![]() |
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها |
انبوه سایه گستر مژگانش.................چون ریشه های پرده ابریشم
جاری شدند از این تاریکی ..............در امتداد آن کشاله طولانی طلب |
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده ی رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد حافظ |
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند |
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت |
تو هم از بس که شیرینی شورش را درآوردی
مرغ دلم را بردی و مشتی پر آوردی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
از آن زمانکه آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام آرزوی دل حدیث بی جواب شد |
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو در این غم آشیان آمده ام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم |
موج ها خوابیده اند آرام و رام طبل طوفان از نوا افتاده است |
تا بال و پرم بود ز دامم مرهاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست |
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بر بط و پیمانه روم |
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جانش شيرين خوش است |
تا به كنار بودي ام بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام |
مـن خرابـاتیم از مـن سخـن یـار مخـواه
گـُنگم از گنگِ پریشان شده گفتار مخواه |
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست |
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی بادیم همه باده بیار ای ساقی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت |
تا نگاه می کنی کار من آه کردن است
من به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه |
هرکسی را خسرو آسا شور شیرینی ست بر سر
گربه جانبازی یکی فرهاد می شدبد نمی شد |
دل نشناسم چه بود جان و بدن تا برود
غم نخورم غم نخورم غم نخورم تا چه شود |
در باغ دلم یک گل شاداب ندارم
از لذت دیدار شما خواب ندارم صد دفتر صدبرگ پراز شعر سپید است در شان شما یک غزل ناب ندارم |
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم من می زبرای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم |
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم |
مرحبا ای پیکِ مُشتاقان بگو پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست |
تا عهد تو بربستم عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمان ها |
ایکه از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش |
شمع مي سوزد و پروانه به دورش همه شب
من كه مي سوزم و پروانه ندارم چه كنم |
من که ز جان ببریده ام چون گل قبا بدریده ام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد |
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم سعی من و دل باطل بود |
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند |
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش |
شمس الحق تبریز چو در دام کشیدت
منگر به چپ و راست که امکان حذر نیست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آرایه ی گزند مباد |
درآ تا خرقه قالب دراندازم همین ساعت
درآ تا خانه هستی بپردازم همین ساعت |
اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)