پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 03-16-2011 08:13 PM


عطاملك‌ جوینی‌ كه‌ یكی‌ از وزیران‌ دربار هلاكو می‌باشد و كتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ی باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

behnam5555 03-16-2011 08:16 PM


ارزش نان


نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .

جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .

جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟

پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .

جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .

آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .

جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .

فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .

سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند .

behnam5555 03-16-2011 08:21 PM



حلقه‌ی زلف تو

حلقه‌ی زلف تو بر گوش همی جان ببرد
دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد

در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد

خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
که همی زلف تو از راه دل آسان ببرد

از خم زلف تو سامان رهایی نبود
هیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد

عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم
کین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد

برد از خدمت سلطانم از آن می‌ترسم
که کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد

انوری ابیوردی

behnam5555 03-16-2011 08:33 PM








بیان جسمانی در بازیگر

پیام رسانی بدن یا ارتباط غیر کلامی ،نقشی اساسی در رفتار اجتماعی انسان بازی میکند. پژوهش های اخیر توسط روانشناسان و سایرین نشان داده است که این پیام ها بیش از آنچه تصور میشد، اهمیت دارند و به طور بسیار پیچیده تر عمل میکنند.
اگر بخواهیم رفتار اجتماعی انسان را دریابیم ، بایستی این سیستم اطلاع رسانی غیر کلامی را موشکافی کنیم. کانال های ارتباطی غیر کلامی عبارتند از:

  1. حالات چهره
  2. نگاه
  3. ژست ها
  4. حالت بدن(طرز ایستادن،نشستن و ...)
  5. تماس های بدنی
  6. رفتار فضایی و جغرافیایی
  7. لباس و جنبه های ظاهری
  8. آواگری غیر کلامی
  9. بو
همانطور که مشاهده میشود ،بخش عمده ارتباط غیر کلامی توسط بدن و جسم شکل می گیرد و مهم ترین محل انتقال ارتباط به مخاطب است. به موازات آن در بازیگری نیز بدن همواره اصلی ترین کانون انتقال شخصیت محسوب میشود؛ به عنوان مثال تصویر ویلی لومن را در صحنه ی آغازین مرگ یک فروشنده به یاد بیاورید؛میبینیم که او چگونه با پشت خمیده به این سو و آن سو حرکت میکند. این بدن ویلی لومن است که احساس روشنی را از شرایط و موقعییت ویلی - چه در شیکاگو و چه درپکن – به تماشاگر منتقل میکند. بدن و به طور تخصصی تر بیان جسمانی،در طول سالیان همواره مورد توجه نظریه پردازان مختلف بازیگری بوده است. چنان چه نگاهی به تاریخچه بازیگری بیندازیم،فهرست بلند بالایی از افراد بر جسته ای هم چون: استانیسلاوسکی،آرتو،گروتوفسکی،م یخاییل چخوف، برشت، منوشکین و... را شامل میشود که هرکدام تاکید فراوانی بر بیان جسمانی داشته و بخشی از گستره جسمانی بدن را مد نظر قرار داده اند.
استانیسلاوسکی حافظه عضلانی را مطرح میکند و آرتو سخن از بیان بدنی میکند که پایه نشانه هاست و نه کلمات . گروتوفسکی ، تئاتر فقیر را نظریه پردازی میکند و بنیانش را بر بازی بدنی بازیگر مینهد و یوجینیو باربا از بدن رها شده سخن میگوید و ...
در این میان میخاییل چخوف(از شاگردان استانیسلاوسکی و از مهمترین نظریه پردازان شیوه های بازیگری ) نظریاتش حایز اهمیت ویژه است؛ چرا که کاملاً اساس شیوه تربیت و هدایت بازیگردر نظام وی بر بدن و جسم بازیگر استوار است. او گونه ای از بیان جسمانی به نام ژست های روانشناسانه را مد نظر قرار میدهد. چخوف در مورد تمرین های بدنی خود در آموزه هایش چنین میگوید: "تمرین های بدنی در روش آموزشی من ، تمرین های ورزشی نیستند. تمرینی به درد بازیگر میخورد که بتواند نوسان های روح و ذهن را به کل جسم منتقل کند. تمرین هایی که من برای بازیگران طراحی کرده ام ، تمرین های روان – تنی اند. بازیگرها با انجام این تمرین ها ، حساسیت بدن خود را بالا میبرند و میتوانند به کمک این بدن حساس ، درونیات خود را به گویاترین شکل برای تماشاگران نشان دهند."
با توجه به سخنان پیشین میتوان به ارتباط تنگاتنگ میان بدن و روح(ذهن) پی برد و به ارزش و تاثیر بدن بر روح بیش از پیش صحه گذاشت.
در چارچوب سبک ها ی بازیگری گوناگون، بدن هنرپیشه همواره میان خود انگیختگی و کنترل محض واقع است؛یعنی میان یک بدن طبیعی و جاندار و بدن یک عروسک خیمه شب بازی که به تمامی تحت اختیار عامل خود( کارگردان) قرار دارد و توسط او پرداخت و دستکاری میشود. از لحاظ تاریخی نیز این دو سر حد به ترتیب در طبیعت گرایی( خود انگیختگی) و نماد گرایی همچون عروسک خیمه شب بازی به کمال میرسند.
بدن طبیعت گرا ، خود را چون قطعه ای طبیعی و مانند عصاره محیط پیرامونش به نمایش میگذارد.حال آن که بدن نماد گرا از حرکات تقلیدی (تقلید گر از طبیعت) سر باز میزند؛بنابر این یا بکلی از صحنه کنار میرودو یا این که جای خود را به یک ابر آدمک میدهد. از نگاهی دیگر و به همین سیاق ، استفاده نمایشی لز بدن در میان دو قطب در حال تغییر است:


بدن تقویت کننده:
بدن چیزی جز تقویت کننده و تکیه گاهی برای آفرینش اثر نیست و آفرینش در جایی دیگر ، در متن یا حکایت نمایشی ، اتفاق میافتد. بدن کاملاً در خدمت یک مفهوم روان شناختی ، فکری یا اخلاقی در می آید. او در برابر حقیقت نمایش محو میشود و در مراسم تئاتر فقط نقش واسطه ای را بر عهده دارد. حرکت سازی این بدن به نوعی نشان گر، بسط دهنده و زینت بخش گفتار است.


بدن هدف:
بدن به مثابه دست مایه است و هدفی جز خود ندارد. در این حال بدن بیانگر عقیده و یا خلق و خوی خاصی نیست. بدن هدف از اندام خویش برای به تصویر کشیدن جنبش درونی و روحی استفاده نمی کند، بلکه این جنبش را در اندام خود تکمیل میکند. حرکت های بدن هدف، آفرینش گر و بدیع است . این گرایش اغلب در پرفورمانس ها و رقص امروز دیده میشود.

سخن آخر اینکه امروزه نیرومند ترین گرایش که در عمل کارگردانی و به موازات آن در بازیگری ، دست کم در تئاتر تجربی وجود دارد، گرایش به بیان جسمانی است، لذا شایسته تر آن است که هر چه بهتر این زبان را شناخته و در ارتقا و بهبود کیفیت ارتباطی آن در نمایش های خویش بکوشیم.

behnam5555 03-21-2011 01:02 PM




فريدون مشيری.....

فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .

مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

بـهـر آشـوب دل سـودايـيــان --- خـال فـتـنـه بـــر رخ زيـبــا نهـاد

وز پي بـرگ و نـواي بـلـبـلان --- رنـگ و بـويي بر گل رعنــا نهـاد

فتنه‌اى انگيخت شورى در فكند --- در سرا و شهر ما چون پـا نهـاد

جاى خالى يافت از غوغا و شور --- شور وغوغا كرد و رخت آنجا نهاد

شور و غوغايي بـر آمد از جهان --- حسن‌او چون‌دست در يغما نهاد

نـام و ننگ مـا همه بـر بـاد داد --- نـام مـا ديـوانـه‌ي رسـوا نهـاد


اینهم نمونه ای دیگر از شعرهای مشیری


کوچه

بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خللوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم
بازگفتم که نتو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامناندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...ـ
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...

behnam5555 03-21-2011 01:05 PM


پیرمرد چشم ما بود

بار اوّل که پيرمرد را ديدم در کنگره ی نويسندگانی بود که خانه ی فرهنگ شوروی در تهران علم کرده بود ؛ تيرماه 1325. زبر و زرنگ می آمد و می رفت . ديگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جماعت بُرخورده بودم . شبی که نوبت شعر خواندن او بود، يادم است برق خاموش شد و رویميز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدم ها» يش را خواند.

تا اواخر سال 26 يکی دوبار به خانه اش رفتم . خانه اش کوچه ی پاريس بود. شاعر از « يوش » گريخته و در کوچه ی


پاريس ! عاليه خانم رو نشان نمی داد و پسرشان که کودکی بود ، دنبال گربه می دويد و سر و صدا می کرد. ديگر او


را نديدم تا به خانه ی شميران رفتند. شايد در حدود سال 29 و 30. يکی دو بار با زنم به سراغشان رفتيم. همان


نزديکی های خانه ی آن ها تکـّه زمينی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بوديم و خيال داشتيم لانه ای بسازيم.راستش


اگر او در آن نزديکی نبود، آن لانه ساخته نمی شد و ما خانه ی فعلی را نداشتيم . اين رفت و آمد بود و بود تا خانه ی


ما ساخته شد و معاشرت همسايگانه پيش آمد . محل ، هنوز بيابان بود و خانه ها درست از سينه ی خاک در آمده


بودند و در چنان بيغوله ای آشنايی غنيمتی بود؛ آن هم با « نيما » از آن به بعد که همسايه ی او شده بوديم، پير مرد


را زياد می ديدم ، گاهی هر روز . در خانه هامان یا در راه . او کيفی بزرگ به دست داشت و به خريد می رفت و


برمی گشت . سلام علیکی می کرديم و احوال می پرسيديم و من هيچ فکر نمی کردم که به زودی خواهد رسيد


روزی که او نباشد.


گاهی هم سراغ همديگر می رفتيم . تنها يا با اهل و عيال. گاهی در و دلی، گاهی مشورتی از خودش يا از زنش يا


درباره ی پسرشان که سالی يک بار مدرسه عوض می کرد و هرچه می گفتم بحران بلوغ است و سخت نگيريد،


فايده نداشت . زندگی مرفهّی نداشتند. پيرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ می گرفت که صرف و خرج خانه اش


می شد. رسيدگی به کار منزل اصلاً به عهده ی عاليه خانم بود که برای بانک ملّی کار می کرد و حقوقی می گرفت


و پيرمرد روز ها در خانه تنها می ماند و بعد که عاليه خانم بازنشسته شد، کار خراب تر شد . بارها از او شنيده ام


که پدر نيست و اصلاً در بند خانه نيست... و از اين درد دل ها ولی چاره ای نبود. پيرمرد فقط اهل شعر بود. در امور


عادی زندگی بی دست و پا بود و اصلاً با ادب شهرنشينی اُخت نشده بود. پس از اين همه سال که در شهر به سر


برده بود، هنوز دماغش هوای کوه را داشت و به چيزی جز لوازم آن جور زندگی تن در نمی داد . حتّی جورابش را


خودش نمی خريد و پارچه ی لباس از اين سر سال تا آن سر، در دکّان خيّاط می ماند. بسيار اتفّاق افتاد که با هم


سر يک سفره باشيم امّا عاقبت نفهميدم پيرمرد چه می خورد و به چه زنده است. در غذا خوردن بد ادا بود.


شب مانده نمی خورد. حتّی دست پخت عاليه خانم را قبول نداشت و بدتر از همه اين بود که همين اواخر، عاليه


خانم و پسرش هر دو فهميده بودند که کار پيرمرد يک کار عادی نيست. فهميده بودند که به عنوان يک شوهر يا يک پدر


دارند با يک شاعر به سر می برند.


تا وقتی زن و بچه ی آدم باورشان نشده است که تو کيستی، قضيّه عادی است. پدری هستی يا شوهری که مثل


همه ی پدرها و شوهرها وظايفی به عهده داری و بايد باری از دوش خانواده برداری که اگر بر نداشتی يا باری بر آن


افزودی، حرف و سخنی پيش می آيد و بگو مگويی ، امّا وقتی زن و بچّه ات فهميدند که توکيستی، آن وقت کار خراب


است ؛ چرا که زن و بچّه ات نمی توانند اين واقعیّت را نديده بگيرند که پيش از همه ی اين عناوين تو پدری يا


شوهري و آن وظايف را به عهده دارى امّا حيف كه شاعرى نمى گذارد اداشان كنى.آن وقت ناچارند هم به تو ببالند


و هم ازت دلخور باشند. پيرمرد در چينن وضعى گرفتار بود. به خصوص اين ده ساله ى اخير و آن چه اين وضع را بازهم


بدتر مى كردرفت و آمد شاعران جوان بود.


عاليه خانم مىديد كه پيرمرد چه پناهگاهى شده است براى خيل جوانانامّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت، به


خصوص در چنان معيشت تنگى.خودش هم از اين همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.


هر سال تابستان به يوش مى رفتند.خانه را اجاره مىدادند يا به كسى مى سپردند و از قند و چاى گرفته تا تره بار و


بنشن و دوا درمان همه را فراهم مى كردند و راه مىافتادند: درست همچون سفرى به قندهار هم ییلاقى بود هم


صرفه جويى مى كردند.


امّا من مى ديدم كه خود پيرمرد دراين سفرهاى هر ساله به جست و جوى تسلّايى مىرفت براى غم غربتى كه در


شهر به آن دچار مىشد. نمىدانم خودش مىدانست يا نه كه اگر به شهر نيامده بود نيما نشده بود.


مسلماً اگر درها را به رويش نبسته بودند شايد وضع جور ديگرى بود. اين آخرىها فرياد را فقط در شعرش مى شد


جست نگاهش آرام و حركاتش و زندگانى اش بى تلاطم بود و خيالش تخت.


به همين طريق بود كه پيرمرد دور از هر ادايى به سادگى در ميان ما زيست و به ساده دلى روستايى خويش از هر


چيز تعجّب كرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، كمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگى هامان اخت شد.


هم چون مرواريد در دل صدف كج و كوله اى سال ها بسته ماند.


در چشم او كه خود چشم زمانه ى ما بود ، آرامشى بود كه گمان مى بردى شايد هم به حق از سر تسليم است امّا


در واقع طمانينه اى بود كه در چشم بى نور يك مجسّمه ى دوره ى فراعنه هست.


در اين همه سال كه با او بوديم هيچ نشد كه از تن خود بنالد.هيچ بيمار نشد؛نه سردردى نه پادردى و نه هيچ ناراحتى


ديگر. فقط يك بار، دو سه سال قبل از مرگش شنيدم كه از تن خود ناليده ؛ مثل اين كه پيش از سفر تابستانى يوش


بود.


