03-15-2011 08:37 PM


بزرگى گفته است
:

(عزلت) بدون (عين) علم ، (زلت) (يعنى لغزش ) است و بدون (زاء) زهد، علت (يعنى بيمارى ) است .
از سخنان بزرگمهر: دشمنان با من دشمنى كردند. اما، دشمنى را دشمن تر از نفس خود نديدم .
و نيز گفته است : با دلاوران و درندگان ستيزيدم و هيچ يك از آنها چون دوست بد بر من چيره نشدند.
و نيز گفته است : از همه گونه غذاهاى لذيد خوردم و با زنان زيبا روى همبستر شدم و هيچيك را لذيذتر از تندرستى نيافتم .
و نيز گفته است : صبر زرد را خوردم و شربت تلخ را آشاميدم . اما هيچيك را تلخ ‌تر از نيازمندى نيافتم .
و نيز گفته است : با همانندان خود كشتى گرفتم و با دلاوران پيكار كردم . اما هيچيك از آنها، چون زن بد زبان ، بر من پيروز نشد.
و نيز گفته است : تيرها و سنگها به سوى من رها شد و هيچيك را سخت تر از سخن بدى كه از دهان بستانكار بيرون آيد، نيافتم .
و نيز گفته است : از مال اندوخته هاى خود صدقه ها دادم و هيچ صدقه اى را سودمندتر از رهبرى يك گمراه به راه راست نيافتم .
و نيز گفته است : از نزديكى به پادشاهان و بخشش هاى آنان شادمان شدم اما، هيچ چيز برايم نيكوتر از رهايى از آنها نبود.

behnam5555 03-15-2011 08:39 PM


نماز را بر میگزیدم

شیخ بهایی در کتاب کشکول گوید:

یکی از اصحابِ حال، روزی به یارانش میگفت: اگر بین ورود به بهشت و گزاردن دو رکعت نماز مخیر میشدم، گذاردن دو رکعت نماز را بر میگزیدم!
یارانش گفتند: چگونه؟
فرمود: زیرا که در بهشت به حظّ خود مشغول، و در گذاردن دو رکعت نماز، به پروردگار خویش مشغول خواهم شد.


behnam5555 03-15-2011 08:40 PM


مثل شوقت به آب ...

بعضی از راویان احادیث، از ائمه سوال کردند: ما دوست داریم که شما را به خواب ببینیم.
امام (علیه السلام) فرمودند: آب نیاشام!
آن شخص آب نمی خورد و در خواب، خواب آب میدید. خدمت امام این قضیه را نقل کرد که هر وقت می خوابم، خواب آب می بینم.

امام فرمودند:

اگر می خواهی ما را در خواب ببینی، باید شایق ما باشی، مثل شوقت به سوی آب در وقت عطش.



behnam5555 03-15-2011 08:43 PM


حکايت


ملک زاده ای را شنيدم که کوتاه بود و حقير و ديگر برادران بلند و خوبروی . باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد . پسر بفراست استيصار بجای آورد و گفت : ای پدر ، کوتاه خردمند به که نادان بلند . نه هر چه بقامت مهتر به قيمت بهتر . اشاة نظيفة و الفيل جيفية.
اقل جبال الارض طور و انه
لاعظم عندالله قدرا و منزلا
آن شنيدى كه لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعيف بود
همچنان از طويله خر به
پدر بخنديد و ارکان دولت پسنديد و برادران بجان برنجيدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هر پيسه گمان مبر نهالى
شايد كه پلنگ خفته باشد
شنيدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود . چون لشکر از هردو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به ميدان درآمد اين پسر بود . گفت :
آن نه من باشم که روز جنگ بينی پشت من
آن منم گر در ميان خاک و خون بينی سری
کان که جنگ آرد به خون خويش بازی می کند
روز ميدان وان که بگريزد به خون لشکری
اين بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی مردان کاری بينداخت . چون پيش پدر آمد زمين خدمت ببوسيد و گفت :
اى كه شخص منت حقير نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر ميان ، به كار آيد

behnam5555 03-15-2011 08:51 PM


داستان پنجره

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها بایکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایقهای تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خودمجسم می کرد.

روزها و هفته ها سپریشد.

یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش ازدنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدم ان بیمارستان خواست که آن مرد رااز اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد:
"شاید او می خواسته به
تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار راببیند.


behnam5555 03-15-2011 08:55 PM




ضد حال

ضدحال يعنی وقتی منتظر فيلم مورد علاقت هستی برق بره!
ضدحال يعنی بعد از کلی مصيبت که بابات برات موبايل ثبت نام کرده همه سيمکارتا بياد جز مال تو!
ضدحال يعنی يه جلسه سر کلاس نری فقط همون يه جلسه استاد حضور غياب کنه!
ضدحال يعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!
ضدحال يعنی يه هفته قبل از اينکه جشن تولد بگيری خاله مامانت فوت کنه!
ضدحال يعنی قبض تلفن بياد ....... تومن!
ضدحال يعنی با.۹.۷۵ افتادن!
ضد حال يعنی يه مانتو خوشگل بخری همون روز اول گير کنه به صندلی پاره بشه!
ضدحال يعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نياد!
ضدحال يعنی شرطی بيدل بزنی امتيازت بشه ۲۵!
ضدحال يعنی بعد اينکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰
ضدحال يعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پريز برق!
ضد حال يعنی بری عروسی خانمها و اقايون جدا باشن!
ضدحال يعنی نفر ۱۱کنکور شدن!
ضدحال يعنی کارگردان شدن حنا مخملباف!
ضدحال يعنی خواننده شدن میناوند!
ضدحال یعنی حسنی امام جمعه ارومیه!
ضدحال يعنی فیلم ژاپنی!
ضدحال یعنی عشق یه طرفه!
ضدحال یعنی گل خوردن دقیقه ۹۰!
ضدحال یعنی صبح روزی که با دوستات میخوای بری کوه بارون بیاد!
ضدحال یعنی از سرویس دانشگاه جا موندن!
ضدحال یعنی با ماشین بابا جریمه شدن!
ضدحال یعنی سلام کنی جوابتو ندن!
ضدحال یعنی عینکت سر جلسه امتحان بیفته زمین بشکنه!
ضد حال یعنی سر جلسه امتحان خودکارت تموم بشه!
ضدحال یعنی تاکسی سوار شی وسط راه بنزین تموم کنه!
ضدحال یعنی دفترچه تلفنتو گم کنی!
ضد حال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی!
ضدحال يعنی درس رو بلد نباشي و پنج دقيقه مونده به زنگ تفريح استاد اسمتو صدا كنه!
ضدحال يعنی يك قدمي خط پايان مسابقه دو به زمين بيفتي و آخر بشي!
ضدحال يعنی روز آخر خدمت سربازي اضافه خدمت بخوري!
ضدحال يعنی سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه


behnam5555 03-15-2011 08:57 PM


ای کبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی
یادی از رفیقان آشنا نکردی

