![]() |
شنيده ام سخني خوش كه پير كنعان گفت
فراق يار نه آن مي كند كه بتوان گفت |
تو از خاكم نخواهي بر گرفتن
بجاي اشك اگر گوهر ببارد |
دل سوخت تمام از غم و آهي نكشيديم
آتش كه برافروخته شد دود ندارد |
دلا در عاشقي ثابت قدم باش
كه در اين ره نباشد كار بي اجر:53: |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست |
تويي آن جوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك:53: |
كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد
يك نكته ازين معني گفتيم و همين باشد |
در آن مبین تو که شور است آب دیده عاشق که پرورش جز از ین آب نیست مھر گیا را |
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی |
یکی جانی است ما را شادی انگیز که گر ویران شود عالم بسازیم اگر دریا شود آتش بنوشیم وگر زخمی رسد مرهم بسازیم {پپوله} |
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو جه داني كه چه مشكل حاليست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
يادي از آيين مستاني كنيد تا سحر پيمانه گرداني كنيد
روز و شب معشوقه بازي هاي عرفاني كنيد |
با حرف ه بايد شروع مي كردي دوست من ;)
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی |
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت ان مونس جان ما را بس |
سير نمي شوم ز تو اي مه جان فزاي من
جور مكن جفا مكن نيست جفا سزاي من |
نتوان به گمان دشمن از دوست برید
نتوان به خیالی ز حقیقت برخاست |
تا به كنار بودي ام بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام |
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است |
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام |
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است
مامور ضعیفیم و سلیمان دگر است |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم |
من سیر نمی شوم ز لب تر کردن
آن به که مرا درافکنی درجویت |
تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند |
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست |
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
كوته نظري باشد رفتن به گلستانها |
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم {پپوله} |
من و شمع صحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراق دارد |
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دو ده که در حلقه جیم افتادست |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتاده است
دل سودا زده ازغصه دو نيم افتاده است:53: |
تو نيم ديگر من بودي و ندانستي
چه داغها كه به اين نيم ديگرت دادند |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند وبه پيمانه زدند:53: |
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام |
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
دوش مي آمد ورخساره بر افروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود |
در بزم باده نوشــــان ای غافـــل از دل من
بستی دو چشم و گفتم ، میخانه بسته بهتر |
روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر |
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم |
اکنون ساعت 11:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)