![]() |
ديدي آن را که تو خواندي به جهان يارترين
سينه را ساختي از عشقش سرشارترين آنکه مي گفت منم بهر تو غمخوارترين چه دلآزارترين شد چه دلازارترين |
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم الهی بخت برگردد از این طالع که من دارم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست |
تویی نقشی که جانها برنتابد
که قند تو دهانها برنتابد |
در طريق عشقبازی امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی |
ياري كه داد بر باد آرام و طاقتم را
اي واي اگر نداند قدر محبتم را |
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
واندر آن خلوت دلخواسته گشتيم . . تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت |
معذرت ميخوام، فك كنم بايد با الف شروع مي كردين
ترا كه هرچه مراد است در جهان داري چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري |
ببخشيد درسته نمي دونم ي رو از كجا آوردم ;)
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم واندر آن خلوت دلخواسته گشتيم . . تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت |
تا به كنار بودي ام بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام |
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنيد |
در كوي نيك نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را |
از پای تا سرت همه نور خدا شود .......... در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
|
يكي از عقل مي لافد يكي طامات مي بافد
بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم |
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشيم
بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنيد |
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن |
نثار خاك رهت نقد جان من هرچند
كه نيست نقد روان را بر تو مقداري |
يار با ما بي وفايي مي كند
بي دليل از من جدايي مي كند شمع جانم را بكشت ان بي وفا جاي ديگر روشنايي مي كند |
در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين كوي سربازان ورندانم چو شمع |
عشق را با هردلي نسبت به قدر جوهر است
قطره بر گل شبنم و در قعر دريا گوهر است |
تويي آن جوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك |
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلاست |
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي صوابت |
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت بپا کنیم |
مرا اميد وصال تو زنده مي دارد
ورگرنه هر دمم از هجر توست بيم هلاك |
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت |
تو خود اي گوهر يكدانه كجايي آخر
كز غمت ديده مردم همه دريا باشد |
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
يار من باش كه زيب فلك و زينت دهر
از مه روي تو و اشك چوپروين من است |
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند حیله بکند لیک خدایی نتواند |
در خانگه نگنجد اسرار عشقبازي
جام مي مغانه هم با مغان توان زد |
درويش نمیپرسی و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی پيداست نگارا که بلند است جنابت |
تا در ره پیری بچه آیین روی ایدل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت |
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد |
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد |
در شگفتم که در اين مدت ايام فراق برگرفتی ز حريفان دل و دل میدادت |
تا معطر كنم از لطف نسيم تو مشام شمه اي از نفحات نفس يار بيار |
اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)