پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=25)
-   -   طومار تاریخ (http://p30city.net/showthread.php?t=39490)

behnam5555 04-08-2015 07:39 PM

در ۳۰ سالگی کارش را از دست داد
در ۳۲ سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد
در ۳۴ سالگی مجددا ور شکست شد
در ۳۵ سالگی که رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد
در۳۶ سالگی دچار اختلال اعصاب شد
در ۳۸ سالگی در انتخابات شکست خورد
در ۴۸,۴۶,۴۴ سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد
به۵۵ سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود
در ۵۸ سالگی مجددا سناتور نشد
در ۶۰ سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد

نام او آبراهام لینکلن بود
……..
جا نزد
هرگز جا نزنید
بازندگان آنهایی هستند که جا زدند

behnam5555 04-08-2015 07:43 PM

دزیره کلاری (معشوقه ناپلئون بوناپارت)

اوژنی دزیره کلاری (Désirée Clary) (۱۷۷۷ – ۱۸۶۰)

http://fakoor.net/wp-content/uploads...t1-265x300.jpg

همونطور که شاید بدونین دزیره عاشق ناپلئون بوده! و ناپلئون هم به طور مقابل دزیره رو دوست داشته و با هم نامزد بودن! تا اینکه ناپلئون برای منافعی که داشته با زن دیگری ازدواج میکنه با این حال همیشه به فکر دزیره بوده و اون رو بیشتر دوست داشته! تا اینکه دزیره با یکی از ژنرالها ازدواج میکنه و بعدها هم همیشه هم عاشق شوهرش بوده و هم از اینکه با ناپلئون ازدواج نکرده بوده راضی و متشکر بوده! چون اصلا موافق کارهای ناپلئون نبوده! خلاصه اینکه دزیره و شوهرش بخاطر خوبی های شوهرش ملکه و پادشاه سوئد میشن! یعنی از فرانسه به سوئد مهاجرت میکنن و حتی ملیت خودشون رو تغییر میدن و سالها در سوئد حکومت میکنن! و جالبه که بدونن هنوز هم پادشاهان سوئد از نوادگان دزیره و شوهرش ژان بابتیست هستند!
دزیره برای این مهاجرت خیلی سختی کشیده و اصلا از زندگی در سوئد راضی نبوده تا بالاخره به این موضوع تن میده! ولی نکته مهم در زندگی دزیره و شوهرش اینه که به بچه هاشون یاد دادن که همیشه به آزادی مردم احترام بزارن و تا جایی که میشه در کشورشون دموکراسی رو برقرار کنن و حتما همین هم رمز اصلی پایداری حکومتشون بعد از این همه سال است!



behnam5555 04-09-2015 07:02 PM

ايلاميان كه بودند؟

پادشاهي ايلام نزديك به دو هزارسال تاپانصد و پنجاه پيش از ميلاد در جنوب غربي سرزمين كنوني ايران برپا بود. اين پادشاهي از اتحاد دولتهاي كوچك تشكيل شده بود و تقريبا در تمام مدت از استقلال بر خوردار بوده است.اوج شكوفايي ايلام در نيمه دوم هزاره دوم پيش از ميلاد بود . سرزمين آنها از شمال تا نزديك همدان ، از مشرق تا كرمان ، از جنوب تا خليج فارس و از مغرب تا نواحي بين النهرين گسترده بود
شروع تاريخ ايلام از حدود 2400پ م است.انشان از جمله مراكز پادشاهي كوچكي بود كه پادشاهي بزرگ ايلام را تشكيل مي داد.نزديك به 2200 پ م كوتيك اينشوشينيك پادشاه نيرومند انشان بين دولتهاي محلي در منطقه اتحاد پديد آورد و خود در راس آن قرارگرفت و به اين ترتيب پايه گذار ايلام بزرگ شد.در قرن 12پ م، ايلاميان به پادشاهي پانصد سالهكاسي هادر سرزمين بابل پايان دادند
در زمان ايلاميان كشاورزي و فن آبياري بسيار پيشرفت كرد و سبب زمينداري و مالكيت خصوصي بر زمين شد.سفال سازي،ذوب فلز و بازرگاني نيز در اين دوره رونق فراوان گرفت. مهرهاي ايلامي باقيمانده از هزاره سوم پيش از ميلاد از زندگي اين مردم آگاهيهايي به ما ميدهد.بر اين مهرها چشم انداز دشت شوش با نهرهاي گوناگون ،جانوران اهلي،مرغزارها ،روستاييان در حال كشاورزي‌،چوپانان و دامها ، زنان در حال چيدن ميوه با دامنهاي بلند تصوير شده اند.همچنين تصاوير حرفه كوزه گري ، حجاري،بافندگي، نانوايي ،ماهيگيري،باغباني،گازري،فلز كاري، نجاري، بازرگاني ،نويسندگي و كاهني نيز در اين مهرها ديده ميشود.در دولت ايلام نرخ بهره مشخص بوده است،ابزارهاي اندازه گيري يكسان بودند، كاهنان درمعاملات شركت
مي جستندو اداره سرزمينهاي وسيع كشاورزي با آنان بود. مالكيت شخصي قانوني بود.زبان آنها ايلامي بود و خط مخصوص خود داشتند.البته به سبب همسايگي با بين النهرين از خط اكدي و سومري نيز استفاده ميكردند
بزرگترين خداي ايلاميان هوبان يا گل بود.الهه اين شوشيك در مر تبه بعدي قرار داشت.قرار گرفتن الاهه در مقام بالاترين مرتبه خدايان نشان از احترام آنها به مقام زن بود.آنها علاوه بر دههاخداي ايلامي به خدايان بابلي نيز اهميت ميدادند. خدايان براي خود معابدي داشتند كه معروفترين آنها در هفت تپه و چغازنبيل است.
اعداد كسري را ايلاميان ابداع كرده اند. آنها شناسايي اعداد را از سومريها آموخته بودند.هنر ايلامي در غرب آسيا بسيار ممتاز بوده و حتي بر هنر مصري نيز تاثيراتي گذاشته است. نمونه هايي از هنر آنها ،ظرفهاي سفالين با نقشهاي ظريف هندسي و شكل جانوران، ابزارها و مجسمه هاي ساخته شده از عاج،مفرغ و گل با نقوش برجسته ،كارهاي سنگي،زيورهاي ظريف و بناهاي معماري باشكوه بوده
شهرهاي مهم ايلاميان شوش و دور-اونتش بوده است .شوش پايتخت اصلي ايلاميان بود و گذشته از آثار بسيار ايلامي ،ستوني كه قانون حمورابي بر آن نقش بسته است نيز در آن كشف شده است. شهر دور-اونتش نيز در همسايگي شوش قرار دارد كه اكنون آنرا به نام چغازنبيل ميشناسيم.در قرن سيزده پيش از ميلاد ، به فرمان يكي از پادشاهان ايلامي به نام اونتش گل اين شهر ساخته شده است. زيگورات چغازنبيل نيز در اين شهر قرار دارد. شهر مذكور هنوز از زير خاك بيرون نيامده است و در منطقه اي نظامي قرار دارد. معبدهاي هفت تپه نيز در اين مكان قرار دارند
در قرن 12پ م بخت النصر پادشاه بابل ايلاميان را شكست داد و از اين تاريخ تا قرن 7 پ م ايلاميان قدرت خود را از دست داده بودند.پس از آنكه دوباره قدرت خود را به دست آوردند ، دخالتهاي دولت آشور موجب بروز اختلاف در خاندان شاهي ايلام شد. در سالهاي 648تا646پ م آشور بانيپال به ايلام حمله كرد و شوش وشهرهاي بزرگ ديگر را به شيوه وحشيانه آشوري غارت كرد.هر چند كه سرزمينهاي ايلام ضميمه خاك آشور نشد ولي ديگر ايلام اهميت خود را از دست داد. كورش هخامنشي در سال 559پ م به پادشاهي انشان رسيد و ايلام يكي از بخشهاي امپراتوري هخامنشي شد. شوش نيز به يكي از اقامتگاههاي مهم هخامنشي تبديل شد.


گاهنگاري تاريخ و فرهنگ ايلاميان


پادشاهان سلسله آوان 2500 تا 2200 پ م
پادشاهان سلسله سيماشكي 2100 تا 1900 پ م
پادشاهان سلسله گاردهاي مرزي، به سومري - سوكل مخ ها 1850 تا 1520 پ م
پادشاهان ايلامي ميانه 1450 تا 1120 پ م
پادشاهان ايلام جديد 983 تا 640 پ م

م: دیار کهن

behnam5555 04-09-2015 07:05 PM

جشن خوردادگان

جشن خوردادگان
زمان برگزاری: روز خرداد (ششمین روز ماه باستانی) از ماه خرداد (سومین ماه سال) برابر با ششم خرداد در گاهشماری خورشیدی.
انگیزه برگزاری: فرخندگی هم نامی روز و ماه به نام امشاسپند خرداد و بزرگداشت جایگاه آن در اندیشه ایرانیان.
مفهوم امشاسپند خورداد: خرداد در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُردات» یا «هُردات» به معنی رسایی و کمال است که در گات‌ها یکی از فروزه‌های اهورا مزدا و در اوستای نو نام یکی از هفت امشاسپند و نماد رسایی اهورا مزدا است. خرداد، امشاسپند بانویی است که نگهداری از آب‌ها در این جهان خویشکاری اوست و کسان را در چیرگی بر تشنگی یاری می‌کند از این روی در سنت، به هنگام نوشیدن آب از او به نیکی یاد می‌شود. در گات‌ها، از خرداد و امرداد پیوسته در کنار یکدیگر یاد می‌شود و در اوستای نو نیز این دو امشاسپند، پاسدارنده آب‌ها و گیاهان اند که به یاری مردمان می‌آیند و تشنگی و گرسنگی را شکست می‌دهند. در یسنا، هات ۴۷، آمده‌است که اهورامزدا رسایی خرداد و جاودانگی امرداد را به کسی خواهد بخشید که اندیشه و گفتار و کردارش برابر آیین راستی است.
امشاسپند خورداد در متن‌های کهن: چهارمین یشت از یشت‌های بیست و یک گانه اوستا، ویژه ستایش و نیایش امشاسپند بانو خرداد است که در آن یشت از زبان اهورا مزدا یادآور می‌شود که «... یاری و رستگاری و رامش و بهروزی خرداد را برای مردمان اشون بیافریدم...» و سپس تاکید می‌شود هر آن کس که خرداد را بستاید همانند آن است که همه امشاسپندان را ستایش کرده‌است. در بندهش نیز درباره خرداد آمده‌است : «... ششم از مینویان، خرداد است؛ او از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت..» ، «... خرداد سرور سال‌ها و ماه‌ها و روزهاست [ یعنی] که او سرور همه‌است. او را به گیتی، آب خویش است. چنین گوید: هستی، زایش و پرورش همه موجودات مادی جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست...»
گل ویژه جشن خوردادگان:در کتاب بندهش از گل سوسن به عنوان گل ویژه امشاسپند بانو «خُرداد» نام برده شده‌است: «... این را نیز گوید که هرگلی از آنِ امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: ... سوسن خرداد را، ..» که بر این بنیان بهترین نماد برای جشن خردادگان گل سوسن است. معروف‌ترین نمونه‌های گل سوسن نزد ایرانیان سوسن سپید Lilium candidum یا سوسن آزاد است که به نام سوسن ده زبان یا سوسن گل دراز نیز شناخته می‌شود، همچنین یکی دیگر از گونه‌های نادر گل سوسن که بومی برخی مناطق شمالی ایران است، سوسن چلچراغ Lilium lederbourii نام گرفته‌است. در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی» بوی گل سوسن سپید، چون «بوی دوستی» توصیف شده‌است.
آیین‌های جشن خوردادگان: یکی از مهم‌ترین آیین‌های روز خرداد که در جشن خرادگان پررنگ تر می‌شود، رفتن به سرچشمه‌ها یا کنار دریاها و رودها، تن شویی در آب و خواندن نیایش‌های ویژه این روز همراه با شادی و سرور در کنار خانواده و دوستان بوده‌است. نمونه‌ای از سنت‌های رایج در این روز را می‌توان از سروده «دستور داراب پالن» موبد بزرگ پارسی در منظومه «فرضیات نامه» برداشت نمود که از آیین‌های ویژه خرداد روز به «تن شویی»و«کندن چاه» و «نو کردن کاریز» اشاره می‌کند و در همین مورد در متن پهلوی «اندرز انوشه روان آذرپاد مهر اسپندان» یاد آوری شده که «در خرداد روز جوی کن». بر این پایه، در این روز توجه‌ای ویژه می‌شده به نگهداری و نوسازی جای‌هایی که آب از آن‌ها سرچشمه می‌گیرد و در آنجا جاری می‌شود چون چشمه‌ها، چاه‌ها، جوی‌ها، کاریزها و رودها که با آب زندگی بخش خود، ادامه زندگی را در این کره خاکی برای زیستمندان امکان پذیر می‌کنند.

