![]() |
تن و جاني كه خاك تو نباشد
تن او سله باشد جان او مار |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست |
تا يكي عشرت ببيند چرخ كوهر گزنديد عشرت كدبانوي با كدخدايي سير سير |
روزگاریت که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل بیمار من است |
راز سربسته ما بين که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر |
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد |
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
دل نزد تو بگذاشتم اي شمع طراز
تا خسته دل از تو عذر من خواهد باز |
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس برگردد |
در ان مجلس عزيزان جمله حاظر
بدين درويش هر يك گشته ناظر |
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود |
دفتري از سحر مطلق پيش چشمش باز بود گردشي از گردش او در دل هر بي قرار |
راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد
شعري بخوان كه با آن رطل گران توان زد |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا |
اسير عشــــــتق تو از درد هجــــــر دم نزند
غريب كوي تو حرف از وطن نمي گويد |
يك به يك پيش تو آيند چو از جا بروي همچو من بسته كمرها ز شكر خوش خوتر |
رواق منظر چشم من آشیانه توست
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست |
تا كه از زهد و تقزز سخن آغاز كند سر و گردن بتراشد چو كدو يا چو خيار |
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی آن سلسله را آخر نیست |
تا ازين شيفته سر نيز تراشي بكند به طريق گرو و وام به چار و ناچار |
روز و شب خوابم نمي آيد ز چشم غم پرست
بس كه در بيماري هجر تو گريانم چو شمع |
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد |
در خرقه چو اتش زدي اي عارف سالك
جهدي كن سر حلقه رندان جهان باش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد |
در خرابات دلم انديشهاست درهم افتاده چو مستان اي پسر |
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس |
|
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم |
|
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
چو معلوم است شرح از بر مخوانید |
در ره عشاق او روي معصفر شناس |
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز و از باربد یاد کن |
نازپرورد تنعم مبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
در اين زمانه رفيقی که خالی از خلل است |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که ديوانه نواز آمدهای |
يكرنگي و بوي تازه از عشق گير
پرسوز ترین گدازه از عشق بگیر در هر نفسی که می تپی ای دل من يادت نرود اجازه از عشق بگير |
رقص آن نبود كه هر زمان برخيزي
بي درد چو گرد از ميان برخيزي رقص آن باشد كز دو جهان برخيزي دل پاره كني و ز سر جان برخيزي |
اکنون ساعت 11:48 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)