زین مکان که با عاشقان درآن چمیدی از آن چه دیدی
ناگهان چرا سوی دیگران پریدی
ترک یار نالان و ترک خانه کردی

بد گمان گشتم بر تو باری
بی وفا نبودی به یاری
در کف بازان شکاری به صد زخم کاری همانا دچاری

از فراقت من می کنم شیون
دلبر من نگارین پر من ، نگارین پر من
کی بود جانا کز وفا گردی
همسر من نشینی بر من

بد گمان گشتم بر تو باری
بی وفا نبودی به یاری
در کف بازان شکاری به صد زخم کاری همانا دچاری

از فراقت من می کنم شیون
دلبر من نگارین پر من ، نگارین پر من
کی بود جانا کز وفا گردی
همسر من نشینی بر من

ای کبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی
یادی از اسیران آشنا نکردی


(زنده یاد ملک الشعرای بهار)


:


behnam5555 03-15-2011 09:04 PM


آیا میدانستید!


آیا میدانستید که دانشمندان ثابت کرده اند که گل سرخ ترکیبی از بوی 40 نوع گل مختلف است؟

آیا میدانستید که اگر کلفتی تار عنکبوت به اندازه مغز یک مداد به هم تنیده میشد می‌توانست یک هواپیمای بویینگ سنگین وزن را تحمل کند؟

آیا میدانستید که این حقیقت دارد که به راستی فیل از موش میترسد؟

آیا میدانستید که شلوغ ترین مکان دنیا کندوی زنبور عسل است؟

آیا میدانستید که در حال حاضر 6 میلیون اختراع در جهان وجود دارد که ادیسون با 1094 اختراع رکورد دار است؟

آیا میدانستید که اگر تمام کرات منظومه شمسی را با هم جمع کنیم و سپس آن را دو برابر کنیم باز هم به اندازه کره مشتری نمی‌شود؟

آیا میدانستید که وسعت کره ماه به اندازه قاره استرالیاست؟

آیا میدانستید که ملخ ها فراوان ترین موجودات بر روی زمین هستند و موجوداتی هستند که در روز دو برابر وزن خود غذا می‌خورند؟

آیا میدانستید که هر چشم مگس از10 هزار عدسی تشکیل شده است؟

آیا میدانستید که طبیعت سیاره اورانوس بر خلاف زمین است یعنی دو قطبش گرم و قسمت های استوایی آن بسیار سرد است؟

آیا میدانستید که سوسک ها مقاوم ترین موجودات در برابر گرسنگی هستند. آنها میتوانند یک ماه بدون غذا و دو ماه بدون آب زنده بمانند؟

آیا میدانستید که نیروی جاذبه ماه میتواند باعث زمین لرزه شود؟

آیا میدانستید که شیارهاى کف دست کمکی براى بهتر گرفتن اشیاء است؟

آیا میدانستید که لاشخورها قادر به دیدن یك موش كوچك از ارتفاع ۴ كیلومتری میباشند؟

آیا میدانستید که مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند؟

آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند؟

آیا میدانستید که مصرف زغال اخته از تنگی عروق خون جلوگیری میكند؟

آیا میدانستید که خورشید در مدار کهکشان شیری با سرعت ۹۰۰۰۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکند؟

آیا میدانستید که نام قدیم یونان، هلاس برگرفته از هلیوس خدای خورشید بوده است؟

آیا میدانستید که فقط قورباغه های نر قور قور می‌کنند؟

آیا میدانستید که خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت ۵۰ كیلومتر در ساعت بدود؟

آیا میدانستید که افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند؟

آیا میدانستید که شكلات بر عصب و قلب سگ تاثیر بد دارد، با کمی شكلات میتوان یك سگ را کشت؟

آیا میدانستید که یک قطره لیكور عقرب را دیوانه می‌كند و عقرب خودش را نیش می‌زند و می‌كشد؟

آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می‌توان بجای پلاسمای خون استفاده كرد؟

آیا میدانستید که درخت بلوط تا قبل از پنجاه سالگی میوه نمی‌دهد؟

آیا میدانید نوعی عنکبوت میتواند ۳۰۰ برابر وزنش را بلند کند.

آیا میدانید طول موج نور مرئی بین ۷۰۰ - ۴۰۰ نانومتر است.

آیا میدانید خورشید کوچکترین ستاره دنیا است.

آیا میدانید وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید.

آیا میدانید مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند.

آیا میدانید مسن ترین انسان دنیا با ۱۴۲ سال سن الان در ایران زندگی میکند.

آیا میدانید به گفته صندوق پول جهان ایران در تورم رتبه ۵ جهان است و تا چند سال دیگر ۱ خواهد شد.

آیا میدانید ایران فلاتی به وسعت ۱/۶۴۸/۱۹۵ کیلومتر مربع است.

آیا میدانید گرانترین کفش دنیا ۱ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان است.

آیا میدانید گرانترین سینمای خانگی ۲۱۰ میلیون تومان است.

آیا میدانید گرانترین بلندگوی جهان ۲۱۰ میلیون تومان قیمت دارد.

آیا میدانید گرانترین ساعت دنیا سویسی بوده و ۱ میلیارد تومان است.

آیا میدانید گرانترین ماشین دنیا یک الگانس که با الماس تزیین شده و بیش از ۱ میلیارد است.

آیا میدانید فاصله بین مچ دست تا ارنج برابر با طول کف پا است.

آیا میدانید مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند.


behnam5555 03-15-2011 09:05 PM


طنز.....


