![]() |
لطيفان خوش چشم هستند ليك
بچشمت نيايند زيرا خسي |
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد |
درين راه بي راه اگر سابقي چو واگردد اين كاروان واپسي |
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت |
تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد |
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع |
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست |
تا که عجز خود بینیم اندر آن
قدرت او را بدانیم آن زمان |
نزد شاهین محبت بی پر و بال آم
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن |
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست |
تو مرا سوزی و من سوزم از این غم که مباد
بـاد بیرون برد از کـوی تـو خـاکستر مـن |
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لبست |
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم |
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند |
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن |
ندانستم که حرفي تازه داري
ميان مردمان آوازه داري ندانستم که ازروي محبت توهم يک لطف بي اندازه داري |
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست |
تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک
خوشند آری مرا دلهای غمناک |
کحل الجواهری به من آر ای نسيم صبح زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست |
نه بازي كه صياد شاهان شوي برد سوي مردار چون كركسي |
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هـرچند در این عـهد خریدار نـدارد |
در جمع مستان با زيردستان بگريست صهبا كامشب نخسپي |
یـوسفم گـر نـزند بر سر بالـینم سر
همچو یعقوب دل آشفتۀ بـویش باشم |
من مست نعمت تو دايم ز رحمت تو كز من بهرگنهي دل را تو برنكني |
یک جهان برهم زدم وز جمله بگزیدم ترا
من چه میکـردم به عـالم گر نمی دیدم ترا |
ای دل غمديده حالت به شود دل بد مکن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور |
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین اندر دو جهان کرا بود زهره این |
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان میآيد از نامم هنوز |
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در ميخانه مقيم |
ما رخ ز شكر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان كه ماهي را بود دريا و طوفان جان فزا |
ماهي و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخ ديده بين که سر از خواب برنکرد |
با الف باید شروع میکردی!
ديروز مستان را بره بربود آن ساقي كله امروز مي در مي دهد تا بركند از ما قبا |
آينه بردار و حسن جان فزاي خويش بين
انتخاب نسخهي صنع خداي خويش بين |
نگارم دوش در مجلس بعزم رقص چون برخاست
گــره بگـشود از ابــرو و بـر دلهــای یــاران زد |
در او کرد بايد پژوهندگي
که از ما ندارد شکوفندگي |
یار آن بُوَد که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار |
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
{پپوله}چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست |
تو جان جان افزاستي آخر ز شهر ماستي دل بر غريبي مي نهي اين كي بود شرط وفا |
آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکاتست |
اکنون ساعت 08:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)