شبى كه آن اتّفاق افتاد، ما به صداى در از خواب پریدیم، اوّل گمان كردم ميراب است. خواب كه از چشمم پريد و از


گوشم ، تازه فهميدم كه در زدن ميراب نيست و شستم خبر دار شد گفتم «سيمين ! به نظرم حال پيرمرد خوش


نيست». كلفتشان بود ، وحشت زده مىنمود.


مدّتى بود كه پيرمرد افتاده بود. براى اوّل بار در عمرش - جز در عالم شاعرى- يك كار غير عادى كرد؛ يعنىزمستان به


يوش رفت و همين يكى كارش را ساخت. از يوش تا كنار جادّه ى چالوس روى قاطر آورده بودندش.


امّا نه لاغر شده بود نه رنگش بر گشته بود. فقط پاهايش باد كرده بود و از زنى سخن مي گفت كه وقتى يوش بوده اند


براى خدمت او مىآمده، مى نشسته و مثل جغد او را مى پاييده ، آن قدر كه پيرمرد رويش را به ديوار مى كرده و


خودش را به خواب مىزده و من حالا از خودم مى پرسم كه نكند آن زن فهميده بود؟


هر چه بود آخرين مطلب جالبى بود كه از او شنيدم.هر روز سرى مىزديم؛ آرام بود و چيرى نمىخواست و در نگاهش


همان تسليم بود. و حالا ؟...


چيزى به دوشم انداختم و دويدم. هرگز گمان نمىكردم كه كار از كار گذشته باشد. گفتم لابد دکترى بايد خبر كرد یا


دوايى بايد خواست. عاليه خانم پاى كرسى نشسته بود و سر او را روى سينه گرفته بود و ناله مىكرد: « نيمام


ازدست رفت! »


آن سر بزرگ داغ داغ بود امّا چشم ها را بسته بودند ؛ کوره ای تازه خاموش شده .باز هم باورم نمی شد . عالیه خانم


بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است ولی بی تابی می کرد هی می پرسيد : « فلانی! يعنی نيمام از


دست رفت»؟


و مگر می شد بگويی آری ؟ عاليه خانم را با سيمين فرستادم که از خانه ی ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پيش


از رسيدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کلفت خانه کمک کرديم و تن او را - که عجيب سبک بود-


از زير کرسی در آورديم و رو به قبله خوابانديم.


گقتم: « برو سماور را آتش کن ؛ حالا قوم و خويش ها می آيند » و سماور نفتی که روشن شد ، گفتم رفت قرآن


آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد « والصّافّات صفّا».


«جلال آل احمد»



behnam5555 03-21-2011 01:08 PM


کوروش بزرگ چقدر ثروت داشت ؟
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت…
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.



behnam5555 03-21-2011 01:16 PM



در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند. و حتي هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبانان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای کارخود از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.


behnam5555 03-21-2011 01:22 PM


آشنائی با آیین برهمائی


برهما یکی از خدایان بزرگ هندوان باستان و نام یکی از سه خدای پیروان مذهب برهمایی است که وی را قادر مطلق آفریدگار جهان می دانند . برهمنان معتقدند که برهما روز اول خلقت روحانییون را از دهان و سلحشوران را از بازوان و کارکنان را از ران و بردگان را از پای خود آفرید و این صنوف همیشه ثابت و برقرار خواهند بود.

سه خدای برهمایی عبارتند از :

۱. برهما( خدای بزرگ و خالق موجودات و جهان)
۲. ویشنو (محافظ . آمر کائنات)
۳.شیوا (مخرب و خراب کننده موجودات)

شهر مقدس برهماییان (( بنارست)) در کنار رود مقدس گنگ واقع شده است .
نظام طبقاتی و خدایان مورد پرستش
پیروان آیین برهمایی در عصر کنونی هندو نامیده می شوند اگرچه که این نام صحیحی نیست و هیچ رابطه ای با دین برهمایی ندارد. هندوییسم در زمان ما افراد زیادی را به خود جلب کرده است از جمله مسلمانان که به دلیل بی اطلاعی از آیین اسلام و همچنین نا آگاه بودن از اصول ادیان دیگر مخصوصا دین برهمایی یا هندو به این آیین و مروجان آن گرویده می شوند.
اگرچه برخی از هندوان به دروغ خود را یکتا پرست معرفی می کنند آن هم برای جلب نظر مسلمانان و سایر ادیان یکتاپرست است اما در حقیقت هندوییسم بر پایه ی چند خدا بنا شده است. در راس مثلث ۳ خدای برهما- ویشنو و شیوا قرار دارند که هرکدام چندین زن و چندین فرزند دارند و زنان آنها خدای مونث یا الهه نامیده می شوند و فرزندان مذکر آنها خدا محسوب می شوند.(برهما - ویشنو- شیوا)
اگر شما از هندوان سوال کنید که بلاخره چه کسی اول خدا بود از میان این همه خدا ؟ و چه کسی دنیا را خلق کرد هر کس جواب متفاوتی به شما می دهد و هیچ یک هم نمی داند که چرا و چگونه. در آیین هندو سوال پرسیدن امری محال است و زمانیکه از یک هندو بپرسید چرا بت می پرستد ؟ او با تمسخر جواب می دهد که مگر می شود خدایی را پرستید که دیده نمی شود؟ آنها چیزهایی را می پرستند که می توانند ببینند و این تنها به خدایان دریا و کوه و آتش و باران و یا ارکان طبیعت محدود نیست بلکه خدایان مهمتری هم هستند که از روزگار بسیار کهن در هندوستان پرستش می شده اند

تمامی خدایان به همراه خانواده هایشان همواره از چوب و سنگ و فلز و ...ساخته شده و در فروشگاهها به فروش می رسند . برای اعیادی مثل دورگا پوجا و یا گانش چاتورچی بتهای غول آسایی از این خدایان از گل رس ساخته و رنگ می شود و بعد لباس پوشانده می شوند و برای مدت خاصی پرستیده شده و سپس آنها را در شهر می چرخانند و به رودخانه می دهند.مردم به یکدیگر خدا هدیه می دهند و هر خانواده معبد خانگی خود را در گوشه ای به نام اتاق عبادت دارد و معماران هندو خانه ها را بر اساس جایگاه این بتکده های خانگی می سازند.
در پاسخ به اینکه چرا چنین کار بیهوده ای را با چنین هزینه هایی متحمل می شوید می گوییند که خدایان به دیدن ما آمده بودند و حالا دارند بر می گردند به خانه هایشان!
توجه داشته باشید که این خدایان را با دست خود می سازند و شکل می دهند و لباس می پوشانند و راه می برند و به عنوان خالق خود می پرستند .
کاست سیستم
خدایان همه ی مردم را به یک چشم نگاه نمی کنند و همواره طبقات بالا هستند که می توانند به بتها نزدیک شده و به آنها لباس بپوشانند و این طبقات از- برهمنان- و -شاتریا -و- بانیاز- و .... هستند که برای هزاران سال از ثروتهای فراوان و موقعیتهای فراوان در هند استفاده کرده و تمامی قدرتهای جامعه را به دست دارند.
سایر مردم که از طبقات پایین جامعه هستند نمی توانند به خدایان طبقات بالا نزدیک شده و یا داخل معبدهایشان شوند . آنها باید خدایانی برای خود بسازند و برای خود جداگانه پرستش کنند.
پایین ترین طبقه که به اصطلاح- نجسها- هستند اصلا هیچ گونه حق و حقوقی به عنوان انسان نداشته و همیشه به صورت حیوانات زندگی می کنند و رفتار می شوند. اگرچه در زمان استقلال هند تلاشهای زیادی انجام شد که وضعیت مردم نجس بهبود حاصل کند اما فقط در حد حرف و قوانین روی کاغذ بود و تا امروز نجسها جزو انسان حساب نمی شوند.
این سیستم وحشتناک جامعه را -کاست- می نامند که در سنسکریت -وارنا -نامیده می شود و دقیقا همان سیستمی است که در زمان ساسانیان در ایران پیش از اسلام اجرا می شد و زاییده ی فرهنگ آریایی است .
در آیین برهمایی نمی توان یک خدا را انتخاب کرد و پرستید بلکه باید همزمان به همه ی این خدایان ایمان داشت اما می توان یک یا چند خدا را به عنوان خدای اول و دوم انتخاب کرد و بیشتر به معابد آنها رفت.
هر خدا معبد جدای خود را دارد و در هر خیابان دهها معبد ساخته می شود. بتها در جیب لباسها و در داشبرد ماشینها نگهدای می شوند تا از صاحبان خود محافظت کنند!! زیرا وقتی خدا را باید دید تا پرستید باید همه جا او را با خود حمل کرد در غیر این صورت آن بت قادر نیست که شما را ببیند و صدای شما را بشنود.
در معبد پس از صحبت با بت ها باید حتما زنگ معبد را به صدا در آورد تا خدا که در کوهای هیمالایا زندگی می کند صدای زنگ را شنیده و برای بر آوردن حاجت شما به سوی شما بیاید!
این خدایان بخش اصلی زندگی زندگی هر هندویی را فرا گرفته اند تا جایی که مردم فرصت فکر کردن به هیچ چیز را ندارند به جز مراسم متعددی که باید برای ۳۰۰۰ خدا در طول سال بگیرند .
برهمنان که مروجان اصلی آیین آریایی برهمایی هستند بالاترین طبقه ی جامعه بوده و به اصطالاح در همه ی موارد حرف حرف آنهاست. پیش از هر ازدواج - تولد - عید و مراسم برهمنان باید حضور داشته باشند و مراسم مخصوصی را برای خشنودی خدایان از آن مراسم اجرا کنند که گاهی تا ماهها طول می کشد. چنانچه چنین کاری انجام نشود خشم و غضب خدایان تمام زندگی آن خانواده را نابود خواهد کرد و آن خانواده از جامعه و از طرف برهمنان طرد خواهد شد.
آیین برهمایی که امروزه به غلط نام دین هندو به خود گرفته است در اصل آیین باستانی آریاییان است و امروزه همچنان به حیات خود در هندوستان ادامه می دهد.
آریاییان مقیم در صحرای سیبری در ۳۰۰۰(ق.م) شاید هم قبل از آن به هند و ایران کوچ کردند و عده ای که در ایران ساکن شدند ساکنان بومی و البته متمدن ایران را شکست داده آیین آریایی را بر آنان تحمیل کردند . اگرچه مشخص نیست که ایرانیان اصیل و بومی پیش ار حمله آریاییان دارای چه دین و آیینی بودند . همین اتفاق در هندوستان نیز به وقوع پیوست .
مردم آریایی با پوست سفید و چشمان رنگ روشن و قامتهای تنومند با مهارت اسب سواری و نیزه پرانی به راحتی بر مردم ضعیف و سیه چرده ی هندوستان پیروز شدند و آنان را برده ی خود ساختند .

اساس آیین آریایی بر طبقه بندی اجتماعی است اگرچه این طبقه بندی ظالمانه در ایران پس از اسلام نابود شد ولی همچنان در نهایت ظلم و ستم در هندوستان زنده است و طبق آمار بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۱ چیزی بیش از ۲ میلیون زن و کودک دختر بر اثر باورهای این آیین جان خود را از دست دادند و می دهند.

زنده کشی دختران
اگر فکر می کنید که کشتن کودکان دختر فقط در عصر جاهلیت در مکه اتفاق می افتاد باید سری به هندوستان بزنید. طبق باورهای آیین آریایی فرزند دختر بسیار بد یمن و بد شگون است و باید حتی پیش ار تولد در شکم مادر کشته شود . برای همین امروزه وقتی خانواده ها از دختر بودن کودک مطمئن می شوند بی رحمانه مادر را به همراه کودک در شکمش می کشند . قانون کوچکترین دخالتی در موارد مذهبی و دینی نمی کند زیرا حکومت هند حکومتی غیر دینی است و تمام اتباعش را در انتخاب و اقتدا به هر دینی آزاد می گذارد.
از آنجا که ۹۰٪ از مردم هند برهمایی هستند و حتی خود پلیس و قاضی دادگاه به این خرافات و اعمال ننگین باور قلبی دارند این مسائل متوقف نخواهند شد.
کشتن فرزندان دختر فقط برای طبقات پایین جامعه است زیرا این طبقات پایین هستند که خون ناخالص دارند! و این کار در سراسر هند مرسوم است مخصوصا در میان دراویدیان که مردم اصلی و بومی هند هستند.
چنانچه دختر متولد شود و به سن ۵ و ۶ برسد خانواده از غذا دادن به کودک خودداری می کنند تا بمیرد و یا زنده در شیر خفه می کنند و یا می سوزانند.


دختری را برای کشتن آماده می کنند.
ساتی
سوزاندن زن به همراه شوهر مرده اش از اصول آیین آریایی و برهمایی بوده و اولین بار در سال ۱۹۴۲ یک لرد انگلیسی به تقاضای راج رام موهان روی یک اطلاح طلب هندو لایحه ای علیه ساتی تصویب کرد که با اعتراضات شدید مردم هند روبه رو شد و اقدامات زیادی که برای جلوگیری ساتی به عمل آمد کمی موثر بود اما همچنان در روستاها انجام می شود.
عروس سوزاندن
بر طبق آیین برهمایی خانواده ی عروس موظف است که مبلغ پولی را به خانواده ی شوهر بپردازد برای نگه داری از عروس !! و این مبلغ معمولا بسیار بالا است چون هر قدر پول بیشتری پرداخت شود عروس از احترام بیشتری برخوردار خواهد بود. خانواده های بسیاری نمی توانند این پول را بپردازند و قول می دهند که پس از عروسی پول را خواهند داد اما وقتی از پول خبری نیست خانواده ی شوهر عروس را مجبور به خود سوزی می کنند و یا عروس خودش بدون در خواست آنها و از روی شرم خودش را زنده می سوزاند....
از کسانی که در هند هستند تقاضا می شود که حوادث روزنامه را بخوانند! تقریبا سالانه ده ها هزار زن خود سوزی می کنند.


نجس ها
غیر از طبقات نام برده گروههای دیگری هم هستند که در اصل ساکنان بومی و اولیه هند بوده اند که همچنان به صورت برده با آنها رفتار می شود . این گروه را یا نجس ها می نامند و در واقع غیر آدمیزاد شناخته می شوند. گاندی این طبقه را ؛هریجان؛ نامگذاری کرد و دکتر آمبدکار آنها را ؛ دالیت؛ نامید.


مردم نجس
نجسها جمعیتی حدود ۲۰۰ میلیون نفر هستند که به هیچ عنوان هیچ حقوقی به عنوان شهروند نداشته و فقط استعمار می شوند . بر اساس آیین برهمایی نجسها انسان نیستند و حق زندگی در شهر ها را ندارند . اولین سند از وجود نجسها در تاریخ هند به دوره ی پادشاهان گوپتا بر می گردد.