چند قانون کاربردی به درد بخور

قانون گاو،قانون سگ،قانون خر

قانون گاو

گاوسرشو می‌اندازه پایین و کار خودشو انجام میده، کاری نداره کسی چی میگه! ازشاخش هم استفاده نمی‌کنه، چون بهترین شاخ زن‌ها رفتن توی میدان گاو بازی ونابود شدند.
برای مثال شما قصد داری به عیادت کسی در بیمارستان بری،بهترین راه اینه که راه خودت را بگیری و مستقیم وارد بخش بشی و به کسی هم توجه نکنی، حالا مثلا اگر از نگهبان بپرسی که “الان ساعت ملاقات هست؟” یااین که “می‌تونم برم تو؟” اگر هیچ مشکلی هم وجود نداشته باشه، نگهبانه برای اینکه قدرت خودشو بهت نشون بده جلوت را می‌گیره.
این قانون در جاهایی که قوانین مسخره و دست و پا گیر داره هم کاربرد داره، یعنی خیلی موانع قانونی (یا بهتر بگم سنگ اندازی‌ها) در مرحله آغازین کارها بیشتر جلوه می‌کنند، وقتی شما بی‌توجه به همه‌ آنها کارت را آغاز کردی، اکثر آنها خودبه خود کنار می‌روند یا افراد مجبور میشن خودشونو با شما وقف بدن.
در کل این قانون (قضیه) در جوامعی مثل جامعه ایران که فضولی در کار دیگران امری پسندیده‌ای محسوب می‌شود بسیار کاربرد دارد.

قانون سگ

سگی شما رو دنبال کرده و شما فقط یه قرص نان دارید، اگر کل نان را جلوش بندازید، زود می‌خوردش و بعدش به شما حمله می‌کنه، پس بهترین کار اینه که نان را تکه تکه بهش بدین تا زمانی که به جای امنی برسید.
مثلا می‌دانیدکه طرح یک پروژه یک ماه طول می‌کشه، اما اگر به کارفرما بگویید یک ماه،شاکی میشه و فحش میده، شایدم رفت و کار را داد به یکی دیگه، پس کار را درچند مرحله بهش تحویل می‌دهید. مثلا هفته اول سایت پلان، به همراه پلان اولیه، هفته دوم پلان نهایی و الا آخر! اینطوری طرف شاکی نمیشه که هیچ، کلی هم ذوق می‌کنه که تو جریان پیشرفت کار قرار داشته!

قوانین خر

قانون اول:
هرگاه خری در یک کنج مثلث و منبع غذا در کنج دیگری باشد، خر مورد نظر همیشه مسیری را طی میکند که از یک ضلع مثلث می‌گذرد.
نتیجه گیری: در دبیرستان می‌گفتند که این یعنی خر هم می‌فهمه که اون راه نزدیکتره، اما در اصل اینه که همیشه کوتاه‌ترین راه، بهترین راه نیست و فقط خر کوتاه‌ترین راه را انتخاب می کنه!
قانون دوم:
هرگاه خری در فاصله مساوی بین دو منبع غذایی قرار گرفته باشد. آنقدر بین انتخاب نزدیکترین منبع تردید می‌کند و به سمت هیچکدام نمی رود تا از گرسنگی بمیرد!
نتیجه گیری: خیلی وقت‌ها تصمیم گیری بین دو یا چند گزینه در نتیجه عمل تاثیرچندانی نمی‌گذارد، پس تا فرصت نگذشته سریعتر تصمیم‌گیری کنیم.
قانون سوم:
هرگاه در مسیری دو خر از روبرو (شاخ به شاخ) به یکدیگر برسند، و مسیر به قدری تنگ باشد که این دو باید کمی از وسط جاده کنار رفته، به دیگری راه بدهند تابتوانند رد شوند، هیچکدام از خرها از جای خود تکان نمی‌خورند.
نتیجه گیری: خیلی وقت‌ها برای رسیدن به نتیجه مطلوب بایستی به طرف مقابل امتیازبدهید، به بازی “بُرد ـ بُرد” بیاندیشیم، سیاستمدار باشیم، دور از جون وبلا نسبت شما، خر نباشیم!


behnam5555 03-15-2011 09:13 PM


رازهای سلامتی از زبان دانشمندان ژاپنی

اگرسلامتی‌تون برای شما مهمه، فقط کافی است به آخرین دستاوردهای متخصصین مرکزملی هدایت (ارتقای) سلامت و رفتار شناسی توکیو توجه کنیم، آنها می‌گویند:

١- هرگز سیگار نکشید و اگر می‌کشید، نیمه آخر آن را به هیچ وجه نکشید.

٢- در حمام هیچ‌گاه مستقیما زیر دوش آب گرم نفس نکشید. کلر یک قاتل تدریجی است.

٣- هنگام شارژ موبایل ابتدا شارژر را به گوشی وصل کنید و سپس آن را به برق وصل کنید. بهتر است موبایل خاموش باشد.

٤- چای بیشتر از یک روز مانده را اصلا ننوشید.

٥- هنگام روشن کردن کولر اتومبیل خود ابتدا به مدت حداقل ٥ دقیقه پنجره‌ها را باز بگذارید و در پمپ بنزین‌ها کولر را خاموش نمایید.

٦- غذای خود را بیشتر از یک بار در مایکروفر گرم نکنید و بعد از آن درصورت عدم استفاده دور بریزید.

٧- هنگام غذا بین هر لقمه حداقل ١ دقیقه فاصله بگذارید و دو ساعت قبل و بعد از غذا و هنگام آن نوشیدنی ننوشید.

٨- هنگام حرکت اتومبیل، پنجره‌ها را تماما باز نکنید تا هوا بصورت باد وارد مجاری تنفسی نگردد.

٩- لوازم آرایشی را بیشتر از ٥ ساعت بر روی پوست خود باقی نگذارید. سلول‌هایپوستی نیاز به تعرق و تنفس دارند. در منزل نیز تا حد امکان از لباس‌هایگشاد، راحت و باز استفاده نمایید.

١٠- موهای خود را بیش از یک بار در شبانه روز شانه نکنید.مراقب ورود شوره سر (حتی بصورت نامرئی) به چشم‌ها و مجرای تنفسی خود باشید.

١١- هنگام دویدن و راه رفتن سر خود را بالا نگهدارید.هنگام نشستن و خوابیدن بر عکس سر خود را پایین نگهدارید.

١٢- توجه بیش از حد به وزن، سودمند نیست.بدن انسان قادر است بصورت خودکارمیزان ورودی، جذب و میزان دفع را تنظیم نماید و اشتهای طبیعی نیز متناسب باآن می‌باشد.هرچه قدر دوست دارید بخورید.

١٣- اگر نیاز مالی ندارید، لازم نیست روزی ٨ ساعت کار کنید. بهترین تعداد ساعات کاری بین ٥ الی ٦ ساعت می‌باشد.

١٤- هرگز پشت مانیتورهای قدیمی که روشن هستند قرار نگیرید. ضرر آنها از خیلی از دستگاه‌های عکسبرداری بیشتر است.

١٥- ورزش و تحرک در ابتدای صبح نه تنها سودمند نیست بلکه خطرناک نیز هست. سعیکنید آن را در حداقل ٣ ساعت بعد از بیداری و یا عصر انجام دهید.

