![]() |
دوم بار دوم بار چو یک جرعه بریزد
ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید |
درد عشقی کشیدم که مپرس
زهر هجری چشیدم که مپرس |
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تو آن عهدي كه با من بسته بودي
مگر بهر شكستن بسته بودي |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دانی که چنگ وعود چه تقرریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیزمی کنند |
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود |
دوست دارم که من خاتون خاکستر بنامم
این زنی را که صدا کرده خدا بانوی آتش |
شاهد شیرین من برده دل و دین من
برده دل و دین من شاهد شیرین من |
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذرو طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم |
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال در سینه دلش ز نازکی بتوان دید مانندهی سنگ خاره در آب زلال
|
لب چو آب حیات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را ازوست ذکر رواح |
حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند
محرمي كو كه فرستم به تو پيغامي چند |
دو دست نیایش برآرم فراز.....................چنین خواهم از حق به راز و نیاز
سر سرفرازش به خورشید سای............به شادان دلش شادی حان،فراز |
ز عـشـق نــا تمـــــام مــا جمـال یــار مسـتغـنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را |
اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند |
دردا که هدر داديم آن ذات گرامی را
تيغيم و نمیبريم، ابريم و نمیباريم |
منم قاضی خشم آلود و هر دو خصم خشنودند
که جانان طالب جانست و جان جویای جانانست |
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود |
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است
هشیاری و مستیش همه عین نماز است آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود |
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد |
رحمت اوست کآب و گل طالب دل همی شود
جذبه اوست کز بشر صوم و صلات می رسد |
دل و دين و عقل و هوشم همه را به آب دادي |
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم |
مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری
مه را نماند زهره را تا پرده خرم زند |
دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟ |
تو ز چرخی با تو می گویم ز چرخ
ور نه این خورشید را چه جای چرخ |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب |
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت می کنم |
ما شبي دست برآريم و دعايي بكنيم
غم هجران ترا چاره ز جايي بكنيم |
مدامم مست می دارد نسیم جعدگیسویت
خرابم می کند هردم فریب چشم جادویت |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحري نيست كه نيست |
تا به شادی می نشینی، غم رسد از گرد راه
بر لبِ خنـدان هر گـل، اشکِ شبـنم دیـده ام |
ما شب گریزان و دوان و اندر پی ما زنگیان
زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد |
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت |
تو ای نازنین میهن،ای خاک پاک...................ز انوار حق چهره ات تابناک
|
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را |
اکنون ساعت 06:48 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)