منبع :
http://dirinerooz.blogfa.com/post-71.aspx

behnam5555 03-21-2011 01:29 PM


http://upload.wikimedia.org/wikipedi...rquez_1984.jpg

گابریل گارسیا مارکز

چیزی که من آموختم:

در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند ، و گاهي اوقات پدران هم
در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد ، حتي اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد ، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته، محروم مي كند
در 30 سالگي پي بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد
در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن ، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم ؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم
در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند
در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است
در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد
در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز ، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد
در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست ؛ بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است
در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است ، دچار آفت مي شود
در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است
در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست.

behnam5555 03-21-2011 01:32 PM


روزى که امیرکبیر به شدت گریست !
سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند.

به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود! هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند.

شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود ...

امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد.

در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.

امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.

امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند ؟!


حکایات و روایاتی که در مورد میرزا تقی‌خان فراهانی مشهور به امیرکبیر، صدراعظم سابق ایران در زمان ناصرالدین‌شاه قاجار، بیان شده همه پندآموز و خواندنیست ولی آیا هیچ می دونید که قبر امیر كبیر در كجاست ؟ اصلا تا حالا فكر كردید که مزار این بزرگمرد ایرانی كجاست ؟ البته اگر نمی دونید تعجبی نداره ؛ از جمله خود من كه تا همین چند وقت پیش اطلاع نداشتم و كاملا اتفاقی طبق ایمیلی که از دوستان دریافت کردم و مطالب اون را در همینجا خواهید خواند به این موضوع برخوردم.

به احتمال قوی هر ایرانی باید بداند که مزار میرزا تقی خان امیر کبیر در کربلاست. اینكه چرا بعد از مرگش او را به كربلا بردند سوالات زیادی را در بر دارد ولی آنچه مسلم است و همه می دانند امیرکبیر اسطوره تاریخ ایران بود و یك مشت وطن فروش و طماع با دسیسه های متعدد توانستند حکم قتل وی را از ناصرالدین‌شاه بگیرند و در حمام فین كاشان او را به قتل برسانند چنانکه حاکمان آن زمان حتی جنازه اش را در خاک ایران نتوانستند تحمل کنند.

بطوریکه كالبد امیر را ابتدا در همان كاشان دفن كردند. به روایت میرزا جعفر حقایق نگار خورموجى روز بعد از قتل جسدش را به گورستان "پشت مشهد" كاشان بردند و پهلوى گور حاج سید محمدتقى نامى به خاك سپردند. چند ماه بعد، به پایمردى همسرش عزت الدوله كالبد امیركبیر را به كربلا حمل كردند و در اتاقى كه در آن به سوى صحن حضرت سیدالشهدا(ع) باز مى شود به خاك سپردند. علت این کار این بوده که در قدیم به خاطر کمبود امکانات تازه متوفی را نمی توانستند در مسافت های طولانی جابجا کنند زیرا مرده متعفن میگردیده است به همین خاطر ابتدا او را در جایی موقتا دفن کرده پس از مدتی که جسد خشک شد و تعفن از بین رفت به مزار اصلی منتقل می کردند. و امیرکبیر که تاریخ ایران همواره مدیون نیکی های اوست در کربلا در جوار حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) آرمیده است و این شعر حماسى پرسوز بر سنگ گور او نقش بسته است :

آه كه در جهان دون، از صدمات این غما
عالم روز واپسین گشت عیان به عالما

خاك ملال از جهان، رفت به هفتم آسمان
رفت به گلشن جنان، وارث آصف جما‎

كارگشایى متقى، حارس ملك دین تقى
آنكه ز سهم او شقى، شد به سوى جهنما‎

بست چه بار زین سفر، روح امیر نامور
شد زمدار تا مدر، ماه صفر محرما‎

هاتف رحمت خدا، خواند به گوش این ندا
كز در بندگى درآ، تا كه شوى مكرما‎

مال وفات او ز غم، كلك سرور زد رقم
گفت كه بى زیاد و كم آه امیر اعظما


روح راد مرد بزرگ تاریخ ایران شاد باد



behnam5555 03-21-2011 01:37 PM


نامه ای از بتهوون

هر چند هنوز از بستر شبانه خويش بيرون نيامده ام ولی انديشه ام چون پرستويی بی آشيانه بگرد معبد نام تو معشوقه جاودانم بال و پر ميزند.
با خود فکر ميکنم.
پيوند قلب من با عشق تو پيوندی ابدی است و من قادر نیستم تا واپسین دم حیات ...
تا آندم که خون داغ زندگی ام در رگهایم میدود این پیمان آسمانی را از یاد ببرم.
قادر نیستم جز با تو ...جز در کنار تو سنگینی بار زندگی را بر دوش کشیده و از سرنوشت تو شادمان باشم.
من اینک از تو دورم و این خواست اجتناب ناپذیر تقدیر است که میان ما جدایی انداخته .
این فرمان سرنوشت است که مرا در وادی دور افتاده ای سرگردان ساخته است.ولی من این دوره سرگردانی را تحمل میکنم تا روزی که دگر باره ترا با آن سیمای خدایی ات ...با آن چشمهای جادوگرت ببینم.
ببینم و در آغوشت بفشارم آنقدر که روح شیفته و دیوانه ام با روح تو در آمیخته و همبال با آن به قلمرو فرشتگان پرواز نماید.
خداوندا !
چرا دو نفر همدیگر را اینهمه دوست میدارند ناگریزند دور از هم زندگی کنند ؟...
چرا باید این طور باشد ؟...چرا؟...
زندگی من زندگی ناگوار و درد ناکی است .عشق تو مرا خوشبخت ترین و در عین حال تیره روز ترین مرد گیتی نموده است .من در این سن بیش از هر چیز نیازمند یک زندگی آرام و پا بر جا هستم ولی تو به من بگو آیا در شرایط موجود چنین امری امکان پذیر است؟
هم اکنون بمن خبر رسید که ساعت حرکت پست نزدیک میگردد و من برای آنکه این نامه زودتر به دست تو برسد .برای آنکه بتوانم آنرا با نخستین پست بسویت بفرستم به نوشتن خویش پایان میدهم.
مرا دوست بدار...
بیاد من باش.
نمیدانی امروز ...دیروز...و روزهای پیش چه اشتیاق دردناکی برای دیدن تو...
برای زیارت رخسار مقدس تو داشتم ...تو...تو ای عمر من...ای وجود من .خداحافظ!
هرگز نسبت به قلب حساس و گرم لودیک محبوبت به غلط قضاوت مکن...زیرا این قلب سرشار از عشق همیشه از آن توست.همیشه از آن منست.همیشه از آن ماست.

لودویک با وفای تو


behnam5555 03-21-2011 01:39 PM


آیا می دانستید...
1– آیا می دانستید که برخی هنگامی که می خواهند بنویسند : " برای " ، می نویسند : " به خاطر ِ " . برخی هم به جای نوشتن " به دلیل ِ " می نویسند : " به خاطر ِ " و بسیاری نیز به جای نوشتن " به مناسبت ِ " می نویسند : " به خاطر ِ " ؟
در سراسر ادبیات فارسی " به خاطر ِ " یک بار هم به این معانی نیامده است و این کاربرد از بیخ و بن نادرست است.
(برای آگاهی بیش تر به کتاب " زبان شناسی و زبان فارسی " از دکتر ناتل خانلری، مقاله ی نویسندگی، نگاه کنید)

۲ – آیا می دانستید که فاعل جمع، هنکامی فعل جمع می خواهد که جاندار باشد ؟
و جمله ای مانند : " واژه های زبان فرانسه خوش آهنگ هستند " ، جمله ای نادرست است و جمله ی درست آن را چون این می نویسند: " واژه های زبان فرانسه خوش آهنگ است".
(برای آگاهی بیش تر از جمله به کتاب های "دستور زبان فارسی" از دکتر خانلزی و "بهار و ادب فارسی" از ملک الشعرای بهار نگاه کنید)

٣ – آیا می دانستید که بسیاری، اگر چه مرادشان زمان حال یا آینده است، فعل " بایستن " را در جمله ی خود برای زمان گذشته به کار می برند ؟
یعنی مثلن به جای آن که بنویسند: من باید بروم ( یعنی لازم است بروم)، می نویسند: من بایست بروم (یعنی لازم بود بروم).

۴ – آیا می دانستید که بسیاری، " شرایط " را برای معنی " اوضاع " به کار می برند و مثلن به جای نوشتن " در اوضاع امروزی ایران " می نویسند : در شرایط امروزی ایران " ؟
شرایط مانند شروط جمع " شرط" است و معنایی از " وضع " را در خود ندارد. این نادرستی نتیجه ی کار مترجمانی است که واژه ی Condition را که در انگلیسی یا فرانسه هم به معنی شرط است و هم به معنی وضع، در معنی نخست برای معنی دوم ترجمه کرده اند.
( برای آگاهی بیش تر به کتاب "دستور زبان فارسی " از دکتر ناتل خانلری نگاه کنید).

۵ – آیا می دانستید که بسیاری، به جای نوشتن جمله ای مانند : " مردم نسبت به سیاست بی اعتنا شده اند "، می نویسند : " مردم نسبت به سیاست بی تفاوت شده اند " ؟
بی تفاوت یعنی بدون فرق و شبیه با هم، و از این رو معنی جمله ی دوم یعنی آن که : مردم با سیاست فرقی ندارند، مردم عین سیاست شده اند. مردم خود سیاست شده اند.
( برای آگاهی بیش تر به کتاب "دستور زبان فارسی" از دکتر ناتل خانلری نگاه کنید)

۶ – آیا می دانستید مسئولیت اصلی دستکاری و نوشتن نادرست واژه ها و عبارات فارسی، بر عهده ی کاتبان و شاعران ایرانی است ؟
با ابزاری که در گذشته بود، چون به هنگام نسخه برداری، مرکب به محض برداشتن قلم از کاغذ خشک می شد و نسخه نویس و کاتب وادار می شد سر قلم را مرتب جوهر بزند، به وی آموخته بودند که برای سرعت در کار و نیز صرفه جویی در کاغذ، تا آن جا که می تواند واژه ها را به یکدیکر لحیم کند و بچسباند، و کم ترین فاصله ها را میان واژه ها در نظر بگیرد تا بتواند قلم را هر چه سریع تر بر کاغذ برگرداند.
از این رو سرهم نویسی های نادرست، نه ضرورت دستوری و با دارای توضیح زبان شناسی، بلکه میراث شگردهای فنی نسخه نویسان و کاتبان گذشته است.
شاعران نیز هنگامی که در تنگنای تنظیم وزن و قافیه گرفتار می آمدند به دستکاری از راه ترکیب کردن، کوتاه کردن و یا افزودن یا برداشتن حروف می پرداختند و در این راه چه " پل " ها که در شعر " پول "، و چون آن که معروف است چه " خورشید "ها که " خر " شده است.
و چون نزدیک به تمامی فرهنگ و ادب به جا مانده در زبان فارسی به نظم است، این تراش کاری ها و شکست و بست ها خود را در زبان فارسی جا انداخته، پذیرفته شده و کاربرد پیدا کرده اند.

۷ – آیا می دانستید واژه هایی مانند سلامتی، بهبودی و نوین واژه هایی نادرست است ؟
واژه های سلامت و بهبود هر دو هم مصدر و هم اسم مصدر است، یعنی نه تنها معنای فعلی بلکه معنای اسمی هم دارد یعنی خود به معنی تندرستی و بهبودی هم هست و نیازی یه " ی " مصدری ندارد. بنابراین به جای آن که بگوییم : من برایت آرزوی سلامتی (یا بهبودی) می کنم، باید گفت: من برایت آرزوی سلامت (یا بهبود) می کنم.
کسانی که نمی توانند از عادت خود برای گفتن " ی " مصدری دست بردارند می توانند به فارسی بگویند:
من برایت آرزوی تندرستی می کنم.
همین گونه است واژه ی " نوین " که صفت اندر صفت و نادرست است. " نو " خود صفت می باشد و نیازی به "ین " صفت ساز ندارد.

۸ – آیا می دانستید برخی ها واژه های زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی می دانند ؟ :
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژه های دیگر.

۹ – آیا می دانستید که بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی به اندازه ای مستقل شده و از معنای اصلی خود در عربی دور افتاده است که اعراب دیگر آن ها را به معنایی که خود می دانند در نمی یابند ؟ این واژه ها را " ساختگی " (جعلی) می نامند و از آن زمره اند :
ابتدایی (عرب می گوید: بدائی)، انقلاب (عرب می گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره ( مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژه های دیگر.
بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری می فهمند، از آن زمره اند :
رقیب (عرب می فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب می فهمد: طبع ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه های دیگر.

١۰ – آیا می دانستید که ما بسیاری از واژه های فارسی مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) می کنیم ؟ این واژه های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی ( معرب ) کرده اند و دوباره به ما پس داده اند و یا از زبان های فرنگی ، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته اند، دوباره به ما داده اند و از آن زمره اند :
از عربی :
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر.
از روسی :
استکان : این واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده است که از سده ی ١۶ ميلادي از راه زبان‌ تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌هاي فارسي آن را وامواژه‌اي روسي مي‌دانند.
سارافون : اين واژه در اصل «سراپا» ی فارسي بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعي جامه ی ملي زنانه ی روسي گفته مي‌شود كه بلند و بدون استين است.
پیژامه: همان « پای جامه» ی فارسی می باشد که اکنون در زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار می رود و آن ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.
● واژه های فراوانی در زبان های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی دانند. از آن جمله اند :
کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریبن همه ی زبان های اروپایی هست.
شغال که در روسی shakal ، در فرانسوی chakal ، در انگلیسی jackalو در آلمانیSchakal نوشته می شود.
کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravanو در آلمانی Karawane نوشته می شود.
کاروانسرا که در روسی karvansarai ، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می شود.
پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis ، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می شود.
مشک که در فرانسوی musc ، در انگلیسی muskو در آلمانی Moschus نوشته می شود.
شربت که در فرانسوی sorbet ، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می شود.
بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می شود و در این زبان ها معنی رشوه هم می دهد.
لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می شود و در این زبان ها به معنی ملوان هندی نیز هست.
خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می شود.
کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می شود.
ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می شود.
Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می باشد.
برخی دیگر از نام های زنان در این کشور ها نیز فارسی است، مانند :
Roxane که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می باشد و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان " روشنک " وجود دارد.
Jasmine که از واژه ی فارسی یاسمن و نام گلی است
Lila که از واژه ی فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
Ava که از واژه ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است . مانند آوا گاردنر


behnam5555 03-21-2011 01:48 PM



طنز....