behnam5555 04-09-2015 07:07 PM

سپندارمذگان

http://elaheh666.persiangig.com/imag...dar%20maz1.JPG

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
تنها مدت کمی به اواخر بهمن ماه و اواسط ماه فوریه باقی مانده که روز عشق فرنگی (ولنتاین) و روز عشق ایران باستان (سپندارمذگان) به فاصله ی چهار روز از هم قرار دارند.
۲۵ بهمن ماه (ولنتاین) را به عشقمان تبریک بگوییم یا ۲۹ بهمن ماه (سپندارمذگان) را؟
چند سالی است که ۲۵ بهمن (۱۴ فوریه) روز ولنتاین و خرید گل و عروسک ، شکلات و … در کشورمان باب شده است . اکثر جوان ها بدون اطلاع از اینکه اصلا این ولنتاین خوردنی یا پوشیدنی است، فقط می دانند که در این روز باید برای کسانی که دوست دارند هدیه بخرند.
ولنتاین چیست؟
در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است به نام کلودیوس دوم . کلودیوس ، عقاید عجیبی داشت، از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد؛ از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند. کلودیوس به قدری بی رحم و فرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس (ولنتاین)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد. کلودیوس دوم از این جریان خبر دار می شود و دستور می دهد که ولنتاین را به زندان بیاندازند. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق با قلبی عاشق اعدام می شود. بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق.

اما متاسفانه و با کمال تعجب، ایرانیان ِ امروز، با بیش از چهارهزارو پانصد سال تمدن، برگزاری جشنها و مناسبتهای بیگانه را نشانه ی تمدن و فخر می دانند! همه اسم "ولنتاین" را شنیده اند و مراسم آن را مانند سایر بیگانگان بجا می آورند، ولی تا به حال اسم "سپندارمذگان" به گوششان هم نخورده است .
"سپندارمذگان" چیست؟
در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، یعنی حدودا دوهزار سال پیش از تولد ولنتاین، میان آریائیان روزی موسوم به روز عشق (سپندارمذگان یا اسفندارمذگان) بوده است. این روز در تقویم زرتشتی مصادف است با پنجم اسفند ماه و در تقویم جدید ایرانی، که شش ماه اول سال سی و یک روز حساب میشود، شش روز به جلو آمده و دقیقا مصادف میشود با ۲۹ بهمن، یعنی چهار روز پس از روز ولنتاین فرنگی. زرتشیان جشن سپندارمذ (سپندارمذگان – روز زن و روز زمین) را هرساله در پنجم اسفند ماه برگزار میکنند.
در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌‌کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به‌عنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»، روز دوم، روز بهمن (سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم «سپندارمذ» بوده است.

"سپندارمذ" لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ ایران باستان "سپندارمذ" را به‌عنوان نماد عشق می‌‌پنداشتند. پسوند "گان" هم به معنی "جشن" است، و در نتیجه "سپندارمذگان" به معنی "جشن سپندارمذ" (جشن روز زن و زمین) است.
در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌‌شد، جشنی ترتیب می‌‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه "مهر" نام داشت که در ماه مهر، «مهرگان» لقب می‌‌گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه "سپندارمذ" یا "اسفندارمذ" نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم "اسفندارمذ" نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌‌گرفتند.
"سپندارمذگان" جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند. جشن "سپندارمذگان" یا "اسفندگان"، روز گرامیداشت زنان در ایران باستان بوده است.

در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگى فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند. اگر مردان بدنه هواپیماى خوشبختى اند، زنان موتور آن اند که پیکره بى موتور و موتور بى بدنه هیچ کدام به تنهایى به اوج سعادت نمى رسند بلکه ذره اى حرکت و جنبش هم برایشان ناممکن است. اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند و خوشبختى همسران جوان را در زندگى زناشویى در این مى داند که هر یک بکوشند تا در راستى از دیگرى پیشى جویند.

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلاً جهان‌بینی ایرانیان باستان است.
سنتهای خوب را به نیکی به خاطر بسپاریم و به نسلهای بعدی منتقل کنیم.
یادمان باشد که نیک دانستن سنن خود را با توهین به سنن سایر ملتها نخواهیم زنده نگه داریم.
والنتین یک سنت نیک و قابل احترام است و سپندارمذ نیز هم. حال ضمن احترام به والنتین سعی کنیم روز عشاق ایرانی را نیز گرامی بداریم و همچون اجداد ما به زنان جامعه خود که عزیزترین ما هستندمانند مادر، خواهر، دختر، همسر، عمه، خاله و... عشق بورزیم حال چه در روز والنتین 25 بهمن / 14 فوریه و یا سپندارمذ 29 بهمن / 18 فوریه. امسال سپندارمذ جمعه 29 بهمن / 18 فوریه است.
والنتین و یا سپندارمذ را بهانه ای کنیم برای ابراز عشقمان...

م : دیارکهن

behnam5555 04-09-2015 07:20 PM


آرایش بانوان در ایران باستان بر هفت خط یا هفت رج بوده است.

نخست : حنا
دوم : بند
سوم : وسمه
چهارم : سرمه
پنجم : سرخاب
ششم : سفیداب
و هفتم :خال
http://www.physique.usherbrooke.ca/~...images/no2.jpg

پیشینه آرایش زن در ایران که به دوران فریدون و فرانک (( دوران مادر سالاری )) در ایران
بازمیگردد نشان از گذشته پانزده هزار ساله در ایران دارد.

برگرفته از تاریخ و دانستنی های ایرانمان

behnam5555 04-09-2015 07:24 PM

ابتکار و تدبیر دکتر مصدق در دادگاه لاهه

هنگامی که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از موعد مقرر به محل دادگاه رفت. در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان تعيين شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي نماينده انگلستان نشست. قبل از شروع جلسه، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست، اما پيرمرد توجهي نكرد و روي همان صندلي نشست. جلسه در جال آغاز بود و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند، اما دکتر اصلاً نگاهش هم نمي کرد.
جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي نماينده انگلستان نشسته ايد، جاي شما آن جاست. کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و که دکتر مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:
«شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس کدام است؟ نه جناب رييس، خوب مي دانيم جايمان کدام است. اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود که دوستان بدانند بر جاي ديگران نشستن يعني چه؟ سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي ماست نه سرزمين آنان ... »

سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود
و دكتر مصدق بعد از پايان سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
با همين ابتکار و حرکت عجيب بود که تا انتهاي نشست، فضاي جلسه تحت تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محکوم شد!

بقول وینستون چرچیل
ما از هیتلر و ارتش آریاییش شکست نخوردیم ولی یک آریایی کچل با یک خودنویس مارا از سرزمینش بیرون کرد!



behnam5555 04-09-2015 07:35 PM

سه گروه از گدایان نامدار ایران
امروزه تمام انواع گدایان را زیر عنوان «گدا» دسته‌بندی می‌کنند. خواه طرف توانگر باشد و خواه درویش. خواه خواهش و زاری کند و خواه ترفندهای گوناگون به کار ببندد، اما در گذشته طبقات و دسته‌های گدایان نام‌هایی داشتند که تا حدودی آنان را از یکدیگر مجزّا می‌‎کرد. در این جا به سه دسته از این گدایان و رفتارهای شگفت‌انگیزشان می‌پردازیم.

http://marderooz.s3.amazonaws.com/wp...or-216x300.jpg
کُنگر: این گروه از گدایان که به نام‌های کُنگرحال و شاخشانه (شاخ و شانه؟) نیز شناخته می‌شدند، با خودزنی، هر رهگذر یا کاسبی را مجبور می‌کردند تا دست به جیب شود. «قسمی از گدایان که شاخ گوسفند بر دستی و شانه‌ی گوسفند بر دست دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان استاده و آن شاخ را بر شانه به عنوانی بمالند که آواز عرعری از آن ظاهر گردد تا مردمان آن صدا شنیده به آن‌ها چیزی بدهند و اگر در دادن اهمالی واقع شود کاردی کشیده اندام خود را مجروح سازند» و «قومی از گدایان که بر دکاکین مردم روند و چیزی طلبند و اگر چیزی نیابند اعضای خود را ببُرند…» (بهار عجم. به نقل از قلندریّه در تاریخ. ص ۴۲۹)


حج‌کُول: کسی که خود استطاعت مالیِ رفتن به حج ندارد و از راه گدایی و طلب از دیگران، هزینه سفر به مکه را فراهم می‌آورد. غالبا این گونه اشخاص، از طریق مراجعه به بزرگان و به بهانه‌ی اینکه می‌خواهیم در کعبه در حق شما دعا کنیم، اموالی را به دست می‌آورده‌اند و با کاروان‌ها همراه می‌شده‌اند. (تازیانه‌های سلوک. ۲۸۷ و ۲۸۸)
انوری حکایتی را به نظم درآورده که در آن، یکی از این حج‌کولان از ملکشاه سلجوقی صد دینار طلب می‌کند و قول می‌دهد که هنگامی که حلقه‌ی در کعبه را می‌گیرد، برای دولت و طول عمر شاه دعا کند. ملکشاه دویست دینار می‌دهد و می‌گوید این صد دینار اضافه را بگیر و در مکه نامی از من مبر چرا که وکیل‌درِ بد (مامور و سفیر ناشایست) کار را تباه می‌کند.
سپاس دار و بدان کین دویست دینارست/ صدست زاد ترا و کراى و پاى‌افزار
صد دگر به خموشانه می دهم رشوت/ نه بهر من ز براى خداى را زنهار
که چون به کعبه رسى هیچ یاد من نکنى/ که از وکیل‌درِ بد تباه گردد کار

هادوریان: گدایان بسیار سمج را می‌گفتند. «جمع هادوری و هادوریان گدای دوره‌گرد سمج را گویند.» (همان ۳۱۵). در لغت‌نامه‌ی دهخدا درباره‌ی این کلمه آمده است: «جمع هادوری است که گدایان مبرم باشند و نیز جعت مردم بی سر و پا را گویند که چوبداران و یساولان سلاطین ایشان را از سر راه دور کنند.» یکی از تعابیر این است که ها + دور از هشدار و امر به دور شدن می آمد.

