![]() |
کاش می شد که پریشان تو باشم
یا نباشم یا از آن تو باشم |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از اين چه سود داری که نمیکنی مدارا |
اتفاقم به سر کوی کسی افتادست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادست خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتادست |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشينی ور نه هر فتنه که بينی همه از خود بينی |
یا رب آن شاه وش ِ ماه رخ زهره بین
در یکتــای که و گوهـر یکـدانـۀ کیست |
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید |
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست |
توانم آنكه نيازارم اندرون كسي حسود را چه كنم زخود بهرنج درست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست |
تا راه قلندری نپویی نشود رخساره بخون دل نشویی نشود |
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد |
دوستان را كجا كني محروم تو كه با دشمن اين نظر داري |
یاری که داد بر باد ارام و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدر محبتم را |
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمی باید زیست |
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن |
نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است |
تحصیل عشق ورندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها |
امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد |
در سایه گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده |
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا بزنند
با صبا گفت وشنیدم سحری نیست که نیست |
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد |
در آن آتش نداري طاقت سوز به صبر آبي برين آتش زن امروز |
زد دست و درید پیرهن را
کاین مرده چه میکند کفن را |
روده تنگ به يك نان تهي پر گردد نعمت روي زمين پر نكند ديده تنگ |
گل خندان که نخندد چه کند
علم از مشک نبندد چه کند |
دوش از اين غصه نخفتم که رفيقی میگفت حافظ ار مست بود جای شکايت باشد |
در دیده گدای تو آید نگار خاک
حاشا ز دیدهای که خدایش نظر دهد |
ديده اهل طمع به نعمت دنيا پر نشود همچنانكه چاه به شبنم |
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
که بیعنایت جان باغ چون لحد باشد |
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می به اندازه دهند |
دیشب ترا به ما سر مهر و وفا نبود
آن گرمی و محبت و شور و صفا نبود |
در سخن با دوستان آهسته باش تا ندارد دشمن خونخوار گوش |
شب شد و هنگام خلوتگاه شد
قبله عشاق روی ماه شد |
درخت اندر بهاران برفشاند زمستان، لاجرم ، بي برگ ماند |
دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث از جور خوبان الغياث |
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چينی |
یار مرا عارض و عذار نه این بود
باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود |
اکنون ساعت 09:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)