١٦- توجه بیش از حد به امور سیاسی، ورزشی و اقتصادی برای سلامت روان مضر بوده ودر دراز مدت به علت عدم امکان تسلط بر کنترل آنها، باعث اختلالات روانیمی‌گردد.

١٧- معجزه جواهر آلات برای خانم‌ها را فراموش نکنید. حتی اگر صرفا به دیدن آنها باشد.

١٨- هیچ‌گاه به پهلو نخوابید. سعی کنید در جهت عمود بر محور مغناطیسی زمین بخوابید.


behnam5555 03-15-2011 09:24 PM


سخنان بزرگان

شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلت را جایی...حوالی خدا...چهار میخ کن که با رفتن این و آن نــــرود!!.


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دیار عاشقی هم شهر هـــرت داره!


خیلی راحت دل مـی دزند، دل می بـرند ،دل می شکنـتند


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوستان پاک چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی نه میسوزند و نه خاکستر می شوند


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شاد بودن بزرگ ترین انتقامیست که میتوان از زندگی گرفت....

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بعضی آدم‌هـــا شهامت این رو ندارند دوست کـه هیچ، دشمن‌های خوبی و قابل احترامی باشــن!..

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در عالم امکان، امکان هر اتفاقی هست

هیچ آدمی از هیچ چیزی در امان نیست


تو عاقبتمان را به خیر کن خدایا


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر می خواهی آب باشی

باید اول قطره باشی

قطره آبی پشت شیشه

تاب اگر آوردی

نلرزیدی اگر

حتم روزی دریا میشوی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رویاها همواره رویا می مانند.


پس نیازی نیست که لمس شان کنی.

اگر رویای خود را لمس کنی خواهد مرد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای پناهندگی به درگاه خدا ، نیاز به هیچ گذرنامه و ویزایی نیست . .


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برترین نوع ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست پیامبر اکرم(ص)


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی قبلا بهترین ها رو توی یه نفر دیده باشی ؛


سخت می تونی خوبـی ها رو تو یکی دیگه پیدا کنی!!.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بعضی از آدم ها چون خودشان قد نمی کشند،

زیر پای دیگران را خالی می کنند تا لااقل آنها را هم قد خودشان کنند


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوستانی هستند به مانند کوههای سر به فلک کشیده.هم صحبتی با آنان شرف است و رفاقتبا آنان ضمانت سلامت و در کنار آنها بودن حق است و فراموشی آنان محال و دعابرایشان واجب و تو....

مصداق آنی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی ست که گدایی را قناعت بی عرضگی را صبر و این حماقت را حکمت خدا می دانند.. گاندی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی مردم از كسی تعریف می كنند كمتر كسی باور می كند، ولی وقتی كه از كسی بدگویی می كنند همه باورشان می شود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در میــدان عشق .. قاتــل ومقتــول .. محبوب یکدیگرنــد


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
انسانها تنهائیت را پر نمیکنند ...

فقط خلوتت را میشکنند

هر چه انسانهای اطرافت بیشتر باشند ،

خلوتت آشفته تر

و

تنهائیت تنهاتر میشود ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به گورستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند برد از یک کفن بیش


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خورشید باش ... گرخواستی بر كسی نتابی ... نتوانی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی در حال تلاش برای تغییر دادن یک احمق هستی همزمان در حال اثبات حماقت خودتی.


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

كوروش كبیر:تو دنیا از سه آهنگ خوشم نمیاد:صداى كودكى از بى مادرى! صداى مجرمى از بى گناهى! صداى عاشقى از جدایى


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ما عادت داریم حضور آدم‌ها را از بودن‌شان حس نکنیم


مانند اکسیژن که از بودنش حسش نمی‌کنیم؛، از نبودن‌اش حسش می‌کنیم!


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هرگاه خداوند تو را به لبه ی پرتگاه برد به او اعتماد كن چون یا تو را از پشت خواهد گرفت یا پرواز را به تو خواهد آموخت ..
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هر گاه که عشق را به دیگران نثار کنی

رهنمون میشوی

به آن حیات سحر آمیز شادی درونی

که بخیلان به آن راه نمی یابند

ریچارد باخ


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ كس جز آنكه دل به "خدا" سپرده است رسم دوست داشتن را نمیداند...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

درک کردن .. یعنی زجر کشیدن !!ارسطــوو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ،‌ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی. گابریل گارسیا مارکز


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هر افتادنی همان برخاستن است. آن کس که به این حقیقت ایمان دارد به راستی خردمند است. ولسوانی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زندگی بدون عشق همچون درختی است بدون شکوفه و باروبر. جبران خلیل جبران




behnam5555 03-15-2011 09:27 PM




دزدی بوسه عجب دزدی پر منفعتی است
که اگر باز ستانند دو چندان گردد

از پریدنهای رنگ و از طپیدنهای دل
عاشق بیچاره هر جا هست رسوا می شود

" صائب تبریزی"

behnam5555 03-15-2011 09:31 PM

مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو / این لیلای تو ..... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم.
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم.
صدقمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی..
دیدم امشب با منی گفتم بلی..

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم.
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

behnam5555 03-15-2011 09:34 PM


مداد سفید

همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...
به جز مداد سفيد...
هيچ کسي به او کار نمي داد...
همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...
يک شب که مداد رنگي ها توي سياهي کاغذ گم شده بودند...
مداد سفيد تا صبح کار کرد...
ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد


behnam5555 03-16-2011 08:04 PM

حکایت....


آورده اند که سـلطان سـکندر کابلی ملقـب به صاحبقـران! دوتا شـاخ داشـت ــ بـُرا، بـراق، و تـابیـده به عـقـب ــ که جـز ملکه و وزیر دسـت راسـتش دیگری از آنها خبر نداشـت . پادشـاه در اختفـای شـاخهایش بسـیار می کوشـید و از داشـتن شـان دلگـیر و عصبانی بود.

هـنگام روز شـاخهایش را تاجی جوهـر نشـان از انظار می پوشـاند و شـبها با شـبکلاهی می خفـت تـا مـتـکا و ملحفـه را پاره نکنند و بر سـرو صورت ملکه نخلند. اما بعـد از اصلاح سـرو ریشـش چاره ای نمی ماند جز اینکه امر کند جلاد خاصش سـلمانی را سـر ببرد تا رازش در افـواه نیافـتد و مردم مسـخره اش نکـنـند.