عشق چيست؟

عشق از ديد حاج آقا : استغفرالله باز از اين حرفاي بي ناموســي زدي ؟!
( جمله عاشقانه : خداوند همه جوانان رو به راه راست هدايت كنه )


( جمله عاشقانه : آه عزيزم به اندازه سطح زير منحني دوستت دارم )


( جمله عاشقانه : هوي فاطي شام چي داريم ؟ )


( جمله عاشقانه : خاك زير پاتيم ... )


( جمله عاشقانه : بريم خواستگاري ... )


( جمله عاشقانه : عزيزم گوشي سوني ميخوام .. راستي دوستت هم دارم! )


( جمله عاشقانه : عزيزم دوست دارم ! بووووو بوووووو بوووووغ )


( جمله عاشقانه : يا شابدالعظيم 1000 تومن نذرت كه بياد خواستگاريم )


( جمله عاشقانه : برو دختر حاج آقارو بگير )


( جمله عاشقانه : اوا غذام سوخت )

و بالاخره عشق از دیدگاه خودم ... :

1. مرگ بر عاشقی که از عشق هیچ نمیداند
2.عشق از ديد يك رياضيدان : عشق يعني دوست داشتن بدون فرمـــول !
3.عشق از ديد رحيم گوشكوب بقال سر كوچه : والا زمان ما عشق مشق نبود ننمـون رفت اين فاطي اتوماتيك رو واسمون گرفت !
4.عشق از ديد جوات دودره ( در زندان ) : اوچيكتيم عشقي !
5.عشق از ديد ننه بزرگها : نزن ننه اين حرفارو ! راستي اين دختر بتـــــول خانوم خيلي دختر خوب و با كمالاتيه !
6.عشق از ديد دوست دخترها : عزيزم تو كه عاشقمي پس چرا هزينـــــــه جراحي دمـــــاغمو نميدي ؟! واسه ناهار هم بريم سورنتو ... ناديا و دوستشم ميان ... دوست ناديا واســـش يه ماتيز گرفته ! تو حتي حاضر نيستي واسه مــن كه اينهمه دوستت دارم يه پرايد بخري ؟!
7.عشق از ديد غلام شوفر : رادياتور عشق من از برايت جوش آمده ! باور نداري بر آمپرم بنگر!
8.عشق از ديد دختراي ترشيده : خدا جون يعني ميشه بياد خواستگاريم ؟!!
9.عشق از ديد باباها : آخه پسر عشق واست نون و آب ميشه ؟! حالا بگو ببينم باباش چي كار؟
10.عشق از نگاه مامان ها: وا مگه تو امسال كنكور نداري ؟! عشق باشه واسه بعد !



behnam5555 03-21-2011 01:58 PM

ری شهری تاریخی اما ...
شهر ري يکي از قديمي‌ترين شهرهاي جهان و ايران و از شهرهاي استان تهران است. تاريخ بنا ري به زمان اقوام آريايي مي‌رسد و ري از تمام شهرهاي ماد بزرگتر بود.ري در لغت به معناي شهر سلطنتي است. ساکن و اهل ري را رازي مي‌نامند.ري در دوره‌اي پايتخت ايران بوده‌است. اين شهر در طول تاريخ به نام مختلفي خوانده مي‌شده، راگا، رغه، ارشکيه، رام اردشير، ام البلاد، ري شهر، شيخ البلاد و محمديه از نامهايي بودند که ري در هر دوره به مناسبتي با يکي از اين نام‌ها خوانده مي‌شده.بنابرآنچه که در اوستا آمده ري سيزدهمين شهري است که درجهان ساخته شده‌است.

در عهد سلوکيان، در ري زلزله‌اي شديد روي داد، شهر بر اثر اين زلزله ويران شد و سلوکوس اول (بين سالهاي ???-??? قبل از ميلاد) شهر را دوباره ساخت و نام زادگاه خود اورپس را بر آن نهاد، به همين خاطر در دوران سلوکيان از شهر ري به نام اورپس در تاريخ ياد مي‌شود.

محمدبن زکرياي رازي، شيخ صدوق، شيخ ابوالفتح رازي، صوفي رازي، شيخ کليني، شمس قيس رازي، بندار رازي، ابوحاتم رازي، بديع الزمان فروزان فر، خجندي رازي از مشاهير علمي، فرهنگي، حماسي و ادبي شهرري هستند.

درحق شهرري خيلي ظلم شده چرا که درصد بسياري از مدالهاي ايران توسط ورزشکاران اين منطقه(حميد سوريان،حسين اوجاقي،عليرضا دبير،جواد نکونام،هادي ساعي و...) بدست مي آيد.ولي متاسفانه هيج نامي از شهرري در رسانه ها برده نشده است.ري در بيشتر زمينه ها افراد نامي و مشهور بسيار دارد که نمي توان تک تکشان را نام برد.واي از اين مسولين بي مسوليت که نه تنها ري بلکه تمام شهرهاي تاريخي را بدست باد سپردند...
نمايي از سنگ نگاره فتحعلي شاه قاجار که بجاي نقش برجسته ساساني در کوه نزديک کارخانه سيمان حک شد و در حال حاضر بدليل تخريب کوه براي مواد اوليه کارخانه سيمان، اثري در دست نيست.


http://upload.wikimedia.org/wikipedi...Ray_modern.jpg

نقشه قديم ري

http://mouood313.persiangig.com/image/rey13.jpg


behnam5555 03-21-2011 02:00 PM




و ندانستن

شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه می تابید و شب آرام و زیبا بود
جمله آفاق جهان پیدا
اختران روشنتر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک این پرسنده می پرسد
پرسنده : من شنیدستم
تا جهان باقی ست مرزی هست
بین دانستن
و ندانستن
تو بگو ، مزدک !‌ چه می دانی ؟
آنسوی این مرز ناپیدا
چیست ؟
وانکه زانسو چند و چون دانسته باشد کیست ؟
مزدک : من جز اینجایی که می بینم نمی دانم
پرسنده : یا جز اینجایی که می دانی نمی بینی
مزدک : من نمی دانم چه آنجه یا کجا آنجاست
بودا : از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن می رفت
زرتشت : آه ، مزدک ! کاش می دیدی
شهر بند رازها آنجاست
اهرمن آنجا ، اهورا نیز
بودا : پهندشت نیروانا نیز
پرسنده : پس خدا آنجاست ؟
هان ؟
شاید خدا آنجاست
بین دانستن
و ندانستن
تا جهان باقی ست مرزی هست
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست


اخوان ثالث

behnam5555 03-21-2011 08:56 PM


ناخن هایی با این شکل زنگ خطری برای سرطان است!


http://www.pcparsi.com/uploaded/pcae...85df_73458.jpg
ناخن هایتان چه شکلی هستند؟اگر ناخنی با این شکل دارید نشانه ای از سرطان می باشد و ...
تخریب بافت ناخن، هشداری برای رشد تومور
یك متخصص پوست و مو گفت: تومورها و زگیل‌ها می‌توانند در همه جای ناخن یافت شوند كه در اثر رشد تومور یا زگیل، صفحه ناخن ممكن است دچار تغییر شكل شود یا حتی تخریب شده و از بین برود.
دكتر فرشته ببری در گفتگو با ایسنا‌ گفت: تومورهای ناخن به دو گروه سرطانی و غیرسرطانی (خوش‌خیم) تقسیم می‌شوند كه شایع‌ترین تومورهای غیرسرطانی، زگیل‌ها هستند.
وی افزود: زگیل‌ها عفونت‌هایی ویروسی هستند كه پوست اطراف یا زیر ناخن را مورد تهاجم قرار می‌دهند، اغلب این موارد دردناك هستند و گاهی موجب محدود شدن كاربرد انگشت مبتلا می‌شوند. درمان آنها ساده، اما طولانی است و معمولا شامل منجمد كردن یا سوزاندن محل با مواد شیمیایی و برداشت زگیل است.
وی تصریح كرد: اگر زگیل یا تومور به زیر چین‌های ناخن گسترش یابد یا در زیر صفحه ناخن قرار داشته باشد، ممكن است برای برداشت آن نیاز به عمل جراحی باشد.
این متخصص پوست و مو درخصوص پسوریازیس ناخن نیز گفت: پسوریازیس یك بیماری مزمن است كه سبب التهاب پوست می‌شود و در نتیجه در پوست سر، آرنج‌ها و زانوها پوسته‌های سفید - نقره‌ای و ضخیم تشكیل می‌شود. شیوع آن حدود یك درصد و ممكن است در ایران 700 هزار نفر در دوره‌ای از عمر خود مبتلا به پسوریازیس شوند.
وی عنوان كرد: پسوریازیس در 50 درصد بیماران اعم از بچه‌ها، بالغان و بزرگسالان علاوه بر پوست، ناخن‌ها را هم گرفتار می‌كند، البته این گرفتاری به‌شدت و وسعت پسوریازیس در بدن ارتباطی ندارد.



behnam5555 03-21-2011 08:59 PM


مطالبی جالب درباره ایران قدیم


آیا می دانید:اولین مردمانی که حیوانات خانگی را تربیت کردند و جهت بهره مندی از آنان استفاده کردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که مس را کشف کردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که آتش را در جهان کشف کردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان
آیا می دانید:اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که نخ را کشف کردند و موفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که سکه را در جهان ضرب کردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که کشتی یا زورق را ساختند ایرانیان بودند به فرمان یکی از پادشاهان زن ایرانی
آیا می دانید:اولین ارتش سواره نظام در دنیا توسط سام ایرانی اختراع شد با 115 سرباز
آیا میدانید:اولین مردمانی که حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پیش در جنوب ایران ، ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که شیشه را کشف کردند و از آن برای منازل استفاده کردند ایراینان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که زغال سنگ را کشف کردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که مقیاس سنجش اجسام را کشف کردند ایرانیان بودن
آیا می دانید:اولین مردمانی که به کرویت زمین پی بردند ایرانیان بودند
آیا می دانید:اولین مردمانی که قاره آمریکا را کشف کردند ایراینان بودند و کریستف کلب و واسکودوگاما بر اثر خواندن کتابهای ایرانی که در کتابخانه واتیکان بوده به فکر قاره پیمایی افتادند
آیا می دانید:کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است
آیا می دانید:کورش کبیر در شوروی سابق شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد
آیا می دانید:کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد
آیا می دانید:اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد
آیا می دانید:دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت ، ساخته شد
آیا می دانید:اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد
آیا می دانید:کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن 12 ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ایرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود
آیا می دانید:داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره )
را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد
آیا می دانید:داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت . ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید . )
آیا می دانید:داریوش در پایئز و زمستان 518 - 519 قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد
آیا می دانید:داریوش بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد ..
آیا می دانید:داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت
آیا می دانید:اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس 3 سال طول کشید و کل ساخت کاخ ?? سال به طول انجامید
آیا می دانید:داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یکبار استراحت داشتند
آیا می دانید:داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است
آیا می دانید:تقویم کنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است
آیا می دانید:داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند
آیا می دانید:داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد
آیا می دانید:اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد
آیا می دانید:داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد
آیا می دانید:فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد
آیا می دانید:در طول سلطنت داریوش کبیر 242 حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با 242 مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت
*** داریوش در سال 521 قبل از میلاد فرمان داد:من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم .


behnam5555 03-21-2011 09:08 PM



سنگ قبر افراد مشهور ایرانی

متن سنگ قبرپروين اعتصامي

آنكه خاك سيه اش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
گرچه تلخي از ايام نديد
هر چه خواهي سخنش شيرين است

متن سنگ قبر فروغ فرخزاد

من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريكي
واز نهايت شب حرف مي زنم
اگر به خانه من آمدي براي منم
اي مهربان چراغ بيارو يك دريچه
كه از آن به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم

متن سنگ قبركوروش كبير

اي انسان هر كه باشي واز هر جا كه بيايي
ميدانم خواهي آمد
من كوروشم كه براي پارسي ها اين دولت وسيع را بنا نهادم
بدين مشتي خاك كه تن مرا پوشانده رشك مبر

متن سنگ قبرفريدون مشيري

سفر تن را تا خاك تماشا كردي
سفر جان را از خاك به افلاك ببين
گر مرا مي جويي
سبزه ها را درياب با درختان بنشين

متن سنگ قبربابك بيات

سكوت سرشار از ناگفته هاست

متن سنگقبرخسروشكيبايي

در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شدوآتش به همه عالم زد

متن سنگ قبرحافظ

بر سر تربت ما چون گذري همتي خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود

متن سنگ قبرشاپور

قلبم پر جمعيت ترين شهر دنياست

متن سنگ قبر شاپور

قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست……

متن سنگ قبر سهراب سپهری

به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

متن سنگ قبر منوچهر نوذری

زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی

متن سنگ قبر فردین

بر تربت پاکت بنشینم غمناک
کوهی زهنر خفته بینم در خاک
از روح بزرگ هنریت فردین
شاید مددی به ما رسد از افلاک

behnam5555 03-21-2011 09:10 PM



فقر از دیدگاه دکتر شریعتی

می خواهم بگویم ......
فقر همه جا سر می كشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ،چیزی را « نداشتن » است ، ولی آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتاب های فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد می كند ......
فقر ، كتیبه سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....
فقر ، همه جا سر می كشد ........
فقر ، شب را« بی غذا » سر كردن نیست ..
فقر ، روز را « بی اندیشه» سر كردن است ..


behnam5555 03-21-2011 09:13 PM



قوانین عجیب وغریب عجیب درجهان

1. جویدن آدامس در سنگاپور ممنوع است.

2. تقلب کردن در مدارس بنگلادش غیر قانونی است و افراد بالای 15 برای تقلب به زندان فرستاده می شوند.

4. مشاهده فیلم های کاراته ای تا سال 79 در عراق ممنوع بود.

5. در ایسلند زمانی داشتن سگ خانگی ممنوع بود.

6. در آریزونای آمریکا، کشتن و شکار شتر ممنوع است.

7. در تایلند همه سینما رو مجبورند هنگام پخش سرود ملی قبل از شروع فیلم قیام کنند.

8. در دانمارک روشن کردن ماشین قبل از چک مردن اینکه بچه ای زیر آن خوابیده است یا نه، ممنوع است.

9. در تایلند انداختن آدامس جویده شده تان 500 دلار جریمه دارد و قبل از خارج شدن از
خانه حتما باید لباس زیر پوشیده باشید.

10. در سال 1888 در بریتانیا قانونی تصویب شده که دوچرخه سواران را موظف می کرد تا زمان رد شدن ماشین از کنارشان، زنگ دوچرخه هایشان را بطور پیوسته به صدا درآورند.

11. در قرن 16 و 17 میلادی نوشیدن قهوه در ترکیه ممنوع بود و اگر کسی در حین خوردن قهوه دستگیر می شدن، به اعدام محکوم می شد.