http://marderooz.s3.amazonaws.com/wp...94-244x300.jpg

به غیر از این سه گروه، در فرهنگ عامه برای گدایی کردن لقب های دیگری نیز استفاده شده است. از جمله آنها جرزدان: نوعی دستمال یا پارچه‌ی چهارگوشه بوده که غذا و لباس و حاصل گدایی خود را در آن می‌نهادند. (قلندریه در تاریخ ص ۴۵۴). گدا سامرا یا گدای سامره از گدایان نامدار تاریخ است. گاهی گدایان در قامت قهرمان ظاهر شده‌اند. طبق برخی افسانه‌‎ها، عطار نیشابوری در برخورد با یکی از گدایان و شیوه‌ی مرگ او، متحول شد. بخش قابل توجهی از گدایان مردمانی تن‌پروری نبودند و ناگزیری شرایط اقتصادی، قحطی و در بسیاری از اوقات بی عدالتی در توزیع منابع و ثروت، در گداسازی نقشی موثر دارد.
منابع:
تازیانه‌های سلوک، محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ سیزدهم، ۱۳۹۱، آگه، تهران
فوایدالفواد، توفیق هـ. سبحانی، چاپ اول، ۱۳۹۰، عرفان، تهران
قلندریه در تاریخ، محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ اول، ۱۳۸۶، سخن، تهران
لغت‌نامه دهخدا


behnam5555 04-09-2015 07:37 PM

بزرگ مردی که مدرسه را به ایران آورد

اسدالله معرفت، زاده ۱۲۱۷ خورشیدی در خامنه حوالی تبریز، درگذشته ۱۲۹۳ خورشیدی بازرگان بود. او بانی اولین مدارس غیر مکتبی رایگان و همگانی به نام مدرسه معرفت است.
او بی سواد بود ولی پس از مشاهده مدارس جدید در روسیه به این فکر افتاد که در میهن خویش چنین مدارسی را بنیان نهد. او در سال ۱۲۷۵ خورشیدی (برابر ۱۸۹۶ میلادی) اولین مدرسه را در زتدگاهش خامنه بنا کرد و دو سال بعد مدرسه دوم را در مشهد و سومین را در «پطروفسکی» روسیه (مخاچ قلعه امروز) که در آن ایام جزئی از خاک ایران بود برای بچه‌های ایرانی ساخت.

او میز، نیمکت و تخته سیاه را از روسیه به ایران آورد و برای شاگردان لباس یک شکل با کمربندی منقش به عبارت «مدرسه معرفت خامنه» تهیه دید. معلم‌ها شاگردهای ممتاز مدرسه را با دادن کارت آفرین تشویق میکردند. در مدرسه در کنار درس‌های عادی تعلیمات نظامی نیز با کمک تفنگ و فشنگ چوبی داده میشد. اسدالله معرفت در زمان حیات خرج دفتر و کتاب دانش آموزان و حقوق معلم هارا به عهده داشت. او جهت تداوم تامین مالی مدارس پس از مرگ خود، چند باب مغازه وقف کرد تا با درآمد آنها مدارس پابرجا بمانند.

طرحی از امکانات تفریحی برای دانش آموزان در مدرسه معرفت خامنه (1318 شمسی)

مدرسه معرفت در سال ۱۳۰۵ خورشیدی دولتی شده و با نام "نثار" فعالیتش را ادامه داد. از سال ۱۳۴۹ خورشیدی مدرسه تجدید بنا و پس از چند سال «مدرسه راهنمائی حاج اسدالله معرفت» نام گذاری شد. مکان مدرسه در طول زمان تغییر نیافته است. از اساتید مطرح این مدرسه می توان به آیت الله سید جواد خامنه ای (پدر رهبر انقلاب) و شیخ محمد خیابانی اشاره کرد.
مدرسه معرفت خامنه در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.



behnam5555 04-09-2015 07:50 PM

رومي ها به جاي غنيمت، طاعون را با خود از آسياي غربي به اروپا بردند!

شيوع طاعون در آسياي غربي سبب شد كه 14 ژانويه سال 165 ميلادي، «وروس» از جانب برادر خود مارکوس اورليوس،امپراتور وقت روم به دو ژنرال رومي كاسيوس و ماركوس دستور بازگشت به اروپا را دهد. اين دو ژنرال در اواخر سال 164 از فرات گذشته و خسرو ژنرال ايراني را مجبور به عقب نشيني به سوي تيسفون كرده بودند.حالت خصومت ميان دو كشور پس از انتصاب تيگران از سوي بلاش سوم شاه وقت ايران به پادشاهي ارمنستان در سال 161 آغاز شده

بود و حملات نظامي ژنرال خسرو به متصرفات روم، امپراتور و سناي اين كشور را خشگمين ساخته بود به گونه اي كه «وروس» كنسول دوم (فرد شماره 2 امپراتوري) را مامور گرفتن انتقام از ايران كردند. وروس اواخر سال 162 وارد سوريه شد و به ايران پيشنهاد سازش داد كه پيشنهاد او رد شد و جنگ آغاز گرديد و ارتش ايران پس از چند نبرد در جنوب غربي تركيه امروز (كاپادوكيه ) دست به عقب نشيني زد.
در طول بيش از هفت قرن جنگ و ستيز ميان دو ابر قدرت وقت؛ اين، يكي از دو ــ سه مورد ناكامي ايران در اين جنگها بود.
نظاميان رومي كه در سال 165 به اروپا باز گشته بودند بيماري طاعون را از شهر رم تا آلمان و فرانسه پخش كردند و تا پايان سال 166 ميلادي نزديك به يك سوم نفوس اروپاي مركزي و جنوبي از اين بيماري درگذشتند. اين رويداد 1748 سال بعد در پايان جنگ جهاني اول تكرار شد، اين بار سربازان بازگشته از جنگ، ويروس آنفلو آنزا را با خود به شهرهايشان بردند و باعث مرگ 23 ميليون تن از جمله در ايلات متحده آمريكا شدند كه بيش از سه برابر کل تلفات جبهه ها بود!


behnam5555 04-09-2015 07:57 PM

دکتر مصدق


سالنامه سازمان اطلاعات انگلیس در سال 1995 درباره اش منتشر کرد: خسارتی که وی به انگلستان وارد کرد از خسارتی که هیتلر در جنگ دوم جهانی به انگلستان وارد کرد بیش تر بود، معترف هستیم که انگلستان در برابر مصدق شکستی بی سابقه را متحمل شد.
اولین نفر که با لایحه کاپیتولاسیون در ایران مخالفت کرد.
اولین ایرانی فارق التحصیل در دکتری حقوق.
امتیاز حق شیلات و کشتیرانی در دریای خزر را از شوروی باز پس گرفت.
شخصا در دادگاه لاهه برای احیای حقوق ملت خویش فریاد کشید.
جمال عبدالناصر (رهبر بزرگ و فقید ناسیونالیست عربی-اسلامی مصر) به گفته خویش او را الگوی خود قرار داد و کانال سوئز را برای مصر ملی کرد.
سفیر شوروی در ایران رسما اعلام کرد که دولتش در برابر وی به زانو افتاد.
اولین نفر که با استفاده از علوم روز در دانشگاه به بررسی علمی حقوق اسلامی شیعه پرداخت.
اولین نفر که حقوق شرعی زنان را به طور علمی در دانشگاه مطرح ساخت.
ابرمرد تاریخ ایران، با جان بر کف بودن خویش در راه وطن اجازه نداد که تا سال 1992 امتیاز نفت ایران در انحصار بیگانه باشد.
مجاهدت های کسی که خود را وقف سرزمین و مردم و دین خویش کرد، یگانه طراح بزرگ ملی شدن صنعت نفت ایران، جاوید یاد دکتر محمد مصدق به همین جا ختم نشد،وی خود را وقف ملیت ایرانی و دیانت اسلامی ساخت و لحظه به لحظه افتخار آفرید.

بخشی از بیانات بزرگوار:

” من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می کنم “.
” تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این استکه صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم “.
” حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر فرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده ام .عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر نخواهد پائید.
*برای درمان سرطان بینی با وجود اصرار فرزندش که پزشک بود و دوستدارانش راضی به سفر به خارج برای درمان نشد وگفت پزشکان ما قادرند همه کاری را برای درمانم انجام دهند.
به اختیار خود ملک خودش را بین کشاورزانش تقسیم کرد!




behnam5555 04-09-2015 08:02 PM

ماجرای اشک ستارخان،خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم!

ستارخان سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگر اشک میریختم اذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست بخورد ،ایران زمین میخورد... اما در مشروطه دوبار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود که تحت فشار بودیم بدون غذا...بدون لباس...از یک قرارگاه اومدم بیرون،چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش دیددم که بچه از تو بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف... علف رو از ریشه دراورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن... با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستار خان که مارو به این روز انداخته...اما...مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: (عیبی نداره فرزندم...خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم...))
اونجا بود که اشکم در اومد...
منبع:کتاب گلچین خاطران ستارخان

behnam5555 04-09-2015 08:08 PM

دانستنی های شاهنامه

1- پدر حکیم بزرگ طوس از طبقه دهقانان (دهقان نه به معنای کشاورز در واقع دهگان به معنی کسی که ده را نگه داری میکند چون کدخدا) طوس بود. مردی دلیر و فرزانه شجاع و اهل معرفت


2-حکیم طوس کودکی و نوجوانی را به کسب علوم زمان خود پرداخته و در جوانی به شعر روی آورده است

3- فردوسی زمانی که کتاب خود را به دربار سلطان محمود غزنوی میبرد با بی مهری او روبه رو میشود،چرا که سلطان محمود جز جنگ و خون ریزی چیزی نمیشناسد و بی بهره از هنر و دانش است او به فردوسی میگوید: (کتاب تو هیچ نیست مگر حدیث رستم پهلوان و در سپاه من هزاران مرد چو رستم هست))

فردوسی-این دهقان زاده دلیر-هم پاسخ میدهد:

جهان آفرین چون جهان آفرید دلیری چو رستم نیامد پدید

آنگاه راه خود را میگیرد و میرود.سلطان محمود غزنوی وقتی به اشتباه خود پی میبرد که فردوسی در گذشته است

4- شاهنامه در 60000 بیت سروده شده.

5-فردوسی برای به نظم آوردن شاهنامه از کتاب((خوتای نامک)) بهره جسته است

توضیح: (خوتای نامک در برگیرنده افسانه های ایران باستان بود که در عهد یزد گرد سوم پادشاه ساسانی گردآوری شد. بعدها در زمان ساسانیان این کتاب به قارسی دری ترجمه و بخشهایی نیز به آن افزودند و این کتاب به((شاهنامه ابومنصوری)) شهرت یافت))

6-((دقیقی)) شاعر جوان و خوش ذوق در عهد سامانیان میزیست و اولین کسی بود که تصمیم گرفت کتاب شاهنامه ابو منصوری را به نظم آورد. امام او بیش از 1000 بیت نگفته بود که مرگ امانش نداد.فردوسی پس از شنیدن خبر مرگ ((دقیقی)) کار اورا پی گرفت و آن را به سامان رساند

7-نام شاهنامه در اصل ((خداینامه)) بوده است ولی در متن خود شاهنامه به نامهای ((داستانهای کهن))،((نام باستان)) و .... یاد شده، اما بطور خاص آن را شاهنامه نامیده اند

8-فردوسی بزرگ،که در راه نگاشتن شاهنامه همه چیز و همه کس خود را از دست داده بود در سال 411 هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرد

ولی نامش برای همیشه زنده ماند:

نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام

برگرفته از کتاب داستان های شاهنامه جلد 1 نوشته استاد بهرام ضرغامی با گلچین و گزینش بصورت دانستنی



behnam5555 04-09-2015 08:20 PM


تاریخی که فراموش شد...


behnam5555 04-14-2015 01:51 PM

دانستنی های زبان پارسی

واژه های پارسی که وارد دیگر زبان ها شده و سپس دوباره بازگردانده شده اند
عربی:فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (چترنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه‌های دیگر.

