![]() |
تيرش عجبتر يا كمان چشمش تهي تر يا دهان او بي وفاتر يا جهان او محتجب تر يا هما |
اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنیگیر صورت سرکشست |
تو عهدي كرده چون روح بودي و لكن كي ترا آن ياد باشد |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
در مومن و در كافر بنگر تو به چشم سر جز نعره يا رب ني جز ناله يا حي ني |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شايد که به آبی فلکت دست نگيرد
گر تشنه لب از چشمه حيوان به درآيی |
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعي دل غمديده ما شاد نکرد |
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی |
يکي طشت خاکسترش بيخبر
فرو ريختند از سرايي به سر |
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب ...بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟ |
رها كن اين همه را نام يار و دلبر گو كه زشتها كه بدو در رسد همه زيباست |
درين سلام مرا با تو دار و گير جداست دمي عظيم نهانست و در حجاب خداست |
تو نه آني کز کفت روحانيان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور |
رستم دستان و هزاران چو او بنده و بازيچه دستان ماست بس نبود مصر مرا اين شرف اينكه شهش يوسف كنعان ماست |
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش |
ناقه صالح چو ز كه زاد يقين گشت مرا كوه پي مژده تو اشتر جمازه شود |
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست |
تير روانه مي رود سوي نشانه مي رود ما چه نشسته ايم پس شه ز شكار مي رسد |
داد تو وا خواهم از هر بيخبر
داد کي دهد جز خداي دادگر |
راه دهيد يار را آن مه ده چهار را كز رخ نوربخش او نور نثار مي رسد |
در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ
نشيند بر لب جويي و سروي در کنار آرد |
دگرباره جهان پر شد ز بانگ صوراسرافيل امين غيب پيدا شد كه جان را زاد و بود آمد |
دگرباره جهان پر شد ز بانگ صوراسرافيل امين غيب پيدا شد كه جان را زاد و بود آمد |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را |
اندر آ اي اصل اصل شادماني شادباش اندرآ اي آب آب زندگاني شادباش |
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
درويش را نباشد برگ سرای سلطان
ماييم و کهنه دلقی کتش در آن توان زد |
در آن يکسال کو فرماندهي کرد
نه مرغي بلکه موري را نيازرد |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
داده جامي ز مي صرف عقيق عملي تا برد جان و دلم را بطريق دغلي |
يکي از طبيعي سخن ساز کرد
يکي از الهي گره باز کرد |
دل از سخن پر آمد و امكان گفت نيست اي جان صوفيان بگشا لب به ماجرا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
:53: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
در آن يکسال کو فرماندهي کرد
نه مرغي بلکه موري را نيازرد |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
{پپوله} مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تو را تا دهن باشد از حرص باز
نيايد به گوش دل از غيب راز |
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست * راه هزار چاره گر از چارسو ببست
|
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
{پپوله} فروشند مفتاح مشکل گشایی |
یا رب این شمع دل افروز زکاشانه کیست * جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
|
اکنون ساعت 11:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)