پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   دلم تنگ است (http://p30city.net/showthread.php?t=12661)

فرانک 11-01-2010 12:21 AM

این عکس یک کودک سودانیست که در اثر گرسنگی شدید در حال مرگ بوده و یک کرکس منتظر است تا بمیرد و از او تغذیه کند.
عکاس این عکس کوبن کارتر که برنده بهترین عکس شده بجای کمک به بچه. 20 دقیقه منتظر میماند تا این عکس را در بهترین حالت ممکن بگیرد.
اما مورد انتقاد شدید قرار گرفت و سه ماه بعد از گرفتن این عکس خودکشی کرد.

http://www.taknaz.ir/upload/5/0.4207...0630304665.jpg

SonBol 11-01-2010 10:14 AM

پرکن پياله را،
كه اين آب آتشين،
ديري است ره به حال خرابم نمي برد
اين جام ها،
كه در پيم مي شود تهي،
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و آبم نمي برد
من با سمند سركش و جادويي شراب،
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي ژرف،
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي،
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا،
تا شهر يادها،
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
پر كن پياله را
هان!
با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي،
با اين كه ناله مي كشم از دل،
كه آب،
آب،
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله را، پر كن پياله را!

shokofe 11-01-2010 11:37 AM

امشب از آن شب های بی پایان نکبت است که آرزو می کنیم ای کاش اینقدر نمی فهمیدم

ای کاش در اینجا نبودم
شاید این جزء معدود زمان هایی است که از کلمه ای کاش استفاده می کنم...
حتی حوصله نوشتن را هم ندارم فقط می دانم این نیز بگذرد...
و فقط این من هستم که در بین فرسوده می گردم از رنج
از تلاشی که نمی دانم آیا .....
حتی جرأت ندارم بگویم: آنچه مرا نکشد، قوی ترم می سازدم...
فقط می دانم حتی انتخابی جزء ادامه، ندارم !
باز مانند همیشه می نویسم تا شاید فرافکنی کنم، اما امشب از آن شب هاست که با نوشتن هم آرام نمی گیرم، حتی بودن کسی را در نزدم نمی خواهم فقط دلم می خواهد اینجا نبودم...
نمی دانم تا به کی توان ادامه دادن را دارم !؟؟

BaHaReH 11-03-2010 06:46 PM


خدايا
مرا ذهني ببخش

كه بي گناه پاك و رها از بدي باشد

ذهني كه توكل كند

ترديد نورزد و داوري نكند

ذهني كه تو را در همه ببيند

و همه را در تو

BaHaReH 11-03-2010 06:48 PM


دلتنگ بودم و خسته


آمدم تا ماه نگاهت را


از پشت پنجره بچینم اما


پائیز حرفهایت به هوای شعرم خورد


و رعد یادت در واژه هایم پیچید


تمام خاطرات کز کرده از تو


خیس شدند!


چه بگویم وقتی دیوانه وار


سمت گلهایی که دارم از تو به آب می دهم


در حرکتم وآخرش نمی دانم


به کدام نا کجا آباد می رسم؟


تازه لهجه شعرم بهاری شده بود


که تو آمدی...........


ونگذاشتی لابه لای برگها شکوفه کنم


حالا از بهار نشانی نیست


تنها یک برگ؛که مرا می برد تا رویائی


که تا به حال ندیده ام


واینکه به او که هیچوقت فکرش را هم نمی کردم


چقدر فکر کردم؟؟!


و هنوز دلتنگم.....



BaHaReH 11-03-2010 06:48 PM

از پشت شيشه هاي بزرگ دلتنگي گريه ميكنم و آرزو ميكنم كه كاش براي يك لحظه فقط يك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم
ميخواهم سر روي شانه هاي مهربانت بگذارم تا ديگر از گريه گم نشوم
تو مرا به ديار محبتها بردي و صادقانه دوستم داشتي
پس بيا و باز در اين راه تلاش كن اگر طاقت اشكهايم را نداري
در راه عشقي پاک تر و صادقانه تر ، زيرا كه من و تو ما شده ايم
پس نگذار زمانه ی بيرحم دلهايي را كه ز هم جدا نشدني است را به درد آورد
دلم را به تو دادم و كليدش را به سوي آسمان خوشبختي ها روانه كردم
چه شبها كه تا سحر به يادت با گونه هاي خيس از دلتنگي به سر بردم
چه روزها با خاطراتت نفس كشيدم
پس تو اي سخاوت آسماني من
مرا درياب كه ديوانه وار دوستت دارم

BaHaReH 11-03-2010 06:49 PM


عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرفه به خون
كه خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شكست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از كوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی كه كدام جام شكست
كه كدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو . . .

SonBol 11-03-2010 09:34 PM

می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس


این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!!



راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...



پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد ببین خرد شده!



می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...



می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!



من دگر خسته شدم
..
راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!



اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی آبیست؟


می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ


بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس



بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!



ازمن! "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"



هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..



صحنه ی پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!



حمله ی خفاشان !!



جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟



کاغذت می سوزد؟


من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا


این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب



من دگر خسته ام از این تب و تاب .



تو بیا و بنویس......

baran73 11-03-2010 10:39 PM

به کويت با دلي شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستي ام مي خواستي ورنه من مسکين
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نيامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشيدم
زکويت عاقبت با دامني خون جگر رفتم
حريفان هر يک آوردند از سوداي خود سودي
زيان آورده من بودم که دنبال دلم رفتم
ندانستم که تو کي آمدي اي دوست کي رفتي
به من تا مپده آوردند من از خود بدر رفتم
مرا آزردي و گفتم که خواهم رفت از کويت
بلي رفتم ولي هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پايت ريختم اشکي و رفتم درگذر از من
از اين ره بر نمي گردم که چون شمع سحر رفت
تو رشک آفتابي کي به دست سايه مي آيي
دريغا آخر از کوي تو با غم همسفر رفتم....

dear59 11-09-2010 10:28 AM

وقتی که نیستی ---------------------------
وقتی که نیستی !
پرنده پر پروازش نیست.
زندگی با همه تاب وتبش
....مسکون است.
وماهیان سیم فام
زنده در اب می میرند.
دل- این مایه شور و غوغا
نیز.......از طپش میماند .
http://mordabkhaste.persiangig.com/image/narahat.jpg


اکنون ساعت 01:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)