12. در فنلاند زمانی پخش کارتون دونالد داک به علت شلوار نپوشیدن شخصیت اصلیت سریال ممنوع بود.

13. تا سال 1984، بلژیکی ها مجبور بودند نام فرزندشان را از یک لیست 1500 نفری در روزهای ناپلئون بطور رندوم انتخاب کنند.

14. در برمه دسترسی به اینترنت غیر قانونی است. اگر فردی با اتهام داشتن مودم دستگیر شود، به زندان محکوم می شود.

15. اتریش اولین کشوری بود که مجازات مرگ را در سال 1787 حذف کرد.

16. صد ها سال پیش هر فردی که قصد داشت از کشور خارج شود، به سرعت اعدام می شد.

17. در طول جنگ جهانی اول هر سربازی که به همجنس بازی متهم می شد، اعدام می شد.

18. در زمان حکومت طالبان در افعانستان، پوشیدن جوراب سفید برای زنان به علت تحریک آمیز بودن آن برای مردان ممنوع بود. در ضمن ماموران پلیس دستور داشتند پنجره خانه ها را با رنگ سیاه بپوشانند تا زنان حاضر در خانه ها دیده نشوند.

19. در 24 ایالت آمریکا ضعف حنسی عامل اصلی طلاق است.

20. در ایالت میسوری بخش سنت لوئیس، هنوز هم نجات دادن زنان با لباس خواب، برای ماموران آتش نشانی ممنوع است.

21. در انگلستان، سر لاشه هر نهنگی که پیدا شود متعلق به پادشاه اشت و دم آن متعلق به ملکه.

22. در فرانسه صدا زدن خوک با نام ناپلئون ممنوع است.

23. در ویکتوریای استرالیا پوشیدن شلوارک های صورتی تحریک آمیز در غروب های شنبه ممنوع است.

24. در ویکتوریای استرالیا، تنها متخصصان برق اجازه تعویض لامپ برق را دارند.

25. در انگلستان چسباندن برعکس تمبر حاوی عکس ملکه، نشانگر خیانت و پیمان شکنی با سلطنت است.

26. در ورمونت، زنان تنها با اجازه کتبی همسرانشان حق استفاده از دندان مصنوعی را دارند.

27. در واشنگتون، وانمود کردن به داشتن خانواده پولدار ممنوع است.

28. در منطقه کنورسویل ویسکانسین آمریکا، مردان در هنگام اوج لذت شهوانی (ارگاسم) همسرانشان حق تیراندازی ندارند.

29. در اوهایو آمریکا, ماهیگیری در زمان مستی ممنوع است.

30. در اندونزی مجازات استمنا, مرگ است.
31. در بخش اروکای ایالت نوادا، بوسیدن زنان توسط مردان سبیلو ممنوع است.

32. در میامی آمریکا، تقلید کردن رفتار جانواران ممنوع است.

33. در لوای آمریکا، بوسیدن بیش از 5 دقیقه مجاز نیست.

34. زمانی در کشور سوئیس، محکم بستن در خودرو جرم به حساب می آمد.

35. در روآتای ایتالیا، عبور افراد غیر مسیحی از 20 متری کلیسا ممنوع است. اما عبور بزرگراهی از فاصله 15 متری کلیسای آن منطقه موجب دردسر پلیس شده بود، زیرا امکان توقف حودرو ها در آن منطقه بزرگران برای چک کردن مسیحی بودن یا نبودن شان وجود نداشت.
36. در سوئیس داشتن یک پناهگاه برای شهروند الزامی است.

37. در منطقه هستینگ نبراسکا, قانون می گوید هتلداران باید پیراهن سفید تمیز برای خواب به هر یک از مهمانان بدهند. هیچ زوجی هم حق ندارد تا قبل پوشیدن این لباس ها *** داشته باشد.

38. در بحرین پزشکان حق ندارند در هننگام معاینه به آلت تناسلی زنان مستقیم نگاه کنند، اما اجازه دارند تصویر آنرا در اینه ببینند.

39. در لینوئیس آمریکا دادن سیگار روشن به حیوانات ممنوع است.

40. در منطقه ترمونتون یوتا در آمریکا, زنان حق *** با مردان در آمبولانس را ندارند و در صورت انجام این کار گناهکار شناخته شده و نامشان در روزنامه محلی درج خواهد شد.



behnam5555 03-21-2011 09:17 PM






ناله‌ سحرگاهان

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا

تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌جویم شفا
آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
می‌دمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که با تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا



فخرالدین ابراهیم عراقی


behnam5555 03-21-2011 09:19 PM


طنز گونه....


گفتگو با حضرت آدم ابوالبشر


نامت چه بود ؟آدم
فرزند ؟من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد ؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت ؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی ؟
امانت است
قدت ؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا، اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده ؟حوای خوب و پاك، قابیل خشمناك، هابیل زیر خاك
روز تولدت ؟روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت ؟اینك فقط سیاه، ز شرم چنان گناه
چشمت ؟رنگی به رنگ بارش باران، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم در هوای دوست ... نه آنچنان وزین كه ننشینم بر این خاك
جنست ؟
نیمی مرا ز خاك، نیمی دگر خدا
شغلت ؟
در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟
خدا
نام وكیل ؟آن هم خدا
جرمت ؟یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟
همین !!!
حكمت ؟تبعید در زمین
همدست در گناه ؟حوای آشنا
ترسیده ای ؟كمی
از چه ؟
كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده ؟بلی
كه ؟گاهی فقط خدا
داری گلایه ای ؟
دیگر گلایه نه!، ولی ...
ولی چه ؟حكمی چنین؛ آن هم به یك گناه!؟
دلتنگ گشته ای ؟خیلی زیاد
برای كه ؟تنها خدا
آورده ای سند ؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشك
داری تو ضامنی ؟
بلی
چه كسی ؟ تنها كسم خداست
در آخرین دفاع ؟می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا

behnam5555 03-21-2011 09:20 PM




جملات پشت کامیونی


آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش!

آدم دیوانه را بنگی بس است خانه پرشیشه را سنگی بس است!



اگر از عشقت نکنم گریه و زاری
به جهنم که مرا دوست نداری!
اگر خواهی بمیری بی بهانه
بخور ماست وخیار وهندوانه!


التماس2A!
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!
ای روزگاربا ما شدی ناسازگار!
بپر بالا که گیر نمیاد!

باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم
من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!
بحث30یا c ممنوع!

بخور و بخواب کارمه الله نگهدارمه!

به مادرت رحم کن کوچولو!
بهتر ازمن چه کسی
جواب :به تو چه فزولی؟

تا جام اجل نکردم نوش هرگز نکنم تو را فراموش!
تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی

تا کوچه و بازار نگردی نشوی گرگ بیابان!
تاکسی نارنجی از من نرنجی!
تجربه نام مستعاری است که بر خطاهای خود میگذاریم!
جرم به دنیا آمدن
شهرت =پشیمان
نشانی=بی نشان!
جون من داداش یه خورده یواش!
جهان باشد دبستان و همه مردم دبستانی
چرا باید شود طفلی ز روز امتحان غافل؟!!

داداش مرگ من یواش

امان از دست گلگیر ساز و نقاش!

در طواف شمع میگفت این سخن پروانه ای

سر پیچ سبقت نگیر جانا مگر دیوانه ای!
دلبرا دل به تو دادم که به من دل بدهی
دل ندادم که به من ساندوچ و دلمه دهی!

دلبری دارم چو مار عینکی

خوشگل وزیبا ولی کم پولکی!

دنبالم نیا آواره میشی!


.دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ!

دودوتا هفتا کی به کیه!


حالا که خر تو خره ماهم پیرایدم(ژیان)


رخش بی قرار!


رفیق بی کلک مادر!


رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد

رنج دختر مادر کشید و لذتش داماد برد!

رود میرود اما ریگذارش میماند!


زندگی بدون عشق مثل ساندوچ بدون نوشابه هست!


زندگی بدون عشق مانند شلوار بدون کش هست!

ژیان عشقت مرا بیچاره بنمود
ز شهر و خانه ام آواره بنمود!

سر پایینی نوکرتم

سر بالایی شرمندتم

شب و روز رانندگی در جاده ها کار من است

از خطر باکی ندارم جون خدا یار من است!



عشق میکروبی است که از راه چشم وارد میشود و قلب را عاشق میکند!


قربان وجودی که وجودم ز وجودش بوجود آمده است!


کوه از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد

جاده از افتادگی از کوه بالا میرود!

گاز دادن نشد مردی عشق آن است که بر گردی!


(گدایان بهر روزی طفل خود را کور میخواهند

طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند!

تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم

بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند!)

گلگیرم ولی گل نمیگیرم!


نوکرتم ننه!

یه بار پریدی موتوری دو بارپریدی موتوری آخر می افتی موتوری!


behnam5555 03-21-2011 09:25 PM




القاب بعضی از کشورها


کشورها وا لقابشان

  • آرژانتین سرزمین نقره
  • اتریش سرزمین دانوب
  • اسپانیا سرزمین ماتادور
  • ایتالیا کشور چکمه ای
  • ایسلند سرزمین یخ های جاویدان
  • بحرین مروارید خلیج
  • برزیل کشور قهوه
  • پرو سرزمین اینکاها
  • تایلند هزار معبد
  • تبت بام جهان
  • چاد کشور دریاچه ای
  • چین کشور آسمانی
  • ژاپن آفتاب تابان
  • ساحل عاج کشور فیل ها
  • سوئد کشور باسواد ها
  • شیلی کشور دراز
  • فلسطین ارض المقدس
  • فنلاند کشور هزار دریاچه
  • فیلیپین کشور جزیره ها
  • کنیا کشور مائومائو
  • کوبا کاسه شکر
  • مالدیو کشور خوشه ای
  • مصر سرزمین فراعنه
  • هلند کشور گل لا له
  • هند هفتاد و دوملت
  • نپال آمال کوهنوردان
منبع: دایرة المعارف مصور ایران و جهان تالیف: حمیداعلمی

behnam5555 03-21-2011 09:27 PM


آمار بدن

> ۷ ثانیه طول میکشد تا غذا از دهان به معده برسد

> موی انسان تحمل وزن ۳ کیلو را دارد

> طول آلت تناسلی مرد ۳برابر شستش می‌باشد

> استخوان باسن از سیمان محکمتر است

> قلب زنان از مردان تندتر میزند

> حدودا هزار میلیارد باکتری روی پا وجود دارد

> زنان دو برابر مردان چشمک میزنند

> وزن پوست انسان دو برابر مغزش است

> بدن شما برای ایستادن از بیش از سیصد ماهیچه استفاده می‌کند

> خانمها مدتی است این متن را تمام کرده اند




behnam5555 03-21-2011 09:33 PM


اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راه را اشتباه رفته ام . . . هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم . . .
اولین چیزی که خداوند به انسان میده نفس هست و آخرین چیزی هم که از انسان گرفته میشه نفس هست

behnam5555 03-21-2011 09:40 PM



بکشت غمزه‌ی آن شوخ

بکشت غمزه‌ی آن شوخ بی‌گناه مرا
فکند سیب ز نخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
هزار بار فتادم به دام دیده و دل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
ز مهر او نتوانم که روی برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
عبید از کرم یار بر مدار امید
که لطف شامل او بس امیدگاه مرا

عبید زاکانی

behnam5555 03-21-2011 09:44 PM


کار و بار هنرمندان ایرانی

پژمان بازغی (بازیگر) ---- مستانه مهاجر (تدوینگر)

رخشان بنی‌اعتماد (کارگردان) ---- جهانگیر کوثری (تهیه‌کننده، مجری)

کمند امیرسلیمانی (بازیگر) ---- ورقا عامری (عکاس)

تهمینه میلانی (کارگردان) ---- محمد نیک‌بین (تهیه‌کننده)

لادن طباطبایی (بازیگر) ---- سعید تهرانی‌ (بازیگر، تهیه‌کننده)

مهناز افضلی (بازیگر) ---- حسن پورشیرازی (بازیگر)

حمید سمندریان (کارگردان) ---- هما روستا (بازیگر)

بهزاد فراهانی (بازیگر)---- فهمیه رحیم‌نیا (نویسنده)

افسر اسدی (بازیگر) ---- اصغر همت (بازیگر)

محمد رحمانیان (کارگردان) ---- مهتاب نصیرپور (بازیگر)

امین تارخ (بازیگر) ---- منصوره شادمنش (نویسنده)

مینا جعفرزاده (بازیگر)---- بهمن زرین‌پور (کارگردان)

جمشید آهنگرانی (نویسنده)---- منیژه حکمت (کارگردان)

حسن جوهرچی (بازیگر) ---- مهناز بیات (منشی صحنه)

لادن مستوفی (بازیگر ) ---- شهرام اسدی (کارگردان)

الهام چرخنده (بازیگر) ---- فرشید نوابی (بازیگر)

شاهرخ فروتنیان‌‌ (بازیگر) ---- افسانه چهره‌آزاد (بازیگر)

آتیلا پسیانی (بازیگر) ---- فاطمه نقوی (بازیگر)

کامبوزیا پرتویی (کارگردان) ---- فرشته صدرعرفانی (بازیگر)

مائده طهماسبی (بازیگر) ---- فرهاد آئیش (بازیگر)

داریوش مهرجویی(کارگردان) ---- وحیده محمدی‌فر (فیلمنامه نویس و منشی صحنه)

نادر مقدس (کارگردان) ---- افسانه منادی (کارگردان)

علیرضا امینی (کارگردان) ---- فرناز جمشیدی مقدم (منشی صحنه)

محمود پاک نیت (بازیگر) ---- مهوش صبرکن (بازیگر)

محمدرضا شریفی‌نیا (بازیگر) ---- آزیتا حاجیان (بازیگر)

هومن حاجی عبدالهی (مجری، بازیگر) ---- سلیمه قطبی (بازیگر رادیو)

محسن قاضی‌مرادی (بازیگر) ---- مهوش وقاری (بازیگر)

داود رشیدی (بازیگر) ---- احترام برومند (مجری، بازیگر)

بهروز افخمی (کارگردان) ---- مرجان شیرمحمدی (بازیگر، نویسنده)

بهاره رهنما (بازیگر) ---- پیمان قاسم‌خانی (فیلمنامه‌نویس)

شهرام شکیبا (مجری، شاعر) ---- مهسا ملک مرزبان (مجری)

مهرداد شکرآبی (بازیگر) ---- عاطفه رضوی (بازیگر)

احمد حامد (تهیه‌کننده) ---- فاطمه معتمدآریا (بازیگر)

ابوالفضل جلیلی (بازیگر) ---- مریم اشرفی (عکاس)

کتایون ریاحی (بازیگر) ---- فرشید رحیمیان (مدیرتولید)