به این صورت هـر سـال دکان ِ چندین سـلمانی، تخـته بند میشـد و هـیچکــس نمی دانسـت که صاحـبـان شـان کجا گم و غـیب شـده اند. بسـتگان گـمـشـده ها می گـفـتـند: شـبی نامگـیـرک ! آمـد و اورا با خـود بــرد و دیگـر خبری ازش نشـد .

از قضا نوبت به سـلمانی موسـفـید و مظلومی رسـید که نامش « پـیـر محمد » بود. این پـیـرمحمد چندین سـر عـیال و چـوچ و پـوچ داشـت و یگانه نان آور آنها خودش بود. در پایان آرایش سـر و صورت پادشـاه ، قـرار شـد سـر او را نیـز زیر بالش کنند! سـلمانی با لابه و زاری به خاک افـتاد و گریه کنان عـرض کرد: اعلیحضرتا! امانم دهـید و به من رحم کنید به فـکر بود و نبود خودم نیسـتم ولی با مرگ من یک مشـتِ خـُریچ ! خرد و ریـزه و سـیاه و سـفـید سـرتباه میـشـوند.

خلاف عادت، دل سـنگ پادشـاه نرم می شـود، و به شـرطی از کشـتنش صرف نظر می کند که در صورت افـشـای راز نه فـقط خودش بلکه کودک گهواره اش را نیز زیر تیغ خواهـد انداخـت.

به این صورت سـلمانی جان به سـلامت می بـرد و هـراسـان و لرزان از قـصر می براید . مـدتی از سـرترس، جلو دهانش را می گـیرد؛ لیکن چندی نمیگذرد که رنج نگهداری آن راز نگفـتنی، خواب و خوراک او را می گیرد و یک محرک بسـیار نیـرومندِ درونی، در سـفر و حضر و کار و بـیکاری، تحریکش میکند که به بام یا چهار سـوق بـراید و با قـوت تمام فـریاد آورد : اوهـوی مردم! سـلطان سـکندر شـاخ داره! سـلطان سـکندر شـاخ داره!

اما کجا زهـرهء آنرا داشـت که سـرش را کف دسـتش بگیرد و پـرده از روی آن راز برگــیرد.

گپ در دلش غـوره می شـود و آخرامر گمان میبرد که قـطاری از آن غـوره ها راه نفـسش را می بندند. هـنگام کار در دکانش به شـدت وسـوسه می شـود که در گوش مشـتری بگوید : سـلطان سـکند شـاخ دارده! سـلطان سـکندر شـاخ داره! . و چنین وسـوسـه ای باعـث میشـد که اغـلب گوش و یا پـس گـردن مشـتری را خونین کند ویا بجای ریش کاکل طرف را کـوتاه نماید. به این ترتیب بازار کسـب و کارش کسـاد می شـود و آوازه می افـتد که خلیفـه پـیـر محمد سـودائی و بی فـکر شــده اسـت . بدین منوال چاره ای جز این نمی بیند که روزی بی خبـر به صحرا برایـد و دور ازچشـم و گوش مردم، دلش را خالی کند. به هـمین مقـصد گل صبح از خانه می براید و دردل یک دشـت بسـیار دور، دهانش را به دهان یک چاهِ عـمیق میگذارد و از تهء دل چـیـق میزند : سـلطان سـکندر شـاخ داره ! سـلطان سـکندر شـاخ داره! سـلطان سـکندر شـاخ داره ! سـلطان سـکندر شـاخ داره!...

دلـش خالی می شـود وشـاد و سـبکحال بـه خـانـه بـرمیگـردد.

سـال دیگـر تصادفـا ً به کودکی بر میخورد که نی لبکی برلب داشـت و با هـر دمیـدنی از نی آواز بلند خودش می برآمد : سـلطان سـکندر شـاخ داره ! سـلطان سـکندر شـاخ داره! چون بیـد به خـود میـلـرزد و غـرق در عـرق ِ ترس، راهـش را پیش می گـیـرد، تا رســیـدن به دکان چـنـد جا، نی لـبکیهای بچه های کوچک آن رسـوائی بـزرگ را جار میـزدند.

هـوش از سـر سـلمانی میکوچـد و میکوشـد تمام آن نیها را از نی فـروش سـرِ گـذر و کودکان ِ کوی بخرد و جلو افـتضاح را بگـیرد اما « شـهـسوار» که از کاکه های بنام کابل بود و در دکان پُـرو پیمانش برای کودکان کوچه حلوای قـندی، حلوای سـوانک، کلچهء گری، سـنجد، کشـمـش ونخود، کاغـذپـران، تارشـیشه و نی لبک میفـروخت، تـقـلای کوچگی و رفـیقـش خلیفه پیـرمحمد را بی فـایده می بیند و از سـر دلسـوزی میگویدش : بیخود تقـلا میکنی ، شـدنی میشـه ، خـدا خواسـته که شـاه شـاخدار رسـوا شـوه . راه دگی وجود نداره، تا دیر نشـده جُـل و چَپَـنته وردار و از کابل بگریز. خبر دهان بدهان به گوش سـلطان می رسـد و او با خشـمی زیاد امر میکند که بدون تأخـیر، گماشـته های خاصش شـهـر را ریگشـوی بکـنند .وبه هـر رنگ، حتی از زیر زمیـن هم سـلمانی و نیفـروش را که چنان طوله هائی را فـروخـته اسـت پـیـداکــنند.

وقـتی که سـراغ سـلمانی میروند، درمیابند که او با احل و بیتـش چند روز پیش به جای نامعـلومی فـرار کرده اسـت . دکان شـهـسوار طوله فـروش را که لادرک شـده بود مهـر و موم می کـنند. لیکـن دیگـر درهـر کوی و برزن کابل، نی لبکی ها هـمان صدارا پخش میکردند که باد های موافق آنرا به هـرطرف می پـراگندند و کابلی ها را زنهار مـیدادند که رعـیت یک شـاه شـاخـدار هـســتند که در قـصاوت و بیرحمی، ضحاک ماران! را روسـفـید کرده اســت.

سـلطان که می بیند طشـت رسـوائی اش از بام افـتاده اسـت دسـتور میـدهـد که سـپاهـیانش برهـیچکس رحم نکنند وبه تلافی مافات، تمام نیسـتانها را آتش بزنند و تمام طربخانه ها را مهـر وموم کنند، تا از هـیچ نی و سـرنایی آن آواز کریه بالا نشــود.

کوتوال شـهـر هم که بهانهء خوبی برای اخاذی بیشـتر یافـته بود بیگـناهان زیادی را به عـنوان شـریک جرم با قـین و فانه شـکنجه میدهـد و هـریک را به گونه ای میدوشــد.