ـ کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریباً همهٔ زبان‌های اروپایی هست.
ـ شغال که در روسی shakal، در فرانسوی chakal، در انگلیسی jackal و در آلمانیSchakal نوشته می‌شود.
ـ کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravan و در آلمانی Karawane نوشته می‌شود.
ـ کاروانسرا که در روسی karvansarai، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می‌شود.
ـ پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می‌شود.
ـ مشک که در فرانسوی musc، در انگلیسی musk و در آلمانی Moschus نوشته می‌شود.
ـ شربت که در فرانسوی sorbet، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می‌شود.
ـ بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می‌شود و در این زبان‌ها معنی رشوه هم می‌دهد.
ـ لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می‌شود و در این زبان‌ها به معنی ملوان هندی نیز هست.
ـ خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان‌های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می‌شود.
ـ کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می‌شود.
ـ ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می‌شود. Esther نیز که نام زن در این کشورهاست به همان معنی ستاره است.

برخی دیگر از نام‌های زنان در این کشور‌های اروپایی که فارسی است

ـ Roxane که از واژهٔ فارسی رخشان به معنی درخشنده است و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان روشنک وجود دارد.
ـ Jasmine که از واژهٔ فارسی یاسمن و نام گلی است.
ـ Lila که از واژهٔ فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
ـ Ava که از واژهٔ فارسی آوا به معنی صدا یا آب است. مانند آوا گاردنر.
ـ واژه‌های فارسی موجود در زبان‌های عربی، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.


behnam5555 04-24-2015 06:34 PM

امید کسی را نا امید نکن
ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است .
مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی .
سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده . ..
میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده . میزبان سر خم نمود .
ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید . ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید : هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد . ..
می گویند : چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک می کرد آن مرد با همسر بازگشته خویش ، او را اشک ریزان بدرقه می کردند .

یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:36 PM

ویشکا و همسرش سورنا

ویشکا از جنگاوران زن ایرانزمین در دودمان اشکانیان است ، که به خاطر نشان دادن لیاقت در زمان ارد دوم به درجات بالای ارتش دست یافته بود. به همسرش سورنا گفت با کناره گیری سرورمان ارد (دوم) از پادشاهی ، شما هم از ارتش کناره گرفته اید مارک آنتوان (یکی از سه زمامدار حکومت سه نفره امپراتوری روم و حکمران مصر) قصد حمله به کیان امپراتوری ایرانزمین را دارد و شما رومیان را قبلا در "حران" شکست داده اید . سورنا پاسخ داد پس از کناره گیری ارد پادشاه کشورمان و روی کار آمدن فرهاد (چهارم) دیگر دستم به شمشیر نمی رود هر کاری را ، شوقی لازم است و این شوق دیگر در من نیست . ویشکا گفت چه شوقی مهمتر از حفظ خاک کشورمان . ..
سورنا گفت دو طرف شمشیربُرنده است اما شمشیر من تنها یک لبه دارد لبه دیگر آن پادشاهی است که از حکمرانی چشم فرو بسته ، شمشیر من هم دیگر شمشیر نیست ، اما تو می توانی همچون گذشته برای کشورمان در ارتش باقی بمانی . ویشکا ، فرهاد چهارم را در جنگ با قیصر روم مارک آنتوان یاری داد و پس از شکست خفت بار رومیان که به شانزده هزار کشته منجر شد و رومیان به شمال دریای سیاه (حدود اکراین امروزی ) فراری شدند ویشکا نیز از ارتش کنارگیری گرفت . ..
ارد بزرگ می گوید : ( ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند ). ویشکا و سورنا نماد چنین آزادگانی هستند .
اوج شکوه اشکانیان همزمان با پادشاهی ارد دوم بود، همان کسی که افسران خویش را آنگونه عزیز می داشت که فرزندانش هستند .

یادآوری : سورنا و ویشکا دو بار جان فرهاد چهارم ، پادشاه ایران را از ترور رومیان نجات دادند . که بار دوم به قیمت جانشان تمام شد و آنها به وسیله مزدوران رومی کشته شدند . قتل سورنا بدست ارد دوم ساخته و پرداخته تاریخ نویسان مغرضی همچون گیریشمن فرانسوی بوده و آری از حقیقت می باشد چرا که ارد دوم دو سال قبل از سورنا در انزوا و تنهایی مُرد . البته اروپاییها همانند همیشه برای چسباندن برچسب وحشیگری که خصلت خود آنهاست به ایرانیان ، مرگ ارد دوم را نیز به گردن فرزندش فرهاد چهارم افکندند !...
یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:36 PM

روز ازدواج پسر نادرشاه افشار

نادرشاه افشار پس از بخشیدن دوباره تاج و تخت هند به "محمد شاه گورکانی" پادشاه هندوستان ، خواست یکی از دختران او را به همسری نصراﷲ میرزا دومین پسر خود درآورد . از سویی دیگر دستور تشکیل جلسه با شکوهی از اندیشمندان و خردمندان هند را در کاخ پادشاهی داد . محمد شاه گورکانی پس از دیدن آن همه از دانشمندان کشورش در کاخ اش به پادشاه ایرانزمین گفت تا کنون هیچ گاه این همه اندیشمند و خردمند در کاخ ما دیده نشده بود . نادرشاه خندید و به او گفت اگر گوشت به حرف خردمندانت بود ، من هم اکنون در حال جنگیدن با سپاه یاغی عثمانی بودم و مرا به هند چکار ؟ ... .. ..
نصراﷲ میرزا فرزند نادر به پدر گفت چه لزومی بود در روز مراسم ازدواج من این همه عالم اینجا بیاید و پدر دستی بر شانه اش گذاشت و گفت تو باید اینها را ببینی و بشناسی اینها بهترین دوستان تو هستند . ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : (چه فریست زندگی را ، آنگاه که برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ ) .
گفته می شود پس از بازگشت سپاه پیروز ایران از هند ، محمدشاه گورکانی دستور داد بخشی از کاخ اش ، محل همیشگی درس و بحث اندیشمندان هندی باشد ...

behnam5555 04-24-2015 06:38 PM

میرزا آقاخان نوری ، نماد مزدوری

دوستی گفت این جمله ارد بزرگ بسیار افراطی است و دور از واقع به ذهن می رسد . گفتم کدام جمله و او هم این جمله را نشانم داد : (آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .)
و ادامه داد همه نسبت به کشورشان احساس مسئولیت می کنند مگر غیر از این هم میتواند باشد ؟!
کمی فکر کردم و ماجرای "میرزا آقاخان‌ نوری" (۱۲۲۲ هجری - ۱۲ شوال ۱۲٨۱ هجری ) که یکی از عوامل موثر در قتل امیر کبیر و جانشین او نیز شد به یادم آمد . به او گفتم : مري‌ شيل، همسر كلنل‌ شيل‌ سفير انگليس‌ در زمان‌ اميرکبیر می نویسد: پس‌ از عزل‌ اميرکبیر، و تـصـمـيم‌ ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ واگذاري‌ صدارت‌ به‌ ميرزا آقاخان، شاه‌ سه‌ روز آقاخان‌ را در كاخ‌ سلطنتي‌ زنداني‌ كرد و از وي‌ خواست‌ كه‌ يكي‌ از دو راه‌ را انتخاب‌ كند: قبول‌‌ صدراعظمی شاهنشاه‌ و يا ادامه‌ دادن‌ به‌ نوكري‌ سفارت انگليس ! . میرزا آقاخان هم براي‌ روشن شدن سرنوشت خود و رهايي‌ از زندان کاخ ... پيامي‌ برای کلنل شیل‌ فرستاد تا بهترین راه را انتخاب کند جواب‌ سفیر انگلیس‌ اين‌ بود: مسلماً‌ قرار داشتن‌ در تحت‌ حمايت‌ انگليس‌ از تاج‌ كياني‌ هم‌ برتر است، ولی‌ چون‌ ميرزا آقاخان‌ جهت‌ صدراعظمی‌ ايران‌ برگزيده‌ شده‌ بهتر است‌ خودش‌ در اين‌ باره‌ تصميم‌ بگيرد . .. ..
و به‌ اين‌ ترتيب‌ نظر شاه‌ تأمين‌ شد و میرزا آقا خان نوری‌ با دست‌ كشيدن‌ ظاهری از نوکری انگلیس ، صدارت‌ را از آن‌ خود ساخت.
آن دوست متعجب شده و گفت باز هم در مورد میرزا آقا خان بگو و ادامه دادم :
نکته جالب اینجاست که ميرزا آقاخان نوری ، در ماه های آخر دوران‌ صدر اعظمی که خورشید شکوه و جلالش را کم فروغ می دید با روسیه هم هم آواز شد و به‌ همين‌ خاطر پس‌ از برکناریش‌ ، تزار روسیه بارها از شاه‌ خواست که جان جناب میرزا آقا خان در امان بماند و خونش ریخته نشود .
آن دوست پس از شنیدن وصف میرزا آقا خان گفت واقعا ارد بزرگ چه زیبا و بجا گفته است : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد ...
یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:39 PM

افروز و آسیمن

اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) بیست و هشتمین و آخرین شاه ایرانزمین از دودمان اشکانی است . ..
در سال 217 میلادی "کاراکالا" (قیصر امپراتوری روم) سفیری به ایران فرستاد و دختر پادشاه کشورمان را برای خود خواستگاری کرد .

اردوان پادشاهی نرم خو و خواستار صلح بود و به این خاطر ، این ازدواج را مایه دوستی دو ملت دید لذا این درخواست را پذیرفت .
روزی که قرار بود قیصر روم به پایتخت ایران بیاید "آسیمن" دختر اردوان در دلش آشوب و دلهره غوغا می کرد و تنش می لرزید چون خبر رسید قیصر روم در نزدیکی پایتخت است پادشاه و بزرگان خواستند به استقبال قیصر از شهر خارج شوند ابتدا پادشاه خواست آسیمن را نیز با خود ببرد اما وقتی حال او را آنگونه دید منصرف شد.
قیصر روم کاراکالا خصلت واقعی غربی ها را به خوبی دارا بود او با لشکری عظیم ناگهان بر سر بزرگان و ریش سفیدان ایرانی هجوم آورد و همه را از دم تیغ گذرانید خوشبختانه پادشاه ایران توسط جان برکفانش از این مهلکه جان سالم بدر برد . ..
اردوان پنجم نباید به دشمن خویش اعتماد می نمود و به قول ارد بزرگ : دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور .
روز بعد اردوان به سپه سالارانش گفت : پیش از چیدن سیب های سرخ از باغ های میهن ، سر قیصر روم را خواهم چید !
چند روزی گذشت امپراتور ایران در حال جمع کردن سپاه عظیمی بود ، که "افروز" ( یکی از نجبای پارت ) اجازه دیدار خواست .
افروز در مقابل پادشاه ایران سبدی که مخصوص چیدن سیب است گذاشت . چون نگهبانان بسته پارچه ایی داخل آن را برداشتند با حیرت سر کاراکالا قیصر و امپراتور روم را دیدند .
افروز گفت این سیب پوسیده را از نزدیکی شهر "حران" چیدم .
چندی بعد ، هنگامی که زمان چیدن سیب های سرخ فرا رسیده بود ، افروز بر پشت خویش سبد بزرگ حمل سیب را بسته بود و همسرش آسیمن سیب ها را با ظرافت می چید و در آن می نهاد !
آری افروز داماد امپراتور ایرانزمین اردوان پنجم شده بود ...

یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:40 PM

اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) بیست و هشتمین و آخرین شاه ایرانزمین از دودمان اشکانی است .
در سال 217 میلادی "کاراکالا" (قیصر امپراتوری روم) سفیری به ایران فرستاد و دختر پادشاه کشورمان را برای خود خواستگاری کرد . ..
اردوان پادشاهی نرم خو و خواستار صلح بود و به این خاطر ، این ازدواج را مایه دوستی دو ملت دید لذا این درخواست را پذیرفت .
روزی که قرار بود قیصر روم به پایتخت ایران بیاید "آسیمن" دختر اردوان در دلش آشوب و دلهره غوغا می کرد و تنش می لرزید چون خبر رسید قیصر روم در نزدیکی پایتخت است پادشاه و بزرگان خواستند به استقبال قیصر از شهر خارج شوند ابتدا پادشاه خواست آسیمن را نیز با خود ببرد اما وقتی حال او را آنگونه دید منصرف شد. ..
قیصر روم کاراکالا خصلت واقعی غربی ها را به خوبی دارا بود او با لشکری عظیم ناگهان بر سر بزرگان و ریش سفیدان ایرانی هجوم آورد و همه را از دم تیغ گذرانید خوشبختانه پادشاه ایران توسط جان برکفانش از این مهلکه جان سالم بدر برد .
اردوان پنجم نباید به دشمن خویش اعتماد می نمود و به قول ارد بزرگ : دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور .
روز بعد اردوان به سپه سالارانش گفت : پیش از چیدن سیب های سرخ از باغ های میهن ، سر قیصر روم را خواهم چید !
چند روزی گذشت امپراتور ایران در حال جمع کردن سپاه عظیمی بود ، که "افروز" ( یکی از نجبای پارت ) اجازه دیدار خواست .
افروز در مقابل پادشاه ایران سبدی که مخصوص چیدن سیب است گذاشت . چون نگهبانان بسته پارچه ایی داخل آن را برداشتند با حیرت سر کاراکالا قیصر و امپراتور روم را دیدند .
افروز گفت این سیب پوسیده را از نزدیکی شهر "حران" چیدم .
چندی بعد ، هنگامی که زمان چیدن سیب های سرخ فرا رسیده بود ، افروز بر پشت خویش سبد بزرگ حمل سیب را بسته بود و همسرش آسیمن سیب ها را با ظرافت می چید و در آن می نهاد !
آری افروز داماد امپراتور ایرانزمین اردوان پنجم شده بود ...

behnam5555 04-24-2015 06:41 PM

کنل محمدتقی خان پسیان : قطرات خونم نام ایران را خواهد نوشت

نهم مهرماه هر سال ، باید به یاد کلنل محمدتقی خان پسیان بود در این روز او سرش را برای رفع فساد از میهن عزیزمان از دست داد . او خود قبل از آنکه سرش را مفسدان و غارتگران از بدن جدا کنند گفته بود : مرا اگر بکشند قطرات خونم نام ایران را خواهد نوشت و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد. ..
- گفته می شود زمانی ، شخصی را که وابستگی اش به قوام‌السلطنه (نخست وزیر وقت و هدایت کننده قتل کلنل) بر کلنل پوشیده نبود را خواستند به هر قیمتی به دفترش به عنوان پیشکار وارد کنند ، کلنل آن فرد را به اتاقش خواست و از او پرسید اگر صلاح بدانی به خاطر من دروغ خواهی گفت ؟! آن شخص که می خواست دل کلنل را به هر شکلی بدست آورد گفت آری من برای خدمت به شما حاضرم دروغ هم بگویم مهم صلاح دید شماست ! ... ..
کلنل خندید و گفت احتمالا آدرس دفتر قوام السلطنه را با من اشتباه گرفته ایی و با پشت دست مسیر در خروجی را به او نشان داد . ارد بزرگ متفکر و اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : ( رَد راستی ، رَد خویشتن است ) . همین پاکی و وارستگی کلنل پسیان موجب خشم قوام السلطنه و دیگر دولتمردان شد . تا جایی که سر این سرباز شجاع وطن را از تن جدا ساختند .
پیکر پاک کلنل محمدتقی خان پسیان در كنار قبر پادشاه سترگ ایرانزمین نادر شاه افشار در مجموعه ي باغ نادري مشهد به خاك سپرده شد، در تشییع جنازه او در سال ۱۳۰۰ خورشیدی عارف قزوینی شعری برای سنگ قبر وی سرود .
این سر که نشان سرپرستی‌ست --- امروز رها ز قید هستی‌ست
با دیدهٔ عبرتش ببینید --- کاین عاقبت وطن‌پرستی‌ست

behnam5555 04-24-2015 06:42 PM

آرزوهای وردان

اَردَوان سوم، هجدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی (40 سال قبل از میلاد) به پسرش وَردان گفت : از آرزوهایت بگو
وردان پس از کمی سکوت گفت دوست دارم ناوگانی از کشتی های بزرگ بسازم و در "ابر دریا" ها (اقیانوسها) بدنبال جاهای ناشناخته باشم . ..
پدر لبخندی زد و گفت : با یک کشتی هم می توان این سفر را رفت
وَردان گفت این آرزوی آخرم هست
و اردوان خندید و گفت پس بعد از مرگ من این سفر را می روی ...؟
وردان گفت سایه شما همیشه بر سر ماست .
اردوان گفت پسرم یک پادشاه باید پیش از آنکه به آرزو های خویش فکر کند باید به خواست مردمش و نیازهای کشورش بیاندیشد . وقتی شب و روزت را درمان دردهای مردم پر کرد یادت خواهد رفت که چه می خواسته ایی و در غیر اینصورت ، با آرزوهایت به خود و مردم کشورت لطمه خواهی زد . ..
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد آرمانی ارزشمند است که بهروزی ما و دیگران را در پی داشته باشد .
اردوان دست بر شانه وردان نهاد و گفت پادشاهی یعنی فداکاری برای مردم ، همین .
اما شاید حرف اردوان سوم را وردان نمی توانست بفهمد ...
تقدیر ایران زمین بر آن گشت که وردان پس از شهادت پدر خود اردوان سوم در نبرد با رومیان ، با این که مجلس مهستان به پادشاهی اش رای داد ، اما به پایتخت نرسیده توسط "گودرز" پسر "گیو" پادشاه گرگان ، از پادشاهی خلع گشت ...

behnam5555 04-24-2015 06:42 PM

شرافت ایرانیان

پادشاه ایرانزمین پاکور (دوم) فرزند بلاش یکم و بیست و سومین پادشاه اشکانی به تندی با ارتشدار خود برخورد کرد و گفت : چرا به یکی از مخالفین روم (نرون قیام کننده در امپراتوری روم) اجازه ورود به ایران و تیسفون ( پایتخت ایرانزمین ) را دادید ؟ من و رومی ها با هم پیمان بسته ایم که به مخالفین هم پناه ندهیم .
ارتشدار گفت : اما آنها به مخالفین ما کمک می کنند .
پاکور در حالی که برافروخته بود گفت : آنها پستی خویش را به نمایش می گذارند ، اما پیمان یک اشک (لقب پادشاهان اشکانی) نباید به ننگ کشیده شود . شما باید به آن فرد مخالف کشور روم ، در مرز می گفتید به جای دیگری برود . اما امروز مجبورم به خاطر شرافتمان این مخالف دولت روم را به کشورش برگردانم .
ارتشدار گفت : اما امپراتوری روم به خون ما تشنه است...
پادشاه ایرانزمین گفت و ما ایرانی ها تشنه امنیت ، راستی و درستی هستیم و بر پیمانهای خویش استوار خواهیم بود . ما ترسی از امپراتوری روم نداریم و می توانیم همانند همیشه شکستشان دهیم اما این راهکار کشورداری نیست ما باید امنیت را تقویت کنیم نه دست اندازی و دشمنی را ...
شاید برای ارتشدار ، سخنان پاکور امپراتور کشورمان چندان هوشیارانه نبود ، اما پاکور به ارزش پیمان خویش باور داشت . اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : (برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو) . و براستی پاکور نماد چنین فرهمندی بود . ..
در طی سی سال پادشاهی پاکور دوم بر امپراتوری ایرانزمین جنگی بین ایران و روم رخ نداد و مردم در شادی و امنیت زیستند ...

behnam5555 04-24-2015 06:44 PM

بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد !

روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد باغ بزرگی در کنار روستا است که اگر تقسیم اش کنید هر کدام از ما صاحب باغ کوچکی می شویم و همیشه دعاگوی شما خواهیم بود . سردار پرسید اگر صاحب باغ هستید پس چرا به پیش من آمده اید ؟! بروید و بین خویش تقسیم اش کنید .
مرد گفت : در حال حاضر باغ از آن ما نیست اما ما آن را سبز کردیم ابومسلم متعجب شد و پرسید : داستان این باغ چیست از آغازش برایم بگویید.
آن مرد گفت مردم روستای ما 15 سال پیش تنها چند باغ کوچک داشتند تا اینکه مرد مسافری شبی در روستای ما میهمان شد و فردای آن ، مسافر بخشی از زمینهای اطراف روستا را از مردم روستا خرید و بخشی از مردان و زنان روستا را به کار گرفت تا باغ سبز شد . سردار پرسید در این مدت مزد کارگر و سهم زحمت مردم روستا را پرداخته است و روستایی گفت آری پرداخته اما ریشه او از روستای ما نیست و مردم روستا می گویند چرا او دارایی بیشتری نسبت به ما دارد؟ و باغی مصفا در اختیار داشته باشد و ما نداشته باشیم ؟!

سردار گفت شما دستمزد خویش را گرفته اید و او هم برای آبادی روستای شما زحمت کشیده است پس چطور امروز این قدر پر ادعا و نالان شده اید روستایی گفت دانشمند پرهیزگاری چند روزی است میهمان ما شده او گفت درست نیست که کسی بیشتر و فزون تر از دیگری داشته باشد و اینکه آن مرد باغدار هم از زحمت شما روستاییان باغدار شده و باید بین شما تقسیم اش کند . ..
ابومسلم پرسید این مردک عالم این چند روزی که میهمان روستا بوده پولی هم به شما پرداخته روستایی گفت ما با کمال مهربانی از او پذیرایی کرده ایم و به او پول هم داده ایم چون حرفهایش دلنشین است .
سردار دستور داد آن شیاد عالم را بیاورند و در مقابل چشم مردم روستا به فلک بستن اش .
شیاد به زاری و التماس افتاده و از بابت نیرنگ و دسیسه خویش طلب بخشش و عفو می نمود . آنقدر او را فلک نمودند که از پاهایش خون می چکید سوار بر خرش کرده و از روستا دورش نمودند .
مردم روستا بر خود می لرزیدند ابومسلم رو به آنها کرده و گفت : شما مردم بیچاره ایی هستید ! کسی که ثروتش را به پای روستای شما ریخته برایتان کار و زندگی به وجود آورده را پست جلوه می دهید و می گویید در داشته های او سهیم هستید و کسی را که در پی شیادی به اینجا آمده و از دسترنج شما شکم خویش را سیر می کند عزیز می دارید چون از مال دیگری به شما می بخشد ! هر کس با ثروتش جایی را آباد کند و با اینکار زندگی خویش و دیگران را پر روزی کند گرامی است و باید پاس اش داشت . ..
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر کشورمان می گوید : (( کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او )) می گویند مردم بر زمین افتاده و از ابومسلم خراسانی بخشش خواستند . و از آن پس هر یک به سهم خویش قانع بودند و آن روستا هر روز آبادتر و زیباتر می گشت .
یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:45 PM

طعم عشق به میهن


میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی خواب دید ماری سیاه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید دست او را گرفته و به مار پیشکش کرد. مار بدورش پیچید و او را با خود از شهر ببرد، چون از شهر دور شدند ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت و به سوی شهر خویش باز گشت. مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند او هم شاد شد اما همه چیز برایش غریبه و نا آشنا بود. چون بر لب جوی آبی نشست موهای خویش را خاکستری دید، زنی کامل در آب دیده می شد از ترس از خواب پرید و ساعتها بر خود لرزید . میترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت . چند سال گذشت در پایان جنگ ایران و سلوکیان (جانشینان اسکندر)، فرمانروای آنها اسیر شده و او را به ایران آوردند.