محمدرضا فروتن (بازیگر)---- سحر ابراهیمی (فیلمبردار پشت صحنه)

سارا خوئینی‌ها (بازیگر ) – سابق – یوسف مرادیان (بازیگر)

محسن مخملباف (کارگردان) ---- مرضیه مشکینی (طراح صحنه، کارگردان

شقایق دهقان (بازیگر) ---- محراب قاسم‌خانی (طراح صحنه، نویسنده)

فریال بهزاد (کارگردان)---- رضا آزادی (فیلمبردار)

علی دهکردی (بازیگر) –-- آفرین چیت ساز (طراح لباس)

محمد اصفهانی (خواننده) ---- لیدا جوادی (بازیگر)

رویا تیموریان (بازیگر) ---- مسعود رایگان (بازیگر)

اصغر فرهاد (کارگردان) ---- پریسا بخت‌آور (کارگردان)

زیبا بروفه (بازیگر) ---- پیام صابری (گریمور)

لیلا حاتمی (بازیگر) ---- علی مصفا (بازیگر)

گلاب آدینه (بازیگر) ---- مهدی هاشمی (بازیگر)

داریوش فرهنگ (بازیگر) – سابق – سوسن تسلیمی (بازیگر)

سیما تیرانداز (بازیگر) ---- ناصرهاشمی(بازیگر)

لیلی رشیدی (بازیگر) – سابق – نیما بانکی (بازیگر)

امین حیایی (بازیگر) ---- نیلوفر خوش خلق (بازیگر)

ابوالفضل پور عرب (بازیگر) – سابق – آناهیتا نعمتی (بازیگر)

حسین عرفانی (دوبلر) --- شهلا ناظریان‌ (دوبلر)

کوروش تهامی (بازیگر) – سابق – شبنم طلوعی (بازیگر)

گوهر خیراندیش (بازیگر) ----- مرحوم جمشید اسماعیل خانی (بازیگر)

سحر ولدبیگی (بازیگر) ---- نیما فلاح (بازیگر)

فریبرز عرب‌نیا (بازیگر) – سابق – عسل بدیعی (بازیگر)

افسانه بایگان (بازیگر) ---- مرتضی شایسته (تهیه‌کننده)

فرزانه کابلی (بازیگر) ---- هادی مرزبان (کارگردان)

امیر جعفری (بازیگر) ---- ریما رامین‌فر (فیلمنامه نویس)

خسرو شکیبایی (بازیگر) – سابق – تانیا جوهری (بازیگر)

رضا رشیدپور (مجری) ---- نغمه مهرپاک (مجری)

مهتاب کرامتی (بازیگر‌) – سابق – بابک ریاحی‌پور (گیتاریست)

حمیرا ریاضی (بازیگر) ---- علی اوسیوند (بازیگر)

گلشیفته فراهانی‌ (بازیگر) ---- امین مهدوی (عکاس)

هدیه تهرانی (بازیگر) – سابق – هومن به‌منش (دستیار فیلمبردار)

یغما گلروئی (ترانه‌سرا) ---- آزاده خواجه نصیر (نقاش)

کاوه یغمایی (خواننده) ---- نیلوفر فرزند شاد (پیانیست)

مسعود کیمیایی (کارگردان) – سابق – فائقه آتشین (خواننده)

جمشید مشایخی (بازیگر) ---- گیتی رئوفی (آشنا به هنر موسیقی)

امید زندگانی‌ (بازیگر) – سابق – مینا لاکانی (بازیگر)

بهرام بیضایی (کارگردان) ---- مژده شمسایی (بازیگر)

علیرضا کنگرلو (مجری) ---- راحله امینیان (مجری)

علیرضا عصار (خواننده) ---- نسترن پاکباز (عکاس)

بهروز بقائی (بازیگر) – سابق – پرستو گلستانی (بازیگر)

behnam5555 03-21-2011 09:49 PM



ساقیا
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
می پرستانیم در ده باده‌ی گلفام را
زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیبت کردن رند درد آشام را
احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست
هر که از اول تصور میکند فرجام را
من ببوی دانه‌ی خالش بدام افتاده‌ام
گر چه صید نیکوان دولت شمارد دام را
هر که او را ذره‌ئی با ماهرویان مهر نیست
بر چنین عامی فضیلت می‌نهند انعام را
شام را از صبح صادق باز نشناسم ز شوق
چون مهم پرچین کند برصبح صادق شام را
گر بدینسان بر در بتخانه‌ی چین بگذرد
بت‌پرستان پیش رویش بشکنند اصنام را
بر گدایان حکم کشتن هست سلطانرا ولیک
هم بلطف عام او امید باشد عام را
چون به هر معنی که بینی تکیه بر ایام نیست
حیف باشد خواجو ار ضایع کنی ایام را

خواجوی کرمانی

behnam5555 03-21-2011 09:51 PM


آورده اند که سپاه دشمن بسيار بود و اينان اندک . جماعتی آهنگ گريز کردند. پسر نعره زد و گفت : ای مردان بکوشيد يا جامه زنان بپوشيد . سواران را به گفتن او تهور زيادت گشت و بيکبار حمله آوردند . شنيدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر يافتند. ملک سر و چشمش ببوسيد و در کنار گرفت و هر روز نظر بيش کرد تا وليعهد خويش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بديد ، دريچه بر هم زد . پسر دريافت و دست از طعام کشيد و گفت : محال است که هنرمندان بميرند و بی هنران جای ايشان بگيرند.

كس نيابد به زير سايه بوم
ور هماى از جهان شود معدوم

پدر را از اين حال آگهی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی بجواب بداد. پس هريکی را از اطراف بلاد حصه معين کرد تا فتنه و نزاع برخاست که:ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.

نيم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درويشان كند نيمى دگر
ملك اقلمى بگيرد پادشاه
همچنان در بند اقليمى دگر

behnam5555 03-21-2011 09:53 PM



قاتلین و مقتولین معروف

فیروز ملقب به ابولؤلؤ - ایرانی

قاتل عمرابن خطاب - خلیفه دوم عرب


شارلوت کوردای - فرانسوی

قاتل ژان پل مارا - از سران انقلاب فرانسه


عبدالرحمن بن ملجم - عرب

قاتل حضرت علی (ع) - امام اول شیعیان


جان ویلکزبوث - آمریکائی

قاتل آبراهام لینکلن - رئیس جمهور آمریکا


ژاک مورنارد - بلژیکی

قاتل لئون تروتسکی - از سران انقلاب روسیه


پرنس پوسوپوف - روسی

قاتل راسپوتین - کشیش روسیه تزاری


فرانسواروایاک - فرانسوی

قاتل هانری چهارم - پادشاه فرانسه


گزاویلوپرینزیپ - صربی

قاتل فرانسوافردیناند - ولیعهد اتریش


لیهاروی اسوالد - آمریکا

قاتل جان کندی - رئیس جمهور آمریکا


ناتورام گدزه - هندی

قاتل مهاتماگاندی - رهبر مردم هند


صالح بیک - ایرانی

قاتل نادر شاه افشار - پادشاه ایرانی


گرگولف - فرانسوی

قاتل مسیو پل دومر - رئیس جمهور فرانسه


بغا - عرب

قاتل متوکل - دهمین خلیفه عباسی


یوسف کوتوال - ترک

قاتل آلب ارسلان - پادشاه سلجوقی


میرزا رضا کرمانی - ایرانی

قاتل ناصراالدین شاه - پادشاه قاجار


ژاک کلمان - فرانسوی

قاتل هانری سوم - پادشاه فرانسه


کاملن - یوگسلاوی

قاتل الکساندر اول - پادشاه یوگسلاوی


کاملن - یوگسلاوی

قاتل لوئی بارتو - وزیر خارجه فرانسه


کنت پاهین - روسی

قاتل پل اول - تزار روسیه


چارلز کیتو - آمریکائی

قاتل جان گارفیلد - رئیس جمهور آمریکا


چل گوزی - آمریکائی

قاتل ویلیام ماک کینلی - رئیس جمهور آمریکا

behnam5555 03-21-2011 09:58 PM


راستی.....


چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون اشاره نمی کنن؟

چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

تا حالا توجه کردید که اگر در صورت سگ ها ها فوت کنید دیوونه می شن ولی اگر با ماشین بیرون برن دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

منکه نتونستم جوابشو پیدا کنم شما چی ؟

behnam5555 03-21-2011 10:01 PM





مارلو براندو Marlon Brando

براندو، متولد سال1924 در اوهاما، نبراسکا، قبل از بازی در "اتوبوسی به نام هوس" از الیاکازان ، در نسخه تئاتری همین فیلم ، اثر استانلی کووالسکی در برادوی ظاهر شده بود. شخصیت براندویی با این فیلم ( اتوبوسی به نام هوس) به ظهور رسید« مرد یاغی و بدوی وبی ثباتی که همه چیز را برای خود می خواست». معهذا ، رنگین نامه هایی که این کلیشه را پروبال می دادند ، نقش های متفاوت دیگری را که این بازیگر «سبک دار» ایفا کرده بود ، ندید می گرفتند:
آدم افلیج مردان ( 1950 ، اولین فیلم او)
انقلابی مکزیکی در " زنده باد زاپاتا" 1952
مارک آنتونی در " جولیوس سزار" 1953
و سردسته اوباش موتورسوار در" وحشی" 1954
به یادماندنی ترین نقش او در اوایل کار در فیلم " در بارانداز 1954" بود. اینجا نیز وی نقش مردی طبعا خشن و بی ثبات را ایفا کرد ، ولی درونمایه های عطوفت و آسیب پذیری را در شخصیت وی به خوبی نشان داد و با این ترتیب یکی از عالی ترین بازی های سینمایی را ارائه کرد.
براندو هیچگاه احساس تحقیرش را نسبت به حرفه خود پنهان نکرده: شاید این تحقیر بیشتر متوجه جنبه تجاری صنعت سینماست تا خود بازیگری ، ولی این امر منجر به بی خیلی و نتیجتا چند کار خراب شده است:
Desiree دزیره 1954
چای خانه ماه اوت 1956
سایونارا 1957
قصه های شبانه 1964
و فیلم " کندی Candy " در سال 1968
اما کثرت نقش های او گیج کننده است: از شکسپیر تا موزیکال ، از درام تا کمدی . در " مردها و عروسک ها" در نقش اسکای مسترسون همه را مجذوب کرد. در " شورش در کشتی بونتی" نقش فلچرکریسچن ضعیف النفس را داشت. ساخت " بونتی " مصادف بود با قطع پیوند براندو با صاحبان هالیوود که از تاخیرهای طولانی در کار فیلم گله داشته و مدعی بودند که ناز و اداهای براندو مسبب آن است. حال چقدر این ادعا صحت داشته و روایت براندو از این ماجرا چه می باشد نکاتی است که همچنان در پرده ابهام است زیرا که این بازیگر به تدریج از افکار عمومی کنار کشیده و اغلب اوقات را در هاوایی می گذراند. در 1960 " سربازهای یک چشم" را کارگردانی کرد و در " تعقیب" و " انعکاس در چشمان طلایی" بازی کرد ، و سپس در 1972 در نقش دون کورلئونه در " پدرخوانده" ظاهر شد. هنگامی که آکادمی اسکار اورا به عنوان برنده برگزید ، وی زن سرخپوستی را برای گرفتن جایزه ، از جانب خود مامور کرد تا به این وسیله توجه عمومی را به وضع رقت بار سرخپوستان آمریکایی جلب کند. وی روز به روز بیشتر معطوف مسائل و مشکلات بشری شده و فیلم های اخیر او نشانگر این گونه تمایلات سیاسی و اجتماعی اوست:
اینک آخرالزمان ، فرمول و فصل سفید خشک.
براندو اینک عنوان بازیگر « متدیست و صاحب سبک » و افتخار همراهی با استنلی کووالسکی را پشت سر نهاده و در عالم حرفه ای که خود به آن چندان ارجی نمی نهد صاحب مقامی خدایگونه است!

جایزه اسکار

1.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1951 به خاطر " اتوبوسی به نام هوس".
2.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1952 به خاطر"زنده باد زاپاتا".
3.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1953 به خاطر" جولیوس سزار".
4.برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال 1954 به خاطر " One The Waterfront".
5.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1957 به خاطر" سایونارا".
6.برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال 1972 به خاطر" The Godfather".
7.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1973 به خاطر" آخرین تانگو در پاریس".
8.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1989 به خاطر" A Dry White Season".

مارلون براندو ستاره افسانه ای سينما روز جمعه 2 ژوئيه در سن 80 سالگی پس از مدتها بيماری در بيمارستانی در لس آنجلس درگذشت.
او در سال 1924 در ايالت نبراسکا به دنيا آمد. مادرش الکلی بود و پدرش زنباره ای که در کودکی خانواده اش را ترک گفت.

براندو مدتی مدرسه نظامی رفت و بعد به کارهای مختلفی مشغول شد و نهايتا برای شرکت در کلاسهای بازيگری راهی نيويورک شد و نزد استادش، استلا آدلر متد استانيسلاوسکی را آموخت.

مدتی بعد براندو به مدرسه بازيگری "اکتورز استوديو" که اليا کازان آن رامی چرخاند، راه پيدا کرد و در آنجا زير نظر لی استراسبرگ متد اکتينگ( روشی که بازيگر برای اجرای نقش بايد مدتی آن نقش را زندگی کند) را تکميل کرد.


نمائی از فيلم اخرين تانگو در پاريس

اوپيشکسوت سبکی معروف به "متدی" بود که بلافاصله پس از او بازيگرانی مانند جيمز دين و مونتگومری کليفت و سالها بعد پل نيومن، داستين هافمن و رابرت دونيرو با درخشش خود اين سبک را در سينمای آمريکا تثبيت کردند.

بازی او در نقش استنلی کووالسکی در نمايش اتوبوسی به نام هوس نوشته تنسی ويليامز و به کارگردانی اليا کازان در سال 1947 او را به يکی از بازيگران معتبر صحنه تئاتر آمريکا تبديل کرد.

نخستين حضور براندو بر پرده سينما بازی در فيلم مردان ساخته فرد زينه مان در سال 1950بود. او برای آماده کردن نقشش در اين فيلم بيش از يک ماه خود را در بيمارستان بستری کرد. کاری که از ديد بسياری از بازيگران مجرب آن دوران مانند لارنس اليويه يا کلارک گيبل حماقت محض محسوب می شد.


بازی در فيلم پدرخوانده دوباره براندو را به اوج شهرت رساند

براندو در سال 1952 در نسخه سينمائی نمايشنامه اتوبوسی به نام هوس در کنار ويوين لی بازی کرد که به عنوان يکی از بهترين آثار سينمائی آمريکا شناخته می شود.

او در سالهای دهه 1950 در کنار جيمز دين و مونتگمری کليفت به يکی از ستاره های مشهور هاليوود بدل شد.