دیگر اندک اندک آتش بلوا و بغـاوت روشـن می شـود و کاکه شـهـسـوار و چند کاکهء دیگـر، شـبی بر کوتوالی شـبخون میزنند وسـر کوتوال ِ غـریب آزار و راشی را چون تـُرب جدا می کـنند.

شـنیدن این خبر سـلطان را چندین برابر برافـروخته می کند و در ملاء عام چندین کاکه را که به اتهام هـمکاری با شـهـسوار دسـتگیر شـده بودند به دار می آویزد تا چشـم کابلی ها بسـوزد و آرام شـوند . لیکــن کابلزمین، کاکه پـرور بود. از آن پـس از درز های دیوار و از چاک و چیرهء زمین، کاکه ها چون سـمارق سـر بالا میکردند و به کاکه شـهـسوار می پیوسـتند. دیگر آتش نزاع در چندین کوچهء شـهر روشـن شـده بود و هـمه میدانسـتند که فـتنه زیر پای شـهـسوار اسـت . او هـر جا بود وهـیچ جاه نبود. شـبی با خَـوازه بر دیوار خانهء جرنیلی میبـرآمد و هـسـت و بودش را آتش میزد و شـبی دیگر خزانهء دولت را غارت می کرد و غـنیمت بدسـت آمده را به شـورشـگر ها تقـسـیم می نمود.

درین میان زمسـتان عـافـیت سـوزی می آید و برف سـنگینی زمینها را می پـوشـاند . پلزن های ماهـر به فـلیـته و چراغ ، پل پای شـهـسوار را می جسـتند و رفـته رفـته با شـگـفـتی میدیدند که پـل او به تدریج تغـییر شـکل مییابد و شـبیه پل پای شـیر می شـود . خبر را بازهم به پادشـاه میبرند.

پادشـاه غـرق در حیرت میگـوید : ترسـوها ! شـما را سـیاهی پخچ کرده . بازهم بکشـید و تخم کاکه را در کابل نگـذارید ! . از سـرهای کاکه ها کله منار درسـت می شـود ولی بازهم پل پا های پلنگها و شـیـر ها در دامنه های کوه های آسـمائی ، شـیر دروازه و تپه های بی بی مهـرو مرنجان پیدا می بودند که روز تا روز به ارگ شـاهی بالا حصار نزدیک میـشـدند.

بالاخره شـاه شـاخـدار که می بیند در میدان جنگ کاری از پیش نمیبرد به حیله متوسـل میشـود و با پـراخـت مبلغ کلانی هـرزه نامردی را میخرد که ظاهـراً یکی از یاران شـهـسوار بود . او محل اخـتـفای سـرکرده اش را دریکی از قـلعـه های « نـُه برجهء » کابل نشـان میـدهـد . سـپاهـیان حکومت شـباشـب آن قـلعه را در محاصره می گـیــرنــد و کاکه را در حال خواب دسـتگــیر می کنند.

سـلطان امر میکند که شـهـسوار را تنهای تنها به حضورش بیاورند تا از نزدیک ببیند که آن سـرکش از چه قـُماشـیسـت. تا آوردن شـهـسوار، شـاه شـاخدار مانند یک نرگاو وحشی سـُمهایش را برزمین می سـاید و از سـوراخهای دماغـش تـَف تبداری میبراید .

کاکه را کشان کشـان داخل قـصر میکنند . تمام چشـمها بسـوی او دور میخورند اما کاکه آسـمان را می بیند و خمی به ابرو نمی آورد. در خلوتخــانهء امیر وقـتیکه چشـم امیر به او می افـتد چـنـان شــراری از مردمکهای سـبزگونش می جهـد که گفـتی گرگی خون آشـام منتظر طعـمه اسـت.

شـهـسوار خونسـرد و آرام مقابل شـاه می ایـســتـد و گمان میبرد که تاچند لحظهء دیگر ســرش از خودش نخواهـد بود. لیکن شـاه با صدایی گـرفـته و بَمّی از او می پرسـد:

ــ نامت چیسـت؟

کاکه جواب میدهـد: شـهـسوار .

شـاه می پرسـد: از کجای کابل اسـتی؟

کاکه جواب میدهـد: از برکی

شـاه می پرسـد: ای ( این) نـیـهای تهمتگـر، سـاخـتـهء دسـت تـوسـت؟

کاکه جواب میدهـد: نی سـاختهء دسـت خداسـت.

شـاه میپـرسـد: چطور پـیــدای شـان کردی؟

کاکه جواب میـدهـد: از یک دشـت خـدا. روزی راهـیی نیسـتان بودم که چشـمم به چند تا نی رسـا و خوش سـاخت افـتاد که لب یک چاه رسـته بـودنـد. عـلی الحسـاب چاقـویمه کشـیدم و آنها ره با احـتیاط تمام از بیخ بریدم. روزی که کار صاف کردن و سـوراخ کـردن شـان تمـام شـد و خـواسـتم امـتحان شـان کنم با هـر پُـفـم، صدا میـزدند که: سـلطان سـکندر شـاخ داره، سـلطان سـکندر شـاخ داره.

پادشـاه بعـد از اندک تأملی میگوید: نیها دروغ میگـن، تهـمتگـر اسـتـنـد.

کاکه میگوید: از پـیـر پـیـر ها سـینه به سـینه مانده که اگه گفـتـنی ای باشــه و هـزار کس از ریـش ِ گـوینده بگـیرند که دهان باز نکه، باز هم امکان نـــداره. آن « گـفـتنی» امسـال، یا سـال آیـنـده یـا هــزار سـال پس به گوش مردم میرسـه.

پادشـاه در میماند که چه بگـوید. در تمام عـمرش هـرگز به مسـتِ السـتی چون او بر نخورده بود.

گپی مناسـب شـأن خود می پالید و لی نمـیـابد. لاجرم از باب دیگری سـخن میـرانـد . می پـرسـد:

ــ آیا درسـت اسـت که جار میزنی، شـهـسوار، شـاهِ رادمرد هاسـت؟

شـهـسوار جواب میدهـد: بیخی درسـت اسـت .

پادشـاه می پرسـد: مگر خبر نداری که ثبات دین ودولت، از دولت سـر پادشـاهان اسـت ؟

شـهـسوار جـواب میدهـد: پادشـاهی ارزانی خـودت، اما مه ده پارسـایی و مردی شـهـسـوار اســتـم . اگه شـهـر از پاک ها و پارسـا ها خالی شـوه پوچ و بیدانه میـشه.

پادشـاه میگوید: پس میگی که مه پارسـا نیسـتم؟

شـهـسوار جواب میدهـد: خدا بهـتر میدانه . ای ( این) منصب هم با لاو لشـکـر گـرفـتــه نمیشـه .

