![]() |
رونق عهد شباب است دگر بستان را میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول |
لاف عشق و گله از يار زهی لاف دروغ عشقبازان چنين مستحق هجرانند |
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش |
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست |
تو كه در بند خويشتن باشي عشق باز دروغ زن باشي |
یکرنگی و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوزترین گدازه از عشق بگیر در هر نفسی که می تپی ای دل من یادت نرود اجازه از عشق بگیر |
روز ازل از کلک تو يک قطره سياهی بر روی مه افتاد که شد حل مسال |
لیـلی و مجنـون اگر می بود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو |
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند |
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟ |
در پرده اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست |
باید با حرف و می گفتی
|
پوزش اشتباه دیدم حرف را:53:
وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز |
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریار |
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دین |
نالیدن بلبل ز نو آموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صــــــدایی |
یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحر گاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است |
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام |
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیدن بار تن نتوانم |
مي بياور كه ننازد به گل باغ جهان هر كه غارتگري باد خزاني دانست |
تا چند زنم بروی دریاهای خشت بیزار شدم ز بت پرستان کنشت |
تو پنداري كه بد گو رفت و جان برد
حسابش با كرام الكاتبين است |
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است رو شاد زی اگر چه بر تو ستمی است |
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت |
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد گرچشمه زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فرو خواهی شد |
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت |
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزه گران کوزه شویم |
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
ورنه او سنگین دل نا مهربانی بیش نیست |
من كه در اتش سوداي تو اهي نزنم
كي توان گفت كه برداغ دلم صابر نيست |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب |
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهی به دست از بارگاهش خاک میرفت سرشک از دیده میبارید و میگفت ندانم پادشه یا پاسبانی همی بینم که مشتی استخوانی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا
اگر التفات بودی به فقیر مستمندت |
تاب بنفشه میدهد طرّۀ مشکسای تو
پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو |
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز |
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را |
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک |
اکنون ساعت 11:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)