![]() |
این چه عشقی است که در دل دارم
من از ایــن عشــق چـه حـاصـل دارم مــی گـریـزی ز مــن و در طلـــبــت بــــاز هـــــم کــوشــش بـــاطـل دارم |
ما گوي سرگردان تو اندر خم چوگان تو گه خوانيش سوي طرب گه رانيش سوي بلا |
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و بدل دوست دارمت |
تا چه شوند عاشقان روز وصال اي خدا چونك ز هم بشد جهان از بت با نقاب ما |
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند ز معنی غافلست |
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل كند كاری كه باز آرد پشيمانی؟ |
يكي ديدار او صد جان به ارزد بده جان و بخر ارزان و مي رو |
وقتي که در ميان دلدادگان نشستي
دلداده باش و ديگر از دلبري حـذر کن |
نه تو را از من مسکین نه گل خندان را
خبر از مشغله بلبل سودایی هست |
تو بحري و جهان ماهي بگاهي چيست و بيگاهي حيات ماهيان خواهي برايشان آب حيوان شو |
وگــر رسم فنـــا خواهی که از عـالم بر انـدازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت |
تو حجابی، ولی حجاب خودی
پردهی نور آفتاب خودی |
يكي آهوي چون جاني برآمد از بياباني كه شير نر ز بيم او زند بر ريگ سوزان دم |
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش |
شكسته بسته مي گفتم پرير از شرح دل چيزي تنك شد جام فكر و من چو شيشه خرد بشكستم |
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف |
فوق فلك مكان تو جان و روان روان تو هل طربي كه بركند بيخ خمار اي صنم |
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست گفتی که به دل شکستگان نزدیکیم ما نیز دل شکسته داریم ای دوست |
تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب
به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست |
تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
مالسلمی و من بذی سلم
این جیراننا و کیف الحال |
لاف مسيح مي زني بول خران چه بو كني با حدثي چه خو كني همچو روان كافري |
یا کرد صبا شق ورقی از خورشید
یا نامهی یارست که آورد نوید |
در طرب و معاشقه در نظر و معانقه فرض بود مسابقه بر دل هر مظفري |
يا رب سببی ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت |
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي صوابت |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار |
رقص آن نبود كه هر زمان برخيزي بي درد چو گرد از ميان برخيزي رقص آن باشد كز دو جهان برخيزي دل پاره كني و ز سر جان برخيزي |
یاران من از کوچه و مهتاب سرودند
آن روز که از پنجره گفتن قدغن بود |
درو ديوار او افسانه گويان كلوخ سنگ او اشعار خواني چو جغد آنجا برد طاوس گردد چو گرگ آنجا رود گردد شباني |
يك دوجامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود |
درآري نيمه شب ناگه شرابي بگرداني كه اشرب ياحميمي |
یک عمر،هوس پشت هوس،روی دلم ماند
من بودم ودور دل خود تار تنیدن |
نديدم هيچ مرغي من كه بي پري برون پرد نديدم هيچ كشتي من كه بي آبي رود عمدا |
ای که دایم به خویش مغروری
گر ترا عشق نیست معذوری |
يقين آنجاست آن جانان امير چشمه حيوان كه باغ مرده شد زنده و جان بخشيدن او داند |
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم |
ما گرفتار شادي و طربيم نه گرفتار زهد و پرهيزيم |
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم |
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را |
اکنون ساعت 07:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)