پادشـاه میگـویـد: پس قـد بلندک میکنی؟ نمی فـهـمی که دریک ملک دو پادشـاه نمی گنجـه؟

شـهـسوار میگوید: کار مه با دلهاسـت بمان ( بگـذار) که حاکم دلها مه باشــم!

پادشـاه برافـروخته جواب میدهـد: گـپت بوی فـتنه میته ( مدهـد) از گـپت نگذری مثل مرغ سـرته ( سـرت را ) جدا میکـنـم.

شـهـسوار جواب میدهـد:

خـروسی که بی تیغ خونخوار مرد

به دور افـگنیدش که مـردار مـرد

مه از گـپم نمگردم . شـهـسوار تا دم مرگ شـهـسوار اسـت.

پادشـاه میگوید : پس سـزای قـروت او( آب) گرم !

جلاد ها کاکه را می بندند تا در صحن قـصر سـر ببرند و او بی مقاومت پیش می افـتد و رضا به قـضا میدهـد . ناگهان نرسـیده به دروازه می ایســـتـد و لاحول گویان، شـیطان را لعـن میکـنـد.

پادشـاه گمان میبـرد که ضعـف بر کاکه چیـره شــده و از بیم مرگ پاهایش سـستی کرده اسـت . اما مرد مردانه صدا میزند : او پاچا مره نکش که کار دارم!

پادشـاه با طعـن و پوزخـند میگوید: چی کاری به موقع! خوب بگو که چی کار داری؟

جواب میدهـد: میخواهم حج بُرم ، حج بیت الله .

پادشـاه میگوید: راه گـریـز می پالی؟ دیدی که کمدل شـدی؟

شـهـسوار میگوید: اگه پس نامـدم نامرد اسـتم.

پادشـاه میگوید: شـرط سـنگـینی بگـردن گـرفـتی . تا پس آمدنت، سـر بـریدنـتـه معـطل می کـنـــم.

چند روز بعـد کاکه، هـمراه با قـافـله ای بزرگ، راهی خانهء خدا می شـود و برای ماه ها نا پیدا می باشـد. هـمه می پندارند که او پادشـاه را فـریـفـتــه اسـت و هـرگـز برنخواهـد گشـت .

اما روزی از روز ها شـهـسوار هـمچنان سـر بـلـنـد و سـرمست سـر میرسـد و به ملازمان پادشـاه میگـوید که خبر برگشـتش را برسـانند . امیر هـم بی درنگ اورا بار میدهـد تا ببیند که حریف، به اسـتـغـفـار نشـسـته اسـت یا خیر؟ اما شـهـسوار هـمچنان هـردوپا را دریک کـفـش می کـنــد و میگــویـد که کماکان شـهـسوار اســت.

باز دعـوا بیـن دو مـدعی در می گیرد، و سـر انجام شـهـسوار به شـاه میگـوید: اگــر تـو هم شـهـسوار باشی به مه نمی رسـی، مه حاجی شـهـسوار اسـتم.

امیر را خـنده می گـیرد و حیفـش می آید که چنان قـلندری را به جلاد بسـپارد . شـاخ کبرش می شـکـنـد و بار اول دسـت برشـانهء شـهـسوار می گـوبـد: حقـا که دُر سـفـتی. اقـرار میکـنم کــه تـو شـهـسـوار اسـتی . زیب و زینت شـهـر کابل مـرد های کابل اسـت، اگر کابل از مرد خالی شـوه هـیچ و پـوچ مـیـشـه و فـقط کاه و کاهــدانـش میـمانــه .

behnam5555 03-16-2011 08:12 PM


جملات حکیمانه بزرگان


زندگی بدون آزادی ، شرم آور است . ارد بزرگ


به نتیجه رسیدن امور مهم، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. چاردینی


ولخرجی شخص را بکارهای زشت وامیدارد. خست دل را سخت می کند اما سخت دلی بهتر از زشت کاریست . کنفوسیوس


آن که خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. لاروشفوکو


پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است . ارد بزرگ


رفتارت سنجه بهتری است برای آنچه هستی تا گفتارت . وین دایر


زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. دوما


امیدی به آینده دانایی که چشم به دهان نادان ها دارد نمی رود . ارد بزرگ


مرد بزرگ همیشه آرام است و مرد کوچک مضطرب . کنفوسیوس


دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه دیگری است. اسکات پک


رویش نخستین تمدن باشکوه جهان ، از گره خوردن سه تبار ایرانی ماد ، پارس و پارت سرچشمه گرفته است . ارد بزرگ


ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. اسکات پک


روان ، همواره تشنه پرواز و بالا بردن خواسته های آدمی است ، این همان ریشه بالندگی آدمی ست . ارد بزرگ


هنر کلید فهم زندگی است. اسکار وایله


تو
هرگز نمی توانی همه را راضی کنی . در حقیقت ، اگر بتوانی رضایت خاطر پنجاه درصد از افراد را به دست آوری ، بسیار خوب عمل کرده ای . وین دایر

پیشینه
نویسان باختر ، شکست های خویش را پیروزی و نابکاری خویش را مردانگی نوشتند ، همانها دروغ پردازی و خوی جانورگونه خود را به ایرانیان نسبت داده اند .ارد بزرگ

اهل بازار ، پرواز نمی کنند و پرنده هم نمی بینند . ارد بزرگ

اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. جبران خلیل جبران


اگر اندازه را نگاه نداریم ادب زحمت می شود و وقار کمروئی ، شجاعت به عربده جوئی می کشد و صراحت به بیحیایی . کنفوسیوس


روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. اسکات پک


برای آنکه پرواز کنی ، پیکر خویش را به حال خود رها مکن . ارد بزرگ


در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. آرنت


سعی کن به جای تکرار و یاد آوری گذشته ، از آن پند بگیری . وین دایر


برای آن که کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. یونک


آرزوهای خویش را ارزشمند بدان که نای پروازت به سوی آرمانهاست . ارد بزرگ


شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. دوروستان


می توان مردم را براه وظیفه آورد ولاکن نمی توان فهم و ادراک به کسی بخشید . کنفوسیوس


آدمی ساخته افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. مترلینگ


کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او . ارد بزرگ


اگر دریچه‌های ادراک شسته بودند، انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید: بی‌انتها. بلیک


نمی توانی راستین باشی مگر آن که در مسیر جاودانی گام نهی . وین دایر


برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. بردیر فرانسوی


آزاده
، انسان گوشه نشین و رها از غم آدمیان نیست . آزاده زندگی اش را ، به هم میهنان خویش ارزانی داشته و برای سرفرازی میهن کوشش می کند . ارد بزرگ

