![]() |
از آن مِی ده که جانم را ز قید خود رها سازد
بخود گیرد زمــامم را فرو ریزد مقـامم ر |
از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس خلوتی چون غنچهٔ تصویر میباید مرا |
اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد |
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور |
روز وصل است بکش تیغ و بکُش زار مرا
{پپوله} به شب هجر مکن باز گرفتار مرا |
اي کم شده وفاي تو اين نيز بگذرد
و ا فزون شده جفاي تو اين نيز بگذرد |
دیروز تو را دیدم و از شوق نمُردم
:53: جان می دهم امروز، پشیمانی من بین |
نا خوردنت ارچه دلپذير است
زين يک دو نواله ناگزير است |
تاریک طینتان، همه در ناز و نعمتند
{پپوله} ای روشنی ی عقل، تو ما را بلا شدی |
يکي حلقهي کعبه دارد به دست
يکي در خراباتي افتاده مست |
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه |
همي گفت شوليده دستار و موي
کف دست شکرانه مالان به روي |
یافت در بی بصری، گمشده ی خود یعقوب
{پپوله} دیده از هر که گرفتند بصیرت دادند |
در او کرد بايد پژوهندگي
که از ما ندارد شکوفندگي |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نصیحتی کنمت، هرگز از بلا مگریز
{پپوله} که از بلا به جهان امن تر پناهی نیست |
تمنای من از عمر و جوانی
وصال توست و آنگه زندگانی |
يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه ازو خصم به دام آمد ومعشوقه به كام |
من اندر قفاي تو ميتاختم
ز خدمت به نعمت نپرداختم |
منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است
دعاي پير مغان ورد صبحگاه من است |
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
كوته نظري باشد رفتن به گلستان ها |
اينچنين ملکي که سلطان را نبود
چون تواند سيف فرغاني گرفت ؟ |
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز |
ز خوف هجرم ايمن كن اگر اميد آن داري
كه از چشم بر انديشان خدايت در امان دارد |
دلق حافظ به چه ارزد به میاش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار |
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است |
تو نيکو روش باش تا بد سگال
نيابد به نقص تو گفتن مجال |
لاجرم از جود و از سخاوت اویست
نرخ گرفته حدیث و صامت ارزان |
نامــه جـــرم مــرا روز جــزا باز مــکن
من به امید عطای تو خطا کار شدم |
مکن به نامه سياهي ملامت من مست
که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت |
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر |
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی آن سلسله را آخر نیست |
تا کشتهی او ازان کفن سازد
تا خستهی او ازان کند درمان |
نصيحت نيکبختان گوش گيرند
حکيمان پند درويشان پذيرند |
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست
چنان رسد که امان از میان کران گیرد |
درمان اگر نداری، باری به درد یاد آر
کز دوست هرچه آید آن یادگار باشد |
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند بدور |
رسـم بد عـهدی ایـام چو دید ابر ِ بهار
گریه اش بر سمن و سنبل ونسرین آمد |
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
شمع مي سوزد پروانه به دورش همه شب
من كه مي سوزم و پروانه ندارم چه كنم |
اکنون ساعت 11:47 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)