آن شب در زیر نور مهتاب مهرداد به دخترش میترادات گفت ای عزیزتر از جان می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی . رایزنانم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند، آیا قبول می کنی همسر او شوی ؟ دختر به پدر نگاهی کرد و خوابش را بیاد آورد .
در دل گفت آه ای پدر ، آه ای پدر من این مار را قبلا در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده اما بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت .

سرش را پایین انداخت و گفت پدر هر چه شما تصمیم بگیرید همان می کنم. پادشاه ایران دخترش را در آغوش گرفته موی سر او را بوسید و گفت دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم .
میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست اما صدای شادی ایرانیان آرامش می کرد همچون آرامش آغوش پدر ، و آرام گریست .
اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
سالها گذشت میترادات که به ایران باز گشت همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود. بر لب همان جوی آب نشست خود را در آن دید اشکهایش با آب جوی در هم آمیخت و رنگ میهن پرستی را برای روح و جان ایرانیان به
یادگار گذاشت.
یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:47 PM

ارزش نان
نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .
جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .

جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟

پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .

جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .

آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .

جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .

فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .
سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند .
یاسمین آتشی

behnam5555 04-24-2015 06:48 PM

بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیر طوسی

عطاملك‌ جوینی‌ كه‌ یكی‌ از وزیران‌ دربار هلاكو می‌باشد و كتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌ است‌
به خواجه نصیرالدین طوسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید
عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود
و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ای باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .

عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

behnam5555 04-24-2015 06:49 PM

شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس

پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهنسال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .
پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هراز گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .
می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .

به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .

گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجويی نموده و پوزش خواست .

behnam5555 04-24-2015 06:50 PM



روزهای سخت

بانو کاساندان نزد فرزند خویش کمبوجیه آمد و گفت : پدرت مدتهاست تا دیر وقت درگیر رایزنی با رایزنان دربار است و من از این همه کار او نگرانم . تندرستی پادشاه فراتر از هر چیز دیگریست . کمبوجیه نزد پدر خویش ، فرمانروای ایران کوروش آمد و دید سخت در اندیشه است و رایزنان از آنچه رخ می دهد می گفتند .
پس از پایان کار فرزند رو به پدر کرد و گفت مادر از این همه کار شما نگران است پدر گفت : روزهای سخت امروز ، فرّ بسیاری برای بهروزی میهنمان در پی دارد و این ارزشی بیش از تندرستی دارد .
تلاش ها و از خودگذشتگی کورش بزرگ باعث شد امروز اینگونه شیفته او باشیم .


همانگونه که ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت .

behnam5555 04-24-2015 06:51 PM

هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند .

نماینده روم گفت : فرمانروای ما به پاس آرامش مرزهایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت : کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد

اشک نهم با تعجب گفت : او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت : وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرزهای روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .

و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .

behnam5555 04-24-2015 07:17 PM

بدا به حال روس!

قربان! شمشير مكش كه عالم خراب خواهد شد
گويند در جنگ دوم روس و ايران وقتي قشون روس به تبريز وارد شد و مصمم بود به سمت ميانه حركت كند، دولت ايران خود را در مقابل كار تمام شده اي ديد و ناچار شد شرايط صلحي كه دولت روس املا مي كرد بپذيرد. فتحعلي شاه براي اعلان ختم جنگ و تصميم دولت در بستن پيمان آشتي، سلاحي خبر كرد. قبلا به جمعي از خاصان دستوراتي راجع به اينكه در مقابل هر جمله اي از فرمايشات شاه چه جواب هايي بايد بدهند داده شده بود و همگي نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت جلوس كرد و دولتيان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب كرد و فرمود: اگر ما امر دهيم كه ايلات جنوب با ايلات شمال همراهي كنند و يكمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين قوم بي ايمان برآورند چه پيش خواهد آمد؟ مخاطب سلام كه در اين كمدي نقش خود را خوب حفظ كرده بود تعظيم سجده مانندي كرد و گفت:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسيد:«اگر فرمان قضا جريان شرف صدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكي شود و تواما بر اين گروه بي دين حمله كنند چطور؟» جواب عرض كرد:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعليحضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:«اگر توپچي هاي خمسه را هم به كمك توپچي هاي مراغه بفرستيم و امر دهيم كه با توپ هاي خود تمام دار و ديار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد؟» باز جواب: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تكرار شد و خلاصه چندين فقره از اين قماش اگرهاي ديگر كه تماما به جواب يكنواخت بدا به حال روس مكرر تاييد مي شد رد و بدل شد.
شاه تا اين وقت روي تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متكاي مرواريد دوز داده بود. در اين موقع درياي غضب ملوكانه به جوش آمد و روي دوكنده زانو بلند شد شمشير خود را كه به كمر بسته بود به قدر يك وجبي از غلاف بيرون كشيد و اين دو شعر را كه البته زاده افكار خودش بود به طور حماسه با صداي بلند خواند:
كشم شمشير مينايي / كه شير از بيشه بگريزد
زنم بر فرق پسكوويچ / كه دود از پطر برخيزد
مخاطب سلام با دو نفر كه در يمين و يسارش رو به روي او ايستاده بودند خود را به پايه عرش سايه تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند:«قربان مكش، مكش كه عالم زير و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه اي سكوت گفت:«حالا كه اينطور صلاح مي دانيد ما هم دستور مي دهيم با اين قوم بي دين كار به مسالمت ختم كنند.»
شرح زندگاني من
عبدالله مستوفي صص 33و۳۴


behnam5555 04-24-2015 07:22 PM

ناصرالدين شاه و امپراتور آلمان!

گيوم اول امپراتور آلمان
در بهار 1878 مسيحي ناصرالدين شاه براي تماشاي نمايشگاه به پاريس مي‌رود، از برلن مي‌گذرد. مهمان گيوم اول امپراتور آلمان است و در قصر سلطنتي منزل دارد. ... گيوم اول مردي بود درويش مسلك، در قصر سلطنتي سكني نكرد. خانة پدريش عمارتي ساده بود. اخوي در سفر اول بديدن آن عمارت رفته بود، تختخواب آن تختخواب آهني دو توماني بوده است. لباسش وصله مي‌خورده است، سالي چهار كرور عايدي شخصي داشت و همينقدر سويل( حقوق ). ... كارخانه‌ها دستور داشتند براي اولين سال هزار هزار چرخ خياطي، خراطي، افزار نجاري، آهنگري و حرف ديگر تدارك كنند. در عرض سال هر كس به امپراتور عريضة تقاضا مي‌داد بفراخور حال او افزار كار و سرمايه باو داده مي‌شد. شخصاً زياد مدبر نبوده است لكن استقامت رأي داشته است. چون بيسمارك را بجا آورد و صميميت او را دانست، نه ملكه، نه وليعهد، نه ساير اجزاء رأي او را نتوانستند تغيير بدهند و بيسمارك به اعتماد او از پروس آشفته، آلمان و امپراتوري مجموع ساخت.


خاطرات و خطرات، حاج مهديقلي هدايت ( مخبرالسلطنه ) ، ص 21 و 22




behnam5555 04-24-2015 07:25 PM

گربه‌ي ناصرالدين شاه


ببري خان به غلط، نام گربه‌اي بود آلا پلنگ كه شاه او را بسيار دوست مي‌داشت. در آن اوان شاه را تبي سخت عارض شد و روزي چند در بستر بيماري و ناتواني بخوابيد. گربه مزبور كه تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضاي طبيعت به تغيير مكان آنها پرداخت. هنگامي كه يكي از بچه‌هايش را به دندان گرفته و از كنار بستر مي‌گذشت. زبيده خانم ملقب به امينه اقدس به درون اتاق آمد و در را كه گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همين كه راه بيرون شدن را بسته ديد چند دور گرد بستر گشت و در پاي شاه سرگردان ايستاد. زبيده خانم از مشاهده‌ي اين حال رو به شاه كرده گفت: قربان امشب عرق خواهيد كرد و تب خواهد بريد. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببري خان مقامي بلند يافت و داراي تشك اطلس و پرستار و خوراك مخصوص شد.

زندگي خصوصي ناصرالدين شاه، دوستعلي خان معير الممالك، ص 88.

behnam5555 04-24-2015 07:26 PM

دو حكايت از حاج ابراهيم خان كلانتر

همه جا با خاندان شما، حتي در جهنم!!!

حاج ابراهيم خان كلانتر معروف به اعتمادالدوله از وزرايي است كه در دوره‌ي سه پادشاه و دو سلسله‌ي حكومتي وزارت كرده و به ترتيب وزارت لطفعلي خان زند، آقا محمد خان قاجار و فتحعلي شاه قاجار را به عهده داشته است.
او در دوران وزارت خود مطابق رسم معمول اقوام و اطرافيان خود را به مناصب مهم و نان و آبدار منصوب مي‌كرده است.
مي‌گويند روزي يكي از اهالي شيراز كه از ستم‌هاي حاكم آن شهر ـ كه يكي از اقوام حاجي بود ـ به شدت آزرده شده بود، براي دادخواهي به تهران آمده و نزد اعتمادالدوله رفت و به شرح ظلم و ستم‌هاي حاكم و مشكلات مردم پرداخت، و از او خواست كه حاكم شهر را عزل كرده و حاكمي عادل به جاي وي منصوب كند ولي حاجي به جاي اين كار به وي توصيه كرد كه بهتر است از آن شهر نقل مكان كرده و به شهر ديگري مثلاً اصفهان برود اما مرد شاكي از حاكم اصفهان هم ـ كه باز يكي از اقوام حاجي بود ـ اظهار ناراحتي كرده و گفت كه از آشناياني كه در اصفهان دارد مطالبي شنيده است كه مطمئن است در آن شهر هم نمي‌تواند به راحتي زندگي كند. اعتمادالدوله چند شهر ديگر را براي زندگي به مرد شاكي پيشنهاد كرد، اما باز وي با ذكر بستگي حاكم آن شهر به خود حاجي مدعي مي‌شدكه در آن شهر نيز مردم از امنيت و زندگي راحت برخوردار نيستند. حاجي كه بسيار عصباني شده بود گفت كه با اين حساب تو ديگر نمي‌تواني در اين مملكت زندگي كني و بهتر است بميري و به جهنم بروي!
مرد در پاسخ گفت كه گمان نمي‌كنم كه در آنجا نيز راحت باشم، زيرا قبل از من مرحوم پدر شما به آنجا رفته است و در نتيجه در آنجا نيز از ظلم خاندان شما در امان نخواهم بود.


