![]() |
مزن بر دل نوك غمزه تيرم
كه پيش چشم بيمارت بميرم |
مشق اول عشق بود و مشق دوم شد فراق
بعد از اين درسي نگيريم غير درد اشتياق |
قد خميده ما سهلست نمايد اما
بر چشم دشمنان تير از اين كمان توان زد |
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می بنداشتیم |
ما درس سحر درسر ميخانه نهاديم
محصول دعا در ره جانانه نهاديم |
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
من از چشم تو اي ساقي خراب افتاده ام ليكن
بلايي كز حبيب آيد هزاراش مرحبا گفتيم |
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیرمقدم چه خبر؟ یار کجا؟ راه کدام؟ |
من ماه نديده ام قبا پوش !
من سرو نديده ام كله دار ! زين آمد و فتنت چه گويم مي آيي و مي روم من از هوش ... |
شرح شكن زلف خم اندرخم جانان
كوته نتوان كرد كه اين دراز است |
تا تواني دلي بدست آور
دل شكن هنر نمي باشد |
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد |
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسيد ای محب خموش |
شب همه بي تو كار من شكوه به ماه كردنست
روز ستاره تا سحر تيره به آه كردنست |
تو خود ای گوهر يک دانه کجايی آخر
کز غمت ديده مردم همه دريا باشد |
دائم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي |
یاری که به حسن از صفت افزونست
در خانه درآمد که دل تو چونست او دامن خود کشان و دل میگفتش دامن برکش که خانه ی پرخونست |
تشويش وقت پير مغان میدهند باز
اين سالکان نگر که چه با پير میکنند |
دیوانگی ار خواهی چون مرغ شو و ماهی
با خواب چو همراهی آن با تو کجا ماند |
درد من عشق تو و بستر من ، بستر مرگ
جز تـوأم هـیچ طبیبی و پـرستـاری نیست |
تو مگر بر لب جویی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یـاد یـاران قدیـمم نرود از دل تنـگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس |
ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح |
حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند
محرمي كو كه فرستم به تو پيغامي چند |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند |
در شگفتم كه درين مدت ايام فراق
برگرفتي زحريفان دل ودل مي دادت |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست |
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هرکسی کند ادراک |
كس نيست كه افتاده آن زلف دو تا نيست
در رگذر كيست كه دامي زبلا نيست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده است |
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود |
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت |
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددی تا خوش و آسان بروم |
ما شبي دست برآريم و دعايي بكنيم
غم هجران ترا چاره ز جايي بكنيم |
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بودآنچه مي پنداشتيم |
من اگر كامروا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و اينها به ذكاتم دادند |
اکنون ساعت 11:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)