شهرت او در سالهای پايانی دهه 1960 کمی افول کرد اما در دهه 1970 با درخشش در فيلم پدرخوانده بار ديگر نامش بر سر زبانها افتاد.

اما مهمترين نقشی که در ابتدای فعاليت سينمائی اش بازی کرد فيلم در بارانداز ساخته اليا کازان بود که نخستين اسکار را برای براندو به ارمغان آورد.

اما بازی درخشان براندو در فيلم پدرخوانده در سال 1972 شايد ماندگارترين نقش سينمائی باشد که يک بازيگر در طول تاريخ سينما بازی کرده است.


چاقی مفرط در سالهای پايانی برای براندو بسيار دردسر آفرين بود

فرانسيس فورد کاپولا کارگردان پدرخوانده برای متقاعد کردن تهيه کنندگان فيلم برای انتخاب براندو تلاش زيادی کرد چرا که عقيده داشتند زمان اين بازيگر ديگر گذشته است.

براندو برای بازی در اين نقش دومين اسکار را بدست آورد که به نشانه اعتراض به نوع به تصوير کشيدن سرخپوستها درهاليوود، از پذيرفتنش سر باز زد و به جای خود يک دختر سرخپوست را برای گرفتن جايزه به روی صحنه فرستاد.

پس از پدرخوانده دوباره نام براندو در جهان سينما مطرح شد. پس از اين بود که براندو در فيلمهای مطرحی مانند آخرين تانگو در پاريس، اينک آخر الزمان و آبگيرهای ميسوری بازی کرد.

نقش کوتاه او در انتهای فيلم اينک آخرالزمان نيز از به ياد ماندنی ترين نقشهای تاريخ سينماست.


شورش در کشتی بونتی

براندو برای بازی در نقش کوتاهی در فيلم سوپرمن بالاترين دستمزد آن زمان را گرفت.

در سال 1991 يکی از يازده فرزند براندو به جرم قتل دوست خواهرش به پنج سال زندان محکوم شد.

مدتی پيش مجله Premiere چاپ آمريکا، در يک رای گيری نقش دون کورلئونه( با بازی براندو) در فيلم پدرخوانده را به عنوان ماندگارترين شخصيت تاريخ سينما برگزيد.

براندو يک بار هم در مقام کارگردان در پشت دوربين قرار گرفت. اين فيلم سربازهای يک چشم نام داشت که در سال 1961 ساخته شد.

در آخرين فيلم، براندو داشت نقش خودش را بازی کرد. نام اين فيلم که به تازگی ساخته شده است برادوی : عصر طلائی است.

براندو هفت بار نامزد دريافت اسکار شد که دوبار به او تعلق گرفت.

فيلم نگاري :
مردان 1950
اتوبوسي به نام هوس 1951
زنده باد زاپاتا 1952
جوليوس سزار 1953
دزيره 1954
وحشي 1954
در بارانداز 1954
مردها و عروسكها 1955
چايخانه ماه اوت 1956
سايونارا 1957
شيرهاي جوان 1958
فراري 1959
سربازهاي يك چشم 1961
شورش در كشتي بونتي 1962
آمريكايي پليد 1963
داستان تختخواب 1964
نام رمز مريتوري 1965
آپالوزا 1966
تعقيب 1966
ديدار مارلون براندو 1966
كنتسي از هنگ كنگ 1967
انعكاس در چشم طلايي 1967
كندي 1968
بسوزان 1969
شب روز بعد 1969
پدرخوانده 1972
ولگرد نيمه شب 1972
آخرين تانگو در پاريس 1973
آبخيزهاي ميسوري 1976
سوپرمن 1978
اينك آخرالزمان 1979
نبرد براي آمازون 1979
فورمول 1980
فصل سپيد و خشك 1989
فرش من 1990
كريستوفر كلمب 1992
جيمي هاليوود 1994
دون ژوان دو ماركو 1995
جزيره دكتر مورو ۱۹۹۶
شجاع ۱۹۹۷
پول مفت ۱۹۹۸


behnam5555 03-21-2011 10:03 PM


تاثیر غذا بر عبادت

مرحوم آیت الله کوهستانی به طور اشتراکی، یک دستگاه آسیاب آبی سنتی موروثی داشتند که از درآمد آن، زندگی ایشان و طلاب اداره میشد. به آسیابان سفارش میکردند که «سهم من همیشه از مزدِ آردِ گندمِ افرادِ معمولی و مستضعف باشد». در ماه رجبی ایشان میبیند که از عبادت لذت نمیبرد، پس به فکر فرو میرود تا علت را بیابد. ابتدا از اهل خانواده میپرسد: شما از آرد قرضی یا وقفی یا از سهم امام استفاده کردهاید؟
میگویند: نه. پس به سراغ آسیابان میرود و میگوید: چند روز قبل آرد چه کسی را (به عنوان مزد آسیاب) برای ما فرستادی؟
میگوید: شخصی پولدار و ظاهرا بهائی بود و گندمش خوب بود، آردش را برای شما فرستادم.
تا این جمله را گفت، ایشان چهرهاش تغییر کرد و با عصبانیت فرمود:
مؤمن! ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی.


behnam5555 03-21-2011 10:09 PM



الاغ سوارى احمد شاه

مشروطه خواهان پس از آنكه بر تهران مسلط شدند و محمد على شاه و خانواده اش به سفارت روس پناهنده شدنددر تاريخ (27 جمادى الثانى سال 1327 هجرى . قمرى ) احمد شاه دوازده ساله را به سلطنت برگزيد و نامه اى به سفارتخانه هاى روس و انگليس نوشتند مبنى بر اينكه(چون ملت سلطان احمد ميرزاى وليعهد را به شاهنشاهى ايران انتخاب نموده سفراى روس و انگليس بايد ايشان را تسليم دارند.)
محمد على شاه به علت علاقه مفرطى كه به پسر دوازده ساله خود داشت راضى به تسليم او نبود و مى گفت كه او را به پادشاهى انتخاب كرده اجازه دهند تا حد بلوغ با من باشد و اگر اين كار ممكن نيست پسر ديگرم محمد حسن ميرزا راانتخاب نمايند. اما آزاديخواهان حاضر نبودند پادشه شان در خارج تربيت شود. احمد شاه نيز متقابلا به پدر و مادر علاقه داشت و حاضر به جدايى از آن دو نبود بنابراين طرفين در حالى كه به شدت مى گريستند يكديگر را وداع گفتند. شاه در كالسكه مخصوص نشست و به دستور نماينده سفارت روس اشك از چشمان خود پاك كرده به راه افتاد. قشون ملى در اطراف كالسكه حلقه زدند و رهسپار سلطنت آباد شدند.
چند تن از سفارت روس وانگليس شاه را تا سلطنت آباد بدرقه كردند. روزدوم رجب 1327 در حاليكه شهر راآذين بسته بودند شاه را با شكوه فراوان از سلطنت آباد به كاخ گلستان منتقل ساختند.
تقى زاده مى گويد: احمد شاه حتى پس از آنكه به شهر آمده و جلوس كرد آرام نداشت و مى خواست در برود...
يك روز سوار الاغى شده و به راه افتاد كه پيش پدر ومادرش (كه در سفارت روس بودند ) برود مراقبين او مطلع شده (شاه الاغ سوار فرارى راگرفتند و به تخت و تاج شاهى ) بر گرداندند!!


behnam5555 03-21-2011 10:11 PM


آیا میدانستیدکه....

۱-عمومي‌ترين نام در جهان محمد است.
2- اسم تمام قاره‌ها با همان حرفي كه آغاز شده است پايان مي‌يابد.
3- مقاوم‌ترين ماهيچه در بدن، زبان است.
4- كلمه «ماشين‌تحرير» طولاني‌ترين كلمه‌اي است كه مي‌توان با استفاده از حروف تنها يك رديف كيبورد ساخت.
5- چشمك زدن زنان، تقريباً دوبرابر مردان است.
6- شما نمي‌توانيد با حبس نفستان، خودكشي كنيد.
7- محال است كه آرنج‌تان را بليسيد.
8- وقتي كه عطسه ميكنيد مردم به شما «عافيت باش» ميگويند، چرا كه وقتي عطسه مي‌كنيد قلب شما به اندازه يك ميليونيم ثانيه مي‌ايستد.
9- خوك‌ها به لحاظ فيزيك بدني، قادر به ديدن آسمان نيستند.
10- وقتي كه به شدت عطسه مي‌كنيد، ممكن است يك دنده شما بشكند و اگر عطسه خود را حبس كنيد، ممكن است يك رگ خوني در سر و يا گردن شما پاره شود و بميريد.
11- جليقه ضد گلوله، ضد آتش، برف‌پاك‌كن‌هاي شيشه جلوي اتومبيل و چاپگرهاي ليزري توسط زنان اختراع شدند.
12- تنها غذايي كه فاسد نمي‌شود، عسل است.
13- كروكوديل نمي‌تواند زبانش را به بيرون دراز كند.
14- حلزون مي‌تواند سه سال بخوابد.
15- تمامي خرس‌هاي قطبي چپ‌دست هستند.
16- در سال 1987 خطوط هوايي «امريكن ايرلاينز» توانست با حذف يك دانه زيتون از هر سالاد سرو شده در پروازهاي درجه يك خود، چهل هزار دلار صرفه‌جويي كند.
17- پروانه‌ها با پاهايشان مي‌چشند.
18- فيل‌ها تنها جانوراني هستند كه قادر به پريدن نيستند.
19- در 4000 سال قبل، هيچ حيواني اهلي نبود.
20- بطور متوسط، مردم آنقدر از عنكبوتها مي‌ترسند كه نمي‌توانند آن‌ها را بكشند



behnam5555 03-21-2011 10:13 PM



عشق خود حاشا مکن (خواننده مرضيه)


عشق خود حاشا مکن
با من چنین سودا مکن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید

عشق خود حاشا مکن

با من چنین سودا مکن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید

آتش بزن در سینه سودای هوس را

چون من اگر عاشق شدی بگذر ز دنیا
از عاشقی پروا مکن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید

راضی مشو فریاد من هر شب رود تا آسمانها

راضی مشو نامت فتد در بیوفایی بر زبانها
اکنون که من هستم وفا کن
فردای بی فردا رها کن
این امشب و فردا مکن
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید
شاید اگر امشب رود
فردا نیاید