بركناري و قتل حاج ابراهيم خان كلانتر

در دوره ي سلطنت آقا محمد خان قاجار، خانهاي قجر در ولايات ايران حكم مي راندند كه اكثراً قوانلو و بعضاً دولو بودند. ولي در اوايل سلطنت فتحعليشاه، حاجي ابراهيم خان اعتمادالدوله رفته رفته فرزندان و برادران و برادرزادگان و ساير خويشانش را يكي پس از ديگري به حكومت گماشت تا جاييكه در سراسر ايران منطقه اي نبود كه از حيطه نفوذ فاميل هاشمي بركنار مانده باشد.
سرانجام نفوذ روزافزون خانواده هاشميه، سبب تحريك حسادت نزديكان و اطرافيان شاه شد و ايشان شاه را از قدرت شيطاني جهود زاده جديد الاسلام به هراس افكندند. فضل الله منشي در تاريخ ذوالقرنين مي نويسد: «... بر حسب امر اعلي، چنين تدبير كردند كه در روزي معين، حاجي و متعلقانش هر جا هستند اسير بند و گرفتار كمند خاقان ظفرمند گردند و كساني معتمد به اطراف ولايات فرستادند و در روز غره شهر ذيحجه 1215 حاجي و كسانش را زنجير سياست بر پا نهادند و اوضاعي كه ساليان دراز چيده بودند، در يك روز برچيده شد.‌‌»
در قتل عام خانواده هاشميه، از كليه كسان و فرزندان ابراهيم خان كلانتر، تنها دو فرزند خردسالش باقي ماندند و اين دو طفل كه دو قلو بودند، يكي عليرضا نام داشت كه همانموقع مقطوع النسل، و بعدها معتمد حرم فتحعلي شاه شد و ديگري علي اكبر ناميده مي شد كه چون به مرض آبله دچار بود و مردني به نظر مي رسيد به امان خدا رهايش كردند.
تقدير چنين بود كه آن طفل مردني زنده بماند و چراغ خانواده قوام و هاشمي را كه مي رفت به خاموشي گرايد روشن نگهدارد، و از سر نو نطفه يكي از بزرگترين فاميلهاي اشرافي ايران، به اهتمام او بسته شود.

هزار فاميل، از عل شعباني، صفحات 34 و 35.


behnam5555 04-24-2015 07:29 PM

چند حکایت از سفرنامه یوشیدا ماساهارو، سفیر ژاپن در ایران دوره قاجار

در اين كتاب كه توسط دكتر هاشم رجب زاده به فارسي ترجمه شده است. يوشيدا شرح مسافرت خود در سال‌هاي 1297 و 1298 هجري قمري ـ در اواخر دوره‌ي سلطنت ناصرالدين شاه قاجار ـ به ايران را با ظرافت بسياري نوشته است.
يوشيدا ماساهارو در سفرنامه‌ي خود، هر جا كه از خلق و خوي مردم ياد كرده، سادگي و خلوص و مهمان‌نوازي ايرانيان را ستايش مي‌كند و آنجا كه از حكام و اجزاي حكومت قاجار مي‌نويسد، فرصت طلبي و فساد دستگاه قاجاريه را به خوبي به تصوير مي‌كشد. براي آشنايي خوانندگان محترم، قسمت‌هايي از اين سفرنامه نقل شده است.


مهمان نوازي ايرانيان


پس از اينكه يكي از همراهان يوشيدا ـ به نام فوجيدا ـ در توفان شن از كاروان عقب مانده و ناپديد مي‌شود، توسط دو نفر ايراني پيدا شده و نجات مي‌يابد. شرح اين ماجرا از زبان يوشيدا و به نقل از فوجيدا مي‌خوانيم: « از حال رفته بودم. ايرانيها از من پرستاري و پذيرايي كردند و هندوانه و ماست و نان برايم آوردند. خوراك بسيار گوارايي بود، و با اشتها خوردم. صبر كرديم تا توفان گذشت. آن وقت، ايرانيها باز ياري و مهرباني كردند و مرا به اينجا رساندند. » فوجيتا داستان نجات معجزه‌آسايش را با شوق و شادي تمام بازگفت، و از آن دو مرد ايراني تشكر كرد. آنها در واقع جانش را نجات داده بودند.

فوجيتا تكه ناني ( كه از غذايش مانده و با خود آورده بود ) به ما نشان داد. او آن تكه نان روستاي ايران را در سراسر سفرمان با خود نگهداشت و، به يادگار به ژاپن آورد.

صفحه 91

پل سنگي با پول مردم

در رودخانــه پايه‌هاي سنگي گذاشته و روي آن طاقها يا تكه سنگهاي پله مانند انداخته و پلي ساختــه بودند كه ... 62/1 كيلومتر درازا داشت. اين پل سنگي را كي درست كرده است؟ گفتند كه همه با پول مردم نيكوكار ساخته شده است، و هيچ ربطي به دولت ايران ندارد. مأموران دولت تنها همّشان بيشتر گرفتن ماليات از رعاياست، و ماليات را غنيمت آسماني مي‌دانند.
صفحه96
شير باديه يا شير باديه؟!

صبح كه شد،... هنوز خواب و بيدار بوديم كه با صداي كسي كه بيرون خانه بلند فرياد مي‌كرد « شير آمد! شير آمد! » از جا پريديم. ديدم رام چندرا كه مترجم هندي ماست پريشان و هراسان فرياد مي‌كند « شير آمد! شير آمد! » و با شتاب اين سو و آن سو مي‌دود و دست و پايش را گم كرده است. از او پرسيدم «چرا اين طور فرياد مي‌كني؟ ما كه بند دلمان پاره شد!» او پاسخ داد كه صبح كه از خواب بيدار شده و از خانه بيرون رفته، يكي از مردم روستا را ديده است كه مي‌آيد و با صداي بلند مي‌گويد: « شير! شير! » ... رام چندرا كه در آن دم صبح هنوز خواب آلود و گيج بود، سخن مرد شير فروش را به معني آمدن شير بيشه گرفته و فرياد زنان به هر سو دويده بود. همراهان ما هم به شنيدن فرياد او اسلحة خود را برداشته و بيرون آمده بودند. ديديم كه مردم روستا از محصول لبنيات خودشان مانند شير و ماست و پنير در سيني‌هاي رويين و مسين گذاشته‌اند و مي‌آورند. آنها نزديك آمدند و سيني‌ها را با ادب و مهرباني به ما دادند. دانستيم كه دچار بدفهمي شده و مهرباني و مهمان نوازي مردم روستا را طور ديگر تصور كرده ( و اسلحه برداشته ) بوديم. ما و روستاييان همه مدتي از اين پيشامد مي‌خنديديم.
صفحه 101
هديه‌ي شاهزادة قاجار

شاهزاده حاكم شيراز براي سه روز بعد به ما وقت ملاقات داد. ... در آن روز ... ما وقت خوشي را با شاهزادة حاكم و پسرانش گذرانديم. هنگامي كه عازم بازگشت بوديم، شاهزادة حاكم ما را به اصطبل خود برد و گفت: « شما به سفر دور و درازي مي‌رويد و مطمئنم كه اسب خوبي لازم داريد. بي‌داشتن اسب راهوار به ناراحتي مي‌افتيد. هر كدام از اسبهاي مرا كه مي‌خواهيد، برداريد. هر اسبي را كه دوست داريد به شما مي‌بخشم. » من فكر كردم كه اسب چيز كوچكي نيست و تيمار و نگهداري آنهم وبال گردنمان خواهد شد. اين بود كه تشكر كردم و گفتم كه اسب نمي‌خواهم. اما شاهزاده اصرار كرد و گفت: « خواهش مي‌كنم. حتماً يك اسب برداريد. » من كه در تنگنا افتاده بودم، گفتم: « بسيار خوب. خيلي متشكرم. هر اسب كه باشد خوب است. » او اسب خوبي را كه زين و برگ زيبايي داشت نشانداد و گفت: « اين اسب خوب است. اين را برداريد! » اين اسب شكيل و ارزنده مي‌نمود و زين و برگ زيبايي هم داشت. همان لحظه از شاهزاده خداحافظي كرديم و با اتاق ديگر قصر رفتيم، سركيس خان كه مترجم ما در اين ديدار بود، با نرمي و مهرباني به من گفت: « اسب را مي‌توانيد در اصطبل شاهزاده نگهداريد، و بهتر است روزي كه از شيراز مي‌رويد آن را بگيريد. من مي‌توانم ترتيب نگهداري اسب را در اين فاصله برايتان بدهم. » او با زبان نرم و تعارف فراوان چنين پيشنهادي كرد و من هم پذيرفتم.
شبي كه قرار بود از شيراز راه بيفتيم، مهتري اسبي را كشان كشان آورد. اين اسب نه اندام گيرا و نه زين و برگ زيبا داشت، و ديدم كه اسبي ديگر است و بر و بالا و تركيبش با آن كه شاهزاده به من بخشيده بود تفاوت دارد و از ماه تا ماهي و از آسمان تا زمين فرق مي‌كند. مهتري كه اسب را آورده بود بيست تومان هم براي خرج نگهداري آن در اين چند روزه مي‌خواست. ديدم كه به راستي مغبون شده‌ام. با بيست تومان مي‌توانستم از تاجر اسب يا بازار كال فروشها اسب خيلي بهتر و راهواري بخرم. اين مهماندار و مترجم فريبم داده بود. اسب را كه عوض كرده بودند به جاي خود، پول زيادي هم بايد مي‌دادم. اين‌جا بد آورده بودم و راه گريزي نبود. در برابر هدية حاكم، من هم ظرفهاي سفالي و لعابي و چيني و لاكي ژاپني براي شاهزاده پيشكش فرستادم. با قيمت اين چيزها و پولي كه براي انعام و هزينة نگهداري اسب دادم، مي‌توانستم دو سه اسب خوب بخرم. ( در تهران كه اين داستان را به تامسون كاردار بريتانيا گفتم، قاه قاه خنديد و گفت كه اين بلا به سر او هم آمده بود. )
صفحات 109 و 110

وصف پل خواجوي اصفهان

چيز چشمگير و زيبايي كه ديدم پل زيبايي بود ... { كه} با آجر ساخته شده بود و دهنه‌هاي آن شكل قوسي زيبايي داشت. ... روي پل خياباني كشيده شده بود و هر سوي اين خيابان گذرگاهي داشت. بر ديوارة كنار هر گذرگاه، طاقها و روزنه‌هاي هلالي شكل ساخته بودند. ديوارة بيروني پل، معماري و نقش و نگار خيره كننده‌اي داشت. رنگ كاشيهاي نماي پل آبي فيروزه‌اي و طلايي بود، اما حيف كه قسمتهايي از آجرها و زينتهاي روكار پل ريخته و فرو افتاده بود. از روي زيب و جلوه و رنگي كه هنوز بر اين پل مانده بود، كوشيدم تا نقش و نماي كامل و نخستين آن را در ذهن مجسم كنم. خوب پيدا بود كه اين پل سالها پيش شكوه و زيبايي بيشتري داشته است. اما هنوز هم طرح و نقشهاي زيبا بر آن ديده مي‌شد. زيبايي اين پل را نمي‌توانم خوب وصف كنم، زيرا كه چنين طرحهاي چشم نواز و دل‌انگيزي تا آن روز نديده بودم.
صفحه 135



ژاپن در اروپا!