هیچ وقت به گمان این که وقت دارید ننشینید. زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. فرانکلین


نیست کسی که سه سال تحصیل کند و از سعی خود نتیجه نگیرد . کنفوسیوس


نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. هیلزهام


پندار های پاک در دل و روان آزادگان آشیانه دارد . ارد بزرگ


هر قدر به طبیعت نزدیک شوی، زندگانی شایسته‌تری را پیدا می‌کنی. نیما یوشیج


از آن رو که ذهن تو قلمروی خاص توست ، می توانی هر فکر تازه ای را چند روزی بیازمایی . وین دایر


اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. نیچه


آزادگان میهن پرست در مرداب خودستایی فرو نمی روند . ارد بزرگ


زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. ورنر هفته


تکبر و خست هزاران صفت خوب را می پوشاند . کنفوسیوس


برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. اشنباخ


جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ


تفکر در باب خوشبختی، عشق، آزادی، عدالت، خوبی و بدی، تفکر درباره پرسش‌هایی که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. ادگارمون


باور کن و آن را ببین . بشناس و با آن یکی شو . وین دایر


"
عقلانیت باز" آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که "یکی" در "چند" است و "چند" در "یکی". ادگارمون

اگر بهار طبیعت را بیدار می کند ، نوروز نیز آدمیان را دوباره بیدار و شاداب و امیدور می سازد . ارد بزرگ


آرامش، زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. اپیکارموس


در شغلی که بتو محول نیست اندیشه و تدبیر مکن . کنفوسیوس


هیچ چیز در زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. باخ‌من


نجابت برجسته ترین خوی ایرانیان است . ارد بزرگ


تنها آرامش و سکوت سرچشمه نیروی لایزال است. داستایوفسکی


راه تغییر رفتار ، درک منشا توانمندی است که تویی . وین دایر


علت هر شکستی، عمل کردن بدون فکر است. الکس‌مکنزی


آغاز
اُرُد ، پایان کسی نیست . آغاز ارد ، بهار اندیشه یی ست که به آن وابسته است ، آن را خزان و زمستان نیست ، چون میوه باغی ست در کام اُرُد های دیگر ... . ارد بزرگ

من تنها یک چیز می‌دانم و آن این که هیچ نمی‌دانم. سقراط


موضوع تحصیل را همیشه بی پایان بدان و از کوشش مایست . کنفوسیوس


دانستن کافی نیست، باید به دانسته خود عمل کنید. ناپلئون هیل


ایران بهشت ماست ، ایران تنها بهانه بودن است . ارد بزرگ


تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! ضرب‌المثل ولزی


کودکی اعجازی است ، که باید آن را نظاره کنی . وین دایر


خداوند، روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. برزیلی


سخن های پست ، آدمهای حقیر را جذب و خردمندان را فراری می دهد . ارد بزرگ


تو ارباب سخنانی هستی که نگفته‌ای، ولی حرف‌هایی که زده‌ای ارباب تو هستند. ضرب‌المثل تازی


من واسطه ام نه مبتکر ، من از پیروان و دوستداران گذشتگانم . کنفوسیوس


تا زمانی که امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. ضرب‌المثل چینی


دشمنی و پادورزی ، به آدم خردمند انگیزه زندگی می دهد . ارد بزرگ


بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. جانسون

هرگز بدون فرا رفتن از جسم نمی توانیم آگاه شویم و به روشن بینی برسیم . همه عالمان این را آموخته اند . وین دایر


اگر می‌بینی کسی به روی تو لبند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته خود جستجو کن. دیل کارنگی


ایران سپیده دم ، تاریخ است . ارد بزرگ


شیرینی یک بار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. سقراط


من متفکری آرام و دانش آموزی بیش نیستم دانشجوی هستم که از آموختن دست بر نمی دارم و از گفتن خسته نمی شوم . کنفوسیوس


ضعیف‌ الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. ادگار‌ آلن‌پو


همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی . ارد بزرگ


به جای این که به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. ضرب‌المثل چینی


زندگی کن ... خودت باش ... لذت ببر ... عشق بورز
. وین دایر

رویش نخستین تمدن باشکوه جهان ، از گره خوردن سه تبار ایرانی ماد ، پارس و پارت سرچشمه گرفته است . ارد بزرگ


برای این که بزرگ باشی نخست کوچک باش. ضرب‌المثل هندی


دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند . ارد بزرگ


برای این که پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. ضرب‌المثل انگلیسی


همواره
از این افسرده ام که در راه تقوا پیش نمی روم و از مباحثه معلومات کوتاهی می کنم و پیوسته خود را در طریق عدل نگاه نمیدارم و جبران خطاها را از عهده بر نمیایم . کنفوسیوس

به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. ضرب‌المثل فارسی


هیچ فرازی در برابر آدم های پاکباخته توان ایستادگی ندارد . ارد بزرگ


مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. ضرب‌المثل هندی


هیچ کس ، هر قدر هم بخواهد نمی تواند کاری کند که دیگران درک و درایت پیدا کنند . درک و درایت فقط با عمل حاصل می شود . وین دایر


چيزي ساده تر از بزرگي نيست آري ساده بودن همانا بزرگ بودن است. امرسون


تنها کسانی شایسته هستند که اشتباهی را دو بار انجام نمی دهند . ارد بزرگ


بيشترين تأثير افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از ميان ما رفته باشند. امرسون


راستی و ساده گی را بدیگران هدیه کن ، تقوا را از دست مگذار ، مهر و محبت را شیوه خود بساز و برای سرگرمی بهتر بپرداز . کنفوسیوس


به‌ موقع‌ از جا برخاستن‌ و در دوره‌ جواني‌ تاهل‌ اختيار كردن‌، كاري‌ است‌ كه‌ هرگز كسي‌ از انجام‌ آن‌ پشيمان‌نخواهد شد. بوستر


خنده طبیعی زیباست و نوای زندگیست . ارد بزرگ


نيك بخت ترين مردم كسي است كه كردار به سخاوت بيارايد و گفتار به راستي . بو علي سينا


درونت قلمرویی از آرامش هست که می تواند همه نیکبختی هایی که خواهان آنهایی خلق کند . وین دایر


در جستجوي نور باش، نور را مي‌يابي. آرنت


تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است . ارد بزرگ


اگر بخواهي بر عالم فرمانروا باشي بايد عقل بر تو حاكم باشد . سه نه ك



اکنون ساعت 12:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)