behnam5555 03-22-2011 04:58 PM


تاريخچه ورزش در ايران
تاریخ ورزش و برگزاری مسابقات ورزشی در ایران باستان آنطور كه باید و شاید روشن و آشكار نیست. زیرا اعمال نابخردانه برخی پادشاهان و اعمال آنها باعث به آتش كشیدن كتابخانه‌ها و معدوم كردن بسیاری از آثار قدیمی ایران گردیده است. اما منابع محدودی مانند اوستا، سنگ نوشته‌ها، حجاریها، مسكوكات و برخی از كتابهای ادبی و تاریخی وجود دارد.ورزش ایران در بعضی بخشها از قدمت بیشتری نسبت به ورزش یونان برخوردار است. در یونان باستان بازیهای المپیك شامل دویدن، كشتی، مشت‌زنی، اسب دوانی، ارابه‌رانی و پنجگانه بود. اما در ایران ضمن اینكه بعضی از این ورزش‌ها سابقه بیشتری دارد، ورزشهایی مثل تیروكمان، قایق‌رانی و ... رایج بوده است.
اما در خصوص تاریخچه ورزش در ایران باید گفت: در میان کشورهای مشرق زمین، بی گمان ایران تنها کشوری بود که در نظام تعلیم و تربیت خود بیش ترین الویت را به ورزش و تربیت بدنی داده بود، در حالی که چینیان به امر ورزش و تربیت بدنی توجه چندانی نداشتند و هندوان نیز پرورش تن و فعالیت های بدنی را گاه مذموم هم می دانستند، ایرانیان به اهمیت و ارزش توانایی و سلامتی بدن به عنوان وسیله بسیار مهمی برای فراهم آوردن ارتشی سلحشور و پیروزمند، پی برده بودند.
هرودوت ، مورخ مشهور یونانی می نویسد: »ایرانیان از پنج سالگی تا بیست سالگی سه چیز را می آموختند: 1- سواری 2- تیر و کمان 3- راستگویی«.
كتزیاس Ktsiasپزشك یونانی دربار اردشیر هخامنشی در كتاب خود با عنوان «پرسیكا» كه در حدود 400 ق.م. نوشته شده مطالبی درباره ورزش در ایران باستان نوشته است.دوریس Durisنیز مطالبی در مورد ورزش ایران باستان نوشته بود كه آن هم مثل پرسیكا از بین رفته ولی قبل از اینكه از بین برود نویسندگان دیگر مطالب او را در كتب خود مورد اشاره قرار داده اند. دوریس در حدود سال 280 ق.م. می‌زیسته است.آتنائوس Atheneausدر بخش هفتم كتاب تاریخ خود نوشته است: » در میان همه جشن های ایران فقط در جشن مهر (میترا) پادشاه ایران حضور می‌یابد و ایرانیان حركات موزون بدني انجام مي دهند. گذشته از ایرانیان هیچیك از مردم آسیا، چنین كاری انجام نمی‌دادند. ایرانیان آنچنان كه خواندن را می‌آموزند، انجام حركات موزون را هم یاد می‌گیرند. گویند كه جنبش اندام ها در انجام حركات موزون، پیكر آدمی را استوار می‌كند.«استرابون Strabonجغرافیانویس یونانی كه از سال 63 ق.م. تا 19 میلادی می‌زیسته می‌نویسد: »در ارمنستان هم اسب‌های خوب می‌پرورند كه پست‌تر از اسبهای سرزمین ماد نیستند. مرزبان (خشتروپان - ساتراپ) ارمنستان هر سال در هنگام جشن مهرگان 20000 كره اسب به دربار شاهنشاه هخامنشی خراج می‌فرستد«. گزنفون مورخ بزرگ یونانی در كتاب خود «تربیت كوروش» می‌نویسد: » در هر شهر پارس جایی است بنام «الواترا»، قصر شاهی یا حكومت و سایر ابنيه دولتی در اینجا واقع شده و محل تربیت و پرورش افراد است این محل چهار قسمت دارد، یكی برای كودكان، دیگری برای نوجوانان، سومی برای مردان، چهارمی برای كسانی كه دیگر نمی‌توانند اسلحه برگیرند و موافق قانون كلیه افراد هر محل باید در قسمت محله خود حاضر شوند، وقت تمرینات و تعلیمات و تربیت ورزش چنین است: كودكان و مردان در طلیعه صبح، پیرمردان در روزهای معین وقتی كه می‌توانند، ولی جوانان همه وقت. جوانان تمرینات روزانه را از طلوع آفتاب با دویدن و پرتاب سنگ و پرتاب نیزه آغاز می کردند، و از جمله تمرینات معمولشان، ساختن با جیره اندک و تحمل گرمای بسیار و پیاده روی های طولانی و عبور از رودخانه، بدون تر شدن سلاح ها و خواب در هوای آزاد بود. سواری و شکار نیز دو فعالیت معمول و رایج بود و جستن بر روی اسب و فرو پریدن از روی آن در حال دویدن و به طور کلی سرعت و چالاکی، از ویژگی های سوارکاران سوار نظام ایران بود. اینان هر شب در اطراف ابنیه دولتی و حكومتی با اسلحه می‌ خوابند، عده روسای این شعب كه مسئول تربیت و ورزش هستند 12 است، زیرا در پارس 12 طایفه وجود دارد. این تربیت تا سن 16 تا 17 سالگی است سپس طفل داخل طبقه نوجوانان می‌شود، اینها به كارهای عام‌المنفعه گمارده شده اغلب در شكار شاهی، با شاه بیرون می‌آیند. پارسیان شكار را آموزشگاه حقیقی جنگ می‌پندارند، جوانان در شكار سحرخیزی، در سرما و گرما بردباری، راه رفتن و دوندگی و تیراندازی و آمادگی روحی و چابكی را فرا می‌گیرند. « در سایر تمرینات ورزشی آنروز ایرانیان متمدن، آن عصر را مسخر خود ساختند. دکتر گریشمن، باستان شناس فرانسوی درباره ورود آریان ها هزار سال قبل از میلاد می گوید: این سواران ایرانی با زن، بچه و گله وارد شدند و مزیت تقسیم ناحیه را بمالک کوچک متعدد بدست آوردند و بیشتر آنان همراه گروه سواران خود وارد خدمت امرای محلی گردیدند. برخی از باستان شناسان معتقد هستند که ساکنین اولیه آریان ها یا آریایی ها در قسمت شرقی و جنوب شرقی دریای خزر بوده و برخی دیگر آنها را به مردمان قفقازیه که به قسمت های جنوبی خزر آمده اند نسبت می دهند. اینان مردانی بودند که از راه شمشیر و بعنوان سرباز زندگی می کردند ایشان سربازانی را تشکیل می دادند که می بایست یک روز جانشین امرائی بشوند که خود در خدمت ایشان بودند. تاریخ مهاجرت آنها نیز بدرستی روشن نیست ولی بین دو هزار سال تا پانصد سال قبل از میلاد این قوم به سرزمین ایران آمده و افراد بومی و محلی را به جنوب برده اند. بنابراین آریان ها مردمانی قوی، سلحشور و صحرا گرد بوده و کار عمده شان پرورش حیوانات اهلی و شکار و سواری و تیراندازی بوده است.
ورزش و تقویت قوای بدنی و مهارت در جنگ و سواری و تیراندازی و راهپیمائی از اصول متداول این مردم بوده است قومی که دائما در حال کوچ کردن و منازعه با بومی های محلی بوده و بقهر و غلبه زمین ها و کشتزارها را تصاحب می کرده قطعا باید چالاک و سلحشور و بردبار و قوی اندام باشند.
این مردم بتدریج شهر نشین شده و ده و شهر و قصبه بوجود آورده اند از وقتی که آریان ها شهر نشین شدند همیشه مورد هجوم شعبه دیگر آریائی ها – سکاها واقع شدند.
قبل از تشکیل دولت ماد، آریانها بشکل ملوک الطوایفی می زیسته و رئیس هر خانواده با قدرت کامل خانواده را اداره می کرد، و در مواقع جنگ یکی از رؤسای این خانواده فرماندهی لشکر را به عهده می گرفتند که بعدا مقام سلطنت از همین اختیارات بوجود آمد. در آن زمان هیچیک از امراء و سلاطین قدرت رئیس خانواده را تهدید نمی کردند.
از قرن نهم قبل از میلاد سه تیره بزرگ آریائی در سرزمین ایران به حکومت رسیدند، در مشرق باختری ها، در مغرب مادها و در جنوب پارس ها.
آنچه از اخلاق و آداب این زمان روشن است حالت آماده گی قوم آریائی برای حرکت و جنگ و دفاع بوده و در این عصر کشت غلات کاملا مرسوم شده و در دهات و قصبات مزارع رونق بیشتری یافتند. تربیت حیوانات اهلی را عملی ساخته و اسب و سگ از نظر فوایدی که در جنگ و سفر و حضر و نگهبانی رمه و گله داشتند بیشتر اهمیت دادند.
زورمندی جوانان از راه مسابقات کشتی و اسب سواری و تیراندازی و پرتاب سنگ وانداختن و دویدن و ارابه رانی با تمرینات و تشویقات رؤسای خانواده بوجود آمده است.
آریان ها قبل از ظهور زرتشت(آشوزرتشت به عقیده ارسطو دانشمند یونانی و «ادكوس» یك مورخ یونانی در سال 634 قبل از میلاد ظهور كرده است.) مثل سایر اقوام جهان، عوامل طبیعت را پرستش می کردند ولی احترام به پهلوانان نیز تا سر حد پرستش در افسانه ها ذکر شده است.
به خصوص در باره دوران پارت ها یا اشکانیان و پیدایش کلمه پهلوان باید گفت: شرح فتوحات این قوم آریایی و حکومت پانصد ساله آن ها پر از دلاوری ها و کوشش های این مردم است. کلمه پهلوان و پهلوانی، ریشه پارتی است که هر فرد زورمند را منتسب به پارت یا پرتو و پهلو دانسته اند. اینان مردمی جنگجو و شکارچی بودند.
هنستین ، مورخ یونانی می نویسد: » پارت ها جنگ و شکار را دوست داشتند. این قوم از دوران طفولیت تا به هنگام کهولت همیشه با ورزش و تمرینات سخت جنگی و شکار بار آمده بودند «.
مورخین تاریخ قدیم ایران را که در شاهنامه فردوسی به پیشدادیان و کیان وغیره تقسیم شده است با سلسله های قبل از ماد و پارس و هخامنشیان تطبیق می کنند.
پیداست که حماسه های ملی و افسانه های باستانی و داستان های جنگ ایران و توران و پهلوانان نامی ایران رستم و سایر پهلوان ها و داستان های جنگ و رزم آنان و ستیزه با دیوان و غلبه بر عوامل طبیعت و کشتی های مختلف رستم با پهلوانان دیگر، این حقیقت را مسلم می دارد که ایرانی ها از همان وقت به ورزشهای مورد علاقه و احتیاج خود تا چه اندازه دلبستگی داشته و مهر وزریده اند.
مهمترین رشته های ورزشی آن عصر کشتی و زور آوری، اسب سواری، کوه نوردی،تیراندازی با کمان، سنگ اندازی با دست و فلاخن، پرتاب سنگ، دویدن و پریدناز موانع و پرتاب نیزه و زوبین بوده است.

در دوران دولت ماد پرورش اسب و استفاده از آن مورد توجه کامل بوده چنانچه وقتی امرای محلی ماد با هدایا به دربار پادشه آشور رفتند بهترین تحفه آنان اسبهای مادی و لاجورد بوده است .هووخشتر پادشاه ماد، قشونی ترتیب داد که پیاده نظام آن مسلح به تیر و کمان و شمشیر بود، سواره نظام تیراندازان ماهری بودند که از کودکی با است سواری، تیراندازی و قیقاج زدن عادت کرده بودند. مادها به تربیت جوانان و تمرینات ورزشی و فنون رزمی اهمیت می دادند.اسبهای عالی، سوارکاران ممتاز، تیراندازان ماهر، ارابه رانان بی باک و شکارچیان ورزیده و کشتی گیران دلیر همگی بر پایه اهمیت تربیت بدنی جوانان و تقویت قوای جسمی آنان بوده است.
از قول کزیاس مورخ یونانی نقل شده که سکاها (قوم آریائی) زنانشان مانند مردان دلاور و جنگنده بودند چنانچه ملکه سکاها بنام زارین وقتی مُرد مقبره ای برای او ساختند و بر بالای آن مجسمه بزرگی از طلا نصب کرده، آنرا تعظیم و تکریم می کردند چنانکه پهلوانی را کنند.
قسمت عمده تربیت اطفال در دوره کیانی و مادی و هخامنشی و اشکانی و ساسانی پرورش بدن و ورزش‌های گوناگون برای زمان صلح و جنگ بوده‌است و کودکان را از کوچکی در فنون و استعمال اسلحه گوناگون تعلیم می‌داده‌اند. مهم‌ترین اسلحه تیر و کمان و زوبین بوده تیرو کمان در تمام دوره‌ها به کار می‌رفته‌است. در ابتدا کاربرد سلاح را پیاده به اطفال می‌آموختند و بعدها او را به فنون اسب‌سواری و به‌ کار بردن اسلحه در حالت سواری آشنا می‌کرده‌اند. مهم‌ترین ورزش‌هایی که در آن دوره به کودکان یاد می‌دادند دویدن، شنا، و تیروکمان و زوبین‌اندازی و گوی و چوگان و شکار و اسب سواری بوده‌است. برای قهرمان و صفات قهرمانی در زبان پارسی واژه‌های متعددی به کار رفته که چند نمونه از آن در این‌جا ذکر می‌شود. عناوین و صفات قهرمان، گو، گرد، دلیر، مرد، جوانمرد، دلاور، آزاده، راد، رادمرد، راستار نژاد، راست، یل، پرویز، شهسوار، توانا، آزادمرد، هژیر، نامور، اردشیر، نامدار، نیوزاد، بهادر، نامدار، آریا، هورچیتر، پهلو، پهلوان، نبرده، شیرگیر، شیردل.
بنا به گفته استرابون تا پایان سن بیست‌وچهار که جوانان ایرانی موظف بودند که انواع و اقسام دانستنی‌ها و ورزش‌ها و تعلیمات را فرا گیرند و آن‌گاه بود که آنها را گردک می‌خواندند و معلوم است که منظور این بوده که جوان پهلوان و دلیر کوچکی شده‌است. به مرور ایام و در ضمن عمل کارزار از صلح و جنگ به درجه گردی می‌رسید. در آن دوره مسابقاتی نیز وجود داشت و مسابقه‌ای که بیشتر انجام می‌شد و مورد توجه بود مسابقه اسب دوانی بود. در مسابقه اسب‌دوانی و ارابه‌رانی، اسب مسابقه را اسب ارنوا یا تنها ارنوا می‌گفتند که به معنی دونده یا به اصطلاح فارسی امروزی «بادپا» است.
در نبردهای ارابه جایزه‌ای که می‌داده‌اند موسوم به ارنوا یعنی اسب بادپا بوده و از این‌جا معلوم می‌شود که برای تشویق اسب‌سواری و گردونه‌رانی، هیچ جایزه‌ای را مناسب‌تر از بخشش اسب بادپا به برنده نمی‌دانسته اند.

behnam5555 03-22-2011 05:43 PM


جملات حکیمانه بزرگان

زندگی بدون آزادی ، شرم آور است . ارد بزرگ

به نتیجه رسیدن امور مهم، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. چاردینی

ولخرجی شخص را بکارهای زشت وامیدارد. خست دل را سخت می کند اما سخت دلی بهتر از زشت کاریست . کنفوسیوس

آن که خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. لاروشفوکو

پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است . ارد بزرگ

رفتارت سنجه بهتری است برای آنچه هستی تا گفتارت . وین دایر

زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. دوما

امیدی به آینده دانایی که چشم به دهان نادان ها دارد نمی رود . ارد بزرگ

مرد بزرگ همیشه آرام است و مرد کوچک مضطرب . کنفوسیوس

دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه دیگری است. اسکات پک

رویش نخستین تمدن باشکوه جهان ، از گره خوردن سه تبار ایرانی ماد ، پارس و پارت سرچشمه گرفته است . ارد بزرگ

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. اسکات پک

روان ، همواره تشنه پرواز و بالا بردن خواسته های آدمی است ، این همان ریشه بالندگی آدمی ست . ارد بزرگ

هنر کلید فهم زندگی است. اسکار وایله

تو هرگز نمی توانی همه را راضی کنی . در حقیقت ، اگر بتوانی رضایت خاطر پنجاه درصد از افراد را به دست آوری ، بسیار خوب عمل کرده ای . وین دایر

پیشینه نویسان باختر ، شکست های خویش را پیروزی و نابکاری خویش را مردانگی نوشتند ، همانها دروغ پردازی و خوی جانورگونه خود را به ایرانیان نسبت داده اند .ارد بزرگ

اهل بازار ، پرواز نمی کنند و پرنده هم نمی بینند . ارد بزرگ

اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. جبران خلیل جبران

اگر اندازه را نگاه نداریم ادب زحمت می شود و وقار کمروئی ، شجاعت به عربده جوئی می کشد و صراحت به بیحیایی . کنفوسیوس

روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. اسکات پک

برای آنکه پرواز کنی ، پیکر خویش را به حال خود رها مکن . ارد بزرگ

در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. آرنت

سعی کن به جای تکرار و یاد آوری گذشته ، از آن پند بگیری . وین دایر

برای آن که کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. یونک

آرزوهای خویش را ارزشمند بدان که نای پروازت به سوی آرمانهاست . ارد بزرگ

شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. دوروستان

می توان مردم را براه وظیفه آورد ولاکن نمی توان فهم و ادراک به کسی بخشید . کنفوسیوس

آدمی ساخته افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. مترلینگ

کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او . ارد بزرگ

اگر دریچه‌های ادراک شسته بودند، انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید: بی‌انتها. بلیک

نمی توانی راستین باشی مگر آن که در مسیر جاودانی گام نهی . وین دایر

برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. بردیر فرانسوی

آزاده ، انسان گوشه نشین و رها از غم آدمیان نیست . آزاده زندگی اش را ، به هم میهنان خویش ارزانی داشته و برای سرفرازی میهن کوشش می کند . ارد بزرگ

هیچ وقت به گمان این که وقت دارید ننشینید. زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. فرانکلین

نیست کسی که سه سال تحصیل کند و از سعی خود نتیجه نگیرد . کنفوسیوس

نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. هیلزهام

پندار های پاک در دل و روان آزادگان آشیانه دارد . ارد بزرگ

هر قدر به طبیعت نزدیک شوی، زندگانی شایسته‌تری را پیدا می‌کنی. نیما یوشیج

از آن رو که ذهن تو قلمروی خاص توست ، می توانی هر فکر تازه ای را چند روزی بیازمایی . وین دایر

اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. نیچه

آزادگان میهن پرست در مرداب خودستایی فرو نمی روند . ارد بزرگ

زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. ورنر هفته

تکبر و خست هزاران صفت خوب را می پوشاند . کنفوسیوس

برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. اشنباخ

جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ

تفکر در باب خوشبختی، عشق، آزادی، عدالت، خوبی و بدی، تفکر درباره پرسش‌هایی که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. ادگارمون




اکنون ساعت 12:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)