ميرزا سعيد خان ( انصاري، مؤتمن الملك ) به وزارت خارجه گمارده شد. اين ميرزا سعيد خان مردي سالخورده بود و به هيچ زبان خارجي آشنايي نداشت. يك روز خبر آوردند كه وزير خارجه معين شده است. به ديدن او كه رفتم، سر صحبت را گشود، و با لحن تعارف آميز از دعوتي كه ( از شاه ايران ) شده بود، تشكر كرد: « در سفر اخير قبله عالم به اروپا، البته اعليحضرت همايون به كشور شما آمدند و از پذيرايي گرم و مهمان نوازيتان خرسند شدند. » در ملاقات امروز، ميرزا علي خان مترجم جوان وزارت امور خارجه كه انگليسي را روان حرف مي‌زد، بيانات وزير را ترجمه مي‌كرد. ديدم كه او با اين حرف وزير دستپاچه شد و نمي‌دانست كه چه بكند. اما زود بر خود مسلط شد و كوشيد تا وزير را از اشتباه بيرون بياورد، و آهسته در گوش ميرزا سعيد خان گفت كه ناصرالدين شاه از ژاپن ديدن نكرده است، و ژاپن در اروپا نيست. اما ميرزا سعيد خان به حرف اين جوان وقعي نگذاشت، و ميرزا علي خان كه مكدر و ناراحت هم شده بود ناچار و با صداي آهسته عين بيانات ميرزا سعيد خان را برايم ترجمه كرد. من پاسخ دادم: « ژاپن در منتها اليه خاور دور است. اعليحضرت پادشاه ايران هنوز به كشور ما تشريف فرما نشده‌اند. » مترجم، ميرزا علي خان، خيس عرق شده بود و نمي‌دانست كه چه بكند. پيدا بود كه با نگاهش به وزير مي‌گويد: « ديدي! من كه گفتم! چرا رسوايمان كردي؟ » توانستم فكر و حال مترجم جوان را از چهره‌اش بخوانم. ميرزا علي خان با لحن بسيار احترام آميز گفته‌ام را براي وزير ترجمه كرد. من دوست نداشتم كه اين گونه حرفها به ميان بيايد و توي ذوق بزند، و نمي‌خواستم كه غرور وزير تازه حريحه دار بشود.
صفحات 167 و 168
اعدام در دوره‌ي قاجار

در مدتي كه در تهران بوديم شنيديم كه حدود ده راهزن را كه نزديك همدان به كارواني حمله كرده، و مردم را كشته و بار و بنه‌شان را برده بودند، مجازات مي‌كنند. اين مجازات در ميدان برزگ تهران اجرا مي‌شد. اين تبهكاران را از زندان تا اين ميدان پياده به قطار گرداندند و مير غضب كه در جلو آنها مي‌رفت دشنه‌اش را پي در پي تاب مي‌داد. جلاد در خيابان مي‌رفت و با فرياد به مردم مي‌گفت كه محكومان را براي اعدام مي‌برند و اينان را يك به يك نشان مي‌داد. مردم رهگذر و تماشاچي هم خرده پولي بر كف دست مي‌گذاشتند و به جلاد مي‌دادند. اين پول انعام مير غضب بود. پس از اجراي مجازات هم جلاد دوره مي‌گشت و اجرا شدن حكم را فرياد مي‌كرد، و با اين كار تا سه روز مي‌توانست پول جمع كند. محكومان كه به جايگاه اعدام مي‌رسيدند، پارچة سرخي دور سر و صورت آنها مي‌پيچيدند و الوار سنگيني از چوب ( بر گردنشان ) مي گذاشتند و دستهايشان را از پشت محكم به هم مي‌بستندو محكومان را با اين وضع به رديف در جايگاه اعدام و رو به ميدان مي‌نشاندند. جلاد گلوي هر يك از محكومان را با خنجر كوتاه داس مانندي مي‌بريد. خون از اين بريدگي بيرون مي‌زد و سرازير مي‌شد. محكوم به خود مي‌پيچيد، نعره مي‌زد و در اندك زماني جان مي‌داد. سر اعدام شدگان را از تن جدا مي‌كردند و براي مشاهدة مردم به درختهاي خيابان مي‌آويختند.
صفحات 206 و 207

behnam5555 04-24-2015 07:31 PM

پایان کار عبدالحسین خان تیمورتاش

عبدالحسین خان تیمور تاش - سردار معظم - یکی از کسانی بود که در به پادشاهی رسیدن رضا شاه پهلوی نقش اصلی را داشت. و به همین دلیل پس از آغاز پادشاهی پهلوی، به وزارت دربار رسید. و شخص دوم مملکت پس از شاه شد. قدرت او تا آنجا رسید که در عمل نخست وزیر هم از او حرف شنوی داشت. و در خاطرات مهدی فلی خان هدایت - مخبرالسلطنه - که مدت بیش از ۶ سال صدارت را در دوره رضا شاه بر عهده داشت. مواردی از دستورات تیمور تاش به وزرا آمده است و اینکه وزرا از تیمورتاش بیشتر از شخص نخست وزیر حرف شنوی داشتند. جز این جنایتهایی نیز از تیمور تاش نقل شده است. به ویژه زمانی که وی حاکم گیلان بود و با قساوت تمام، جنگلیها را از میان برداشت.
در هر حال ستاره بخت و اقبال تیمورتاش هم افول کرد. و در سال ۱۳۱۱ وی از وزارت دربار عزل و بلافاصله نیز زندانی شد. و بالاخره پس از چندی در سال ۱۳۱۲ در زندان به زندگی وی خاتمه داده شد.
خاطره زیر از روزهای فلاکت و محاکمه وی نقل شده است.
آن روز را کسانی که حضور داشتند، خوب به یاد می آورند. به قدری این شخص بدبخت و گیج شده بود که از رئیس محکمه، لطفی سیگار خواست و او هم این خلاف مقرر را ندیده گرفت و قوطی سیگار را مؤدبانه به او تقدیم نمود. این شخص که آن قدر محترم بود و آن اندازه مردم به او تقرب می جستند، برای یک سیگار به قدری شاد گردید که قطعاً از اخذ نشان بزرگ لژیون دونور خشنود نشده بود. در حضور لطفی که صاحب آن روز او بود و از رفقای شبانه خیلی بهتر و اگر خشن هم بود، شخصاً نظر بدی به او نداشت، گریه کرد و گفت: " من می دانم به بسیاری از مردم بد کردم و از همه آنها طلب بخشایش می کنم، و امیدوارم که آنها مثل من، بد و کوتاه نظر نباشند و مرا عفو کنند. من امروز می فهمم بخشایش چه لذتی دارد و کسی که بتواند بر یک بدبختی منت گذاشته و او را بحل - آمرزیدن، بخشیدن - نماید. چقدر سعادتمند است. " این کلمات او، با اشک چشم مخلوط و از دهانش بیرون ریخت.
از کتاب تیمور تاش در صحنه سیاست ایران، باقر عاقلی، تهران، جاویدان، ۱۳۷۲، صفحه ۴۱۵

behnam5555 04-24-2015 07:33 PM

دو حكايت از سواد دولتمردان قاجار

ليست سويل

در دوره‌ي اول مجلس شوراي ملي، در هنگام تنظيم بودجه‌ي مملكتي، چون غالباً صحبت از حقوق دربار و مقام سلطنت مي‌شد اصطلاح «ليست سيويل» كه يك اصطلاح فرانسوي است دائماً از دهان وكلا خارج مي‌گرديد.
ميرزا محمد علي خان قوام الدوله تفرشي وزير ماليه، مدتها بدون آنكه به روي خود آورد كه معني اين كلمه را نمي‌داند در مباحثات شركت جست. ولي بالاخره طاقتش طاق شده، سر به گوش وثوق الدوله، يكي از وكلاي آن دوره گذارد و گفت: فلاني، اين ريش و سبيل چه معنايي دارد؟ من از مصطفي هم پرسيدم، او هم ندانست.
مقصود از مصطفي فرزند او بود كه بعدها به دوام الدوله معروف شد و به زبان فرانسه آشنايي داشت.
هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ص275.

افعال بي قاعده:
مخبر السلطنه نوشته است: در باب مدارس جديد هميشه با اتابك – ميرزا علي اصغر خان – مجادله داشتم. يك روز به اصرار به مدرسه‌ي علميه‌شان آوردم. از شاگردان سؤالات شد. مؤدب الدوله در معرفي شاگردي گفت: افعال بي قاعده (زبان فرانسه) را خوب فرا گرفته است.
اتابك گفت: خوب بود افعال بي قاعده را در خارج مدرسه مي‌آموخت.

هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ص59.

behnam5555 04-24-2015 07:34 PM

حقوق كارمندان

در زمان زمامداری ميرزا حسن خان وثوق الدوله وضع مدارس و وزارت معارف آشفته و پريشان بود. حقوق كارمندان دولت و مخصوصاً معلمان چندين ماه به تأخير می‌افتاد و آنان غالباً برای گرفتن حقوق خود ناچار به اعتصاب می‌شدند.
يك بار ظريفی اين بيت را طی نامه‌ای برای نخست وزير فرستاد:
بهار و خزان رفت و دی می‌رسد ندانم حقوقات كی‌ می‌رسد؟
وثوق الدوله كه شاعر نيز بود در ذيل نامه‌اش نوشت:
حقوقـــات نصفش حوالـــه شده بقيه به اقساط هی می‌رسد.
منبع: هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ص 198

behnam5555 04-24-2015 07:36 PM

خشونت آقا محمد خان

آورده اند كه: گاهي آقا محمد خان غش مي كرد و در آن وقت هوش و حواسش را از دست داده و بيهوش مي شد. اتفاقاً روزي در اطراف كرمان و در حين شكار از جماعت دور افتاده و اسبش در باتلاقي فرو رفت و در اين هنگام دچار غش شد. در همين وقت يكي از غلامان او سر رسيد و خان را از گل بيرون كشيد و بالاي سرش ايستاد تا به هوش آمد. آقا محمد خان چون به هوش آمد ابتدا از ديدن وي بالاي سرش دچار هراس شد، اما وقتي متوجه موضوع شد، از وي تشكر كرده وعده ي انعام به او داد. و به وعده ي خود نيز وفا كرد. اما گويا غلام آن پاداش را در برابر آن خدمت ناچيز دانسته و براي همين هر وقت به حضور شاه مي رسيد مدام به صورت خان نگاه مي كرد. تا بالاخره خان غضبناك شد و دستور داد تا چشمهاي وي را كور كردند. اما بعد از كرده پشيمان شد و دستور داد تا حقوق وي را دو برابر كردند و براي بقيه ي عمر نيز او را از خدمت معاف كردند.
ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم، صفحه 51.


خست آقا محمد خان

نوشته اند كه: وقتي به دليل خطايي جزيي حكم كرد كه گوش مرد فقيري را ببرند و بعد شنيد كه بيچاره به مير غضب مي گفت كه اگر همه ي گوشش را نبرد چند قراني به او خواهد داد. آقا محمد خان وي را صدا زد و گفت كه اگر مبلغي را كه به مير غضب پيشنهاد كرده اي دو برابر كني و به خود من بدهي من ترا مي بخشم. بيچاره دهقان فكر كرد كه خان شوخي مي كند و او را بخشيده است. براي همين جلوي خان به خاك افتاد و پس از تشكر قصد رفتن كرد. اما هنوز قدمي برنداشته اطرافيان شاه به او فهماندند كه اين خواسته ي خان شوخي نبوده و وي بايد آن مبلغ را بپردازد.
منبع بالا، صفحه 52.


اکنون ساعت 04:44 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)