![]() |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
{پپوله} پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند * چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
:cool: |
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
:cool: که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو |
هم از الطاف همايون تو خواهم يارب
در بلاياي تو توفيقه رضا و تسليم |
من آب شدم سراب دیدم خود را
دریا گشتم حباب دیدم خود را آگاه شدم غفلت خود را دیدم بیدار شدم به خواب دیدم خود را |
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شما
آب روي خوبي از چاه زنخدان شما |
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
:53: بنگر که از کجا به کجا میفرستمت |
ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما (حافظ) |
آب از سرچشمه صائب لذت دیگر دهد باده را در خانهٔ خمار میباید کشید |
در شهر كي ديدست چنين شهره بتي را در بر كي كشيدست سهيل و قمري را |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها {پپوله} |
اكسير خداييست بدان آمد كاينجا هر لحظه زر سرخ كند او حجري را |
آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم |
ما و می و زاهدان و تقوا
تا يار سر کدام دارد |
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصري
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش |
شكر شنيدم از همه تا چه خوشند اين رمه هان مپذير دمدمه زانك كند شكايتي |
یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده |
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا |
آنچ با معنیست خود پیدا شود
وانچ پوسیدهست او رسوا شود |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
ايهاالناس جهان جاي تن آساني نيست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزاني نيست |
تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد
هر چه میبینم به چشمم نقش دیوار آمدست |
تو بخند خنده اولي كه روان شوي به مولي كرمش روا ندارد به كريم بدگمان شد |
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند |
دو روزي شد که با هجران جانان صحبتي دارم
درين کار آزمودم خويش را خوش طاقتي دارم |
ماده است مريخ ز من اينجا درين خنجر زدن با مقنعه كي تان شدن در جنگ ما در جنگ ما |
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست
وی باغ لطافت به رویت که گزیدست |
تا به كي اي شكر چو تن بي دل و جان فغان كنم چند ز برگ ريز غم زرد شوم خزان كنم |
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
که اين عجوز عروس هزاردامادست |
تا كار جان چون زر شود با دلبران هم بر شود پا بود اكنون سر شود كه بود اكنون كهربا |
اگر روي به هم درکشي چو نافهي مشک
طمع مدار که بوي خوشت نهان ماند |
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود |
دريغ و درد که در جست و جوي گنج حضور
بسي شدم به گدايي بر کرام و نشد |
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب
ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود |
در نگارستان صورت ترک حفظ نفس گير
تا شوي در عالم تحقيق برخوردار دل |
لاله را دل بسوخت بر نرگس
که نصیبش ز می خمار آمد |
در آب و رنگِ رُخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چــو نقـشش دسـت داد اوّل رقـــم بـر جـان سپــاران زد |
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار
در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا |
اکنون ساعت 11:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)